نام محمدجعفر
نام خانوادگی مرادي
نام پدر عبدالرضا
تاربخ تولد 1337/09/26
محل تولد بوشهر - دشتستان
تاریخ شهادت 1365/10/04
محل شهادت ام الرصاص
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن برازجان



زندیگنامه شهید
بسم رب الشهداء
شهيد محمد جعفري مرادي در سال 1337 خورشيدي در خانواده اي مذهبي ومتدين در شهرستان آبادان ديده به جهان گشود پدرش مردي فاضل ويكي از قاريان مشهور قرآن مجيد بود درهمان كودكي به همراه خانواده خويش از آبادان به موطن اصلي خود برازجان عزيمت نمود وي تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه خضر برازجان سپري نمود.شهيد به علت مشكلات عديده تحصيلات را نا تمام گذاشت و براي مساعدت ديگر امت حزب الله در صف مبارزين پيوست ودر سطح شهر به پخش اعلاميه و اطلاعيه هاي رهبر كبير انقلاب اسلامي قدام نمود شهيد پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي وتشكيل كميته انقلاب اسلامي بعنوان پاسدار در اين نهادمردمي وارد گرديد وفعاليت انقلابي خود را آغاز نمود با شروع جنگ تحميلي به صف مبارزان پيوست ومدت 6 ماه در گردان قدس به صورت داوطلب خدمت نمود وي در عمليات والفجر مقدماتي جز نيروها ي پيش تاز خط شكن بود واز سوي فرماندهان لوح تقدير دريافت نمود شهيد نامدار شمالي ومحمد امين سالمي كه با هم عهد وپيمان بسته بودند ودر زمستان 1365 عازم جبهه گرديد ودر صف مقدم مقدم شكن قرار گرفت وبا دلاوري ها واز خود گذشتي هاي فراوان عاقبت در تاريخ 4/10/65 به همراه يارانش به فيض عظماي شهادت نائل گرديد وروح پاكش به ملكوت اعلي پيوست و 11 سال خانواده اش را در آرزوي ديدار ناكام گذاشت كه در اين مدت پيكر مطهرش در زير آفتاب سوزان تفتيده جنوب مدتها مانده بود پس از آن توسط گروه تفحص كشف گرديد وپس از تشيع در جوار تربت پاك ديگر همرزمانش در بهشت سجاد(ع) برازجان بخاك سپرده شد.
روحش شاد وراهش پررهرو باد.
ادامه مطلب
بسم رب الشهداء
شهيد محمد جعفري مرادي در سال 1337 خورشيدي در خانواده اي مذهبي ومتدين در شهرستان آبادان ديده به جهان گشود پدرش مردي فاضل ويكي از قاريان مشهور قرآن مجيد بود درهمان كودكي به همراه خانواده خويش از آبادان به موطن اصلي خود برازجان عزيمت نمود وي تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه خضر برازجان سپري نمود.شهيد به علت مشكلات عديده تحصيلات را نا تمام گذاشت و براي مساعدت ديگر امت حزب الله در صف مبارزين پيوست ودر سطح شهر به پخش اعلاميه و اطلاعيه هاي رهبر كبير انقلاب اسلامي قدام نمود شهيد پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي وتشكيل كميته انقلاب اسلامي بعنوان پاسدار در اين نهادمردمي وارد گرديد وفعاليت انقلابي خود را آغاز نمود با شروع جنگ تحميلي به صف مبارزان پيوست ومدت 6 ماه در گردان قدس به صورت داوطلب خدمت نمود وي در عمليات والفجر مقدماتي جز نيروها ي پيش تاز خط شكن بود واز سوي فرماندهان لوح تقدير دريافت نمود شهيد نامدار شمالي ومحمد امين سالمي كه با هم عهد وپيمان بسته بودند ودر زمستان 1365 عازم جبهه گرديد ودر صف مقدم مقدم شكن قرار گرفت وبا دلاوري ها واز خود گذشتي هاي فراوان عاقبت در تاريخ 4/10/65 به همراه يارانش به فيض عظماي شهادت نائل گرديد وروح پاكش به ملكوت اعلي پيوست و 11 سال خانواده اش را در آرزوي ديدار ناكام گذاشت كه در اين مدت پيكر مطهرش در زير آفتاب سوزان تفتيده جنوب مدتها مانده بود پس از آن توسط گروه تفحص كشف گرديد وپس از تشيع در جوار تربت پاك ديگر همرزمانش در بهشت سجاد(ع) برازجان بخاك سپرده شد.
روحش شاد وراهش پررهرو باد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
مصاحبه با مادر و همسر شهيد
ضمن معرفي خود از فرزند شهيدتان برايمان صحبت كنيد.
خاني بهرامپور مادر شهيد محمّد جعفر مرادي هستم.
در زمان بارداري حالت خوبي داشتم. با خداي خود راز و نياز ميكردم و نذر كردم كه فرزندم (كه اولين فرزند بود) صحيح و سالم باشد. و خدا كمك كرد و فرزندم سالم بدنيا آمد. نامش را برادرم انتخاب كرد. محمّد جعفر نام پدرم بود. به همين دليل برادرم اين نام را براي پسرم انتخاب كرد. فرزندم به درس علاقة زيادي داشت. دوران ابتدايي و راهنمايي را به خوبي پشت سر گذاشت. متأسفانه به دليل مشكلات مالي نتوانست دورة دبيرستان را به پايان برساند و به همين دليل به كار بنايي مشغول شد. بعد از چند سال كر كردن راهي خدمت سربازي شد. 24 ماه در شهرستان چابهار خدمت كرد و بعد به دستور امام خميني (ره) عازم جبهه شد. محمّد جعفر عاشق امام خميني (ره) بود. به قرآن، نماز و روزه اهميت زيادي ميداد. فرزندم در سن 22 سالگي با دختر دايي اش (حكيمه بهرامپور) ازدواج كرد معيار ايشان در انتخاب همسر مواردي از جمله: صبور بودن، از خود گذشتگي، ايمان و مادري خوب براي فرزندان بود.
مراسم عقد و عروسي بسيار ساده برگزار شد. اين زوج جوان زندگي اشان را با سادگي شروع كردند. فرزندم دوست داشت ساده زندگي كند. ثمره ازدواج آنها سه فرزند پسر ميباشد. در اولين اعزام خنده بر لبانش بود. در آخرين باري كه به جبهه ميرفت نگاه مهرباني به من كرد و از ما خداحافظي كرد و ديگر برنگشت.
در نامههايش از جبهة جنگ برايمان مينوشت از نماز، روزه، قرآن، حجاب، صبر و ايثار مينوشت.
يك روز كه مريض بودم و از مطب پزشك به خانه برگشتم همسر شهيد (عروسم) به من گفت كه از طرف بنياد شهيد خبر شهادت محمّد جعفر را داده اند. سه روز بعد از خبر شهادت مراسم برگزار شد. ما فقط پلاك، لباس و پيشاني بندش را ديديم.
از مردم ميخواهم به ياد شهدا باشند.
ضمن معرفي خود از شهيد مرادي برايمان صحبت كنيد.
حكيمه بهرامپور همسر شهيد محمّد جعفر مرادي هستم.
ايشان رابطه خوبي با خانواده و دوستان و فاميل داشتند. هنگام ازدواج من 18 سال و همسرم 22 سال داشت. شش سال زندگي مشترك داشتيم كه ثمره ازدواجمان سه فرزند پسر ميباشد. شهيد مرادي فرزند سوممان را نديد زماني كه ايشان براي آخرين بار به جبهه رفت من باردار بودم و متأسفانه ايشان نتوانست اسماعيل فرزند سوممان را ببيند. ايشان بسيار صميمي رفتار ميكردند و هميشه آرزو ميكرد كه فرزندانش خوب و ساده باشند و سنگر مساجد را خالي نگذارند و تابع ولايت فقيه باشند. ايشان آرام و دوستانه با فرزندان خود صحبت ميكرد بسيار مهربان و صميمي با آنها برخورد ميكرد.
ما وضعيت اقتصادي خوبي نداشتيم ولي افرادي قانع بوديم.
شهيد مرادي در راهپيمايي بر ضد رژيم هم شركت فعالانه داشت و جوانان برازجان را در ارتباط با اين مسئله سازماندهي ميكرد و به مخالفت با رژيم خيانتكار دعوت ميكرد. در ارتباط با جنگ تحميلي نيز ايشان با عشق وعلاقه به جبهه رفتند.
برايمان نامه مينوشت از حجاب، دينداري و كمك به فقرا مينوشت.
شهيد مرادي در انجام كارهايش با من و خانواده اش مشورت ميكرد. در مديريت خانه نيز ايشان نقش اصلي را داشتند ولي هميشه نظر ما را هم ميپرسيد. بعد از 12 سال از طريق بنياد شهيد خبر شهادت را به ما رساندند. اميدورام بتوانيم مادر خوبي براي فرزندانم باشم و از مردم و مسئولين خواهش دارم كه ياد و خاطره شهدا را فراموش نكنند. ادامه مطلب
ضمن معرفي خود از فرزند شهيدتان برايمان صحبت كنيد.
خاني بهرامپور مادر شهيد محمّد جعفر مرادي هستم.
در زمان بارداري حالت خوبي داشتم. با خداي خود راز و نياز ميكردم و نذر كردم كه فرزندم (كه اولين فرزند بود) صحيح و سالم باشد. و خدا كمك كرد و فرزندم سالم بدنيا آمد. نامش را برادرم انتخاب كرد. محمّد جعفر نام پدرم بود. به همين دليل برادرم اين نام را براي پسرم انتخاب كرد. فرزندم به درس علاقة زيادي داشت. دوران ابتدايي و راهنمايي را به خوبي پشت سر گذاشت. متأسفانه به دليل مشكلات مالي نتوانست دورة دبيرستان را به پايان برساند و به همين دليل به كار بنايي مشغول شد. بعد از چند سال كر كردن راهي خدمت سربازي شد. 24 ماه در شهرستان چابهار خدمت كرد و بعد به دستور امام خميني (ره) عازم جبهه شد. محمّد جعفر عاشق امام خميني (ره) بود. به قرآن، نماز و روزه اهميت زيادي ميداد. فرزندم در سن 22 سالگي با دختر دايي اش (حكيمه بهرامپور) ازدواج كرد معيار ايشان در انتخاب همسر مواردي از جمله: صبور بودن، از خود گذشتگي، ايمان و مادري خوب براي فرزندان بود.
مراسم عقد و عروسي بسيار ساده برگزار شد. اين زوج جوان زندگي اشان را با سادگي شروع كردند. فرزندم دوست داشت ساده زندگي كند. ثمره ازدواج آنها سه فرزند پسر ميباشد. در اولين اعزام خنده بر لبانش بود. در آخرين باري كه به جبهه ميرفت نگاه مهرباني به من كرد و از ما خداحافظي كرد و ديگر برنگشت.
در نامههايش از جبهة جنگ برايمان مينوشت از نماز، روزه، قرآن، حجاب، صبر و ايثار مينوشت.
يك روز كه مريض بودم و از مطب پزشك به خانه برگشتم همسر شهيد (عروسم) به من گفت كه از طرف بنياد شهيد خبر شهادت محمّد جعفر را داده اند. سه روز بعد از خبر شهادت مراسم برگزار شد. ما فقط پلاك، لباس و پيشاني بندش را ديديم.
از مردم ميخواهم به ياد شهدا باشند.
ضمن معرفي خود از شهيد مرادي برايمان صحبت كنيد.
حكيمه بهرامپور همسر شهيد محمّد جعفر مرادي هستم.
ايشان رابطه خوبي با خانواده و دوستان و فاميل داشتند. هنگام ازدواج من 18 سال و همسرم 22 سال داشت. شش سال زندگي مشترك داشتيم كه ثمره ازدواجمان سه فرزند پسر ميباشد. شهيد مرادي فرزند سوممان را نديد زماني كه ايشان براي آخرين بار به جبهه رفت من باردار بودم و متأسفانه ايشان نتوانست اسماعيل فرزند سوممان را ببيند. ايشان بسيار صميمي رفتار ميكردند و هميشه آرزو ميكرد كه فرزندانش خوب و ساده باشند و سنگر مساجد را خالي نگذارند و تابع ولايت فقيه باشند. ايشان آرام و دوستانه با فرزندان خود صحبت ميكرد بسيار مهربان و صميمي با آنها برخورد ميكرد.
ما وضعيت اقتصادي خوبي نداشتيم ولي افرادي قانع بوديم.
شهيد مرادي در راهپيمايي بر ضد رژيم هم شركت فعالانه داشت و جوانان برازجان را در ارتباط با اين مسئله سازماندهي ميكرد و به مخالفت با رژيم خيانتكار دعوت ميكرد. در ارتباط با جنگ تحميلي نيز ايشان با عشق وعلاقه به جبهه رفتند.
برايمان نامه مينوشت از حجاب، دينداري و كمك به فقرا مينوشت.
شهيد مرادي در انجام كارهايش با من و خانواده اش مشورت ميكرد. در مديريت خانه نيز ايشان نقش اصلي را داشتند ولي هميشه نظر ما را هم ميپرسيد. بعد از 12 سال از طريق بنياد شهيد خبر شهادت را به ما رساندند. اميدورام بتوانيم مادر خوبي براي فرزندانم باشم و از مردم و مسئولين خواهش دارم كه ياد و خاطره شهدا را فراموش نكنند. ادامه مطلب
خاطره برادر شهيد محمد جعفر مرادي :
ايشان در ابادان متولد شد و كودكي خود را تا هفت سالگي در اين شهر گذارند و به بوشهر نقل مكان كرديم و بعد از آن به برازجان آمديم پسري
دل پاك و چشم پاك و خوش اخلاق بود و با همه دوستان و آشنايان با مهرباني رفتار مي كرد.براي پدر و مادر خود خيلي احترام مي گذاشت و در سن 22 سالگي كه ازدواج كرد يكي از افراد محل از ايشان ناراضي نبود . يكسال به صورت افتخاري در كميته انقلاب اسلامي خدمت كرد و شش ماه به جبهه رفت و دفعه دوم كه با پسر عمويش به جبهه رفت حدود 40روز بعد بود كه ديگر ما اثري از وي نديديم و شهيد شد و در نامه اي نوشته بود چون من كاري براي اسلام نكرده ام مرا در گمنامي خاك كنيد و عكسم را در بالاي سرم نگذاريد كه شتابان بشوم .
همسر شهيد :
در سال 1360 ازدواج كرديم كه محمد جعفر وارد كميته شد و بعد از شش ماه به علت نارسايي و مسائلي از بيرون آمد و در سال 1361 به جبهه رفت و در منطقه عملياتي جنوب در گردان قدس مشغول خدمت شد بعد از شش ماه كه از جبهه برگشتن فرزند اولمان هم به دنيا آمد وقتي او را ديدم چهره اش چنان نوراني بود كه من كه همسرش بودم دلم مي خواست جلويش بايستم و او را نگاه كنم . از وي سوال كردم جعفر خودتي مي گفت هر كس به جبهه برود همين طور مي شد ومي رفت خيلي فرد شريفي بود . پسر بزرگم را خيلي دوست داشت كه وقتي كه اذيت مي كرد من را صدا مي كرد و مي گفت بيا دعوايش كن تحصيلات وي ديپلم بود يك روز كه داخل صف غذا ايستاده بودم و مي خواستيم غذا بگيريم يكي از خمپاره هاي دشمن آمد و افتاد داخل ظرف غذا و منفجر نشد و ما خيلي خوشحال شديم كه نمي خواستيم گرسنگي را تحمل كنيم علاقه بخصوصي به امام داشت و هميشه مي گفت كه امام را تنها نگذاريد و به خواهران رعايت كردن حجاب خيلي سفارش مي كرسد و مي گفت جوانان را درست تربيت كنيد.
فرزند شهيد :
درآن ايام كه پدرم به جبهه رفت من دو سال ونيم بيشتر نداشتيم و چندان خاطره اي بياد ندارم اما خاطره اي اين بوده كه وقتي دو سال داشتم به علت خوردن نفت مسموم شده بودم پدرم بالاي سرم در بيمارستان آمد ونوازشم كرد . يك شب خواب بودم از خوب پريدم وبه درب حياط رفتم دنبال پدرم و مادرم به من گفت كه پدرت رفته جبهه هنوز نيامده است. انتظار دارم جوانان راه شهيدان و آرمان آنان را فراموش نكنيد .
فرزندبزرگ شهيد مرادي :
در موقع اعزام پدرم به جبهه بنده بيشتر از پنج سال نداشتم موقع اعزام درب ستاد نماز جمعه وقت سوار شدن به اتوبوس پسر عموي بابايم مرا پيش بابايم برد بابايم مرا بوسيد و بوييدو گفت مي خواهي تو را هم ببرم جبهه گفتم آره هرچه گريه كرديم من را نبرد و كنار شهيد نامدار شمالي نشسته بود . در سال 4/10/65 اعزام شد و در سال 76 جسد وي را آوردند در سال 76 كه در تعمير گاه الكتريكي كار مي كردآقاي زارع آمد درب تعمير گاه و مرا با خود برد به بنياد شهيد در آنجا ازمن پرسيد مادر وبرادرت را دوستدارمي گفتم مگر اتفاقي اقتاده است .گفت نه گفت پدرت را هم دوست داري گفتم پدرم را آورده اند مرا در بغل گرفت و گريه كرديم و شوق زده شده بودم و باور نمي كردم كه مي خواهند اين را برايم بگويند و زا آن موقع از همه چيز سير شدم و قلبم شكست و اميدوارم مردم حامي خون شهيدان باشند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید