نام عزيز
نام خانوادگی بيژني
نام پدر محمدباقر
تاربخ تولد 1349/09/01
محل تولد بوشهر - گناوه
تاریخ شهادت 1367/04/04
محل شهادت جزيره مجنون
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن -


زندیگنامه شهید
سال يكهزارو سيصد و چهل و نه (1349) ،روستاي چاهبردي، حوالي بندر گناوه در خانهاي كشاورز و دامپرور، در نهمين روز آذرماه فرزندي به جهان سلام گفت.
پدرش محمد باقر نام «عزيز» بر او گذاشت و مادرش «زليخا» با عشق و شيرهي وجودش او را پرورش داد.
والدينش جشن چهارمين فرزند خود را با تولد او جشن گرفتند. دوران كودكي را در روستا سپري كرد و چون همه كودكان روستا در كار دامپروري پدر و مادر را ياري كرد.
در هفتمين بهار زندگياش براي كسب علم و دانش وارد مدرسه اميري چاهبردي شد . كلاس اول تا سوم را در اين مدرسه گذراند و كلاس چهارم و پنجم را در مدرسه شهيد احمدزاده. خردادماه 61 دورهي ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و وارد مقطع راهنمايي شد.
او در مقطع راهنمايي (مدرسه راهنمايي شهيد خزايي)تنها يك سال به تحصيل اشتغال داشت. و سپس راهي مناطق جنگي شد. هر چند سن اندكي داشت اما تا آخرين اعزامش چهار بار به منطقه جنگي اعزام شده بود. آخرين اعزام او هيجدهم خردادماه،شصت و هفت(18/3/67) انجام گرفت. عزيز در عمليات كربلاي 5 در جزيرهي مجنون به اسارت نيروهاي عراقي درآمد و يك سال در اردوگاه الرشيد عراق اسير بود. عزيز سرانجام پس از يكسال تحمل درد و رنج در سال 68،بر اثر زخمهاي عميق دست و شكم بر اثر اصابت گلوله و از كار افتادن كليهها در اردوگاه الرشيد عراق به شهادت رسيد. «عزيز» را ابتدا در قبرستان كوفه اسلاميه به شماره قبر 288 به خاك سپردند . پس از شهادت هيچكس از او اطلاعي نداشت. پس از پايان گرفتن جنگ و برقراري ارتباط جهت آزادسازي اسراء و تحويل اجساد مطهر شهداء نام عزيز نيز در ليست شهداي ايراني به خاك سپرده شده در عراق مشاهده شد.
سرانجام پس از 14 سال دوري از خاك وطن پيكر مقدس و مطهرش در سال 81 به ايران منتقل كردند و روز نهم مردادماه 81 طي مراسم باشكوهي با حضور مردم شهرستان گناوه و با لالايي دلنشين مادرش كه بعد از چهارده سال بر استخوانهاي پسرش بوسه ميزد در گلزار شهداي گناوه به خاك سپرده شد. ادامه مطلب
سال يكهزارو سيصد و چهل و نه (1349) ،روستاي چاهبردي، حوالي بندر گناوه در خانهاي كشاورز و دامپرور، در نهمين روز آذرماه فرزندي به جهان سلام گفت.
پدرش محمد باقر نام «عزيز» بر او گذاشت و مادرش «زليخا» با عشق و شيرهي وجودش او را پرورش داد.
والدينش جشن چهارمين فرزند خود را با تولد او جشن گرفتند. دوران كودكي را در روستا سپري كرد و چون همه كودكان روستا در كار دامپروري پدر و مادر را ياري كرد.
در هفتمين بهار زندگياش براي كسب علم و دانش وارد مدرسه اميري چاهبردي شد . كلاس اول تا سوم را در اين مدرسه گذراند و كلاس چهارم و پنجم را در مدرسه شهيد احمدزاده. خردادماه 61 دورهي ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و وارد مقطع راهنمايي شد.
او در مقطع راهنمايي (مدرسه راهنمايي شهيد خزايي)تنها يك سال به تحصيل اشتغال داشت. و سپس راهي مناطق جنگي شد. هر چند سن اندكي داشت اما تا آخرين اعزامش چهار بار به منطقه جنگي اعزام شده بود. آخرين اعزام او هيجدهم خردادماه،شصت و هفت(18/3/67) انجام گرفت. عزيز در عمليات كربلاي 5 در جزيرهي مجنون به اسارت نيروهاي عراقي درآمد و يك سال در اردوگاه الرشيد عراق اسير بود. عزيز سرانجام پس از يكسال تحمل درد و رنج در سال 68،بر اثر زخمهاي عميق دست و شكم بر اثر اصابت گلوله و از كار افتادن كليهها در اردوگاه الرشيد عراق به شهادت رسيد. «عزيز» را ابتدا در قبرستان كوفه اسلاميه به شماره قبر 288 به خاك سپردند . پس از شهادت هيچكس از او اطلاعي نداشت. پس از پايان گرفتن جنگ و برقراري ارتباط جهت آزادسازي اسراء و تحويل اجساد مطهر شهداء نام عزيز نيز در ليست شهداي ايراني به خاك سپرده شده در عراق مشاهده شد.
سرانجام پس از 14 سال دوري از خاك وطن پيكر مقدس و مطهرش در سال 81 به ايران منتقل كردند و روز نهم مردادماه 81 طي مراسم باشكوهي با حضور مردم شهرستان گناوه و با لالايي دلنشين مادرش كه بعد از چهارده سال بر استخوانهاي پسرش بوسه ميزد در گلزار شهداي گناوه به خاك سپرده شد. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
زليخا بيژني مادر «عزيز» در مورد نخستين اعزام فرزندش ميگويد:
«روزي هنگام رفتن به مدرسه از من تقاضاي 50 تومان پول كرد. گفتم اين همه پول را براي چه ميخواهي؟ گفت:ميخواهم عكس بخرم براي تزيين جلد كتابهايم. شب بعد وقتي جيبهايش را جستجو كردم فرم اعزام به جبهه و وصيت نامه و عكسهايش را ديدم. عزيز از ترس اين كه مبادا من و پدرش با رفتن او به جبهه مخالفت كنيم مسئله اعزامش را از ما پنهان كرده بود.»
روزي به همراه «عزيز» با موتور سيكلت به تشييع جنازه شهيدي رفته بوديم. در هنگام تشييع آرزو كردم كه من هم مادر شهيد باشم. همان روز هنگام برگشت با عزيز صحبت كردم كه درست را ادامه بده تا آينده خوبي داشته باشي. عزيز جوابم داد مادر من فكرم را كردهام امسال كه قبول شدم ميخواهم به جبهه بروم. مطمئنم با رفتن به جبهه آيندهي خوبي خواهم داشت…او رفت و من هرگز نميدانستم كه 14 سال جسد بعد فرزند عزيزيم را ميبينم…اما امروز خوشحالم كه فرزندم را در راه خدا دادم و هم او به آرزويش رسيد و هم من.
بردار«عزيز» نيز در مورد خصوصايت اخلاقياش ميگويد:
عزيز برادري صبور،مهربان و خوش اخلاق بود. هميشه متواضع بود. به همه افراد روستا احترام ميگذاشت و به گونهاي با مردم برخورد ميكرد كه همه را مجذوب خود كرد،آدمي رحيم و دوست دار مردم بود.
شعري تقديم به عزيز بيژني:
مبادا نام عزيز بيژني زكوچههاي روستا برود
شكوه ناميشان زينت روستا باد
دلير عرصه خون و خطر بيژني
منير تافته بر باختر بيژني
طليعه دارترين برق غيرت اسلام
به تاب شعله جان شعلهور بيژني
امين ملت ايران،امين مردم روستا
طريق عاطفه را رهسپر بيژني
چون تير تيزكمانگير،رهگشا در اوج
ز تير تيزكمان تيزتر بيژني
فراز هر چه بلندي،فراز هر چه ستيغ
به بال همت خود مستقر بيژني
به داد خواهي فريادهاي مطلومان
به وقت حادثه،امدادگر بيژني
ز بذر باغ طهارت گل مراد بدست
زخون گرم شرف بارور بيژني
بدون واهمه از خصم در كمينگاهش
پلنگ فاتح كوه و كمر بيژني
امير معركه ،سردار سرفراز نبرد
يلان حادثه را راهبر بيژني
سيده ليلا هاشمينژاد
پس از عمري غريبي بي نشاني
خدا ميخواست در غربت نماني
از آن جسم شريف و پاك اي عزيز
پلاكي بازگشت و استخواني
ادامه مطلب
«روزي هنگام رفتن به مدرسه از من تقاضاي 50 تومان پول كرد. گفتم اين همه پول را براي چه ميخواهي؟ گفت:ميخواهم عكس بخرم براي تزيين جلد كتابهايم. شب بعد وقتي جيبهايش را جستجو كردم فرم اعزام به جبهه و وصيت نامه و عكسهايش را ديدم. عزيز از ترس اين كه مبادا من و پدرش با رفتن او به جبهه مخالفت كنيم مسئله اعزامش را از ما پنهان كرده بود.»
روزي به همراه «عزيز» با موتور سيكلت به تشييع جنازه شهيدي رفته بوديم. در هنگام تشييع آرزو كردم كه من هم مادر شهيد باشم. همان روز هنگام برگشت با عزيز صحبت كردم كه درست را ادامه بده تا آينده خوبي داشته باشي. عزيز جوابم داد مادر من فكرم را كردهام امسال كه قبول شدم ميخواهم به جبهه بروم. مطمئنم با رفتن به جبهه آيندهي خوبي خواهم داشت…او رفت و من هرگز نميدانستم كه 14 سال جسد بعد فرزند عزيزيم را ميبينم…اما امروز خوشحالم كه فرزندم را در راه خدا دادم و هم او به آرزويش رسيد و هم من.
بردار«عزيز» نيز در مورد خصوصايت اخلاقياش ميگويد:
عزيز برادري صبور،مهربان و خوش اخلاق بود. هميشه متواضع بود. به همه افراد روستا احترام ميگذاشت و به گونهاي با مردم برخورد ميكرد كه همه را مجذوب خود كرد،آدمي رحيم و دوست دار مردم بود.
شعري تقديم به عزيز بيژني:
مبادا نام عزيز بيژني زكوچههاي روستا برود
شكوه ناميشان زينت روستا باد
دلير عرصه خون و خطر بيژني
منير تافته بر باختر بيژني
طليعه دارترين برق غيرت اسلام
به تاب شعله جان شعلهور بيژني
امين ملت ايران،امين مردم روستا
طريق عاطفه را رهسپر بيژني
چون تير تيزكمانگير،رهگشا در اوج
ز تير تيزكمان تيزتر بيژني
فراز هر چه بلندي،فراز هر چه ستيغ
به بال همت خود مستقر بيژني
به داد خواهي فريادهاي مطلومان
به وقت حادثه،امدادگر بيژني
ز بذر باغ طهارت گل مراد بدست
زخون گرم شرف بارور بيژني
بدون واهمه از خصم در كمينگاهش
پلنگ فاتح كوه و كمر بيژني
امير معركه ،سردار سرفراز نبرد
يلان حادثه را راهبر بيژني
سيده ليلا هاشمينژاد
پس از عمري غريبي بي نشاني
خدا ميخواست در غربت نماني
از آن جسم شريف و پاك اي عزيز
پلاكي بازگشت و استخواني
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید