نام محمد
نام خانوادگی روزگرد
نام پدر حسين
تاربخ تولد 1349/05/04
محل تولد بوشهر - دشتي
تاریخ شهادت 1365/10/04
محل شهادت جزيره مينو
مسئولیت فرمانده گروهان
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن گنخك



مادرش به عشق نبي مكرم اسلام (ص) نام او را محمد نهاد. او در سن شش سالگي به مدرسه رفت و پايههاي اول و دوم ابتدايي را در دبستان روستاي« فقيه حسنان» تحصيل نمود. پس از آن خانوادة وي به دليل مشكلات فراواني كه داشتند، به روستاي« لنگك »مهاجرت كرده و در آنجا سكني گزيدند. لذا شهيد «روزگرد»، تحصيلات ابتدايي خود را از پاية سوم تا پايه پنجم در دبستان« وليعصر (عج) » اين روستا سپري نمود. پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي، در مدرسة راهنمايي «محمودي »در«خورموج» ثبت نام نمود و تا پاية دوم راهنمايي در سال تحصيلي 64-1363 به تحصيلات خود ادامه داد. پس از آن به دليل عشق به امام و انقلاب و به انگيزة حضور در جبهههاي نبرد حق عليه باطل، عليرغم ميل شديد باطني به تحصيل، در حاليكه مشغول تحصيل در پاية سوم راهنمايي بود، سنگر مدرسه را رها كرد و خود را مهياي اعزام به جبهه نمود.
شهيد از تاريخ 1/1/1361 به عضويت بسيج درآمده و از آن تاريخ و حتي از قبل از آن، فعالانه در تمامي برنامههاي بسيج شركت ميكرد و در راه خدمت به انقلاب نوپاي اسلامي از هيچ تلاشي فرو گذار نمينمود. او آموزش جبهه را در پادگان شهيد صدوقي بوشهر سپري كرد و پس از آن براي اولين بار در حاليكه فقط 15 سال داشت، در مورخة 15/7/1364 عازم جبهههاي جنوب شد و در ناوتيپ« اميرالمومنين» وگردان« امام حسن(ع)» سازماندهي شد و مدت پنجاه و چهار روز در جبهه ماند و در مورخة 9/9/1364 به خانه برگشت.
پس از بازگشت از جبهه به تحصيلات خود ادامه داد و يك سال بعد در مورخة 8/9/1365 همراه با تني چند از دوستانش از جمله شهيد «غلامرضا بسنده» كه صميميترين دوستش نيز محسوب ميشد، براي دومين و آخرين بار عازم جبهه گرديد.
در اين مرحله از اعزام،او پس از رسيدن به منطقة جراحي محل استقرار ناوتيپ «اميرالمؤمنين (ع)» در مورخة 15/9/1365، در گردان« مالك اشتر»، سازماندهي شد و مسؤوليت« تيربارچي» به وي محول گرديد. او از آنجاييكه با شهيد «بسنده» بسيار صميمي بود، شبها نزد او و در يك چادر ميخوابيد و همواره در كنار هم و با هم بودند. شهيد روزگرد، پس از استقرار در محل ناوتيپ« اميرالمومنين (ع)» جهت كسب آمادگي هر چه بيشتر رزمي براي شركت در عمليات «كربلاي 4» همراه با ديگر همرزمانش، آموزشهاي سختي را پشت سر نهاد تا اينكه دقيقاً نوزده روز پس از حضور در محل ناوتيپ اميرالمؤمنين (ع) عمليات بزرگ« كربلاي 4» در تاريخ 4/10/1365 آغاز گرديد.
در شب عمليات، شهيد« بسنده» دچار كسالت مختصري ميشود و گويا نميتواند در عمليات شركت نمايد از طرفي چون شهيد «محمد روزگرد» دوستي و صميميّت خاصي با ايشان داشته، با مشاهدة كسالت دوست و همرزم خود ، ترجيح ميدهد او را تنها نگذارد و پيش او بماند. آنها در آن موقع در جزيرة مينو و در منطقهاي آبي و باتلاقي حضور داشتهاند. عمليات شدت ميگيرد و شواهدي دال بر لو رفتن عمليات و ضرورت عقب نشيني نيروهاي آشكار ميگردد. آنهايي كه جليقة نجات داشتهاند، خود را به اروند رود انداخته با تمام توان سعي در خارج شدن از آن محل را مينمايند. شهيد« روزگرد» نيز جليقة نجات داشته، اما وفادارانه، پيش دوست و يار برادرگونهاش شهيد «بسنده» ميماند. آنان در همانجا در كنار هم و مظلومانه به شهادت ميرسند.
پدرش حدود يك هفته پس از انجام عمليات به خانه بازگشت و همگي سراغ شهيد «روزگرد» را از او گرفتند. او نيز از سرنوشت فرزندش اظهار بياطّلاعي كرد. همة اعضاي خانواده و ساير دوستان و آشنايان از نامعلوم بودن وضعيت شهيدان عزيز «روزگرد» و «بسنده» شديداً نگران شدند. اين اضطراب و نگراني يازده سال طول كشيد و مادرش در اثر همين نگراني، يك سال پس از مفقود شدن فرزند شهيدش، ديده از جهان فرو بست و به رحمت ايزدي پيوست. بالأخره پس از گذشت يازده سال پيكرهاي پاك و مطهر اين دو شهيد كه تنها پلاك و مقداري استخوان از آن باقي مانده بود، به همّت گروه تفحّص شهدا كشف و پس از شناسايي، در مورّخة 11/4/76 به زادگاهشان منتقل و پس از تشييع جنازة باشكوه، در كنار هم در گلزار شهداي «خورموج» به خاك سپرده شدند.
پدرشهيد روزگرد در مورد لحظة تدفين فرزند شهيدش چنين ميگويد: «موقعيكه قبر آماده شد، به داخل قبر رفتم و پيكر استخواني فرزندم محمّد را به روي دستانم گرفتم و در قبر جاي دادم. آنچنان متأثر شده بودم كه ميخواستم همانجا كنار پيكر فرزندم بخوابم اما آمدند و مرا از قبر بيرون آوردند.»
شهيد بزرگوار، «محمّد روزگرد» نوجوان پاكطينت و روشنضميري بود كه شالودة شخصيت ديني و اسلامياش تحت تربيت دقيق مادري پرهيزكار و متدين، پيريزي شده بود. او از خصلتهاي والايي برخوردار بود كه در بسياري از موارد، او را از ساير اعضاي خانواده متمايز ميكرد. وقتي كه چندين بار اخلاق او را از پدرش جويا شديم، ايشان در هر بار به ادبيات شيرين محلي خود ميگفت: «او بسيار دلرحيم و دلسفيد بود و هر چه از خوبيهاي او بگويم، كم گفتهام.» شهيد روزگرد فردي بسيار مهربان و خوش رو بود و همة اعضاي خانواده شديداً او را دوست داشتند. او در صلة رحم بسيار كوشا بود و همواره به نزد بستگان خود ميرفت و به آنان سرميزد.
از مشخّصههاي شخصيت شهيد «روزگرد»، متانت و پختگي او بود كه عليرغم كوچكي سن، رفتاري بسيار متين و با وقار داشت. او فردي پركار و پرتلاش بود و با توجه به وضعيت نامناسب اقتصادي خانوادگي، در تابستانها كار ميكرد و بخش عمدهاي از مخارج تحصيلش را خودش تأمين مينمود. برآيند خصلتهاي والاي انساني و اسلامي در وجود شهيد روزگرد، از او انساني محبوب و دوستداشتني ساخته بود.
او با نماز انس فوقالعادّهاي داشت. در سنين كودكي نماز خواندن را فراگرفت و با علاقمندي خاصّي در بجا آوردن آن كوشا بود.
شهيد «روزگرد» از صداي نيكويي بهرهمند بود و به خصوص با آهنگي دلنشين، اذان ميگفت. در سالهاي تحصيل در مقطع ابتدايي، قرآن كريم را ختم كرد و پس از آن، تلاوت اين كتاب نوراني را به خصوص هر روز صبح به صورت عادتي هميشگي درآورد. او تالي قرآن و عامل به آن بود و از نورانيت اين كتاب بزرگ آسماني، بهرههاي معنوي فراوان ميگرفت.
شهيد ، ارادت آتشيني به امام راحل (ره) داشت و همين موضوع، از زمان پيروزي انقلاب اسلامي به بعد، مهمترين و تاثيرگذارترين عامل در تعيين سمت و سوي كلّي زندگي او بود. او پس از پيروزي انقلاب، بيشترين اوقات خود را صرف شركت در برنامهها و مراسمات انقلابي ميكرد و در اين راه، خستگي ناپذير بود. او از موقعيكه به عضويت بسيج درآمد، با تمام وجود در خدمت برنامههاي بسيج قرار گرفت و از هيچ تلاشي در اين راه فروگذار نكرد. او عاشق امام و انقلاب بود و از همة خوشيها، امكانات و راحتيهاي زندگي خود گذشت تا بتواند در راه پاسداري از انقلاب و تحقق آرمانهاي بلند و نوراني امام بزرگوار امت (ره) مثمر ثمر باشد. و بالأخره در همين راه بود كه به ابديت پيوست و در بهشت جاويدان مأوي گرفت.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثارگران بوشهر،مصاحبه با خانواده،دوستان وهمرزمان شهيد
ادامه مطلب
پس از بازگشت از جبهه به تحصيلات خود ادامه داد و يك سال بعد در مورخة 8/9/1365 همراه با تني چند از دوستانش از جمله شهيد «غلامرضا بسنده» كه صميميترين دوستش نيز محسوب ميشد، براي دومين و آخرين بار عازم جبهه گرديد.
در اين مرحله از اعزام،او پس از رسيدن به منطقة جراحي محل استقرار ناوتيپ «اميرالمؤمنين (ع)» در مورخة 15/9/1365، در گردان« مالك اشتر»، سازماندهي شد و مسؤوليت« تيربارچي» به وي محول گرديد. او از آنجاييكه با شهيد «بسنده» بسيار صميمي بود، شبها نزد او و در يك چادر ميخوابيد و همواره در كنار هم و با هم بودند. شهيد روزگرد، پس از استقرار در محل ناوتيپ« اميرالمومنين (ع)» جهت كسب آمادگي هر چه بيشتر رزمي براي شركت در عمليات «كربلاي 4» همراه با ديگر همرزمانش، آموزشهاي سختي را پشت سر نهاد تا اينكه دقيقاً نوزده روز پس از حضور در محل ناوتيپ اميرالمؤمنين (ع) عمليات بزرگ« كربلاي 4» در تاريخ 4/10/1365 آغاز گرديد.
در شب عمليات، شهيد« بسنده» دچار كسالت مختصري ميشود و گويا نميتواند در عمليات شركت نمايد از طرفي چون شهيد «محمد روزگرد» دوستي و صميميّت خاصي با ايشان داشته، با مشاهدة كسالت دوست و همرزم خود ، ترجيح ميدهد او را تنها نگذارد و پيش او بماند. آنها در آن موقع در جزيرة مينو و در منطقهاي آبي و باتلاقي حضور داشتهاند. عمليات شدت ميگيرد و شواهدي دال بر لو رفتن عمليات و ضرورت عقب نشيني نيروهاي آشكار ميگردد. آنهايي كه جليقة نجات داشتهاند، خود را به اروند رود انداخته با تمام توان سعي در خارج شدن از آن محل را مينمايند. شهيد« روزگرد» نيز جليقة نجات داشته، اما وفادارانه، پيش دوست و يار برادرگونهاش شهيد «بسنده» ميماند. آنان در همانجا در كنار هم و مظلومانه به شهادت ميرسند.
پدرش حدود يك هفته پس از انجام عمليات به خانه بازگشت و همگي سراغ شهيد «روزگرد» را از او گرفتند. او نيز از سرنوشت فرزندش اظهار بياطّلاعي كرد. همة اعضاي خانواده و ساير دوستان و آشنايان از نامعلوم بودن وضعيت شهيدان عزيز «روزگرد» و «بسنده» شديداً نگران شدند. اين اضطراب و نگراني يازده سال طول كشيد و مادرش در اثر همين نگراني، يك سال پس از مفقود شدن فرزند شهيدش، ديده از جهان فرو بست و به رحمت ايزدي پيوست. بالأخره پس از گذشت يازده سال پيكرهاي پاك و مطهر اين دو شهيد كه تنها پلاك و مقداري استخوان از آن باقي مانده بود، به همّت گروه تفحّص شهدا كشف و پس از شناسايي، در مورّخة 11/4/76 به زادگاهشان منتقل و پس از تشييع جنازة باشكوه، در كنار هم در گلزار شهداي «خورموج» به خاك سپرده شدند.
پدرشهيد روزگرد در مورد لحظة تدفين فرزند شهيدش چنين ميگويد: «موقعيكه قبر آماده شد، به داخل قبر رفتم و پيكر استخواني فرزندم محمّد را به روي دستانم گرفتم و در قبر جاي دادم. آنچنان متأثر شده بودم كه ميخواستم همانجا كنار پيكر فرزندم بخوابم اما آمدند و مرا از قبر بيرون آوردند.»
شهيد بزرگوار، «محمّد روزگرد» نوجوان پاكطينت و روشنضميري بود كه شالودة شخصيت ديني و اسلامياش تحت تربيت دقيق مادري پرهيزكار و متدين، پيريزي شده بود. او از خصلتهاي والايي برخوردار بود كه در بسياري از موارد، او را از ساير اعضاي خانواده متمايز ميكرد. وقتي كه چندين بار اخلاق او را از پدرش جويا شديم، ايشان در هر بار به ادبيات شيرين محلي خود ميگفت: «او بسيار دلرحيم و دلسفيد بود و هر چه از خوبيهاي او بگويم، كم گفتهام.» شهيد روزگرد فردي بسيار مهربان و خوش رو بود و همة اعضاي خانواده شديداً او را دوست داشتند. او در صلة رحم بسيار كوشا بود و همواره به نزد بستگان خود ميرفت و به آنان سرميزد.
از مشخّصههاي شخصيت شهيد «روزگرد»، متانت و پختگي او بود كه عليرغم كوچكي سن، رفتاري بسيار متين و با وقار داشت. او فردي پركار و پرتلاش بود و با توجه به وضعيت نامناسب اقتصادي خانوادگي، در تابستانها كار ميكرد و بخش عمدهاي از مخارج تحصيلش را خودش تأمين مينمود. برآيند خصلتهاي والاي انساني و اسلامي در وجود شهيد روزگرد، از او انساني محبوب و دوستداشتني ساخته بود.
او با نماز انس فوقالعادّهاي داشت. در سنين كودكي نماز خواندن را فراگرفت و با علاقمندي خاصّي در بجا آوردن آن كوشا بود.
شهيد «روزگرد» از صداي نيكويي بهرهمند بود و به خصوص با آهنگي دلنشين، اذان ميگفت. در سالهاي تحصيل در مقطع ابتدايي، قرآن كريم را ختم كرد و پس از آن، تلاوت اين كتاب نوراني را به خصوص هر روز صبح به صورت عادتي هميشگي درآورد. او تالي قرآن و عامل به آن بود و از نورانيت اين كتاب بزرگ آسماني، بهرههاي معنوي فراوان ميگرفت.
شهيد ، ارادت آتشيني به امام راحل (ره) داشت و همين موضوع، از زمان پيروزي انقلاب اسلامي به بعد، مهمترين و تاثيرگذارترين عامل در تعيين سمت و سوي كلّي زندگي او بود. او پس از پيروزي انقلاب، بيشترين اوقات خود را صرف شركت در برنامهها و مراسمات انقلابي ميكرد و در اين راه، خستگي ناپذير بود. او از موقعيكه به عضويت بسيج درآمد، با تمام وجود در خدمت برنامههاي بسيج قرار گرفت و از هيچ تلاشي در اين راه فروگذار نكرد. او عاشق امام و انقلاب بود و از همة خوشيها، امكانات و راحتيهاي زندگي خود گذشت تا بتواند در راه پاسداري از انقلاب و تحقق آرمانهاي بلند و نوراني امام بزرگوار امت (ره) مثمر ثمر باشد. و بالأخره در همين راه بود كه به ابديت پيوست و در بهشت جاويدان مأوي گرفت.
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثارگران بوشهر،مصاحبه با خانواده،دوستان وهمرزمان شهيد
به نام الله، پاسدار حرمت خون شهيدان
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذيِنَ قُتِلوُا فيِ سَبيِلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقوُنَ
«مپنداريد كسانيكه در راه خدا كشته شدهاند، مردهاند، بلكه زندهاند و نزد خداي خود روزي ميخورند.»
اين بندة حقير محمّد روزگرد ساكن روستاي خمينيآباد، براي اينكه بتوانم به نداي امام عزيزم لبيك بگويم، روانة جبهة حق عليه باطل ميشوم؛ براي اينكه بتوانم اين مسؤوليت سنگين كه پاسداري از خون شهيدان ميباشد را به انجام برسانم. من اين را دور از شأن خود ميدانم كه در خانه نشسته باشم و برادرانم در جبهههاي حق زير خمپارههاي دشمن سينه سپر كنند. من هم ميروم تا بلكه تيري از دشمن به سينهام اصابت كند و به نداي هَلْ مِنْ ناصِرِ الْحُسَيْنيِ امام عزيز، لبيك بگويم.
و از شما بازماندگان ميخواهم كه اگر فوز عظيم شهادت نصيبم شد، براي من ناله و زاري نكنيد كه باعث شادي دشمن ميشود و از شما ميخواهم كه مرا نزد شهداي شهر خورموج به خاك بسپاريد.
و تو اي برادر و اي خواهر! نگذاريد كه اسلحة من بر زمين بيفتد و نگذاريد كه منافقين كوردل از خون من سوء استفاده كنند و از پدر و مادر عزيزم كه انتظار داشتند كه مرا داماد كنند، ميخواهم كه نگران نباشند كه من در جبههها به اين سعادت رسيدم و تو اي پدر! اگرچه رنجهاي زيادي براي من كشيدي، انتظار داشتي كه در سن پيري، عصايت را به دست بگيرم، غمگين مباش.
و از همة ياران و دوستان و همكلاسيهايم ميخواهم اگر ناراحتي از من ديدهاند، براي خدا مرا ببخشند و در پايان از شما ميخواهم دعا براي امام خميني(ره) يادتان نرود.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميــني را نگهدار والسّلام عليكم و رحمه الله و بركاته
مورّخة 7/12/1363 محمّـد روزگرد ادامه مطلب
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذيِنَ قُتِلوُا فيِ سَبيِلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقوُنَ
«مپنداريد كسانيكه در راه خدا كشته شدهاند، مردهاند، بلكه زندهاند و نزد خداي خود روزي ميخورند.»
اين بندة حقير محمّد روزگرد ساكن روستاي خمينيآباد، براي اينكه بتوانم به نداي امام عزيزم لبيك بگويم، روانة جبهة حق عليه باطل ميشوم؛ براي اينكه بتوانم اين مسؤوليت سنگين كه پاسداري از خون شهيدان ميباشد را به انجام برسانم. من اين را دور از شأن خود ميدانم كه در خانه نشسته باشم و برادرانم در جبهههاي حق زير خمپارههاي دشمن سينه سپر كنند. من هم ميروم تا بلكه تيري از دشمن به سينهام اصابت كند و به نداي هَلْ مِنْ ناصِرِ الْحُسَيْنيِ امام عزيز، لبيك بگويم.
و از شما بازماندگان ميخواهم كه اگر فوز عظيم شهادت نصيبم شد، براي من ناله و زاري نكنيد كه باعث شادي دشمن ميشود و از شما ميخواهم كه مرا نزد شهداي شهر خورموج به خاك بسپاريد.
و تو اي برادر و اي خواهر! نگذاريد كه اسلحة من بر زمين بيفتد و نگذاريد كه منافقين كوردل از خون من سوء استفاده كنند و از پدر و مادر عزيزم كه انتظار داشتند كه مرا داماد كنند، ميخواهم كه نگران نباشند كه من در جبههها به اين سعادت رسيدم و تو اي پدر! اگرچه رنجهاي زيادي براي من كشيدي، انتظار داشتي كه در سن پيري، عصايت را به دست بگيرم، غمگين مباش.
و از همة ياران و دوستان و همكلاسيهايم ميخواهم اگر ناراحتي از من ديدهاند، براي خدا مرا ببخشند و در پايان از شما ميخواهم دعا براي امام خميني(ره) يادتان نرود.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميــني را نگهدار والسّلام عليكم و رحمه الله و بركاته
مورّخة 7/12/1363 محمّـد روزگرد ادامه مطلب
ادامه مطلب
پدرشهيد:
من آن موقع، در جبهه بودم. مادر محمّد هم به فقيه حسنان رفته بود و در منزلمان در لنگك، محمّد با برادر و خواهرش زندگي ميكردند. در روز اعزام، محمّد تصميم ميگيرد كه هر طور شده همراه با شهيد بسنده عازم جبهه شود. خواهرش هر قدر اصرار ميكند كه چون پدر و مادرمان نزد ما نيستند تو بايد پيش ما بماني، او قبول نميكند و راهي جبهه ميگردد. من جبهه بودم كه با تعجّب ديدم محمّد به ديدن من آمده. من گفتم چرا برادر و خواهرت ر ا تنها گذاشتي؟ او گفت كه چون موقع اعزام فرا رسيد رفتن به جبهه را بر هر چيز ديگر ترجيح دادم و نتوانستم در خانه بمانم.
برادر شهيد:
موقعيكه پيكرهاي پاك و مطهّر آنها را از هم جدا كرده در دو آمبولانس گذاشتند، آمبولانس حامل برادر شهيدم محمّد، روشن نشد و به همين خاطر ناگزير شدند پيكر او را نيز در آمبولانس حامل پيكر شهيد بسنده بگذارند.
پدر شهيد:
قرار بود پيكر مطهّر شهيد بسنده را در كنار پيكر مطهّر پاسدار شهيد حسين فقيه دفن نمايند. اما هنگام تدفين، هركاري كردند، پيكر شهيد بسنده در قبر درست جا نميگرفت. اما موقعيكه تصميم گرفتند پيكر او را در كنار پيكر شهيد روزگرد به خاك بسپارند، اين كار به راحتي صورت پذيرفت و پيكر شهيد بسنده به سهولت در كنار پيكر دوست و يار ابدي خود، شهيد روزگرد، جاي گرفت تا آنها كه در تمام فراز و فرود زندگي مادي در كنار هم بودند، در عوالم پس از زندگي فاني دنيوي نيز در كنار هم باشند و با هم و در كنار هم از روزيهاي بيبديل و بيپاياني كه خداوند بزرگ، در خوان پرتنعّم خود براي شهدا مقرّر كرده است، بهرهمند باشند.
خواهر شهيد:
برادر شهيدم محمّد، به نماز اهمّيت زيادي ميداد و هميشه نماز را در مسجد به جاي ميآورد. حتي با تمام توان سعي ميكرد تا نماز صبح را نيز در مسجد به جاي آورد.
يكي از همسايگان :
روزي موقع سحر به مسجد رفتم ديدم شهيد روزگرد با حالت معنوي خاصي سر به سجده گذاشته و با حالتي گريان، دائماً اين ذكر شريف را با خود زمزمه ميكند: «الهي العفو»، «الهي العفو» ، «الهي العفو» ... »
خواهر شهيد:
برادرم اشتياق زيادي به اذان گفتن داشت و خيلي دلش ميخواست اذان بگويد. به همين خاطر، موقع سحر قبل از اذان صبح به مسجد ميرفت و اگر مؤذّن محلّه نبود، خودش اذان ميگفت.
برادرشهيد:
در يكي از روزهايي كه برادرم محمّد به مسجد ميرفت، مؤذّن به او گفته بود من چند روزي به مسافرت ميروم و در اين مدّت تو جاي من اذان بگو. برادرم خيلي خوشحال شده و آن روز براي اولين بار در مسجد اذان گفت. وقتي كه به خانه برگشت بسيار شادمان بود و در پوست خود نميگنجيد و گفت: صداي مرا شنيديد؟ چطور بود ؟ و بدينگونه احساسات آن روزش را براي ما بيان كرد.
ادامه مطلب
برادر شهيد:
موقعيكه پيكرهاي پاك و مطهّر آنها را از هم جدا كرده در دو آمبولانس گذاشتند، آمبولانس حامل برادر شهيدم محمّد، روشن نشد و به همين خاطر ناگزير شدند پيكر او را نيز در آمبولانس حامل پيكر شهيد بسنده بگذارند.
پدر شهيد:
قرار بود پيكر مطهّر شهيد بسنده را در كنار پيكر مطهّر پاسدار شهيد حسين فقيه دفن نمايند. اما هنگام تدفين، هركاري كردند، پيكر شهيد بسنده در قبر درست جا نميگرفت. اما موقعيكه تصميم گرفتند پيكر او را در كنار پيكر شهيد روزگرد به خاك بسپارند، اين كار به راحتي صورت پذيرفت و پيكر شهيد بسنده به سهولت در كنار پيكر دوست و يار ابدي خود، شهيد روزگرد، جاي گرفت تا آنها كه در تمام فراز و فرود زندگي مادي در كنار هم بودند، در عوالم پس از زندگي فاني دنيوي نيز در كنار هم باشند و با هم و در كنار هم از روزيهاي بيبديل و بيپاياني كه خداوند بزرگ، در خوان پرتنعّم خود براي شهدا مقرّر كرده است، بهرهمند باشند.
خواهر شهيد:
برادر شهيدم محمّد، به نماز اهمّيت زيادي ميداد و هميشه نماز را در مسجد به جاي ميآورد. حتي با تمام توان سعي ميكرد تا نماز صبح را نيز در مسجد به جاي آورد.
يكي از همسايگان :
روزي موقع سحر به مسجد رفتم ديدم شهيد روزگرد با حالت معنوي خاصي سر به سجده گذاشته و با حالتي گريان، دائماً اين ذكر شريف را با خود زمزمه ميكند: «الهي العفو»، «الهي العفو» ، «الهي العفو» ... »
خواهر شهيد:
برادرم اشتياق زيادي به اذان گفتن داشت و خيلي دلش ميخواست اذان بگويد. به همين خاطر، موقع سحر قبل از اذان صبح به مسجد ميرفت و اگر مؤذّن محلّه نبود، خودش اذان ميگفت.
برادرشهيد:
در يكي از روزهايي كه برادرم محمّد به مسجد ميرفت، مؤذّن به او گفته بود من چند روزي به مسافرت ميروم و در اين مدّت تو جاي من اذان بگو. برادرم خيلي خوشحال شده و آن روز براي اولين بار در مسجد اذان گفت. وقتي كه به خانه برگشت بسيار شادمان بود و در پوست خود نميگنجيد و گفت: صداي مرا شنيديد؟ چطور بود ؟ و بدينگونه احساسات آن روزش را براي ما بيان كرد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید