مادر عزيزم دوست دارم به شهادت برسم . دوست دارم راهي كه تمامي شهداي دفاع مقدس آن را در پيش گرفته اند من هم آن را در پيش بگيرم . شما را به گرامي داشتن و بزرگ شمردن  نماز و ساير عبادت هاي ديني توصيه مي كنم ادامه مطلب

مادر شهيد:

شهيد سرباز بوده است و يك سال و نيم خدمت كرده بودند كه در زاهدان به شهادت مي رسند . شهيد هفتمين فرزند خانواده بوده است . ايشان بسيار مشتاق بودند كه به سربازي بروند علاقه ي زيادي به شهادت داشتند ايشان قلبي بسيار پاك و دلي مهربان و رئوف داشتند هميشه مراعات همه را مي كردند هرگاه تصاوير شهداء را پخش مي كردندهميشه مي گفتند كه اي كاش من هم شهيد شده بودم .ايشان به همه در كارخانه و ساير امور كمك مي كردند و كوچكتر و بزرگتر برايش فرقي نمي كردند ايشان روخواني قرآن كاملا مي دانست و نمازش را در اول وقت مي خواند و هميشه دعاي كميل مي خواند و در خانه شان هم دعا برگزار مي شد .

از بنياد شهيد زاهدان به ما زنگ مي زنند و خبر شهادت فرزندم را مي دهند و بعد فردا صبح از سپاه كنگان مي آيند و شناسنامه ي شهيد را مي برند و مي گويند شايد اشتباه شده باشد و عصر خبر قطعي شهادت فرزندم را برايمان مي آورند .

و بعد از سه روز جنازه ي شهيد را مي آورند و جنازه بار كرده بود . وقتي مادر شهيد خبر شهادت فرزندش مي شوند بي اختيار به سروصورت خود مي زند و موهاي خود را مي كشد و لباس خود را پاره مي كند . ايشان در آخرين نامه اش به برادرش مي گويد كه مواظب خواهرم و مادرم باش به مادرش مي گويد برايم دعا كن كه شهيد شوم و هنگام شهادتم گريه نكن آخرين بار كه از مرخصي آمده بود يك شهيد مي آوردند او به تشيع جنازه ي شهيد مي رود و بعد كه برمي گردد به مادرش مي گويد برايم دعا كن كه شهيد شوم ايشان 2 ماه به سربازي اش مانده بود كه شهيد شدند . ايشان بيشتر با جوان هاي با ايمان ، با نماز و با قرآن دوست بودند و همة او رادوست داشتند و هنگامي كه ايشان مي خواستند به سربازي بروند يك ماشين پر از دوستانش مي شود و او را بدرقه مي كند .

يك روز كه فالح و برادرش صالح داشتن اتاق مادرش را رنگ مي كردند بر روي ديوار نام خودش و برادرش را مي نويسد . يك روز از سربازي برمي گردد به داخل حياط مي آيد متوجه مي شود دمپايي مادرش جلوي در اتاق اش نيست .كلاهش را جلوي در اتاق مي گذارد و بعد سيم موتور را از هم جدا مي كند و روي در خانه مي نويسد كه من از سربازي برگشتم ورفتم دنبال مادرم بعد به خانه خواهر و برادرهايش با موتور مي رود تا دنبال مادرش بگرددو بعد از ديوار خانه يكي از خواهرهايش بالا مي رود متوجه مي شود كه دمپايي مادرش جلوي در اتاق گذاشته است . و بعد به داخل مي رود و با مادرش سلام مي كند . ما از مردم انتظار داريم كه مواظب باشند كه ارزشهايي كه شهداء به خاطر آنها جانشان را فدا كردند ازبين نرود . ادامه مطلب

ادامه مطلب

ادامه مطلب

ادامه مطلب