نام عبدالصمد
نام خانوادگی توفيقي مطلق
نام پدر عبدالرحمان
تاربخ تولد 1358/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1378/08/12
محل شهادت پيرانشهر
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سربازنيروي انتظامي
شغل سربازنيروي انتظ
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن بوشهر

ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
راوي: پدر شهيد
عبدالصمد فرزند سوم خانواده فردي خوشرو . خوشرفتار . مهربان و با ايمان بود از همان دوران كودكي در تكايا حسينيه ها و مساجد قدم ميگذاشت . در ايام محرم و صفر با دوستانش به محافل مذهبي مي رفت . نترس بود و شجاع نماز را به وقت مي خواند و در اوج گرما روزه ميگرفت.
تا سال اول راهنمايي درس خواند پس از آن به تعميرگاه نزد من آمد و دلسوزانه و پر تلاش كار مي كرد با افرادي كه به آنجا مراجعه ميكردند بسيار مهربان و مؤدب بود گاهي اوقات از سهم غذايش به مشتري ميداد.
در خانه رعايت حال اطرافيان را مينمود هرگز تقاضائي نميكرد هميشه قانع بود برادري دارد كه ناشنواست با او چنان صميمانه رفتار ميكرد كه هنوز آن برادرش اسم صمد را كه ميشنود آرام ميگيرد. بلي آنكه بدانيم خير خواهانه به مردم كمك مي نمود اين را بعد از شهادتش مطلع شديم.
عبدالصمد سرباز بود 9 ماه خدمت . آموزشي را در جهرم گذراند سپس به زاهدان در پاسگاه مدتي انجام وظيفه نمود و پس از آن به ايرانشهر آمد.
ايشان در يك درگيري با اشرار مواد مخدر در منطقه ايرانشهر از ناحيه صورت و سينه مورد اصابت تير قرار گرفت و به فيض عظماي شهادت نائل آمد.
عبدالصمد در آخرين ديداري كه با يكي از بستگانمان داشته به ايشان گفته بودند اين شربت آخري است كه مي نوشم .
شب قبل از آنكه خبرشهادتش را بشنوم ( شب شهادت ) با برادرم و چند تن ديگر كنار دريا نشسته بوديم ناگهان احساس كردم صداي شديد طوفاني در گوشم طنين انداخت و وجودم را لرزاند آنقدر اين صدا شدت داشت كه به اطرافيان اين موضوع را گفتم،آنها گفتند: خيالاتي شدهام اينجا حتي باد هم نميوزد طاقت ماندن نداشتم به منزل كه آمدم اين صداي هولناك بر زمينم انداخت خود را به خانه رسانديم و استراحت كرديم . نيمه هاي شب عبدالصمد به خوابم آمد كه ميگفت : بابا حالا كه اينجا هستم نزدم نمي آئي . از خواب پريدم ولي فكرم به درستي متوجه جايي نشد. صبح كه به سر كار رفتم از بنياد شهيد آمدند و مرا به بهانه درست كردن ماشين از مغازه بيرون كردند بين راه حقيقت را از آنها جويا شدم و گفتم ديشب خواب ديده ام و آنها همانجا گفتند عبدالصمد شهيد شده است.
عبدالصمد زماني به مدت 4 سال با دوستانش در محل كار ميخوابيد ميگفت ما نگهباني قطعات مردم هستيم نمي خواهم شرمنده ي آنان شويم.
من پس از شهادتش هر چند يك بار خوابش را مي بينم به نزدم ميآيد با خوشحالي و هميشه ميگويد ناراحت نباش. جاي من بسيار خوب است ميگويد پدر اينقدر خودت را خسته نكن دستانت پينه بسته.
قبل از آنكه او را تشييع كنند به خوابم آمد و گفت: پدر وقتي مرا تشييع كردند و تو نه پشت سرم راه بيا و نه جلويم گفتم چرا ؟ گفت ميخواهم ناراحت نشوي از كنارم حركت كن. و به مردم بگو سياه نپوشيد.
يك بار به خوابم آمد دستم را گرفت و بر يك منبر بلند نشاند گفت تو بايد اينجا باشي و تاجي از گل بر گردنم انداخت و ناپديد شد.
مادر شهيد:
عبدالصمد آنقدر مهربان بود كه هنوز وقتي دوستانش را به منزل دعوت مي كنم افسوس مي خورند و ميگويند منزل بدون عبدالصمد صفا ندارد .
هميشه روزه بود غذاي سحر را برايش آماده مي كردم نيمه ي شب به منزل ميآمد و با خود به محل كار ميبرد.
عبدالصمد هميشه به خوابم مي آيد با همان شادابي و شيطنتش دستانم را ميگيرد و ميبوسد. هر وقت با او از گلزار شهدا رد مي شديم ميگفت اينجا جاي انسانهاي پاك است كاش من هم اينجا مي خوابيدم.
عبدالصمد لايق شهادت بود و خداند او را از اين فيض بهرهمند نمود.
روحش شاد و يادش گرامي باد. ادامه مطلب
عبدالصمد فرزند سوم خانواده فردي خوشرو . خوشرفتار . مهربان و با ايمان بود از همان دوران كودكي در تكايا حسينيه ها و مساجد قدم ميگذاشت . در ايام محرم و صفر با دوستانش به محافل مذهبي مي رفت . نترس بود و شجاع نماز را به وقت مي خواند و در اوج گرما روزه ميگرفت.
تا سال اول راهنمايي درس خواند پس از آن به تعميرگاه نزد من آمد و دلسوزانه و پر تلاش كار مي كرد با افرادي كه به آنجا مراجعه ميكردند بسيار مهربان و مؤدب بود گاهي اوقات از سهم غذايش به مشتري ميداد.
در خانه رعايت حال اطرافيان را مينمود هرگز تقاضائي نميكرد هميشه قانع بود برادري دارد كه ناشنواست با او چنان صميمانه رفتار ميكرد كه هنوز آن برادرش اسم صمد را كه ميشنود آرام ميگيرد. بلي آنكه بدانيم خير خواهانه به مردم كمك مي نمود اين را بعد از شهادتش مطلع شديم.
عبدالصمد سرباز بود 9 ماه خدمت . آموزشي را در جهرم گذراند سپس به زاهدان در پاسگاه مدتي انجام وظيفه نمود و پس از آن به ايرانشهر آمد.
ايشان در يك درگيري با اشرار مواد مخدر در منطقه ايرانشهر از ناحيه صورت و سينه مورد اصابت تير قرار گرفت و به فيض عظماي شهادت نائل آمد.
عبدالصمد در آخرين ديداري كه با يكي از بستگانمان داشته به ايشان گفته بودند اين شربت آخري است كه مي نوشم .
شب قبل از آنكه خبرشهادتش را بشنوم ( شب شهادت ) با برادرم و چند تن ديگر كنار دريا نشسته بوديم ناگهان احساس كردم صداي شديد طوفاني در گوشم طنين انداخت و وجودم را لرزاند آنقدر اين صدا شدت داشت كه به اطرافيان اين موضوع را گفتم،آنها گفتند: خيالاتي شدهام اينجا حتي باد هم نميوزد طاقت ماندن نداشتم به منزل كه آمدم اين صداي هولناك بر زمينم انداخت خود را به خانه رسانديم و استراحت كرديم . نيمه هاي شب عبدالصمد به خوابم آمد كه ميگفت : بابا حالا كه اينجا هستم نزدم نمي آئي . از خواب پريدم ولي فكرم به درستي متوجه جايي نشد. صبح كه به سر كار رفتم از بنياد شهيد آمدند و مرا به بهانه درست كردن ماشين از مغازه بيرون كردند بين راه حقيقت را از آنها جويا شدم و گفتم ديشب خواب ديده ام و آنها همانجا گفتند عبدالصمد شهيد شده است.
عبدالصمد زماني به مدت 4 سال با دوستانش در محل كار ميخوابيد ميگفت ما نگهباني قطعات مردم هستيم نمي خواهم شرمنده ي آنان شويم.
من پس از شهادتش هر چند يك بار خوابش را مي بينم به نزدم ميآيد با خوشحالي و هميشه ميگويد ناراحت نباش. جاي من بسيار خوب است ميگويد پدر اينقدر خودت را خسته نكن دستانت پينه بسته.
قبل از آنكه او را تشييع كنند به خوابم آمد و گفت: پدر وقتي مرا تشييع كردند و تو نه پشت سرم راه بيا و نه جلويم گفتم چرا ؟ گفت ميخواهم ناراحت نشوي از كنارم حركت كن. و به مردم بگو سياه نپوشيد.
يك بار به خوابم آمد دستم را گرفت و بر يك منبر بلند نشاند گفت تو بايد اينجا باشي و تاجي از گل بر گردنم انداخت و ناپديد شد.
مادر شهيد:
عبدالصمد آنقدر مهربان بود كه هنوز وقتي دوستانش را به منزل دعوت مي كنم افسوس مي خورند و ميگويند منزل بدون عبدالصمد صفا ندارد .
هميشه روزه بود غذاي سحر را برايش آماده مي كردم نيمه ي شب به منزل ميآمد و با خود به محل كار ميبرد.
عبدالصمد هميشه به خوابم مي آيد با همان شادابي و شيطنتش دستانم را ميگيرد و ميبوسد. هر وقت با او از گلزار شهدا رد مي شديم ميگفت اينجا جاي انسانهاي پاك است كاش من هم اينجا مي خوابيدم.
عبدالصمد لايق شهادت بود و خداند او را از اين فيض بهرهمند نمود.
روحش شاد و يادش گرامي باد. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید