نام عيسي
نام خانوادگی باقري
نام پدر حسن
تاربخ تولد 1326/01/01
محل تولد بوشهر - ديلم
تاریخ شهادت 1364/11/30
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل شركت نفت
تحصیلات دوره ابتدايي
مدفن ديلم




زندیگنامه شهید
حد فاصل شهرستان گناوه و شهرستان ديلم، روستاهاي كوچك و بزرگي در محيطي دور و نزديك نسبت به هم قرار دارند. روستاهايي كه برگهاي غريب تاريخ را در دل خود دارند و در و ديوار هر كدامش سخن از ساليان دور و دارز از اين سامان ميرانند. روستاهايي كه به وسعت تاريخ قدمت دارند. روستاهايي گربهاي (والفجر امروزي)يكي از روستاهاست. مرحوم حسن باقري به اتفاق خانوادهاش در اين روستا سكونت داشتند. نخستين فرزندش ،پنجم اردي بهشت ماه يك هزار و سيصد و بيست و شش چشم به جهان گشود و پدر نام او را «عيسي» گذاشت.
روزگار زود سپري شد و عيسي در آستانه 6 سالگي پدر را نابينا يافت پدرش بر اثر «آب سياه» بينايياش را از دست داد و وضعيت معيشيتي خانواده رو به افول نهاد.
مادر عيسي (جاني گونهاي)چون مردي در زمينهاي كشاورزي شروع به كار كرد و 2 سال تمام به همين طريق روزگار ميگذراند. عيسي در همان سنين كودكي به همراه برادران خود در زمينهاي كشاورزي براي گذراندن زندگي خوشه چيني ميكردند. پس از اين دو سال به خاطر ظلمهاي كه خان منطقه به خانواده باقري ميآورد آنها مجبور به كوچ ميشوند و بدين ترتيب راهي روستاي «حصار» ميشوند . «حصار» نيز از روستاهاي بسيار قديمي منطقهي ليراوي است كه بر ساحل دريا خسبيده است. مادر عيسي در حصار نيز به كار كشاورزي مشغول ميشود و خود محصلات كشاورزي خو در در روستاي «گاوزرد» (15 كيلومتري حصار)به فروش ميگذاشت . عيسي در اين ايام نوجواني به همراه برادر خود «موسي» در ديلم كار ميكرد. چهار سال در ديلم كار كردند و از آن پس در منطقهي نفتي بهرگان با حقوق ماهيانه 10 ريال مشغول به كار ميشود.
ظلم و جور آشكار خوانين منطقه به خانواده باقري براي همه ملموس بود. «عيسي» با پس انداز كردن حقوق ماهيانه خود،كليه مخارج تحصيلي برادرانش را پرداخت ميكرد.
در سن 23 سالگي با همسرش مريم خانم ازدواج كرد. و پس از ازدواج نيز برادران و خواهرانش را سرپرستي كرد و شرايط ازدواج براي همه آنها فراهم كرد. خداوند از درخت سبز زندگي مشتركش هشت فرزند(5 پسر و 3 دختر) به وي هديه كرد تا پس از خود يار و ياور انقلاب و اسلام باشند.
او در اواسط دههي 60 براي زيارت خانه خدا راهي مكه شد و پس از نداي «لبيك الهم لبيك» عاشقانه و خالصانه به ديار خود بازگشت. اما معبود او را به سفري بي بازگشت دعوت كرده بود.
سه ماه از زيارت خانه خدا به منطقه جنگي اعزام شد. اما بيشتر از 25 روز منتطر نمانده در تاريخ سيام ماه شصت و چهار در منطقه عملياتي والفجر 8 در شهر فاو بر اثر اصابت تركش از بمباران هوايي به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پيكر مطهرش با حضور شگفتانگيز مردم منطقه ليرواي از بندر گناوه تشييع شد و به طبق وصيت شهيد در روستاي حصار به آغوش خاك سپرده شد.
ادامه مطلب
حد فاصل شهرستان گناوه و شهرستان ديلم، روستاهاي كوچك و بزرگي در محيطي دور و نزديك نسبت به هم قرار دارند. روستاهايي كه برگهاي غريب تاريخ را در دل خود دارند و در و ديوار هر كدامش سخن از ساليان دور و دارز از اين سامان ميرانند. روستاهايي كه به وسعت تاريخ قدمت دارند. روستاهايي گربهاي (والفجر امروزي)يكي از روستاهاست. مرحوم حسن باقري به اتفاق خانوادهاش در اين روستا سكونت داشتند. نخستين فرزندش ،پنجم اردي بهشت ماه يك هزار و سيصد و بيست و شش چشم به جهان گشود و پدر نام او را «عيسي» گذاشت.
روزگار زود سپري شد و عيسي در آستانه 6 سالگي پدر را نابينا يافت پدرش بر اثر «آب سياه» بينايياش را از دست داد و وضعيت معيشيتي خانواده رو به افول نهاد.
مادر عيسي (جاني گونهاي)چون مردي در زمينهاي كشاورزي شروع به كار كرد و 2 سال تمام به همين طريق روزگار ميگذراند. عيسي در همان سنين كودكي به همراه برادران خود در زمينهاي كشاورزي براي گذراندن زندگي خوشه چيني ميكردند. پس از اين دو سال به خاطر ظلمهاي كه خان منطقه به خانواده باقري ميآورد آنها مجبور به كوچ ميشوند و بدين ترتيب راهي روستاي «حصار» ميشوند . «حصار» نيز از روستاهاي بسيار قديمي منطقهي ليراوي است كه بر ساحل دريا خسبيده است. مادر عيسي در حصار نيز به كار كشاورزي مشغول ميشود و خود محصلات كشاورزي خو در در روستاي «گاوزرد» (15 كيلومتري حصار)به فروش ميگذاشت . عيسي در اين ايام نوجواني به همراه برادر خود «موسي» در ديلم كار ميكرد. چهار سال در ديلم كار كردند و از آن پس در منطقهي نفتي بهرگان با حقوق ماهيانه 10 ريال مشغول به كار ميشود.
ظلم و جور آشكار خوانين منطقه به خانواده باقري براي همه ملموس بود. «عيسي» با پس انداز كردن حقوق ماهيانه خود،كليه مخارج تحصيلي برادرانش را پرداخت ميكرد.
در سن 23 سالگي با همسرش مريم خانم ازدواج كرد. و پس از ازدواج نيز برادران و خواهرانش را سرپرستي كرد و شرايط ازدواج براي همه آنها فراهم كرد. خداوند از درخت سبز زندگي مشتركش هشت فرزند(5 پسر و 3 دختر) به وي هديه كرد تا پس از خود يار و ياور انقلاب و اسلام باشند.
او در اواسط دههي 60 براي زيارت خانه خدا راهي مكه شد و پس از نداي «لبيك الهم لبيك» عاشقانه و خالصانه به ديار خود بازگشت. اما معبود او را به سفري بي بازگشت دعوت كرده بود.
سه ماه از زيارت خانه خدا به منطقه جنگي اعزام شد. اما بيشتر از 25 روز منتطر نمانده در تاريخ سيام ماه شصت و چهار در منطقه عملياتي والفجر 8 در شهر فاو بر اثر اصابت تركش از بمباران هوايي به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پيكر مطهرش با حضور شگفتانگيز مردم منطقه ليرواي از بندر گناوه تشييع شد و به طبق وصيت شهيد در روستاي حصار به آغوش خاك سپرده شد.
ادامه مطلب
وصيت نامه شهيد حاج عيسي باقري
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان از صدر اسلام و از آدم تا خاتم و از كربلاي حسين تا كربلاي جمهوري اسلامي و شهداي محبوب آن.
اكنون بنده حقير برادر كوچك شما چند كلمه وصيت با خانواده عزيزم و ملت شريفم و آنهايي كه راه شهيدان را طي ميكنند و پاسدار خون آنها هستند دارم.
اي خانواده عزيزم در مرگ من گريه و زاري نكنيد چون اين راه را من خودم انتخاب كردهام و در مرگم شادي كنيد و دعا براي پيروزي رزمندگان و نابودي كفار.
و اي امت شهيد پرور ايران سلاح از دست افتادهي ما را بر دوش بگيريد و از اسلام و قرآن و شرف دفاع كنيد كه حق بر باطل پيروز است. و بنده به عنوان يك پدر از فرزندم يك وصيت دارم و آن اين است كه علي جان درس خود را ادامه بده و به مادرت و به برادرانت و خواهرانت و با بيبيات مهرباني كن تا ان شاءا…فرزند خوبي براي اسلام و خدمتگذاري براي مسلمين بشويد و بخصوص از برادرانم كه مدتها زحمت زيادي كشيدند و براي من هم ارزش برادري و پدرش داشتند از آنها تشكر ميكنم و اميدوارم كه خدمتگذاران شريف براي جمهوري اسلامي و نوازش دهندهي كليه فرزندان شهدا باشند و همچنين چند فرزند من كه مال خودشان ميباشند و از همه مسلمين التماس دعا دارم و مرا در قبرستان روستايمان در كنار قبر پدرم دفن كنند.
به اميد زيارت كربلا ـ برادر شيد حاج عيسي باقري
ادامه مطلب
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان از صدر اسلام و از آدم تا خاتم و از كربلاي حسين تا كربلاي جمهوري اسلامي و شهداي محبوب آن.
اكنون بنده حقير برادر كوچك شما چند كلمه وصيت با خانواده عزيزم و ملت شريفم و آنهايي كه راه شهيدان را طي ميكنند و پاسدار خون آنها هستند دارم.
اي خانواده عزيزم در مرگ من گريه و زاري نكنيد چون اين راه را من خودم انتخاب كردهام و در مرگم شادي كنيد و دعا براي پيروزي رزمندگان و نابودي كفار.
و اي امت شهيد پرور ايران سلاح از دست افتادهي ما را بر دوش بگيريد و از اسلام و قرآن و شرف دفاع كنيد كه حق بر باطل پيروز است. و بنده به عنوان يك پدر از فرزندم يك وصيت دارم و آن اين است كه علي جان درس خود را ادامه بده و به مادرت و به برادرانت و خواهرانت و با بيبيات مهرباني كن تا ان شاءا…فرزند خوبي براي اسلام و خدمتگذاري براي مسلمين بشويد و بخصوص از برادرانم كه مدتها زحمت زيادي كشيدند و براي من هم ارزش برادري و پدرش داشتند از آنها تشكر ميكنم و اميدوارم كه خدمتگذاران شريف براي جمهوري اسلامي و نوازش دهندهي كليه فرزندان شهدا باشند و همچنين چند فرزند من كه مال خودشان ميباشند و از همه مسلمين التماس دعا دارم و مرا در قبرستان روستايمان در كنار قبر پدرم دفن كنند.
به اميد زيارت كربلا ـ برادر شيد حاج عيسي باقري
ادامه مطلب
«جاني گرنهاي» مادر شهيد عيسي باقري درباره فرزند ارشدش ميگويد:
عيسي واقعاً نمونه بود و باايمان و زحمت كش. حرمت بزرگترها را نگه ميداشت. هميشه بعد از كار شركت در روستاهاي اطراف اضافه كاري ميكرد تا بتواند خرج تحصيل برادرانش را بپردازد در گرما گرم انقلاب عيسي تمام وقت خود را صرف تبليغات ميكرد مدام اعلاميه و عكس امام پخش ميكرد زماني كه شركت نفت اعتصاب كرد يكي از اولين اشخاصي بود كه در امام حسن شير نفت را روي بيگانگان بست . در آن هنگام كه ژاندارمري رژيم شاه مردم را محاصره كرد او اسلحهها را تحويل گرفت و به خانه آورد ولي من به خاطر زجرهاي فراواني كه در زندگيام ديده بودم احساس خطر كردم و با اين كارش مخالفت كردم. شب در خواب امام خميني (ره)را ديدم كه به من نهيب ميزد كه اي زن اين پسر انتخاب شده من است. بگذار براي از بين بردن طاغوتيان تلاش كند.
صبح زود،هنگام اذان صدايش كردم و گفتم در اين راه هر كاري را كه ميتواني براي امام خميني انجام بده،از آن پس در منطقه نفتي بهرگان پيشگام كارگران شد و اولين كسي بود كه در آنجا پرچم شاهنشاهي را به زير كشيد. خوراك تمام جواناني را كه براي انقلاب و بر عليه رژيم شاه در حال مبارزه بودند از منزلش تهيه ميكرد و خود با موتور سيكلت ،شبانه اعلاميههاي انقلابي را در روستاهاي اطراف پخش ميكرد.
جاني گرنهاي درباره اعزام دلبندش ميگويد:
خيلي ساده،رفت . فقط با يك صلوات. تازه از خانه خدا برگشته بود. ميگفت:دلم ميخواهد تا گناهي مرتكب نشدهام و تا پاك هستم شهيد بشوم. رفت و خيلي زود به آرزويش رسيد.
مادر شهيد در خاتمه ميگويد:
اميدوارم جامعهاي اسلامي روابط اجتماعي را،خصوصاً ارتباطات خانوادگي را كمرنگ نكند. و به آنها استحكام ببخشند. به خانوادهي محترم شهداء هم ميگويم كه اميد خود را از دست ندهيد.
اميدوارم كه در دنيا و آخرت همه شيعيان از شفاعت ائمه بهرهمند شوند.
برادر شهيد نيز دفتر خاطرات ذهن خود ميگويد:
«عيسي» را در دو موقعيت حساس زندگياش در تعليق قرار داديم يك بار براي رفتم به زيارت خانه خدا و ديگر بار براي رفتن به جبهه.
بار نخست نامش جزء ليستي بود كه بايستي به خانه خدا مشرف ميشد. خوشحال بود و سر از پاي نميشناخت. ما به او پيشنهاد كرديم كه مادرمان پير است اجازه بفرما تا او را به جاي شما به زيارت خانه خدا بفرستيم. دمي سكوت كرد و با چشمان اشكبار روي مادري را بر خود چيره ديده و سر تسليم فرود آورد و پذيرفت و مادرمان را به جاي او به مكه فرستاديم. اما عشق زيارت خانه خدا او را واداشت تا يك سال بعد خود عاشقانه به خانه خدا عزيمت نمايد. دوم بار هم هنگام رفتن به جبهه بود كه به او پيشنهاد كرديم اگر امر بسيار واجبي است شما بمانيد تا ما برويم. چون بالاخره شما سرپرست خانواده هستيد. اما اين بار با قاطعيت ايستاد و گفت:اين يكي را حتي با ديدگانم هم عوض نميكنم. رفت،و به آرزويش هم رسيد.
شعري در رثاي شهيد حاج عيسي باقري
باقري باوفا،دعوت شدي سوي خدا همراه كاروان و راهيان كربلا
سوي جبهه شد روان عاشق يزدان در راه خدا كردي جان فدا
در مصاف بعثيان همدوش بسيجيان در راه حق بذل جان غور شد جاودان
سوي جبهه شد روان عاشق يزدان در راه خدا كردي جان فدا
اندر خط ثارا…رفت آن مرد باخدا چون تا هم كه لقاءدر راه دين خدا
سوي جبهه شد روان عاشق يزادن در راه خدا كردي جان فدا
حاج عيسي اخا مهرت بود در دلها از فقدان و هجران مرد و زن اندر نور
از هجرت اي برادر گريان عزيزان يكسر پير و جوان با افغان ميريزند اشك ازبَصَر
سوي جبهه شد روان عاشق يزدان در راه خدا كردي جان فدا
يارب به حق زهرا بگشا ره كربلا رزمندگان اسلام پيروز كن اي خدا
سوي جبهه شد روان عاشق يزدان در راه خدا كردي جان فدا
شعر از :ماندني فريد(از مداحان اهل بيت بندر ديلم) ادامه مطلب
عيسي واقعاً نمونه بود و باايمان و زحمت كش. حرمت بزرگترها را نگه ميداشت. هميشه بعد از كار شركت در روستاهاي اطراف اضافه كاري ميكرد تا بتواند خرج تحصيل برادرانش را بپردازد در گرما گرم انقلاب عيسي تمام وقت خود را صرف تبليغات ميكرد مدام اعلاميه و عكس امام پخش ميكرد زماني كه شركت نفت اعتصاب كرد يكي از اولين اشخاصي بود كه در امام حسن شير نفت را روي بيگانگان بست . در آن هنگام كه ژاندارمري رژيم شاه مردم را محاصره كرد او اسلحهها را تحويل گرفت و به خانه آورد ولي من به خاطر زجرهاي فراواني كه در زندگيام ديده بودم احساس خطر كردم و با اين كارش مخالفت كردم. شب در خواب امام خميني (ره)را ديدم كه به من نهيب ميزد كه اي زن اين پسر انتخاب شده من است. بگذار براي از بين بردن طاغوتيان تلاش كند.
صبح زود،هنگام اذان صدايش كردم و گفتم در اين راه هر كاري را كه ميتواني براي امام خميني انجام بده،از آن پس در منطقه نفتي بهرگان پيشگام كارگران شد و اولين كسي بود كه در آنجا پرچم شاهنشاهي را به زير كشيد. خوراك تمام جواناني را كه براي انقلاب و بر عليه رژيم شاه در حال مبارزه بودند از منزلش تهيه ميكرد و خود با موتور سيكلت ،شبانه اعلاميههاي انقلابي را در روستاهاي اطراف پخش ميكرد.
جاني گرنهاي درباره اعزام دلبندش ميگويد:
خيلي ساده،رفت . فقط با يك صلوات. تازه از خانه خدا برگشته بود. ميگفت:دلم ميخواهد تا گناهي مرتكب نشدهام و تا پاك هستم شهيد بشوم. رفت و خيلي زود به آرزويش رسيد.
مادر شهيد در خاتمه ميگويد:
اميدوارم جامعهاي اسلامي روابط اجتماعي را،خصوصاً ارتباطات خانوادگي را كمرنگ نكند. و به آنها استحكام ببخشند. به خانوادهي محترم شهداء هم ميگويم كه اميد خود را از دست ندهيد.
اميدوارم كه در دنيا و آخرت همه شيعيان از شفاعت ائمه بهرهمند شوند.
برادر شهيد نيز دفتر خاطرات ذهن خود ميگويد:
«عيسي» را در دو موقعيت حساس زندگياش در تعليق قرار داديم يك بار براي رفتم به زيارت خانه خدا و ديگر بار براي رفتن به جبهه.
بار نخست نامش جزء ليستي بود كه بايستي به خانه خدا مشرف ميشد. خوشحال بود و سر از پاي نميشناخت. ما به او پيشنهاد كرديم كه مادرمان پير است اجازه بفرما تا او را به جاي شما به زيارت خانه خدا بفرستيم. دمي سكوت كرد و با چشمان اشكبار روي مادري را بر خود چيره ديده و سر تسليم فرود آورد و پذيرفت و مادرمان را به جاي او به مكه فرستاديم. اما عشق زيارت خانه خدا او را واداشت تا يك سال بعد خود عاشقانه به خانه خدا عزيمت نمايد. دوم بار هم هنگام رفتن به جبهه بود كه به او پيشنهاد كرديم اگر امر بسيار واجبي است شما بمانيد تا ما برويم. چون بالاخره شما سرپرست خانواده هستيد. اما اين بار با قاطعيت ايستاد و گفت:اين يكي را حتي با ديدگانم هم عوض نميكنم. رفت،و به آرزويش هم رسيد.
شعري در رثاي شهيد حاج عيسي باقري
باقري باوفا،دعوت شدي سوي خدا همراه كاروان و راهيان كربلا
سوي جبهه شد روان عاشق يزدان در راه خدا كردي جان فدا
در مصاف بعثيان همدوش بسيجيان در راه حق بذل جان غور شد جاودان
سوي جبهه شد روان عاشق يزدان در راه خدا كردي جان فدا
اندر خط ثارا…رفت آن مرد باخدا چون تا هم كه لقاءدر راه دين خدا
سوي جبهه شد روان عاشق يزادن در راه خدا كردي جان فدا
حاج عيسي اخا مهرت بود در دلها از فقدان و هجران مرد و زن اندر نور
از هجرت اي برادر گريان عزيزان يكسر پير و جوان با افغان ميريزند اشك ازبَصَر
سوي جبهه شد روان عاشق يزدان در راه خدا كردي جان فدا
يارب به حق زهرا بگشا ره كربلا رزمندگان اسلام پيروز كن اي خدا
سوي جبهه شد روان عاشق يزدان در راه خدا كردي جان فدا
شعر از :ماندني فريد(از مداحان اهل بيت بندر ديلم) ادامه مطلب
«حاج عيسي باقري» در انجام فرائض ديني در روستاي خود همواره پيشگام بود. عشق و علاقهاش به اهل بيت ستودني بود بخاطر همين عشق و علاقهاش هر سال از اول محرم تا شب يازدهم در منزل ما مراسم روضهخواني ،زنجيرزني و مداحي برقرار بود. حاج عيسي براي انجام اين مراسم از گروههاي تعزيه و سنج و دمام بندر ديلم دعوت ميكرد تا مراسم خيلي زيبا برگزار شود.
در اين 15 سال كه با او زندگي كردم. چيزهايي از او آموختم كه هيچ مدرسه و مكتبي نميتوانست آنها را به من بياموزد.
اين حرفهاي مريم فاتح همسر شهيد حاج عيسي باقري است كه در ادامه ميگويد:
خيلي مردم دار بود. با عاطفه و پر مهر و محبت،هر روز وقتي ظهر از كار به خانه ميآمد ، قبل از اين كه نهار صرف كند سري به همسايهها ميزد همسايههاي فقير داشتيم كه اهل روستا هم نبودند،ميگفت مبادا همسايههايم گرسنه باشند و من اينجا غذا بخورم. اول به آنها خوراك ميرساند بعد خودش ميخورد.
همسر شهيد دربارهي شهادت همسرش ميگويد:
15 روز قبل از اعزام برايم خوابي را تعريف كرد «كسي را در خواب ديدهام او را شناختم و از احوال پدر مرحومم پرسيدم . گفت: پدرت جايش خوب است . خودت هم بزودي به او ملحق خواهي شد»
بعد به جبهه اعزام شد و فقط 24 روز در منطقه بود كه به آرزويش رسيد.
ساده زيستي شهيد باقري از نكات قابل توجه زندگي اين بزرگوار بود و مدام با خود و براي خانواده خود ميگفت:انسان وقتي دين داشته باشد همه چيز دارد.
ادامه مطلب
در اين 15 سال كه با او زندگي كردم. چيزهايي از او آموختم كه هيچ مدرسه و مكتبي نميتوانست آنها را به من بياموزد.
اين حرفهاي مريم فاتح همسر شهيد حاج عيسي باقري است كه در ادامه ميگويد:
خيلي مردم دار بود. با عاطفه و پر مهر و محبت،هر روز وقتي ظهر از كار به خانه ميآمد ، قبل از اين كه نهار صرف كند سري به همسايهها ميزد همسايههاي فقير داشتيم كه اهل روستا هم نبودند،ميگفت مبادا همسايههايم گرسنه باشند و من اينجا غذا بخورم. اول به آنها خوراك ميرساند بعد خودش ميخورد.
همسر شهيد دربارهي شهادت همسرش ميگويد:
15 روز قبل از اعزام برايم خوابي را تعريف كرد «كسي را در خواب ديدهام او را شناختم و از احوال پدر مرحومم پرسيدم . گفت: پدرت جايش خوب است . خودت هم بزودي به او ملحق خواهي شد»
بعد به جبهه اعزام شد و فقط 24 روز در منطقه بود كه به آرزويش رسيد.
ساده زيستي شهيد باقري از نكات قابل توجه زندگي اين بزرگوار بود و مدام با خود و براي خانواده خود ميگفت:انسان وقتي دين داشته باشد همه چيز دارد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید