نام غلامرضا
نام خانوادگی شيركاني
نام پدر غلامحسين
تاربخ تولد 1284/01/01
محل تولد بوشهر - دشتي
تاریخ شهادت 1359/09/30
محل شهادت آبادان
مسئولیت -
نوع عضویت ساير(بمباران)
شغل كارمند
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن خورموج


زندیگنامه شهید
شهيدغلامرضا شيركاني در سال 1284 در خانوادهاي متدين در شهر خورموج از پدري وارسته بنام غلامحسين و مادر مؤمنه و حافظ قرآن بنام فاطمه ديده به جهان گشود، پدرش حاج غلامحسين با تلاش و زحمت از راه كشاورزي و بخصوص باغداري امرار معاش مينمود و شخصيتي بوده است شرشناس و افراد برجسته جنوب موقع عبور از خورموج در خانه ايشان مهمان ميشدهاند. مادر ايشان زني مؤمنه بنام فاطمه، در رعايت شئونات اسلامي بسيار پرهيزكار وحافظ قرآن بوده و در خانه مكتبدار بوده و قرآن تدريس ميكرده است. به قضاوت همسايهها و دوستان بحدي پرهيزكار بوده كه روز و شب به عبادت و راز و نياز ميگذرانده كه البته در امر خانهداري زنهاي كشاورزان و بازياران به اوكمك ميكردهاند، شهيد تحصيلات غير رسمي مكتبخانهاي داشته ولي قرآن را به خوبي ميدانست و آموزش ميداد و در كنار فعاليتهاي قرآني به تلاش و كوشش و امرار معاش از طريق كشت و باغداري ميپرداخت. شهيد داراي شش برادر و خواهر بودهاند كه خود ايشان فرزند بزرگ خانواده محسوب ميشده. شهيد شيركاني داراي استعدادهاي فوقالعاده در تمام زمينهها بود. از جمله به علت اينكه داراي صداي دلنشيني بود با كسب تجربه از اساتيد فن در مجالس و محافل به ذكر مصائب اهل بيت ميپرداخت. داراي خطي خوش و زيبا و انشائي در خور توجه بود. ذهن ايشان گنجينهاي از معلومات عمومي و اطلاعات وسيع بود و همانند مادر خود قرآن را از حفظ داشت.
* شهيد شيركاني در سال 1318 با حاجيه خانم مرضيه باشي خورموجي ازدواج نمود و حاصل اين ازدواج كه پيوند اول ايشان بود چهار پسر وسه دختر است
پسران شهيد:
1- ابراهيم شيركاني فرهنگي بازنشسته
2- اسماعيل شيركاني دندانپزشك
3- حاج محمد رضا شيركاني بازنشسته و مسئول قديم مخابرات دشتي
4- غلامحسين شيركاني افسر ارتش
دخترهاي شهيد:
1- هاجر 2- ايران 3- شهناز
شهيد شيركاني پس از چند سال كشاورزي به بوشهر ميرود و در ژاندارمري بوشهر به عنوان انباردار استخدام ميشود. شهيد چند سالي در بوشهر و چند سالي در شيراز خدمت ميكند(12/1/1338) سپس به كازرون منتقل و چند سالي را در اين شهر مشغول كار ميشود و در اواخر خدمت مجدداً به بوشهر برميگردد . پس از سالها تلاش در ارتش به علت جو نامساعد حكومتي، شهيدشيركاني از ژاندارمري استعفا ميدهد. البته ( در خاطرات خود گفته است آنها ميخواستند از قدرت من در راههاي ناصواب استفاده كنند كه من قبول نكردم و با هزار زحمت استعفا دادم). شهيد پس از استعفا به آبادان مهاجرت ميكند، و در شهرداري به كار مشغول ميشود و به عنوان خدمات فعاليت مينمايد. در سال 57 فعاليت چشمگير ايشان در آگاهي مردم باعث ضرب و شتم ايشان ميشود. بعد از پيروزي انقلاب كماكان در شهرداري آبادان به خدمت ادامه ميدهد. شهيد در آن سالها براي دومين بار ازدواج نموده كه حاصل ازدواج دوم ايشان با خانم ستاره فيروز (چهار پسر بهنامهاي ايرج- عليرضا- عبدالرضا- حميدرضا و دو دختر بهنامهاي نسرين و سكينه ميباشد) پس از آن خانوادههاي شهيد به خورموج و بوشهر مهاجرت نمودند (در زمان جنگ تحميلي) ولي شهيد حاضر به ترك آبادان نشد وهر چه اصرار نمودند قبول نكرد از آبادان خارج شود و گفت تا يك رزمنده در شهر آبادان است من در اينجا خواهم ماند.
شهيد و جنگ تحميلي:
شهيد در جريان جنگ تحميلي در آبادان بودند و حاضر به ترك اين شهر نشدند. در سال 59 و در اوايل جنگ بر اثر حمله هواپيماهاي عراقي به آبادان مورد اصابت تركش گلولههاي دشمن قرار ميگيرند و از ناحيه كمر به شدت مصدوم ميشوند، همراه با تعدادي از مجروحين در شهرك جراحي بستري ميشوند و اصرار ميكرد كه هرچه زودتر از بيمارستان مرخص و مجدداً به آبادان در كنار رزمندگان برگردد. سه ماه در بيمارستان فوق بستري ميشود، در حاليكه هيچكس خبري از ايشان نداشته وقتي پزشك مربوطه از فرزندان و بستگان ايشان سؤال ميكند و شهيد فرزندان خود را از حمله دكتر اسماعيل شيركاني معرفي ميكند پزشك بيمارستان ميگويد من با دكتر شيركاني فرزند شما دوست هستم و در نتيجه ايشان را مطلع نموده، شهيد شيركاني بوسيله فرزندان به شيراز منتقل ميشود، چند روزي شيراز و در منزل پسرش دكتر اسماعيل شيركاني بود و سپس ايشان را به خورموج منتقل كرده و در خانه دخترش هاجر همسر حاج اسماعيل بهبهاني بستري ميشود، در حاليكه مادر حاج اسماعيل بهبهاني كه خواهر شهيد بودند فوت نموده و شهيد از اين جريان بياطلاع بودند. در نتيجه صدمات فراوان در تاريخ 30/9/59 در خورموج به شهادت ميرسد و در اين شهر به خاك سپرده ميشود. ادامه مطلب
شهيدغلامرضا شيركاني در سال 1284 در خانوادهاي متدين در شهر خورموج از پدري وارسته بنام غلامحسين و مادر مؤمنه و حافظ قرآن بنام فاطمه ديده به جهان گشود، پدرش حاج غلامحسين با تلاش و زحمت از راه كشاورزي و بخصوص باغداري امرار معاش مينمود و شخصيتي بوده است شرشناس و افراد برجسته جنوب موقع عبور از خورموج در خانه ايشان مهمان ميشدهاند. مادر ايشان زني مؤمنه بنام فاطمه، در رعايت شئونات اسلامي بسيار پرهيزكار وحافظ قرآن بوده و در خانه مكتبدار بوده و قرآن تدريس ميكرده است. به قضاوت همسايهها و دوستان بحدي پرهيزكار بوده كه روز و شب به عبادت و راز و نياز ميگذرانده كه البته در امر خانهداري زنهاي كشاورزان و بازياران به اوكمك ميكردهاند، شهيد تحصيلات غير رسمي مكتبخانهاي داشته ولي قرآن را به خوبي ميدانست و آموزش ميداد و در كنار فعاليتهاي قرآني به تلاش و كوشش و امرار معاش از طريق كشت و باغداري ميپرداخت. شهيد داراي شش برادر و خواهر بودهاند كه خود ايشان فرزند بزرگ خانواده محسوب ميشده. شهيد شيركاني داراي استعدادهاي فوقالعاده در تمام زمينهها بود. از جمله به علت اينكه داراي صداي دلنشيني بود با كسب تجربه از اساتيد فن در مجالس و محافل به ذكر مصائب اهل بيت ميپرداخت. داراي خطي خوش و زيبا و انشائي در خور توجه بود. ذهن ايشان گنجينهاي از معلومات عمومي و اطلاعات وسيع بود و همانند مادر خود قرآن را از حفظ داشت.
* شهيد شيركاني در سال 1318 با حاجيه خانم مرضيه باشي خورموجي ازدواج نمود و حاصل اين ازدواج كه پيوند اول ايشان بود چهار پسر وسه دختر است
پسران شهيد:
1- ابراهيم شيركاني فرهنگي بازنشسته
2- اسماعيل شيركاني دندانپزشك
3- حاج محمد رضا شيركاني بازنشسته و مسئول قديم مخابرات دشتي
4- غلامحسين شيركاني افسر ارتش
دخترهاي شهيد:
1- هاجر 2- ايران 3- شهناز
شهيد شيركاني پس از چند سال كشاورزي به بوشهر ميرود و در ژاندارمري بوشهر به عنوان انباردار استخدام ميشود. شهيد چند سالي در بوشهر و چند سالي در شيراز خدمت ميكند(12/1/1338) سپس به كازرون منتقل و چند سالي را در اين شهر مشغول كار ميشود و در اواخر خدمت مجدداً به بوشهر برميگردد . پس از سالها تلاش در ارتش به علت جو نامساعد حكومتي، شهيدشيركاني از ژاندارمري استعفا ميدهد. البته ( در خاطرات خود گفته است آنها ميخواستند از قدرت من در راههاي ناصواب استفاده كنند كه من قبول نكردم و با هزار زحمت استعفا دادم). شهيد پس از استعفا به آبادان مهاجرت ميكند، و در شهرداري به كار مشغول ميشود و به عنوان خدمات فعاليت مينمايد. در سال 57 فعاليت چشمگير ايشان در آگاهي مردم باعث ضرب و شتم ايشان ميشود. بعد از پيروزي انقلاب كماكان در شهرداري آبادان به خدمت ادامه ميدهد. شهيد در آن سالها براي دومين بار ازدواج نموده كه حاصل ازدواج دوم ايشان با خانم ستاره فيروز (چهار پسر بهنامهاي ايرج- عليرضا- عبدالرضا- حميدرضا و دو دختر بهنامهاي نسرين و سكينه ميباشد) پس از آن خانوادههاي شهيد به خورموج و بوشهر مهاجرت نمودند (در زمان جنگ تحميلي) ولي شهيد حاضر به ترك آبادان نشد وهر چه اصرار نمودند قبول نكرد از آبادان خارج شود و گفت تا يك رزمنده در شهر آبادان است من در اينجا خواهم ماند.
شهيد و جنگ تحميلي:
شهيد در جريان جنگ تحميلي در آبادان بودند و حاضر به ترك اين شهر نشدند. در سال 59 و در اوايل جنگ بر اثر حمله هواپيماهاي عراقي به آبادان مورد اصابت تركش گلولههاي دشمن قرار ميگيرند و از ناحيه كمر به شدت مصدوم ميشوند، همراه با تعدادي از مجروحين در شهرك جراحي بستري ميشوند و اصرار ميكرد كه هرچه زودتر از بيمارستان مرخص و مجدداً به آبادان در كنار رزمندگان برگردد. سه ماه در بيمارستان فوق بستري ميشود، در حاليكه هيچكس خبري از ايشان نداشته وقتي پزشك مربوطه از فرزندان و بستگان ايشان سؤال ميكند و شهيد فرزندان خود را از حمله دكتر اسماعيل شيركاني معرفي ميكند پزشك بيمارستان ميگويد من با دكتر شيركاني فرزند شما دوست هستم و در نتيجه ايشان را مطلع نموده، شهيد شيركاني بوسيله فرزندان به شيراز منتقل ميشود، چند روزي شيراز و در منزل پسرش دكتر اسماعيل شيركاني بود و سپس ايشان را به خورموج منتقل كرده و در خانه دخترش هاجر همسر حاج اسماعيل بهبهاني بستري ميشود، در حاليكه مادر حاج اسماعيل بهبهاني كه خواهر شهيد بودند فوت نموده و شهيد از اين جريان بياطلاع بودند. در نتيجه صدمات فراوان در تاريخ 30/9/59 در خورموج به شهادت ميرسد و در اين شهر به خاك سپرده ميشود. ادامه مطلب
ادامه مطلب
مصاحبه با دختر شهيد:
- ضمن معرفي خود چندويژگي شهيد را ذكر كنيد.
هاجر شيركاني دختر بزرگ شهيد غلامرضا شيركاني هستم. همسر حاج اسماعيل بهبهاني كه شوهرم خواهرزاده شهيد ميباشند. نماز اول وقت- تلاوت مستمر قرآن – داراي خطي خوش و معلومات وسيعي بودند، در حل مشكل ديگران زياد اصرار داشت. بسيار شيرين سخن و اهل اطلاع بود.
- وضعيت شهيد در زمان جنگ چگونه بود؟
پدرم مردي مقاوم بود، با اينكه در آبادان و در آن شرايط به تنهائي زندگي ميكرد حاضر نشد آن شهر را ترك كند و در نتيجه به علت بمباران هواپيماهاي عراقي مجروح و به شهادت رسيد.
- ارتباط شهيد با روضه و قرآن را بگوئيد.
به خاطر اينكه مادر بزرگوار شهيد زني عالم و حافظ قرآن و مؤمنه پرهيزكاري بود فرزند ارشدش را همينطور تربيت كرد. پدرم صداي دلنشيني داشت و در خورموج منبر ميرفت، در تعزيه نيز شركت داشت تا جائي كه مردم او را به عنوان يك شخصيت ديني احترام ميكردند.
- خاطره از پدر شهيدتان نقل كنيد.
يك روز پدرم مرا صدا زد وگفت ديشب در خواب ديدم شخصي نوراني كيسهاي بمن داد كه در آن يك تكه نبات و يك انگشتر عقيق بود . صبح كه بلند شدم ديدم در همان جائي كه در خواب ديده بودم انگشتر و تكه نبات گذاشته شده وخواب من تعبير درستي داشت تا مدتي پس از شهادت پدرم انگشتر بود ولي بر اثر يك حادثه انگشتر مفقود شد. پدرم به علت قدرت روحي و ايمان بالا و زندگي پر تلاش همهاش خاطره بود.
مصاحبه با پسر شهيد: حاج محمد رضا شيركاني
- ضمن معرفي خود بفرمائيد شما چند سال داشتيد كه پدرتان شهيد شد؟
محمد رضا شيركاني هستم فرزند شهيد شيركاني. بازنشسته مخابرات خورموج كه قبلاً سمت مديريت اين ارگان را داشتم، در هنگام شهادت پدرم 30 سال داشتم.
- مهمترين ويژگيهاي شهيد را ذكركنيد.
اخلاق و برخورد خوب با مردم، ايشان علاقه زيادي به لباس روحانيت داشتند، در منزل اين لباس را گاهي ميپوشيدند ومنبر ميرفتند و به تلاوت قرآن با صداي خوش علاقمند بودند.
- از فعاليتهاي سياسي ايشان بگوئيد.
در سال معروف به نهضت، به مردم اسلحه ميرساند و با مردم محروم همكاري داشت، در سال 57 هم به حدي افشاگري ميكرد نسبت به رژيم كه مورد اذيت وآزار قرار گرفت.
- از جريان شهادت پدر شهيدتان مطالبي بيان كنيد.
ايشان قبل از جنگ در قسمت آتشنشاني مربوط به شهرداري آبادان فعاليت داشت كه در جريان حمله دشمن به آبادان مورد اصابت تركش واقع شد و پس از سه ماه بستري در بيمارستان، به خورموج وطن اصليش منتقل شد و در همين شهر به شهادت رسيد و بدرود حيات گفت.
- به عنوان فرزند شهيد چه احساسي داريد؟
باعث غرور و افتخار ماست. و ما در مقابل خون او و شهادت او احساس وتعهد ميكنيم.
- پس از گذشت چندين سال از شهادت پدرتان نسبت به تأثير شهادت پدرتان چه احساسي داريد؟
بنده احساس ميكنم در تمام لحظهها پدرم ناظر بر اعمال ماست و حضور او را در تمام لحظههاي زندگي خوداحساس ميكنم.
- از خاطراتي كه از شهيد داريد ذكر كنيد.
پدرم نقل ميكرد در سال معروف به نهضت كه نيروهاي گمرك و شهرباني به مردم حمله كردند پدرم با اينكه مسئول انبار مهمات بود، مخفيانه اسلحه را به مردم ميداد. چون نيروهاي دولتي قوي بودند مردم را شكست دادند و تعداد زيادي را به شهادت رساندند. پس از پايان ماجرا متوجه كسري اسلحه و مهمات در انبار ميشوند و مردم، بخصوص خانوادههاي شهداي حادثه مذكور مخفيانه از نقاط مختلف اسلحه را جمعآوري كرده و به انبار ميآورند تا پدرم را از مهلكه نجات دهند و هر چند اسلحه انبار را تأمين شد اما پدرم را اخراج كردند. ادامه مطلب
- ضمن معرفي خود چندويژگي شهيد را ذكر كنيد.
هاجر شيركاني دختر بزرگ شهيد غلامرضا شيركاني هستم. همسر حاج اسماعيل بهبهاني كه شوهرم خواهرزاده شهيد ميباشند. نماز اول وقت- تلاوت مستمر قرآن – داراي خطي خوش و معلومات وسيعي بودند، در حل مشكل ديگران زياد اصرار داشت. بسيار شيرين سخن و اهل اطلاع بود.
- وضعيت شهيد در زمان جنگ چگونه بود؟
پدرم مردي مقاوم بود، با اينكه در آبادان و در آن شرايط به تنهائي زندگي ميكرد حاضر نشد آن شهر را ترك كند و در نتيجه به علت بمباران هواپيماهاي عراقي مجروح و به شهادت رسيد.
- ارتباط شهيد با روضه و قرآن را بگوئيد.
به خاطر اينكه مادر بزرگوار شهيد زني عالم و حافظ قرآن و مؤمنه پرهيزكاري بود فرزند ارشدش را همينطور تربيت كرد. پدرم صداي دلنشيني داشت و در خورموج منبر ميرفت، در تعزيه نيز شركت داشت تا جائي كه مردم او را به عنوان يك شخصيت ديني احترام ميكردند.
- خاطره از پدر شهيدتان نقل كنيد.
يك روز پدرم مرا صدا زد وگفت ديشب در خواب ديدم شخصي نوراني كيسهاي بمن داد كه در آن يك تكه نبات و يك انگشتر عقيق بود . صبح كه بلند شدم ديدم در همان جائي كه در خواب ديده بودم انگشتر و تكه نبات گذاشته شده وخواب من تعبير درستي داشت تا مدتي پس از شهادت پدرم انگشتر بود ولي بر اثر يك حادثه انگشتر مفقود شد. پدرم به علت قدرت روحي و ايمان بالا و زندگي پر تلاش همهاش خاطره بود.
مصاحبه با پسر شهيد: حاج محمد رضا شيركاني
- ضمن معرفي خود بفرمائيد شما چند سال داشتيد كه پدرتان شهيد شد؟
محمد رضا شيركاني هستم فرزند شهيد شيركاني. بازنشسته مخابرات خورموج كه قبلاً سمت مديريت اين ارگان را داشتم، در هنگام شهادت پدرم 30 سال داشتم.
- مهمترين ويژگيهاي شهيد را ذكركنيد.
اخلاق و برخورد خوب با مردم، ايشان علاقه زيادي به لباس روحانيت داشتند، در منزل اين لباس را گاهي ميپوشيدند ومنبر ميرفتند و به تلاوت قرآن با صداي خوش علاقمند بودند.
- از فعاليتهاي سياسي ايشان بگوئيد.
در سال معروف به نهضت، به مردم اسلحه ميرساند و با مردم محروم همكاري داشت، در سال 57 هم به حدي افشاگري ميكرد نسبت به رژيم كه مورد اذيت وآزار قرار گرفت.
- از جريان شهادت پدر شهيدتان مطالبي بيان كنيد.
ايشان قبل از جنگ در قسمت آتشنشاني مربوط به شهرداري آبادان فعاليت داشت كه در جريان حمله دشمن به آبادان مورد اصابت تركش واقع شد و پس از سه ماه بستري در بيمارستان، به خورموج وطن اصليش منتقل شد و در همين شهر به شهادت رسيد و بدرود حيات گفت.
- به عنوان فرزند شهيد چه احساسي داريد؟
باعث غرور و افتخار ماست. و ما در مقابل خون او و شهادت او احساس وتعهد ميكنيم.
- پس از گذشت چندين سال از شهادت پدرتان نسبت به تأثير شهادت پدرتان چه احساسي داريد؟
بنده احساس ميكنم در تمام لحظهها پدرم ناظر بر اعمال ماست و حضور او را در تمام لحظههاي زندگي خوداحساس ميكنم.
- از خاطراتي كه از شهيد داريد ذكر كنيد.
پدرم نقل ميكرد در سال معروف به نهضت كه نيروهاي گمرك و شهرباني به مردم حمله كردند پدرم با اينكه مسئول انبار مهمات بود، مخفيانه اسلحه را به مردم ميداد. چون نيروهاي دولتي قوي بودند مردم را شكست دادند و تعداد زيادي را به شهادت رساندند. پس از پايان ماجرا متوجه كسري اسلحه و مهمات در انبار ميشوند و مردم، بخصوص خانوادههاي شهداي حادثه مذكور مخفيانه از نقاط مختلف اسلحه را جمعآوري كرده و به انبار ميآورند تا پدرم را از مهلكه نجات دهند و هر چند اسلحه انبار را تأمين شد اما پدرم را اخراج كردند. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید