نام عزیز
نام خانوادگی پیکانی
نام پدر عبدالله
تاربخ تولد 9/5/1342
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 26/12/1363
محل شهادت بدر
مسئولیت
نوع عضویت
شغل
تحصیلات
مدفن


زندگينامه :
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
رسيدن به حريم يار آن هم بدون قرباني شدن در كعبة معشوق ممكن نيست و براي رسيدن به اين كعبة مقصود بايد طلسم دنيا پرستي را شكست تا آنگاه دري رؤيايي در مقابل چشمان عاشق گشوده شود و با ورود به آن بتواند لذت حقيقي پيوستن را تجربه كند و عزيز پيكاني انساني بود وارسته و مؤمن كه اين قفس خاكي نتوانست او را اسير خود كند .
اين شهيد بزرگوار در سال 1342 در شهرستان ديلم به دنيا آمد شغل پدر ايشان ملواني بود و از اين راه امرار معاش خانواده خود را تأ مين مي كرد . ادامه مطلب
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
رسيدن به حريم يار آن هم بدون قرباني شدن در كعبة معشوق ممكن نيست و براي رسيدن به اين كعبة مقصود بايد طلسم دنيا پرستي را شكست تا آنگاه دري رؤيايي در مقابل چشمان عاشق گشوده شود و با ورود به آن بتواند لذت حقيقي پيوستن را تجربه كند و عزيز پيكاني انساني بود وارسته و مؤمن كه اين قفس خاكي نتوانست او را اسير خود كند .
اين شهيد بزرگوار در سال 1342 در شهرستان ديلم به دنيا آمد شغل پدر ايشان ملواني بود و از اين راه امرار معاش خانواده خود را تأ مين مي كرد . ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ويژگيهاي مديريت و فرماندهي :
عشق يعني استخوان و يك پلاك
سالهاي سال تنها زير خاك
برادر شهيد در همين زمينه خاطره اي چنين مي گويد : عزيز هميشه در اوايل انقلاب در تظاهرات و پخش اعلاميه ها پيش قدم و در راه هدفشان پايدار بودند و هيچ سستي و دل سردي در خود راه نمي داد ياد دارم كه در سال 1356 تظاهرات عظيمي در اهواز بر پا شده بود ايشان نيز طبق معمول در اين تظاهرات شركت داشتند حتي سربازان رژيم هم براي دستگيري ايشان تلاش زيادي كرده و تير هاي زيادي به سوي او شليك كرده بودند و نتوانسته بودند او را دستگير كنند با اين وجود هميشه مبارزه با رژيم پهلوي را جزء مسئوليتها و وظايف خود مي دانست و خطرات زيادي را در اين زمينه متحمل مي شد .
يكي ديگر از برادران شهيد در اين باره مي گويد : ياد دارم كه در سال 1359 در خيابان غزنوي خمپاره هاي زيادي توسط مزدوران بعثي عراق شليك مي شد آسمان خيابان غزنوي اهواز باراني از خمپاره شده بود من و عزيز به خيابان نادري رفتيم او ميل به برگشتن نداشت ولي با اصرار زياد من به همراه من آمد ولي بعد از چند دقيقه متوجه شدم كه او دوباره به خيابان غزنوي رفته است و در ميان اين همه بمب و خمپاره به امداد و كمك رساني به مجروحان مشغول است و تا نيمه هاي شب نيز از عزيز خبري نبود ما همه جا به دنبال او گشتيم تا اين كه او خود به خانه آمد از او كه پرسيديم كجا بودي ؟ گفت : زخمي ها را به بيمارستان مي رسانديم او حتي در آن شب به زخمي ها خون هم اهدا كرده بود او حاضر بود براي انجام دادن وظيفه اي جان خود را نيز به خطر بيندازد تا به ديگران خدمتي كرده باشد و خداوند از او راضي باشد .
خاطراتي از پدر شهيد :
تقريباٌ اوايل انقلاب بود و اوضاع كشور بهم ريخته بود كمونيستها سعي در بهم ريختن اوضاع كشور و باز گرداندن مجدد حكومت شاهنشاهي بودندعزيز و چند تن از دوستانش در مسجد با هم متحد شدند و براي سركوب اين عصيان گران و محافظت از اسلام و انقلابي كه با قطره قطره خون شهدا به دست آمده بود تلاش مي كردند آنها شب ها به گشت شبانه مي رفتند .
عزيز پانزده سال بيشتر نداشت كه جنگ بين ايران و عراق شروع شد و امام خميني (ره) فرمان آموزش و آمادگي را دادند و او نيز با آن كه سن كمي داشت با شور و شوق فراوان براي آموزش خود را معرفي كرد و به نداي رهبر خود لبيك گفت .
خاطراتي از زبان برادر شهيد :
عزيز علاقه خاصي به حيوانات داشت ، در خانه خرگوشي داشت كه هر گاه از جبهه بر مي گشت سعي مي كرد قبل از اين كه خودشان غذايي بخورند به خرگوشش اول آب و غذا بدهد و از آن خيلي مواظبت مي كرد و وقتي مــي خواست به جبه برود سفارش مي كرد كه مبادا گرسنه يا تشنه بماند .
خاطراتي از زبان خواهر شهيد :
عزيز ده سالي بيشتر نداشت كه با خانواده براي زيارت به مشهد مقدس رفتيم در راه منظره سر سبز و جالبي از طبيعت را ديديم براي همين لحظاتي را آن جا مانديم بعد از مدتي كه حركت كرديم متوجه شديم كه عزيز را با خود نياوردهايم به پشت سر كه نگاه كرديــم ديديـم كه او كفشـهاي خـود رادر آورده و با سرعت زياد ما را دنبال مي كند.
الهي شكرت كه عزيز زميني را عزيز آسماني كردي
ادامه مطلب
عشق يعني استخوان و يك پلاك
سالهاي سال تنها زير خاك
برادر شهيد در همين زمينه خاطره اي چنين مي گويد : عزيز هميشه در اوايل انقلاب در تظاهرات و پخش اعلاميه ها پيش قدم و در راه هدفشان پايدار بودند و هيچ سستي و دل سردي در خود راه نمي داد ياد دارم كه در سال 1356 تظاهرات عظيمي در اهواز بر پا شده بود ايشان نيز طبق معمول در اين تظاهرات شركت داشتند حتي سربازان رژيم هم براي دستگيري ايشان تلاش زيادي كرده و تير هاي زيادي به سوي او شليك كرده بودند و نتوانسته بودند او را دستگير كنند با اين وجود هميشه مبارزه با رژيم پهلوي را جزء مسئوليتها و وظايف خود مي دانست و خطرات زيادي را در اين زمينه متحمل مي شد .
يكي ديگر از برادران شهيد در اين باره مي گويد : ياد دارم كه در سال 1359 در خيابان غزنوي خمپاره هاي زيادي توسط مزدوران بعثي عراق شليك مي شد آسمان خيابان غزنوي اهواز باراني از خمپاره شده بود من و عزيز به خيابان نادري رفتيم او ميل به برگشتن نداشت ولي با اصرار زياد من به همراه من آمد ولي بعد از چند دقيقه متوجه شدم كه او دوباره به خيابان غزنوي رفته است و در ميان اين همه بمب و خمپاره به امداد و كمك رساني به مجروحان مشغول است و تا نيمه هاي شب نيز از عزيز خبري نبود ما همه جا به دنبال او گشتيم تا اين كه او خود به خانه آمد از او كه پرسيديم كجا بودي ؟ گفت : زخمي ها را به بيمارستان مي رسانديم او حتي در آن شب به زخمي ها خون هم اهدا كرده بود او حاضر بود براي انجام دادن وظيفه اي جان خود را نيز به خطر بيندازد تا به ديگران خدمتي كرده باشد و خداوند از او راضي باشد .
خاطراتي از پدر شهيد :
تقريباٌ اوايل انقلاب بود و اوضاع كشور بهم ريخته بود كمونيستها سعي در بهم ريختن اوضاع كشور و باز گرداندن مجدد حكومت شاهنشاهي بودندعزيز و چند تن از دوستانش در مسجد با هم متحد شدند و براي سركوب اين عصيان گران و محافظت از اسلام و انقلابي كه با قطره قطره خون شهدا به دست آمده بود تلاش مي كردند آنها شب ها به گشت شبانه مي رفتند .
عزيز پانزده سال بيشتر نداشت كه جنگ بين ايران و عراق شروع شد و امام خميني (ره) فرمان آموزش و آمادگي را دادند و او نيز با آن كه سن كمي داشت با شور و شوق فراوان براي آموزش خود را معرفي كرد و به نداي رهبر خود لبيك گفت .
خاطراتي از زبان برادر شهيد :
عزيز علاقه خاصي به حيوانات داشت ، در خانه خرگوشي داشت كه هر گاه از جبهه بر مي گشت سعي مي كرد قبل از اين كه خودشان غذايي بخورند به خرگوشش اول آب و غذا بدهد و از آن خيلي مواظبت مي كرد و وقتي مــي خواست به جبه برود سفارش مي كرد كه مبادا گرسنه يا تشنه بماند .
خاطراتي از زبان خواهر شهيد :
عزيز ده سالي بيشتر نداشت كه با خانواده براي زيارت به مشهد مقدس رفتيم در راه منظره سر سبز و جالبي از طبيعت را ديديم براي همين لحظاتي را آن جا مانديم بعد از مدتي كه حركت كرديم متوجه شديم كه عزيز را با خود نياوردهايم به پشت سر كه نگاه كرديــم ديديـم كه او كفشـهاي خـود رادر آورده و با سرعت زياد ما را دنبال مي كند.
الهي شكرت كه عزيز زميني را عزيز آسماني كردي
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید