نام علي
نام خانوادگی آزمون
نام پدر دشتي
تاربخ تولد 1319/03/03
محل تولد بوشهر - دشتی
تاریخ شهادت 1365/10/29
محل شهادت شلمچه
مسئولیت فرمانده دسته
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات دوره ابتدايی
مدفن شنبه




شهيد آزمون در خانوادهاي مذهبي و مستضعف ديده به جهان گشود . چند سالي در سن نوجواني در آن وضعيت بحراني و فقر به مدرسه رفت و درس خواند . ولي به دليل فقر و تهيدستي نتوانست ادامه تحصيل دهد . ايشان مانند پدر و برادرانش كار ميكرد . بعد از تشكيل خانواده روستا را ترك كرد و مدتي در برازجان ، چغادك ، زائرابراهيمي سكني گزيد و مشغول كار در شركتهاي مختلف شد . اخلاق خوب و شايسته شهيد به گونهاي بود كه همه او را دوست داشتند . در هركجا كار مي كرد زماني كه مي خواست از آنجا جدا شود اصرار داشتند كه اورا نگهدارند .
شهيد علاقه زيادي به سادات عليالخصوص به ائمه اطهار داشت . چون علاقه زيادي به اباعبدالله الحسين داشت ، در مراسمات عزاي آن سيد بزرگوار نوحهسرايي ميكرد . بعد از سالها دوري به روستاي زادگاهش برگشت و يك هيئت زنجيرزني در روستاي شنبه تشكيل داد . ديگر روستاهاي همجوار به تبعيت و سرمشق گرفتن از او ، هيئتهايي تشكيل دادند . مدتي شروع به روضهخواني در روستاهايي چون اسلامآباد ، دهوك و سرمك نمود .
در زمان انقلاب هم دوشادوش مردم روستا در راهپيمائيها شركت ميكرد . بعد از پيروزي انقلاب هم كه جنگ تحميلي شروع شد به جبهه شتافت و مردم را نيز تشويق به رفتن جبهه ميكرد . شهيد آزمون در آخرين مرحلهاي كه همراه سپاه محمد(ص) به جبهه رفت ، پس از رشادتهاي زياد در تاريخ 29/10/65 در منطقه شلمچه در عمليات كربلاي5 به شهادت رسيد و پيكر پاك و مطهر شهيد را در بهشت محمدي روستاي شنبه به خاك سپردند .
ادامه مطلب
شهيد علاقه زيادي به سادات عليالخصوص به ائمه اطهار داشت . چون علاقه زيادي به اباعبدالله الحسين داشت ، در مراسمات عزاي آن سيد بزرگوار نوحهسرايي ميكرد . بعد از سالها دوري به روستاي زادگاهش برگشت و يك هيئت زنجيرزني در روستاي شنبه تشكيل داد . ديگر روستاهاي همجوار به تبعيت و سرمشق گرفتن از او ، هيئتهايي تشكيل دادند . مدتي شروع به روضهخواني در روستاهايي چون اسلامآباد ، دهوك و سرمك نمود .
در زمان انقلاب هم دوشادوش مردم روستا در راهپيمائيها شركت ميكرد . بعد از پيروزي انقلاب هم كه جنگ تحميلي شروع شد به جبهه شتافت و مردم را نيز تشويق به رفتن جبهه ميكرد . شهيد آزمون در آخرين مرحلهاي كه همراه سپاه محمد(ص) به جبهه رفت ، پس از رشادتهاي زياد در تاريخ 29/10/65 در منطقه شلمچه در عمليات كربلاي5 به شهادت رسيد و پيكر پاك و مطهر شهيد را در بهشت محمدي روستاي شنبه به خاك سپردند .
ادامه مطلب
بسم ربالشهداء و الصديقين
برخي از مؤمنان ، بزرگ، مرداني هستند كه به عهد و پيماني كه با خدا بستند كاملاً وفا كردند ، پس برخي بر آن عهد ايستادگي كردند تا در اين راه شهيد شدند و برخي به انتظار ، مقاومت كردند و هيچ خود راتغيير ندادند . ( قرآن كريم )
اينجانب علي آزمون ساكن روستاي شنبه يكي از بندگان خدا در حالي وصيتنامهام را شروع ميكنم كه سرزمين اسلاميم ايران در آتش جنايتكاران شرق و غرب بوسيلهي صدام ميسوزد و جوانهاي اين كربلا چون كربلاي امام حسين(ع) براي جان باختن ، از همديگر سبقت ميگيرند و آرزوي شهادت دارند و ميخواهند با اين فداكاريها ، راه كربلا را جهت مشتاقان باز نمايند و از همين راه ، قدس عزيز را آزاد نمايند .
آرزوي من اينست كه در اين راه اگر لياقت داشته باشم شهيد شوم .
فرزندانم راه مرا ادامه دهند و دست از ياري حسين زمان خود بر ندارند . از برادرم ميخواهم كه بچههاي مرا فراموش نكند و اگر شهادت نصيبم گرديد در شمال مقبرهي شهيد درج مرا دفن نمائيد . در آخر از همشهريانم ميخواهم كه دست از ياري امام و انقلاب برندارند . در ايام محرم مرا فراموش نكنيد .
خدايا ، خدايا ، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار .
از صفحهي روزگار منافقين را بردار ـ رزمندگان ما را نصرت عطا بفرما
والسلام عليكم و رحمها. . . و بركاته
خداحافظ همگي شما ـ علي آزمون
ادامه مطلب
برخي از مؤمنان ، بزرگ، مرداني هستند كه به عهد و پيماني كه با خدا بستند كاملاً وفا كردند ، پس برخي بر آن عهد ايستادگي كردند تا در اين راه شهيد شدند و برخي به انتظار ، مقاومت كردند و هيچ خود راتغيير ندادند . ( قرآن كريم )
اينجانب علي آزمون ساكن روستاي شنبه يكي از بندگان خدا در حالي وصيتنامهام را شروع ميكنم كه سرزمين اسلاميم ايران در آتش جنايتكاران شرق و غرب بوسيلهي صدام ميسوزد و جوانهاي اين كربلا چون كربلاي امام حسين(ع) براي جان باختن ، از همديگر سبقت ميگيرند و آرزوي شهادت دارند و ميخواهند با اين فداكاريها ، راه كربلا را جهت مشتاقان باز نمايند و از همين راه ، قدس عزيز را آزاد نمايند .
آرزوي من اينست كه در اين راه اگر لياقت داشته باشم شهيد شوم .
فرزندانم راه مرا ادامه دهند و دست از ياري حسين زمان خود بر ندارند . از برادرم ميخواهم كه بچههاي مرا فراموش نكند و اگر شهادت نصيبم گرديد در شمال مقبرهي شهيد درج مرا دفن نمائيد . در آخر از همشهريانم ميخواهم كه دست از ياري امام و انقلاب برندارند . در ايام محرم مرا فراموش نكنيد .
خدايا ، خدايا ، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار .
از صفحهي روزگار منافقين را بردار ـ رزمندگان ما را نصرت عطا بفرما
والسلام عليكم و رحمها. . . و بركاته
خداحافظ همگي شما ـ علي آزمون
ادامه مطلب
در محضر فرزند شهيد « خليل آزمون »
خصوصيات اخلاقي شهيد
روحيهي بسيار عجيب داشت . با همه دوست بود . حتي اگر كسي در حق او ظلم و ستم روا مي داشت، در پي تلافي و انتقام نبود . برخورد او با كوچك و بزرگ دوستانه و صميمي بود.
برخورد با اعضاء خانواده
اعضاي خانواده هيچگاه ياد ندارند كه در برخوردهايش حرف زشت يا ركيكي زده باشد .
برخورد با مردم و همسايگان
اين را بايد از مردم سئوال كرد ولي تا جائي كه من سراغ دارم ، از زمان كودكي تا هنگام شهادت با همه دوست و مهربان بود . هرجا كه كاري انجام ميداد ، مردم از او به خوبي ياد ميكردند . هيچ وقت نشد كه با كسي دعوا يا جنگ وجدلي داشته باشد .
انگيزهي شهيد از رفتن به جبهه
شهيد جزو مبلغين بود و مردم را تشويق به رفتن به جبهه ميكرد و شايد به نوعي بايد خود نيز در اين راه پيشقدم ميشد . تا اينكه در اعزام سپاه بزرگ محمد رسولالله من و برادرم را بدرقه كرد و در عمليات كربلاي4 با هم اعزام شديم .
شركت در مراسمات مذهبي و . . .
در مراسمات و دعاها ، خصوصاً دعاي كميل كه شبهاي جمعه اكثراً در منزل شهدا برگزار ميشد ، شركت ميكرد . هميشه در اينگونه مراسمات نوحهسرايي ميكرد و بيشتر اشعاري كه خود سروده بود ميخواند .
برخورد و رفتار با والدين
چون مادربزرگم تنها زندگي ميكرد ، پدرم عادت داشت هرروز به ديدارش برود . پدرم من وخواهرم را وادار مي كرد تاهرشب جمعه غذايي كه در خانه پخت ميشد براي مادربزرگمان ببريم .
آخرين برخورد شهيد به زبان فرزندش
در مرخصي پاياني كه بعد از عمليات كربلاي4 با هم به خانه آمديم ، با موتور سيكلت به روستاهاي همجوار سرزد و خداحافظي كرد . انگار كه ميدانست كه به سفر آخرت ميرود . شبي كه فرداي آن روز قرار بود به منطقه بازگردد با جمعي از دوستان در منزل داشتند با هم شوخي ميكردند . گفت دارايي من همين موتور سيكلت است ، آنهم براي سواريتان . از زمين و ملك كه چيزي ندارم كه تقسيم كنم .
رابطهاش با مسجد
خانهي ما در كنار مسجد واقع شده است . هميشه براي نماز خواندن به مسجد ميرفت و ما را تشويق ميكرد كه در مسجد و نمازهاي جماعت شركت كنيم . به قرآن خواندن ما را تشويق ميكرد . همهي كارها را با ذكر و نام خدا آغاز ميكرد .
خبر شهادت
عصر يكي از روزها بچههاي بنيادشهيد به منزل ما آمدند و صحبت از جبهه و جنگ به ميان آوردند و سراغ از پدرم گرفتند . گفتند اگر روزي پدرتان زخمي شد چه حالي پيدا ميكنيد ؟ گفتم : جبهه و جنگ است و اين چيزها ممكن است براي هركسي اتفاق بيفتد . مادرم رفته بود شيريني و ميوه براي پذيرايي بياورد ، گفتند نياز به پذيرايي نيست . . . . صداي گريه و زاري همسايهها بلند شد ، زيرا همسايهها زودتر از ما خبردار شده بودند . آنشب تا صبح خواب نرفتيم و در حياط قدم ميزديم . مردم خوب روستا نيز آنشب ما را خيلي دلداري دادند و . . .
ادامه مطلب
خصوصيات اخلاقي شهيد
روحيهي بسيار عجيب داشت . با همه دوست بود . حتي اگر كسي در حق او ظلم و ستم روا مي داشت، در پي تلافي و انتقام نبود . برخورد او با كوچك و بزرگ دوستانه و صميمي بود.
برخورد با اعضاء خانواده
اعضاي خانواده هيچگاه ياد ندارند كه در برخوردهايش حرف زشت يا ركيكي زده باشد .
برخورد با مردم و همسايگان
اين را بايد از مردم سئوال كرد ولي تا جائي كه من سراغ دارم ، از زمان كودكي تا هنگام شهادت با همه دوست و مهربان بود . هرجا كه كاري انجام ميداد ، مردم از او به خوبي ياد ميكردند . هيچ وقت نشد كه با كسي دعوا يا جنگ وجدلي داشته باشد .
انگيزهي شهيد از رفتن به جبهه
شهيد جزو مبلغين بود و مردم را تشويق به رفتن به جبهه ميكرد و شايد به نوعي بايد خود نيز در اين راه پيشقدم ميشد . تا اينكه در اعزام سپاه بزرگ محمد رسولالله من و برادرم را بدرقه كرد و در عمليات كربلاي4 با هم اعزام شديم .
شركت در مراسمات مذهبي و . . .
در مراسمات و دعاها ، خصوصاً دعاي كميل كه شبهاي جمعه اكثراً در منزل شهدا برگزار ميشد ، شركت ميكرد . هميشه در اينگونه مراسمات نوحهسرايي ميكرد و بيشتر اشعاري كه خود سروده بود ميخواند .
برخورد و رفتار با والدين
چون مادربزرگم تنها زندگي ميكرد ، پدرم عادت داشت هرروز به ديدارش برود . پدرم من وخواهرم را وادار مي كرد تاهرشب جمعه غذايي كه در خانه پخت ميشد براي مادربزرگمان ببريم .
آخرين برخورد شهيد به زبان فرزندش
در مرخصي پاياني كه بعد از عمليات كربلاي4 با هم به خانه آمديم ، با موتور سيكلت به روستاهاي همجوار سرزد و خداحافظي كرد . انگار كه ميدانست كه به سفر آخرت ميرود . شبي كه فرداي آن روز قرار بود به منطقه بازگردد با جمعي از دوستان در منزل داشتند با هم شوخي ميكردند . گفت دارايي من همين موتور سيكلت است ، آنهم براي سواريتان . از زمين و ملك كه چيزي ندارم كه تقسيم كنم .
رابطهاش با مسجد
خانهي ما در كنار مسجد واقع شده است . هميشه براي نماز خواندن به مسجد ميرفت و ما را تشويق ميكرد كه در مسجد و نمازهاي جماعت شركت كنيم . به قرآن خواندن ما را تشويق ميكرد . همهي كارها را با ذكر و نام خدا آغاز ميكرد .
خبر شهادت
عصر يكي از روزها بچههاي بنيادشهيد به منزل ما آمدند و صحبت از جبهه و جنگ به ميان آوردند و سراغ از پدرم گرفتند . گفتند اگر روزي پدرتان زخمي شد چه حالي پيدا ميكنيد ؟ گفتم : جبهه و جنگ است و اين چيزها ممكن است براي هركسي اتفاق بيفتد . مادرم رفته بود شيريني و ميوه براي پذيرايي بياورد ، گفتند نياز به پذيرايي نيست . . . . صداي گريه و زاري همسايهها بلند شد ، زيرا همسايهها زودتر از ما خبردار شده بودند . آنشب تا صبح خواب نرفتيم و در حياط قدم ميزديم . مردم خوب روستا نيز آنشب ما را خيلي دلداري دادند و . . .
ادامه مطلب
دو خاطره از زبان فرزند شهيد « مرتضي آزمون »
خواب شهادت
قبل از شروع عمليات كربلاي 5، شهيد خوابي ديده بود كه براي يكي از دوستانش به نام ملاعلي كه اهل همين روستا است تعريف كرده بود :
خواب ديدهام كه سوار بر اسب سفيدي هستم كه تا به اول روستا وارد شدم ، تمام مردم روستا از مرد و زن به استقبال من ميآمدند . خودش تعبير نموده بود كه من شهيد ميشوم . آن اسب سفيد آمبولانس است كه تابوت مرا حمل ميكند و مردم هم براي تشييع جنازهام به دنبال من ميآيند . سرانجام تعبيرش هم درست از آب درآمد .
پدرم بعد از عمليات كربلاي4 به مرخصي آمد و متوجه شد كه روستاي شنبه و روستاهاي اطراف دچار سيلزدگي شده است . با دوستان و رفقايش تصميم گرفت كه جهت دلداري به سيلزدگان به چادرها و خانههاي آنان برود .
وقتي به چادرهاي سيلزدگان روستاي درويشي ميرود ، جداجدا به همه چادرها سر ميزند و با همه مردم پس از احوالپرسي ،خداحافظي ميكند . وقتي كه به او ميگويند : ملاعلي چرا اينقدر پريشانحال هستي ؟ جواب ميدهد اين آخرين خداحافظي و ديدار من با شماست ، چون ميدانم كه ديگر من از جبهه برنميگردم و شهيد ميشوم . بعد از اينكه شهيد به جبهه برميگردد در عمليات كربلاي5 به شهادت ميرسد و همانطور كه خود گفته بود به آرزويش رسيد . ادامه مطلب
خواب شهادت
قبل از شروع عمليات كربلاي 5، شهيد خوابي ديده بود كه براي يكي از دوستانش به نام ملاعلي كه اهل همين روستا است تعريف كرده بود :
خواب ديدهام كه سوار بر اسب سفيدي هستم كه تا به اول روستا وارد شدم ، تمام مردم روستا از مرد و زن به استقبال من ميآمدند . خودش تعبير نموده بود كه من شهيد ميشوم . آن اسب سفيد آمبولانس است كه تابوت مرا حمل ميكند و مردم هم براي تشييع جنازهام به دنبال من ميآيند . سرانجام تعبيرش هم درست از آب درآمد .
پدرم بعد از عمليات كربلاي4 به مرخصي آمد و متوجه شد كه روستاي شنبه و روستاهاي اطراف دچار سيلزدگي شده است . با دوستان و رفقايش تصميم گرفت كه جهت دلداري به سيلزدگان به چادرها و خانههاي آنان برود .
وقتي به چادرهاي سيلزدگان روستاي درويشي ميرود ، جداجدا به همه چادرها سر ميزند و با همه مردم پس از احوالپرسي ،خداحافظي ميكند . وقتي كه به او ميگويند : ملاعلي چرا اينقدر پريشانحال هستي ؟ جواب ميدهد اين آخرين خداحافظي و ديدار من با شماست ، چون ميدانم كه ديگر من از جبهه برنميگردم و شهيد ميشوم . بعد از اينكه شهيد به جبهه برميگردد در عمليات كربلاي5 به شهادت ميرسد و همانطور كه خود گفته بود به آرزويش رسيد . ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید