مشخصات شهید

شهید محمود بنوی

692
نام محمود
نام خانوادگی بنوي
نام پدر كرم
تاربخ تولد 1331/02/03
محل تولد بوشهر - دشتستان
تاریخ شهادت 1360/10/28
محل شهادت آبادان
مسئولیت جهادگر
نوع عضویت جهادگر
شغل كارمندجهاد
تحصیلات دوره ابتدايي
مدفن بي براء
جهت اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید.
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    بهار سال سي و يك هجري خورشيدي بود . سه روز از ارديبهشت ماه مي گذشت . در خانواده اي پر از معنويت و صفا  پسري چشم به عالم خاكي گشود . او را كه سومين فرزند خانواده بود « محمود » نام نهادند . از همان دوران طفوليت در دامان پر مهر مادر پرورش يافت و از پدرش كرم ، درس سخت كوشي و تلاش را آموخت .

    پنج ساله بود كه جهت فراگيري قرآن به مكتب رفت و توانست در مدت كوتاهي قرآن را بياموزد . پدر ماه هاي محرم و صفر او را به حسينيه مي برد تا با قيام احياگر مكتب اسلام « حسين بن علي (ع) » بر عليه ظلم و جور و فساد آشنا شود . با اين كار ، او شيفته ي حسين (ع) شد و در برنامه هاي زندگي از او الگو گرفت .

    در سنين نوجواني خود ، از آن جا كه صداي خوش و دلنشين داشت در مراسم عزاداري محرم و صفر در حسينيه ي محل شركت و در سوگ آن امام همام نوحه خواني مي كرد .

    صداقت ، سادگي ، ايمان و وفاداري به عهد در وجودش موج مي زد . انساني حساس به خوردن مال حلال و نماز اول وقت بود . كسي كه حرفهاي  معروف و نهي از منكر را فراموش نكرد .

    « محمود » جوانان آشنا را برخي از شبها در منزل جمع مي كرد و به آنان قرآن ياد مي داد و به برخي از آنها كه نمي توانستند نماز بخوانند قرائت صحيح نماز را مي آموخت »

    با اوج گيري مبارزات انقلابيون ، به صف مبارزان انقلابي پيوست و در راهپيمايي ها و مراسمهاي سخنراني  و تبليغات عليه رژيم پهلوي شركت فعال داشت .

    با تشكيل جهاد سازندگي به منظور خدمت به مردم محروم و زجر ديده به اين نهاد مقدس پيوست ، و با آغاز جنگ تحميلي حضور خود را در كمك به رزمندگان ضروري و لازم دانست .

    سرانجام در تاريخ بيست و هشتم مرداد ماه سال شصت در جبهه ي آبادان جام گواراي شهادت را سركشيد و به ديدار معبود شتافت .

    پس از شهادت اين شهيد والامقام ، پيكر مطهرش را به اشتباه جهت تشييع به مشهد مي بردند ولي پس از اطلاع از طريق جهاد سازندگي و بنياد شهيد به زادگاهش بر گردانده مي شود . وي اولين شهيد جهادگر استان مي باشد . از وي 2 پسر به نامه هاي پونس و هوشنگ و 4 دختر به يادگار مانده است .

    مانع سنگر ، عزيز مانده بي سنگر به رزم

    ياد « محمود » دلاور جنگ مهران ياد باد

      ادامه مطلب
    قبل از اينكه به جبهه اعزام شوددر دفتر آقاي « صداقت » امام جمعه ي وقت بوشهر وصيت نامه خود را نوشت :

    « اينك كه كشور اسلامي عزيز ما ، مورد هجوم بيگانگان جهان خوار قرار گرفته به حكم وظيفه ي شرعي و دفاع از ميهن عزيزم كه همان دفاع از ناموسم مي باشد ، عازم جبهه ي جنگ ميگردم تا بتوانم حداقل وظيفه ام را انجام بدهم و اكنون چند كلمه اي به عنوان وصيت نامه ، در اين كاغذ مياورم ، بعد از اقرار به حدانيت خدا و رسالت خانم انبياء و ولايت علي مرتضي (ع) و يازده فرزند گراميش و قرآن و كلمات جاويدش ، وصيت مي كنم :

    كليه دارائيم ، طبق كتاب خدا بين ورثه تقسيم شود . هر يك از زن ، فرزند و پسر و دختر و مادر به سهم خود برخوردار باشند .

    از برادرم عبدالله خواهش مي كنم پنجاه/50 ريال پول به دختر « مشهدي غلامحسين احمد » بابت پرداخت كرايه ي ماشين سفر به بي بي حكيمه بدهيد و مبلغ 25 ريال بابت بدهكاريم به الله كرم محمد زمان بدهيد . بچه هايم تحت تكفل شما قرار مي گيرند از بچه هايم همانند بچه هاي خودت نگهداري بكنيد .

    من بخاطر خدا و اسلام به جبهه رفته ام شما به هيچ عنوان از اين بابت ناراحت نباشيد ناراحتي شما سبب ناراحتي من خواهد شد .

    از پدر و مادرم ميخواهم كه مرا حلال كنند . » ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    سال پنجاه و يك كه دهه دوم عمر خود را آغاز مي كرد با خانم « ليلا لعل خو » ازدواج كرد وي مي گويد : « آشنايي محمود با  خانواده ي ما از طريق برادر بزرگش كه داماد ما بود صورت گرفت . من نيز به علت پاي بندي او به اصول و فروع دين و پاكي و مهربانيش به او جواب مثبت دادم .

    شبي كه تصميم گرفته بود به جبهه اعزام شود به همسر خود جريان را مي گويد ولي همسرش حرف او را باور نمي كند : « به « محمود » گفتم بچه هايمان كوچكند . منزلمان هم كه جاي پرتي است من و اين چند بچه را مي خواهي تنها بگذاري ؟ اگر مي شود در تصميمت تجديد نظر كن . پاسخ داد : « برادران ما در جبهه مشغول مبارزه با دشمن هستند و به جواناني چون ما نياز دارند . » از او ناراحت شدم . شناسنامه اش را برداشتم و با اين كار خودم را راضي مي كردم .

    همان شب لحظه اي خواب چشم را گرفت ، ديدم در قفسي آهني اسيرم . شخصي پشت پرده ي سفيد رنگي ايستاده بود . چوبي بلند كرد كه مرا بزند . صدا زدم يا « امام حسين (ع) » ! سيدي پشت پرده بيرون آمد . ديدم « امام خميني (ره) » است رو به من كرد و گفت : « چرا با شوهرت بحث و جدل مي كني ؟ بگذار به آرزوي خود برسد . »

    از خواب پريدم . ديدم محمود در حال نماز است . پس از آن كه نمازش تمام شد به او جريان را گفتم : چهره اش گل انداخت و خوشحال شد ، گفت : « از خدا خواسته بودم كه تو راضي شوي !»

    پس از سه روز كه به جبهه ي آبادان اعزام شده بود ، تلگرافي از وي به دستم رسيد . در آن نوشته بود كه عكس پسرم يونس را برايش بفرستم . من نيز نامه اي نوشتم و عكس پسرم يونس را در آن گذاشتم و برايش فرستادم ؛ ولي هيچ گاه نامه ي مرا نخواند و عكس پسرش را نديد .

    همسرش از زبان همرزمان شهيد نقل مي كند :

    « شهيد نبوي كه راننده لودر بود ، شب قبل از شهادت ، تا صبح ، زيرا آتش سنگين دشمن ، خاكريز مي ساخت تا رزمندگان اسلام در پناه آن ، با دشمن بجنگند . وقتي هوا روشن مي شود و كاملاً در معرض ديد دشمن قرار مي گيرد . ناگزير جهت استراحت به سنگر بر مي گردد و طبق برنامه تا شب بعد بايد به استراحت بپردازد .

    در همان روز از برادران ارتشي مي آيند و در خواست راننده ي لودر مي كنند . آنان در معرض خطر ، قدرت انجام هيچ كاري را نداشتند و مي خواستند كه لودر برايشان خاكريز بسازد . آن روز نوبت راننده ي ديگر بوده ، ولي گويا آن راننده كسالت داشته و شهيد بنوي با افتخار آماده مي شود به جاي ايشان انجام وظيفه كند . برخي او را سرزنش مي كنند كه چرا فلاني استراحت كند و تو جور او را بكشي ؟ شهيد در حالي كه لبخندي به لب دارد مي گويد : « مگر ما براي جهاد نيامده ايم ، بايد وظيفه ي شرعي خود را انجام دهيم و از كاهلي ، گوشه نشيني و بهانه گيري دست برداريم »

    پس از شهادت وي ، « خانم لعل خو » او را در خواب ديده و الهاماتي به او شده بود :

    « شبي در عالم خواب او را ديدم كه با حالتي شاد و خندان در منزلمان حضور پيدا كرد . به نخل كبكابي كه در حياط منزل داشتيم اشاره كرد و گفت : « سبدي بردار و زير آن نخل ، قارچ جمع كن . هر روز مي تواني اين كار را انجام دهي ولي كسي نبايد با خبر شود . » از خواب پريدم . صبح زود رفتم زير همان نخل . ديدم 12 بوته قارچ بزرگ و درشت آنجا از خاك بيرون زده . تا سه سال همين وضعيت ادامه داشت ؛ ولي از آنجا كه بچه ها به همسايگان و اقوام خبر داده بودند و آنها براي تبرك از قارچ مي گرفتند ، ديگر نروييد . » ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزار بي براء
    وضعیت پیکر مشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصویر
    مشاهده سایر تصاویر
    فضای مجازی
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک
    مشاهده سایر اسناد
    کتابخانه
    مشاهده سایر کتاب ها
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید