نام عبدالمحمد
نام خانوادگی ملاح زاده
نام پدر احمد
تاربخ تولد 1340/05/19
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1360/07/05
محل شهادت آبادان
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت جهادگر
شغل كارمندجهاد
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن بوشهر


زندیگنامه شهید
عبدالمحمد (مسعود) در تاريخ نوزدهم مرداد 1340 در جزيره خارگ ديده به جهان گشود. به گفته مادر گرامي اش تولد همه فرزندانش در روزهاي ميلاد و مبارك اتفاق مي افتاد. عبدالمحمد هم در روز مبارك و خجسته ميلاد امام رضا(ع) به دنيا آمد . پدرش «احمد» او را در سن شش سالگي به دبستان فرستاد و او دوره ابتدايي را با موفقيت به پايان برد. پس از آن دوره راهنمايي را نيز در شهر خارگ طي نمود. عبدالمحمد فردي مؤمن و متعهد و دانش آموزي با هوش و سرشار از اخلاق نيك بود. در كليه فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي و مذهبي كه در آن زمان در مساجد و حسينيه ها بر پا مي شد شركت فعال داشت و همراه دوستان خود كه تعدادي از آنها اكنون در كنار او آرميده اند در برپايي راهپيماييها و تظاهرات نقش عمدهاي ايفا مينمود. عبدالمحمد شبانه اقدام به ديوار نويسي و شعارهاي انقلابي دركوچه و خيابانهاي شهر مي كــــرد و بارها از سوي مأمورين رژيم طاغوت مورد تعقيب قرار گرفت.
وي پس از گذراندن دوره راهنمايي جهت ادامه تحصيل به بوشهر آمد و دوران دبيرستان را در هنرستان فني حاج جاسم گذارنيد. برادر شهيد ملاح زاده كه خود از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران و از يادگاران 8سال دفاعمقدس ميباشد خود تاريخ زنده و رشادتها و جانفشانيهاي جوانان غيور ايران اسلامي در دفاع از اسلام و كيان اسلامي ميباشد.
گفتار وي را با اندكي تلخيص در خصوص ويژگيها و ابعاد شخصيت برادرش عبدالمحمد ملاح زاده مرور مي كنيم «عبدالمحمد معروف به مسعود از سن كودكي تا نوجواني كه در خارگ بود يكي از مكبرين هميشگي مسجد اميرالمؤمنين خارگ بود. از همان كودكي به عنوان مكبر در مسجد حاضر مي شد. شايد بتوان گفت كه هيچ نماز جماعتي بدون تكبيرهاي ايشان شروع نميشد. يكي از دوستان بعدها براي ما خاطرهاي نقل مي كرد كه عبدالمحمد يك رقيب داشت كه هميشه سعي مي كرد جلوتر برود و مكبر بايستد. روزي كه پسر عمه ما به شهادت رسيده بود دوستش خبر شهادت او را به عبدالمحمد (مسعود) مي دهد كه شايد به نحوي او را از رفتن به مسجد باز دارد و خودش جلو برود. لذا به او مي گويد: پسر عمه ات شهيد شده نمي خواهي بروي؟ عبدالمحمد مي گويد: نه من اول مي روم به مسجد مكبر مي ايستم و بعد تحقيق مي كنم كه ببينم تو راست مي گويي يا نه.جهت ادامه تحصيل به بوشهر نزد پدر بزرگم آمد يكي از داييهايم، از مبارزين سياسي بود و فعاليت هاي مبارزاتي بسيار زيادي داشت.و در دانشگاه فردوسي مشهد با مرحوم دكتر شريعتي و افكار و عقايد او آشنا شده بود لذا اين عامل تاثير به سزايي در شكل گيري شخصيت انقلابي و مبارزاتي او گذاشت.
يكي از ويژگيهاي بسيار مهم و بارز شهيد عبدالمحمد زندگي در خلوت و سكوت با افكارش بود و مسايل دروني و فعاليت هايي را كه انجام مي داد كمتر بروز مي داد عبدالمحمد قبل از انقلاب فعاليتهاي سياسي زيادي انجام مي داد. زماني كه در بوشهر به مدرسه مي رفت هر وقت براي ديدن ما يا تعطيلات به خارگ بر ميگشت با دستي بانداژ شده و گچ گرفته مي آمد و ما به او ميگفتيم كه چرا هر دفعه كه به خارگ مي آيي دست تو گچ گرفته شده است؟ چطور هر دفعه با دست شكسته ميآيي؟ ولي او چيزي نمي گفت. بعدها فهميديم كه او اعلاميههاي حضرت امام را جاسازي نموده و بعد آنرا گچ مي گرفت تا بتواند از اين طريق اعلاميهها و پيامهاي امام را به داخل جزيره بياورد. و بعد از شهادت او بود كه از طريق دست نوشته ها و يادداشت هايش با افكار بلند و دغدغه هاي فكري او آشنا گرديديم.
خلاصه بايد گفت او زندگي پر رمز و رازي داشت كه هيچ وقت آن را بروز نمي داد. ما بعد از شهادت ايشان دانستيم كه عبدالمحمد در مسئله آتش زدن سينماي فانوس بوشهر دست داشته است. از جمله آنها مطالب زيادي راجع به سرنوشت و مظلوميت مردم فلسطين از وي به جا مانده است. همچنين چندين متن نمايش و تئاتر درباره رنجها و ستم هايي كه بر مردم مظلوم فلسطين روا داشته شده است نوشته بود كه بعضي از آن در خارگ اجرا گرديد. او با مسئله فلسطين شناخت و آگاهي جامعي داشت و هميشه نگران بود كه خداي نخواسته در كشور ما وضعيت مشابه فلسطين رخ ندهد. نكته ديگر اين است كه عبدالمحمد يكي از بهترين بازيكنان و فوتباليستهاي برتر استان بود و علاقه زيادي به ورزش داشت. با توجه به درك شرايط و بلوغ فكري كه پيدا كرده بود هميشه از ديدار و ملاقات خود با رهبر و مرادش امام خميني به عنوان بزرگترين افتخار در زندگي ياد مي كرد. آن روز تعدادي از اهالي خارگ وقت ملاقات داشتند وقتي نوبت شرفياب شدن به عبدالمحمد ميرسد از تمام مشكلات مردم خارگ و وضعيت شركت نفت و هر چيز ديگري كه براي مردم خارگ مفيد بود و لازم بود گفته شود صحبت مي كند. وقتي عبدالمحمد از خدمت امام(ره) مرخص مي شوند به علت تنگي وقت فرصت به دوستان او نمي رسد. و به او مي گويند چرا اينقدر پيش امام ماندي و طول دادي؟ شهيد ملاح زاده به دوستان خود مي گويد مشكلات خارگ را به محضر امام خميني عرض كردم. او در روزهاي آغازين جنگ بدون اطلاع خانواده راهي جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد و به جهاد استان فارس مستقر در آبادان پيوست و به عنوان راننده لودر فعاليت نمود.
و سرانجام پس از رشادتهاي فراوان و تلاش هاي بسيار در تاريخ 28/1/60 در منطقه عملياتي آبادان در حين حمل مجروح به درجه رفيع شهادت نايل آمد و به آرزوي ديرينه اش وصال يار دست يافت.پيكر مطهرش به جزيره خارگ منتقل شد و در قطعه شهداي هميشه جاويد خارگ در كنار امامزاده مير محمد خارگ به خاك سپرده شد. ادامه مطلب
عبدالمحمد (مسعود) در تاريخ نوزدهم مرداد 1340 در جزيره خارگ ديده به جهان گشود. به گفته مادر گرامي اش تولد همه فرزندانش در روزهاي ميلاد و مبارك اتفاق مي افتاد. عبدالمحمد هم در روز مبارك و خجسته ميلاد امام رضا(ع) به دنيا آمد . پدرش «احمد» او را در سن شش سالگي به دبستان فرستاد و او دوره ابتدايي را با موفقيت به پايان برد. پس از آن دوره راهنمايي را نيز در شهر خارگ طي نمود. عبدالمحمد فردي مؤمن و متعهد و دانش آموزي با هوش و سرشار از اخلاق نيك بود. در كليه فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي و مذهبي كه در آن زمان در مساجد و حسينيه ها بر پا مي شد شركت فعال داشت و همراه دوستان خود كه تعدادي از آنها اكنون در كنار او آرميده اند در برپايي راهپيماييها و تظاهرات نقش عمدهاي ايفا مينمود. عبدالمحمد شبانه اقدام به ديوار نويسي و شعارهاي انقلابي دركوچه و خيابانهاي شهر مي كــــرد و بارها از سوي مأمورين رژيم طاغوت مورد تعقيب قرار گرفت.
وي پس از گذراندن دوره راهنمايي جهت ادامه تحصيل به بوشهر آمد و دوران دبيرستان را در هنرستان فني حاج جاسم گذارنيد. برادر شهيد ملاح زاده كه خود از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران و از يادگاران 8سال دفاعمقدس ميباشد خود تاريخ زنده و رشادتها و جانفشانيهاي جوانان غيور ايران اسلامي در دفاع از اسلام و كيان اسلامي ميباشد.
گفتار وي را با اندكي تلخيص در خصوص ويژگيها و ابعاد شخصيت برادرش عبدالمحمد ملاح زاده مرور مي كنيم «عبدالمحمد معروف به مسعود از سن كودكي تا نوجواني كه در خارگ بود يكي از مكبرين هميشگي مسجد اميرالمؤمنين خارگ بود. از همان كودكي به عنوان مكبر در مسجد حاضر مي شد. شايد بتوان گفت كه هيچ نماز جماعتي بدون تكبيرهاي ايشان شروع نميشد. يكي از دوستان بعدها براي ما خاطرهاي نقل مي كرد كه عبدالمحمد يك رقيب داشت كه هميشه سعي مي كرد جلوتر برود و مكبر بايستد. روزي كه پسر عمه ما به شهادت رسيده بود دوستش خبر شهادت او را به عبدالمحمد (مسعود) مي دهد كه شايد به نحوي او را از رفتن به مسجد باز دارد و خودش جلو برود. لذا به او مي گويد: پسر عمه ات شهيد شده نمي خواهي بروي؟ عبدالمحمد مي گويد: نه من اول مي روم به مسجد مكبر مي ايستم و بعد تحقيق مي كنم كه ببينم تو راست مي گويي يا نه.جهت ادامه تحصيل به بوشهر نزد پدر بزرگم آمد يكي از داييهايم، از مبارزين سياسي بود و فعاليت هاي مبارزاتي بسيار زيادي داشت.و در دانشگاه فردوسي مشهد با مرحوم دكتر شريعتي و افكار و عقايد او آشنا شده بود لذا اين عامل تاثير به سزايي در شكل گيري شخصيت انقلابي و مبارزاتي او گذاشت.
يكي از ويژگيهاي بسيار مهم و بارز شهيد عبدالمحمد زندگي در خلوت و سكوت با افكارش بود و مسايل دروني و فعاليت هايي را كه انجام مي داد كمتر بروز مي داد عبدالمحمد قبل از انقلاب فعاليتهاي سياسي زيادي انجام مي داد. زماني كه در بوشهر به مدرسه مي رفت هر وقت براي ديدن ما يا تعطيلات به خارگ بر ميگشت با دستي بانداژ شده و گچ گرفته مي آمد و ما به او ميگفتيم كه چرا هر دفعه كه به خارگ مي آيي دست تو گچ گرفته شده است؟ چطور هر دفعه با دست شكسته ميآيي؟ ولي او چيزي نمي گفت. بعدها فهميديم كه او اعلاميههاي حضرت امام را جاسازي نموده و بعد آنرا گچ مي گرفت تا بتواند از اين طريق اعلاميهها و پيامهاي امام را به داخل جزيره بياورد. و بعد از شهادت او بود كه از طريق دست نوشته ها و يادداشت هايش با افكار بلند و دغدغه هاي فكري او آشنا گرديديم.
خلاصه بايد گفت او زندگي پر رمز و رازي داشت كه هيچ وقت آن را بروز نمي داد. ما بعد از شهادت ايشان دانستيم كه عبدالمحمد در مسئله آتش زدن سينماي فانوس بوشهر دست داشته است. از جمله آنها مطالب زيادي راجع به سرنوشت و مظلوميت مردم فلسطين از وي به جا مانده است. همچنين چندين متن نمايش و تئاتر درباره رنجها و ستم هايي كه بر مردم مظلوم فلسطين روا داشته شده است نوشته بود كه بعضي از آن در خارگ اجرا گرديد. او با مسئله فلسطين شناخت و آگاهي جامعي داشت و هميشه نگران بود كه خداي نخواسته در كشور ما وضعيت مشابه فلسطين رخ ندهد. نكته ديگر اين است كه عبدالمحمد يكي از بهترين بازيكنان و فوتباليستهاي برتر استان بود و علاقه زيادي به ورزش داشت. با توجه به درك شرايط و بلوغ فكري كه پيدا كرده بود هميشه از ديدار و ملاقات خود با رهبر و مرادش امام خميني به عنوان بزرگترين افتخار در زندگي ياد مي كرد. آن روز تعدادي از اهالي خارگ وقت ملاقات داشتند وقتي نوبت شرفياب شدن به عبدالمحمد ميرسد از تمام مشكلات مردم خارگ و وضعيت شركت نفت و هر چيز ديگري كه براي مردم خارگ مفيد بود و لازم بود گفته شود صحبت مي كند. وقتي عبدالمحمد از خدمت امام(ره) مرخص مي شوند به علت تنگي وقت فرصت به دوستان او نمي رسد. و به او مي گويند چرا اينقدر پيش امام ماندي و طول دادي؟ شهيد ملاح زاده به دوستان خود مي گويد مشكلات خارگ را به محضر امام خميني عرض كردم. او در روزهاي آغازين جنگ بدون اطلاع خانواده راهي جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد و به جهاد استان فارس مستقر در آبادان پيوست و به عنوان راننده لودر فعاليت نمود.
و سرانجام پس از رشادتهاي فراوان و تلاش هاي بسيار در تاريخ 28/1/60 در منطقه عملياتي آبادان در حين حمل مجروح به درجه رفيع شهادت نايل آمد و به آرزوي ديرينه اش وصال يار دست يافت.پيكر مطهرش به جزيره خارگ منتقل شد و در قطعه شهداي هميشه جاويد خارگ در كنار امامزاده مير محمد خارگ به خاك سپرده شد. ادامه مطلب
آخرين نامهي شهيد
بسمه تعالي
سلام و درود به تمام بچه هاي انقلابي جزيره خارگ
اميدوارم كه حال همه شما خوب باشد و هميشه مثل تابستان تا حالا در مقابل زور استعمار ايستاده باشيد .اگر ازحال من خواسته باشيد، من خوب هستم و در آبادان در جبهه هاي مختلف فعاليت مي كنم و تا زماني كه خون در بدنم باشد ، در اين جبهه به مبارزه ام ادامه ميدهم.خوب بچه ها اين نامه را براي همه شما نوشتم چون شما زياد هستيدو وقت ندارم براي هر يك از شما نامه بنويسم . .به همين دليل براي همه شما يك نامه نوشتم و مقداري از خاطره هايي كه در جبهه دارم براي شما مي گويم.
بچه ها ، من اول به جبهه ذوالفقاري رفتم ومسئوليت قايق را بعهده من و علي كنعاني گذاشتند كه نيرو از اين طرف شط به آن طرف شط برديم و گاه گاهي زخميها را هم مي برديم كه در ميان آن شهيدان هم وجود داشتند.
يك خاطره كه من دارم اين بود كه يك روز من و عبدالله دشتي زاده به جبهه بهمن شير رفتيم. خمپاره و خمسه خمسه فرياد ميزدند. ما سنگر نداشتيم و تا خمپاره ميآمد روي زمين پهن ميشديم. خلاصه…..
و اين آخرين نامه اي بود كه مسعود براي دوستان خوب خود نوشت و چون كارش زياد بود ، نتوانست نامه را تمام كند و بقيه اش را براي فردا شب گذاشت. ولي همان شب ساعت 11:30 زخمي شد و صبح جمعه 28/1/60 به درجه رفيع شهادت نائل آمد. ادامه مطلب
بسمه تعالي
سلام و درود به تمام بچه هاي انقلابي جزيره خارگ
اميدوارم كه حال همه شما خوب باشد و هميشه مثل تابستان تا حالا در مقابل زور استعمار ايستاده باشيد .اگر ازحال من خواسته باشيد، من خوب هستم و در آبادان در جبهه هاي مختلف فعاليت مي كنم و تا زماني كه خون در بدنم باشد ، در اين جبهه به مبارزه ام ادامه ميدهم.خوب بچه ها اين نامه را براي همه شما نوشتم چون شما زياد هستيدو وقت ندارم براي هر يك از شما نامه بنويسم . .به همين دليل براي همه شما يك نامه نوشتم و مقداري از خاطره هايي كه در جبهه دارم براي شما مي گويم.
بچه ها ، من اول به جبهه ذوالفقاري رفتم ومسئوليت قايق را بعهده من و علي كنعاني گذاشتند كه نيرو از اين طرف شط به آن طرف شط برديم و گاه گاهي زخميها را هم مي برديم كه در ميان آن شهيدان هم وجود داشتند.
يك خاطره كه من دارم اين بود كه يك روز من و عبدالله دشتي زاده به جبهه بهمن شير رفتيم. خمپاره و خمسه خمسه فرياد ميزدند. ما سنگر نداشتيم و تا خمپاره ميآمد روي زمين پهن ميشديم. خلاصه…..
و اين آخرين نامه اي بود كه مسعود براي دوستان خوب خود نوشت و چون كارش زياد بود ، نتوانست نامه را تمام كند و بقيه اش را براي فردا شب گذاشت. ولي همان شب ساعت 11:30 زخمي شد و صبح جمعه 28/1/60 به درجه رفيع شهادت نائل آمد. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید