نام عبدالرحمن
نام خانوادگی ياعلي مدد
نام پدر مراد
تاربخ تولد 1337/06/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1360/06/27
محل شهادت سوسنگرد
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات مهندس عمران
مدفن بوشهر




پاسدار شهيد مهندس «عبدالرحمن ياعلي مدد»، فرزند «مراد» در تاريخ 1/6/1337 در بندر بوشهر متولد شد. او از پنج سالگي به مدرسه رفت و از هشت سالگي نماز خواندن را آغاز كرد و به آموختن قرآن مجيد همت گمارد.
از كلاس اول ابتدايي تا اخذ مدرك ديپلم، مرتباً شاگرد اول مي شد و با معدل20 به كلاس هاي بالاتر مي رفت. پس از گرفتن ديپلم، بدون كنكور وارد دانشگاه امير كبير تهران شد و پس از 6 ماه، استاديار دانشگاه شد.
در اوايل انقلاب كه دانشگاه ها تعطيل شد، شهيد به فرمان امام(ره)، براي تقسيم اراضي با عضويت در هيئت هفت نفري واگذاري زمين، جهت تقسيم اراضي كشاورزان تربت جام، عازم استان خـراسان شد.
شهيد عبدالرحمن در جريان انقلاب بسيار فعالانه تلاش مي كرد. از جمله اين كه اعلاميه هاي امام امت(ره) را كه از فرانسه مي رسيد، با خود به بوشهر ميآورد و با كمك دوستان، اقدام بـه پخش آن ها مـي كرد.
شهيد ياعلي مدد از دانشجويان پيرو خط امام(ره) بود و پس از انقلاب بـا ديگر دانشجويان پيرو خط امام(ره)، در ماجراي تسخير لانه ي جاسوسي آمريكا شركت داشت. آن ها تمامي افرادي را كه در آن جا به ملّت ايران خيانت مي كردند، دستگير نمودند كه امام امت(ره) از اين كار، بسيار خشنود گشته و فرمودند كه اين دانشجويان عزيز، انقلابي عظيم تر به وجود آوردند. شهيد «حسين بسطامي» نيز جزو دانشجويان بود.
شهيد در دوران انقلاب، شب ها تا صبح در مساجد حضور داشت و به پخش اعلاميه ها اقدام مي كرد.
جنگ كه شروع شد، با مدرك مهندسي از تهران به بوشهر آمد و داوطلبانه خودش را به سپاه پاسداران بوشهر معرفي كرد و عازم جبهه ي جنوب شد.
آن زنده ياد پس از مدتي فعاليت در خط مقدم جبهه، سرانجام در منطقه ي سوسنگرد، در تاريخ 27/6/1360 به درجه ي والاي شهادت نايل گرديد و نداي حق را لبيك گفت. ادامه مطلب
از كلاس اول ابتدايي تا اخذ مدرك ديپلم، مرتباً شاگرد اول مي شد و با معدل20 به كلاس هاي بالاتر مي رفت. پس از گرفتن ديپلم، بدون كنكور وارد دانشگاه امير كبير تهران شد و پس از 6 ماه، استاديار دانشگاه شد.
در اوايل انقلاب كه دانشگاه ها تعطيل شد، شهيد به فرمان امام(ره)، براي تقسيم اراضي با عضويت در هيئت هفت نفري واگذاري زمين، جهت تقسيم اراضي كشاورزان تربت جام، عازم استان خـراسان شد.
شهيد عبدالرحمن در جريان انقلاب بسيار فعالانه تلاش مي كرد. از جمله اين كه اعلاميه هاي امام امت(ره) را كه از فرانسه مي رسيد، با خود به بوشهر ميآورد و با كمك دوستان، اقدام بـه پخش آن ها مـي كرد.
شهيد ياعلي مدد از دانشجويان پيرو خط امام(ره) بود و پس از انقلاب بـا ديگر دانشجويان پيرو خط امام(ره)، در ماجراي تسخير لانه ي جاسوسي آمريكا شركت داشت. آن ها تمامي افرادي را كه در آن جا به ملّت ايران خيانت مي كردند، دستگير نمودند كه امام امت(ره) از اين كار، بسيار خشنود گشته و فرمودند كه اين دانشجويان عزيز، انقلابي عظيم تر به وجود آوردند. شهيد «حسين بسطامي» نيز جزو دانشجويان بود.
شهيد در دوران انقلاب، شب ها تا صبح در مساجد حضور داشت و به پخش اعلاميه ها اقدام مي كرد.
جنگ كه شروع شد، با مدرك مهندسي از تهران به بوشهر آمد و داوطلبانه خودش را به سپاه پاسداران بوشهر معرفي كرد و عازم جبهه ي جنوب شد.
آن زنده ياد پس از مدتي فعاليت در خط مقدم جبهه، سرانجام در منطقه ي سوسنگرد، در تاريخ 27/6/1360 به درجه ي والاي شهادت نايل گرديد و نداي حق را لبيك گفت. ادامه مطلب
پدر و مادر خوب و مهربانم، سلام عليكم.
اميدوارم سلام فرزندتان را بپذيريد. من به فرمان امام امت براي حفاظت از تماميت اراضي كشور و حفاظت از ناموس براي بيرون راندن دشمن به عضويت رسمي سپاه پاسداران درآمدم و اسلحه به دست، وارد جبهه شدم و حال در خط مقدم با صداميان كافر پيكار مي كنم.
چنانچه براي اسلام راستين و دين محمدي و انقلاب شهيد شدم، شما وظيفه داريد كه سنگر اسلام را محكم نگاه داريد.
پدر و مادر عزيزم، شما را به خدا مي سپارم. من همه چيز خودم را ناديده گرفتم و پشت پا به همه چيز زدم. براي آينده ي شما، براي دفاع از تماميت ارضي كشور و براي دفاع از انقلاب اسلامي مان، لباس پاسداري به تن كرده ام و با دشمن مي جنگم. اگر شهيد شدم، مرا حلال كنيد.
پدرم ومادرم، خداوند شما را دوست دارد. چرا كه چنين فرزندي در دامن خود تربيت كرده ايد.
مادرم، فرزندت را حلال كن. تو را مي بوسم و خداحافظي مي كنم.
پدرم، مي دانم از كار افتاده شدي. پروردگار بزرگ به شما كمك
مي كند. ناراحت نباشيد و شاد باشيد كه چنين فرزندي تربيت كرده ايد.
پدر و مادرم، به شما توصيه مي كنم كه دست از ياري امام امت، خمينيكبير برنداريد. البته شما خودتان بهتر از من پيرو خط امام هستيد. ولي من هم به شما سفارش مي كنم .
والسلام. ـ وقت نماز است. ـ خداحافظ.
وقتي نامه به دست شما مي رسد كه ديگر من در بين شما نيستم.
فرزند مهربان شما و پاسدار انقلاب
عبدالرحمن ياعلي مدد
دانشجوي پيرو خط امام
2/1358
از سوسنگرد ادامه مطلب
اميدوارم سلام فرزندتان را بپذيريد. من به فرمان امام امت براي حفاظت از تماميت اراضي كشور و حفاظت از ناموس براي بيرون راندن دشمن به عضويت رسمي سپاه پاسداران درآمدم و اسلحه به دست، وارد جبهه شدم و حال در خط مقدم با صداميان كافر پيكار مي كنم.
چنانچه براي اسلام راستين و دين محمدي و انقلاب شهيد شدم، شما وظيفه داريد كه سنگر اسلام را محكم نگاه داريد.
پدر و مادر عزيزم، شما را به خدا مي سپارم. من همه چيز خودم را ناديده گرفتم و پشت پا به همه چيز زدم. براي آينده ي شما، براي دفاع از تماميت ارضي كشور و براي دفاع از انقلاب اسلامي مان، لباس پاسداري به تن كرده ام و با دشمن مي جنگم. اگر شهيد شدم، مرا حلال كنيد.
پدرم ومادرم، خداوند شما را دوست دارد. چرا كه چنين فرزندي در دامن خود تربيت كرده ايد.
مادرم، فرزندت را حلال كن. تو را مي بوسم و خداحافظي مي كنم.
پدرم، مي دانم از كار افتاده شدي. پروردگار بزرگ به شما كمك
مي كند. ناراحت نباشيد و شاد باشيد كه چنين فرزندي تربيت كرده ايد.
پدر و مادرم، به شما توصيه مي كنم كه دست از ياري امام امت، خمينيكبير برنداريد. البته شما خودتان بهتر از من پيرو خط امام هستيد. ولي من هم به شما سفارش مي كنم .
والسلام. ـ وقت نماز است. ـ خداحافظ.
وقتي نامه به دست شما مي رسد كه ديگر من در بين شما نيستم.
فرزند مهربان شما و پاسدار انقلاب
عبدالرحمن ياعلي مدد
دانشجوي پيرو خط امام
2/1358
از سوسنگرد ادامه مطلب
کلام پدر شهید به روایت برادرش
بنده با شاگردی در مغازه و با مشقّت و زحمت بسیار توانستم فرزندم را به این درجه برسانم و به اسلام تقدیم كنم. اكنون خودم و مادرش پیر و فرتوت شده ایم و به طور كلی از حركت باز ایستاده ایم و اصلاً توان راه رفتن را نداریم. با رنج بسیار و به زحمت، چند قدم حركت می كنیم. چند سال است كه حتی در حیاط خانه ی خودمان هم نمی توانیم راه برویم. ما تنهای تنها زندگی می كنیم و سال هاست كسی به دیدن ما نمی آید.
از فرزند شهیدم هرچه بگویم كم است. او یكی از شاگردان ممتاز دانشگاه، و زبانزد خاص و عام بود. وی بدون آزمون وارد دانشگاه شد و به ادامه ی تحصیل در رشته ی مهندسی عمران پرداخت. سپس در تربت جام در هیئت هفت نفره ی واگذاری زمین، مسئول تقسیم اراضی بین مردم شد، فرزندم خیلی دوست داشت عدالت پیاده شود، و سعی میكرد آنچه رضای خداست، انجام گیرد.
یك روز از مرخصی برگشته بود و ما تازه سهمیهی 4 نفر كوپن شورا گرفته بودیم. وقتی دید ما سهمیهی چهار نفرگرفتهایم، با ناراحتی به من گفت: چرا سهمیهی 4 نفر كوپن گرفتهاید؟ من كه پیش شما نیستم. این كار صحیح نیست و باید سهمیهی یك نفر كم شود. خودش به شورا رفت و سهمیهی یك نفر را كم كرد.
پیكر فرزندم پس از شهادت، در منطقهی سوسنگرد، 5 ماه مفقود بود، تا این كه یكی از دوستانش، در همان منطقه خواب میبیند كه جسد شهید «یاعلی مدد» و چند نفر از یارانش در منطقهی سوسنگرد زیر خاك است. شهید به خواب دوستش میآید و میگوید این قدر دنبال من نگردید. من همین جا در همین منطقه هستم.
صبح كه میشود برای پیدا كردن اجساد، چند نفر به همراه دو لودر به منطقه میروند، چندین ساعت تلاش میكنند و جسدی پیدا نمیشود. یكی از رانندهها خسته میشود و دست از كار میكشد و برمی گردد. ولی رانندهی دوم به كار خود برای پیدا كردن اجساد ادامه میدهد، تا این كه بعد از ساعتها تفحص، یكباره راننده از بالای لودر پرت میشود و به زمین میخورد. افرادی كه شاهد ماجرا بوده اند، به طرف راننده میدوند و راننده با حیرت میگوید كه درون بیل نگاه كنید. وقتی میروند و درون بیل را نگاه میكنند، می بینند چهار جسد است كه یكی از آن ها متعلق به عبدالرحمن است.
برادر شهید: رفتار شهید با پدر و مادرتان چگونه بود؟
شهید، در تمام عرصهها میتواند برای نسل جوان الگو باشد، یکی از این امور در احترام به والدین است شهید یاعلی مدد، بسیار فروتن و مهربان بود و هیچگاه سخن ناخوشایندی با آنها نگفت و هرگز در سخن گفتن با آنها صدایش را بلندتر نکرد، و با وجود اینکه بیشتر عمر خود را در جبهه میگذراند ولی سعی میکرد وقتی که در خانه در کنار آنهاست کمک کار پدر باشد.
پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت: شهید یاعلی مدد از دانشجویان پیرو خط امام(ره)بود، در این باره توضیح بفرمایید؟
در اوایل انقلاب كه دانشگاهها تعطیل شد، شهید به فرمان امام(ره)، برای تقسیم اراضی با عضویت در هیئت هفت نفری واگذاری زمین، جهت تقسیم اراضی كشاورزان تربت جام، عازم استان خـراسان شد، و بسیار فعالانه تلاش میكرد. از جمله این كه اعلامیههای امام امت(ره) را كه از فرانسه میرسید، با خود به بوشهر میآورد و با كمك دوستان، اقدام بـه پخش آنها مـیكرد. و یکی از دانشجویانی بود که در ماجرای تسخیر لانه ی جاسوسی آمریكا شركت داشت. آن ها تمامی افرادی را كه در آن جا به ملّت ایران خیانت میكردند، دستگیر نمودند كه امام امت(ره) از این كار، بسیار خشنود گشته و فرمودند كه این دانشجویان عزیز، انقلابی عظیمتر به وجود آوردند.شهید در دوران انقلاب، شب ها تا صبح در مساجد حضور داشت و به پخش اعلامیهها اقدام میكرد.جنگ كه شروع شد، با مدرك مهندسی از تهران به بوشهر آمد و داوطلبانه خود را به سپاه پاسداران بوشهر معرفی كرد و عازم جبهه ی جنوب شد.
برادر شهید: از خصوصیات اخلاقی شهیدبیشتر برایمان بگویید؟
شهید بسیار خوب، متین و باوقار بود. اهمیتی برای ظواهر زندگی قائل نبود. اهل شوخی نبود و در كارهایش بسیار مصمم و جدی بود. از خصوصیات اخلاقی شهید همین بس كه دوستانش در سازمان دانشجویان مسلمان و جهاد دانشگاهی پلی تكنیك (امیر كبیر) درباره ی وی می گفتند كه شهید، دانشجویی مؤمن و متقی، پاسداری بیدار و آگاه و بالاتر از همه، پیرو صدیق و جان بر كف امام (ره) بود.
برادر شهید: از معنویات شهید بفرمایید و اینکه با کدام معصوم ارتباط بیشتری داشت؟
عادت داشت اعمال عبادی خود را در خلوت و به دور از نگاه دیگران انجام دهد، با توجه به گرمای استان بوشهر سعی میکرد در اتاق گرم نماز بخواند و زیر كولر یا پنكه نمیرفت تا جسم خود را برای روزهای دشوار تمرین دهد، و بسیار اهل راز و نیاز و نجوا با خدای خود بود، برنامههای عبادی خود را در جمع كمتر انجام میداد و آنچه انجام میداد از نظر دیگران مخفی بود، و علاقه خاصی به مولای متقیان امام علی ع داشت و با توجه با فامیلی ما که " یاعلی مدد" هست بیانگر این واقعیت و نشان از این علاقه است.
هدف شهید از ثبتنام در بسیج چه بود؟
شهید از ابتدای انقلاب، برای حضور در سپاه مصمم بود و برای تحقق چهار خواستهی خود، لباس پاسداری به تن كرد: اول روی كار آمدن اسلام راستین؛ دوم حفظ تمامیت ارضی كشور و بیرون كردن دشمن كافر متجاوز؛ سوم پیشرفت و ترقی اقتصاد كشور و چهارم كمك به مستمندان و ارتقای علمی و فرهنگ و هنر جامعه ی اسلامی.
برادر شهید: چه کسی خبر شهادت، عبدالرحمن را به شما داد؟
آخرین باری که جبهه رفت، خودم با ماشین او را به گاراژ رساندم و شاید کمتر کسی باور کند در این زمانی که برای آخرین بار با هم بودیم در سکوت کامل و فقط چشمهای ما بود که با هم حرف میزد تا اینکه یک شب قبل از اینکه خبر شهادت را به ما بدهند، انگار الهام شده بود قرار است خبری بشنویم و حتی همان شب شعری را نوشتم و حال عجیبی داشتم و دلیل این همه اضطراب را نمیدانستم تا اینکه صبح برادر بزرگترم، خبر شهادت عبدالرحمان را به ما داد.
در روز مراسم تشییع پیكر مطهر شهید، مردم بوشهر باشكوه هر چه تمامتر شركت كردند و بدین وسیله از جان فشانی های آن والامقام تجلیل به عمل آورده، او را در كنار دیگر همرزمانش به خاك سپرده شد.
برادر شهید: از خاطرات شهید برایمان بگویید؟
ما در یک خانواده ساده بزرگ شدیم و پدرمان کارگر بود و سعی میکرد همیشه نان حلال برای فرزندانش تهیه کند و از لحاظ مالی در وضعیت بسیار خوبی نبودیم اما با این وجود عبدالرحمن همیشه در خرج و مصارف خود بیشترین دقت داشت و ولخرجی نمیکرد، حتی مقدار پولی هم که به او داده میشد خرج نیازمندان میکرد، یک روز که به دانشگاه میرفت متوجه گدایی دو پسر فقیر شد و تصمیم گرفتم برای آنها کاری دست و پا کند به همین منطور چند روزی را روزه گرفت و پولی که قرار بود خرج غذا کند جمعآوری کرد و ترازویی خرید و در اختیار این دو پسر قرار داد و گفت وزن کنید و پول بگیرید بهتر از این است که گدایی کنید، با این کار سعی کرد هم آنها را وادار به سوادآموزی کند و هم شان و شخصیت خود را با گدایی کردن از دست نداده و با ایجاد یک کار بسیار کوچک به آنها هویتی تازه ببخشد.
یا اینکه از مخارج خود میگرفت و پول جمع شده را برای ازدواج هم دانشجویی خود صرف میکرد، بسیاری از کارهای خوب شهید بعد از شهادت ایشان برای ما مشخص شد؛ یک خانواده فقیر را در زمان جنگ در خوزستان و با وجود تمام مشکلات تامین مالی میکرد.
برادر شهید: آیا شهید در زمینه علمی و پژوهشی فعالیتی داشتند؟
عبدالرحمن از برجستهترین دانشپژوهان بوشهر بود که در شهریور سال 1360 در عملیات شناسایی و هدایت آتش در منطقه سوسنگرد به شهادت رسید، او حتی در منطقه جنگی از فعالیتهای علمی و تحقیقی دست نکشیده و به دنبال یافتن راه حل مسائل بغرنج ریاضیات بود و دارای ذهن بسیار خلاق و پشتکار بینظیری داشت به طوریکه در بیشتر ساعات شبانه روز بیدار و مشغول فعالیت علمی بود.
او در ابعاد مختلف علمی و پژوهشی، فرهنگی و هنری و نویسندگی، فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و نیکوکاری سرآمد جوانان کشور بود، همه او را مدیری متعهد، دلسوز و بسیار فروتن میدانستند و از محبوبیت بسیار و جایگاه برجستهای نزد دوستان و آشنایان و معلمان و عامهی برخوردار بود بطوریکه در اکثر تصاویر به جای مانده از وی، کتابی در دست دارد.
شهید یا علی مدد، کسی بود که با همکاری سه تن از هم قطاران دانشگاهی خود، برای اولین بار در استان بوشهر نمایشگاه، کتب انقلابی را برای روشنگری عمومی مردم و با آن وضعیت خفقان آن دوره برگزار کرد، و در زمینه قرآن و نهجالبلاغه تحقیقات بسیاری انجام داده بود.
برادر شهید: به نظر شما جنگ تمام شده است؟
از نظر ما جنگ ادامه دارد و هنوز تمام نشده و عبدالرحمان و اندیشه او الگویی است که میتواند کشور را از شرایط کنونی نجات دهد ولی موانع و دشمنیهای آشکار و پنهان بسادگی اجازه بروز این اندیشهها را نمیدهد، در واقع جنگ کنونی سختتر و پیچیدهتر از جنگ سال 1359 است که ما وظیفه داریم با تاسی از اندیشه این شهیدان جهت پیشرفت جامعه اسلامی گامهای محکم و اساسی برداریم.
شما به عنوان برادر شهید، برای زنده نگه داشتن اندیشه و راه این شهیدان چه کاری انجام دادهاید؟
من بدلیل احساس مسئولیتی که داشتم و دارم، کارهای بسیاری انجام دادم و در حال حاضر با وجود هزاران مشکل و موانع یک انجمن به نام اشجار، که دو هدف را دنبال میکند؛ یکی زنده نگه داشتن آرمان شهدا و ایثارگران و دوم، رسیدگی و کمک به حل مشکلات خانوادههای بازماندگان راه اندازی کردیم.
اشجار به یادبود شهید دانشمند، بوشهری عبدالرحمن یاعلی مدد و به عنوان یک طرح پیشران ملی، برای اولین بار در کشور بنیانگذار گردید.چون عقیده دارم پیام شهدا فقط در خاطراتشان نیست بلکه در روح و مشی آنهاست که امروزه عیان کردن آن بسیار دشوار است و من چون با شهدا زندگی کردم و بزرگ شدم این مسئولیت را در خودم ایجاد کردم که ادامه دهنده مشی آنها باشم.
برادر شهید: آیا تصاویری از شهید در دست دارید؟
جز چند تا عکس، چیزی نداریم چون بیشتر عکسها تحویل دانشگاه امیر کبیر تهران دادیم و آنها هم گم کردند، متاسفانه هیچ سیستم مدیریت اسناد درستی در کشور نداشتیم و از زمانی که خانهمان هم خراب شد خیلی از مدارک و اسناد از بین رفت.
کلام آخر
من چند دوره زندگی کردم، از بین رفتم و دوباره زندگی کردم و هر دوره مقدار زیادی از بارم را دور ریختم تا بتوانم ادامه بدهم چون با کوله بار سنگین نمیشود صعود کرد وگرنه سقوط میکنید. در هر دوره باید متناسب با آن دید رحمان برای من و کسانی که میشناسند یک اسطوره است؛ اسطورهها با اذهان ساخته میشوند و تکامل مییابند و موجب رشد میشوند و از وقتی که جریانهای انحرافی آمدند دیدگاهها نسبت به شهید و شهادت تغییر کرده اما هنوز امید هست، با توجه به تحقیقاتی که داشتم احترام و ارادت شهدا هنوز زنده است. ادامه مطلب
بنده با شاگردی در مغازه و با مشقّت و زحمت بسیار توانستم فرزندم را به این درجه برسانم و به اسلام تقدیم كنم. اكنون خودم و مادرش پیر و فرتوت شده ایم و به طور كلی از حركت باز ایستاده ایم و اصلاً توان راه رفتن را نداریم. با رنج بسیار و به زحمت، چند قدم حركت می كنیم. چند سال است كه حتی در حیاط خانه ی خودمان هم نمی توانیم راه برویم. ما تنهای تنها زندگی می كنیم و سال هاست كسی به دیدن ما نمی آید.
از فرزند شهیدم هرچه بگویم كم است. او یكی از شاگردان ممتاز دانشگاه، و زبانزد خاص و عام بود. وی بدون آزمون وارد دانشگاه شد و به ادامه ی تحصیل در رشته ی مهندسی عمران پرداخت. سپس در تربت جام در هیئت هفت نفره ی واگذاری زمین، مسئول تقسیم اراضی بین مردم شد، فرزندم خیلی دوست داشت عدالت پیاده شود، و سعی میكرد آنچه رضای خداست، انجام گیرد.
یك روز از مرخصی برگشته بود و ما تازه سهمیهی 4 نفر كوپن شورا گرفته بودیم. وقتی دید ما سهمیهی چهار نفرگرفتهایم، با ناراحتی به من گفت: چرا سهمیهی 4 نفر كوپن گرفتهاید؟ من كه پیش شما نیستم. این كار صحیح نیست و باید سهمیهی یك نفر كم شود. خودش به شورا رفت و سهمیهی یك نفر را كم كرد.
پیكر فرزندم پس از شهادت، در منطقهی سوسنگرد، 5 ماه مفقود بود، تا این كه یكی از دوستانش، در همان منطقه خواب میبیند كه جسد شهید «یاعلی مدد» و چند نفر از یارانش در منطقهی سوسنگرد زیر خاك است. شهید به خواب دوستش میآید و میگوید این قدر دنبال من نگردید. من همین جا در همین منطقه هستم.
صبح كه میشود برای پیدا كردن اجساد، چند نفر به همراه دو لودر به منطقه میروند، چندین ساعت تلاش میكنند و جسدی پیدا نمیشود. یكی از رانندهها خسته میشود و دست از كار میكشد و برمی گردد. ولی رانندهی دوم به كار خود برای پیدا كردن اجساد ادامه میدهد، تا این كه بعد از ساعتها تفحص، یكباره راننده از بالای لودر پرت میشود و به زمین میخورد. افرادی كه شاهد ماجرا بوده اند، به طرف راننده میدوند و راننده با حیرت میگوید كه درون بیل نگاه كنید. وقتی میروند و درون بیل را نگاه میكنند، می بینند چهار جسد است كه یكی از آن ها متعلق به عبدالرحمن است.
برادر شهید: رفتار شهید با پدر و مادرتان چگونه بود؟
شهید، در تمام عرصهها میتواند برای نسل جوان الگو باشد، یکی از این امور در احترام به والدین است شهید یاعلی مدد، بسیار فروتن و مهربان بود و هیچگاه سخن ناخوشایندی با آنها نگفت و هرگز در سخن گفتن با آنها صدایش را بلندتر نکرد، و با وجود اینکه بیشتر عمر خود را در جبهه میگذراند ولی سعی میکرد وقتی که در خانه در کنار آنهاست کمک کار پدر باشد.
پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت: شهید یاعلی مدد از دانشجویان پیرو خط امام(ره)بود، در این باره توضیح بفرمایید؟
در اوایل انقلاب كه دانشگاهها تعطیل شد، شهید به فرمان امام(ره)، برای تقسیم اراضی با عضویت در هیئت هفت نفری واگذاری زمین، جهت تقسیم اراضی كشاورزان تربت جام، عازم استان خـراسان شد، و بسیار فعالانه تلاش میكرد. از جمله این كه اعلامیههای امام امت(ره) را كه از فرانسه میرسید، با خود به بوشهر میآورد و با كمك دوستان، اقدام بـه پخش آنها مـیكرد. و یکی از دانشجویانی بود که در ماجرای تسخیر لانه ی جاسوسی آمریكا شركت داشت. آن ها تمامی افرادی را كه در آن جا به ملّت ایران خیانت میكردند، دستگیر نمودند كه امام امت(ره) از این كار، بسیار خشنود گشته و فرمودند كه این دانشجویان عزیز، انقلابی عظیمتر به وجود آوردند.شهید در دوران انقلاب، شب ها تا صبح در مساجد حضور داشت و به پخش اعلامیهها اقدام میكرد.جنگ كه شروع شد، با مدرك مهندسی از تهران به بوشهر آمد و داوطلبانه خود را به سپاه پاسداران بوشهر معرفی كرد و عازم جبهه ی جنوب شد.
برادر شهید: از خصوصیات اخلاقی شهیدبیشتر برایمان بگویید؟
شهید بسیار خوب، متین و باوقار بود. اهمیتی برای ظواهر زندگی قائل نبود. اهل شوخی نبود و در كارهایش بسیار مصمم و جدی بود. از خصوصیات اخلاقی شهید همین بس كه دوستانش در سازمان دانشجویان مسلمان و جهاد دانشگاهی پلی تكنیك (امیر كبیر) درباره ی وی می گفتند كه شهید، دانشجویی مؤمن و متقی، پاسداری بیدار و آگاه و بالاتر از همه، پیرو صدیق و جان بر كف امام (ره) بود.
برادر شهید: از معنویات شهید بفرمایید و اینکه با کدام معصوم ارتباط بیشتری داشت؟
عادت داشت اعمال عبادی خود را در خلوت و به دور از نگاه دیگران انجام دهد، با توجه به گرمای استان بوشهر سعی میکرد در اتاق گرم نماز بخواند و زیر كولر یا پنكه نمیرفت تا جسم خود را برای روزهای دشوار تمرین دهد، و بسیار اهل راز و نیاز و نجوا با خدای خود بود، برنامههای عبادی خود را در جمع كمتر انجام میداد و آنچه انجام میداد از نظر دیگران مخفی بود، و علاقه خاصی به مولای متقیان امام علی ع داشت و با توجه با فامیلی ما که " یاعلی مدد" هست بیانگر این واقعیت و نشان از این علاقه است.
هدف شهید از ثبتنام در بسیج چه بود؟
شهید از ابتدای انقلاب، برای حضور در سپاه مصمم بود و برای تحقق چهار خواستهی خود، لباس پاسداری به تن كرد: اول روی كار آمدن اسلام راستین؛ دوم حفظ تمامیت ارضی كشور و بیرون كردن دشمن كافر متجاوز؛ سوم پیشرفت و ترقی اقتصاد كشور و چهارم كمك به مستمندان و ارتقای علمی و فرهنگ و هنر جامعه ی اسلامی.
برادر شهید: چه کسی خبر شهادت، عبدالرحمن را به شما داد؟
آخرین باری که جبهه رفت، خودم با ماشین او را به گاراژ رساندم و شاید کمتر کسی باور کند در این زمانی که برای آخرین بار با هم بودیم در سکوت کامل و فقط چشمهای ما بود که با هم حرف میزد تا اینکه یک شب قبل از اینکه خبر شهادت را به ما بدهند، انگار الهام شده بود قرار است خبری بشنویم و حتی همان شب شعری را نوشتم و حال عجیبی داشتم و دلیل این همه اضطراب را نمیدانستم تا اینکه صبح برادر بزرگترم، خبر شهادت عبدالرحمان را به ما داد.
در روز مراسم تشییع پیكر مطهر شهید، مردم بوشهر باشكوه هر چه تمامتر شركت كردند و بدین وسیله از جان فشانی های آن والامقام تجلیل به عمل آورده، او را در كنار دیگر همرزمانش به خاك سپرده شد.
برادر شهید: از خاطرات شهید برایمان بگویید؟
ما در یک خانواده ساده بزرگ شدیم و پدرمان کارگر بود و سعی میکرد همیشه نان حلال برای فرزندانش تهیه کند و از لحاظ مالی در وضعیت بسیار خوبی نبودیم اما با این وجود عبدالرحمن همیشه در خرج و مصارف خود بیشترین دقت داشت و ولخرجی نمیکرد، حتی مقدار پولی هم که به او داده میشد خرج نیازمندان میکرد، یک روز که به دانشگاه میرفت متوجه گدایی دو پسر فقیر شد و تصمیم گرفتم برای آنها کاری دست و پا کند به همین منطور چند روزی را روزه گرفت و پولی که قرار بود خرج غذا کند جمعآوری کرد و ترازویی خرید و در اختیار این دو پسر قرار داد و گفت وزن کنید و پول بگیرید بهتر از این است که گدایی کنید، با این کار سعی کرد هم آنها را وادار به سوادآموزی کند و هم شان و شخصیت خود را با گدایی کردن از دست نداده و با ایجاد یک کار بسیار کوچک به آنها هویتی تازه ببخشد.
یا اینکه از مخارج خود میگرفت و پول جمع شده را برای ازدواج هم دانشجویی خود صرف میکرد، بسیاری از کارهای خوب شهید بعد از شهادت ایشان برای ما مشخص شد؛ یک خانواده فقیر را در زمان جنگ در خوزستان و با وجود تمام مشکلات تامین مالی میکرد.
برادر شهید: آیا شهید در زمینه علمی و پژوهشی فعالیتی داشتند؟
عبدالرحمن از برجستهترین دانشپژوهان بوشهر بود که در شهریور سال 1360 در عملیات شناسایی و هدایت آتش در منطقه سوسنگرد به شهادت رسید، او حتی در منطقه جنگی از فعالیتهای علمی و تحقیقی دست نکشیده و به دنبال یافتن راه حل مسائل بغرنج ریاضیات بود و دارای ذهن بسیار خلاق و پشتکار بینظیری داشت به طوریکه در بیشتر ساعات شبانه روز بیدار و مشغول فعالیت علمی بود.
او در ابعاد مختلف علمی و پژوهشی، فرهنگی و هنری و نویسندگی، فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و نیکوکاری سرآمد جوانان کشور بود، همه او را مدیری متعهد، دلسوز و بسیار فروتن میدانستند و از محبوبیت بسیار و جایگاه برجستهای نزد دوستان و آشنایان و معلمان و عامهی برخوردار بود بطوریکه در اکثر تصاویر به جای مانده از وی، کتابی در دست دارد.
شهید یا علی مدد، کسی بود که با همکاری سه تن از هم قطاران دانشگاهی خود، برای اولین بار در استان بوشهر نمایشگاه، کتب انقلابی را برای روشنگری عمومی مردم و با آن وضعیت خفقان آن دوره برگزار کرد، و در زمینه قرآن و نهجالبلاغه تحقیقات بسیاری انجام داده بود.
برادر شهید: به نظر شما جنگ تمام شده است؟
از نظر ما جنگ ادامه دارد و هنوز تمام نشده و عبدالرحمان و اندیشه او الگویی است که میتواند کشور را از شرایط کنونی نجات دهد ولی موانع و دشمنیهای آشکار و پنهان بسادگی اجازه بروز این اندیشهها را نمیدهد، در واقع جنگ کنونی سختتر و پیچیدهتر از جنگ سال 1359 است که ما وظیفه داریم با تاسی از اندیشه این شهیدان جهت پیشرفت جامعه اسلامی گامهای محکم و اساسی برداریم.
شما به عنوان برادر شهید، برای زنده نگه داشتن اندیشه و راه این شهیدان چه کاری انجام دادهاید؟
من بدلیل احساس مسئولیتی که داشتم و دارم، کارهای بسیاری انجام دادم و در حال حاضر با وجود هزاران مشکل و موانع یک انجمن به نام اشجار، که دو هدف را دنبال میکند؛ یکی زنده نگه داشتن آرمان شهدا و ایثارگران و دوم، رسیدگی و کمک به حل مشکلات خانوادههای بازماندگان راه اندازی کردیم.
اشجار به یادبود شهید دانشمند، بوشهری عبدالرحمن یاعلی مدد و به عنوان یک طرح پیشران ملی، برای اولین بار در کشور بنیانگذار گردید.چون عقیده دارم پیام شهدا فقط در خاطراتشان نیست بلکه در روح و مشی آنهاست که امروزه عیان کردن آن بسیار دشوار است و من چون با شهدا زندگی کردم و بزرگ شدم این مسئولیت را در خودم ایجاد کردم که ادامه دهنده مشی آنها باشم.
برادر شهید: آیا تصاویری از شهید در دست دارید؟
جز چند تا عکس، چیزی نداریم چون بیشتر عکسها تحویل دانشگاه امیر کبیر تهران دادیم و آنها هم گم کردند، متاسفانه هیچ سیستم مدیریت اسناد درستی در کشور نداشتیم و از زمانی که خانهمان هم خراب شد خیلی از مدارک و اسناد از بین رفت.
کلام آخر
من چند دوره زندگی کردم، از بین رفتم و دوباره زندگی کردم و هر دوره مقدار زیادی از بارم را دور ریختم تا بتوانم ادامه بدهم چون با کوله بار سنگین نمیشود صعود کرد وگرنه سقوط میکنید. در هر دوره باید متناسب با آن دید رحمان برای من و کسانی که میشناسند یک اسطوره است؛ اسطورهها با اذهان ساخته میشوند و تکامل مییابند و موجب رشد میشوند و از وقتی که جریانهای انحرافی آمدند دیدگاهها نسبت به شهید و شهادت تغییر کرده اما هنوز امید هست، با توجه به تحقیقاتی که داشتم احترام و ارادت شهدا هنوز زنده است. ادامه مطلب
خصوصيات اخلاقي شهيد
شهيد بسيار خوب، متين و باوقار بود. اهميتي براي ظواهر زندگي قائل نبود. اهل شوخي نبود و در كارهايش بسيار مصمم و جدي بود. از خصوصيات اخلاقي شهيد همين بس كه دوستانش در سازمان دانشجويان مسلمان و جهاد دانشگاهي پلي تكنيك (امير كبير) درباره ي وي مي گفتند كه شهيد، دانشجويي مؤمن و متقي، پاسداري بيدار و آگاه و بالاتر از همه، پيرو صديق و جان بر كف امام (ره) بود.
روحيات معنوي و تقيدات مذهبي
عادت داشت اعمال عبادي خود را در خلوت و به دور از نگاه ديگران انجام دهد. در اتاق گرم نماز مي خواند و زير كولر يا پنكه نمي رفت. بسيار اهل راز و نياز و نجوا با خداي خود بود. عبادات را در جمع كمتر انجام مي داد و آنچه انجام ميداد از نظر ديگران مخفي بود.
چگونگي امرار معاش خانواده ي شهيد
پدر خانواده در جواني با شاگردي در مغازه روزي حلال كسب
مي كرد، و در پيري نيز در اثر ناتواني خانه نشين شد و از طريق حقوق شهيد به امرار معاش مي پرداخت. زيرا بر اين باور بود كه براي تربيت فرزندان شايسته، نان و خرماي حلال خوردن بهتر از خوراك خوب حرام است و يك دينار حلال، بهتر از صد دينار حرام است.
تحصيلات شهيد
دوره ي متوسطه را در دبيرستان «سعادت» بوشهر و در رشته ي رياضي با موفقيت به پايان برد و با معدل 20 به عنوان شاگرد اول استان، موفق به اخذ ديپلم شد و بدون كنكور وارد دانشگاه شد.
شهيد تا سال سوم دانشگاه، در رشته ي عمران تحصيل نمود كه انقلاب شد و دانشگاه ها به تعطيلي كشيده شد. البته در دانشگاه پس از 6 ماه استاديار شد.
فعاليت هاي شهيد
وي در سال 1356 به دانشگاه راه يافت و در رشته ي راه و ساختمان مشغول به تحصيل شد. شهيد براي درك و تبليغ هر چه بيشتر ايدئولوژي اسلامي، بسيار تلاش مي كرد. همزمان با شروع جنبش امت مسلمان ايران عليه حكومت استبدادي پهلوي، در تظاهرات گسترده ي مردمي به طور فعال شركت مي كرد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن سال 1357، با مطرح شدن انقلاب فرهنگي، با درك عميق و ريشه اي كه در اينباره داشت، فعالانه اهتمام مي ورزيد. زيرا كه انحراف دانشگاه را، عامل انحراف و وابستگي جامعه به بيگانه مي دانست.
به سبب آگاهي از ظلم زيادي كه بر روستاييان ايران رفته بود، به عضويت هيئت هاي هفت نفره ي واگذاري زمين درآمد و از تهران، رهسپار استان خراسان شد و در آن جا به فعاليت پرداخت. نزديك به يك سال در هيئت هاي هفت نفره به كار خود ادامه داد.
همزمان با شروع جنگ تحميلي، در مهرماه 1359 به همراه تعداد ديگري از دوستان همرزمش به ميدان نبرد با دشمن شتافت.
بعد از مدتي كه ديده باني در ارتش را بر عهده داشت، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در اهواز پيوست.
شهيد پس از پوشيدن لباس مقدس پاسداري راهي سوسنگرد گرديد. در آن جا مدتي كارهاي تبليغاتي و كار در كتابخانه را به عهده داشت و علاوه بر آن، مسئوليت كارهاي تداركاتي سپاه را در سوسنگرد عهده دار شد.
سرانجام بعد از گذشت يك سال به زيارت معشوق خويش، حضرت باري تعالي شتافت.
آن ايام ـ زمان جنگ ـ به گفته ي خودش از سازنده ترين دوران زندگي اش بود.
چگونگي ثبت نام و حضور در بسيج
شهيد از ابتداي انقلاب، براي حضور در سپاه مصمم بود و براي تحقق چهار خواسته ي خود، لباس پاسداري به تن كرد: اول روي كار آمدن اسلام راستين؛ دوم حفظ تماميت ارضي كشور و بيرون كردن دشمن كافر متجاوز؛ سوم پيشرفت و ترقي اقتصاد كشور و چهارم كمك به مستمندان و ارتقاي علمي و فرهنگ و هنر جامعه ي اسلامي.
مراسم تشييع جنازه ي شهيد
در روز مراسم تشييع پيكر مطهر شهيد، مردم بوشهر باشكوه هر چه تمام تر شركت كردند و بدين وسيله از جان فشاني هاي آن والامقام تجليل به عمل آورده، او را در كنار ديگر همرزمانش به خاك سپردند.
مردم هميشه در صحنه ي بوشهر در تمامي مراسم هاي مربوط به يادمان شهيد، حضور چشم گير داشتند. هركسي از خانواده ي شهيد، درباره ي آن بزرگوار سؤال مي كرد، پاسخ مي شنيد كه فرزند ما نزد خالق يكتاست. براي ما چه از آن بهتر كه عزيزمان با سربلندي در راه خدا به درجه ي رفيع شهادت رسيد و اين باعث افتخار ماست.
شهيد از زبان پدرش(برادر مراد ياعلي مدد)
بنده با شاگردي در مغازه و با مشقّت و زحمت بسيار توانستم فرزندم را به اين درجه برسانم و به اسلام تقديم كنم. اكنون خودم و مادرش پير و فرتوت شده ايم و به طور كلي از حركت باز ايستاده ايم و اصلاً توان راه رفتن را نداريم. با رنج بسيار و به زحمت، چند قدم حركت مي كنيم. چند سال است كه حتي در حياط خانه ي خودمان هم نمي توانيم راه برويم. ما تنهاي تنها زندگي مي كنيم و سال هاست كسي به ديدن ما نمي آيد.
از فرزند شهيدم هرچه بگويم كم است. او يكي از شاگردان ممتاز دانشگاه، و زبانزد خاص و عام بود. وي بدون آزمون وارد دانشگاه شد و به ادامه ي تحصيل در رشته ي مهندسي عمران پرداخت. سپس در تربت جام در هيئت هفت نفره ي واگذاري زمين، مسئول تقسيم اراضي بين مردم شد.
فرزندم خيلي دوست داشت عدالت پياده شود، و سعي مي كرد آنچه رضاي خداست، انجام گيرد.
يك روز از مرخصي برگشته بود و ما تازه سهميه ي 4 نفر كوپن شورا گرفته بوديم. وقتي ديد ما سهميه ي چهار نفرگرفته ايم، با ناراحتي به من گفت: چرا سهميه ي 4 نفر كوپن گرفته ايد؟ من كه پيش شما نيستم. اين كار صحيح نيست و بايد سهميه ي يك نفر كم شود. خودش به شورا رفت و سهميه ي يك نفر را كم كرد.
پيكر فرزندم پس از شهادت، در منطقه ي سوسنگرد، 5 ماه مفقود بود، تا اين كه يكي از دوستانش، در همان منطقه خواب مي بيند كه جسد شهيد «ياعلي مدد» و چند نفر از يارانش در منطقه ي سوسنگرد زير خاك است. شهيد به خواب دوستش مي آيد و مي گويد اين قدر دنبال من نگرديد. من همين جا در همين منطقه هستم.
صبح كه مي شود براي پيدا كردن اجساد، چند نفر به همراه دو لودر به منطقه مي روند، چندين ساعت تلاش مي كنند و جسدي پيدا نمي شود. يكي از راننده ها خسته مي شود و دست از كار مي كشد و برمي گردد. ولي راننده ي دوم به كار خود براي پيدا كردن اجساد ادامه مي دهد، تا اين كه بعد از ساعت ها تفحص، يكباره راننده از بالاي لودر پرت مي شود و به زمين
مي خورد. افرادي كه شاهد ماجرا بوده اند، به طرف راننده مي دوند و راننده با حيرت مي گويد كه درون بيل نگاه كنيد. وقتي مي روند و درون بيل را نگاه مي كنند، مي بينند چهار جسد است كه يكي از آن ها متعلق به عبدالرحمن است.
عبدالرحمن به ورزش فوتبال بسيار علاقه مند بود و عصرها بيشتر به تمرين فوتبال مي رفت و در زمين تيم «ايرانجوان»، تمرين مي كرد.
شهيد از زبان مادر (خواهر زينب شاطريان)
از فرزندم هيچ گاه سخن ناخوشايندي نشنيدم. او هرگز در سخن گفتن با ما صدايش را بلند نمي كرد. در تمام مدت تحصيل، شاگرد ممتاز دبيرستان و دانشگاه بود، و در زمان جنگ پيشتاز ميدان هاي نبرد.
وقتي كه در هيئت هفت نفره ي واگذاري زمين فعاليت مي كرد، يك روز به يكي از دوستانش مي گويد كه مي خواهم به بوشهر براي ديدن پدر و مادرم بروم. ولي يك راست به جبهه مي رود و اصلاً به خانه نمي آيد.
او كسي بود كه از وقتي خود را شناخت، يا در سنگر تحصيل بود، يا در ميدان نبرد با دشمن. آري او در اين دو جبهه پيروز بود و عاقبت نيز شهيد جبهه ي حق شد.
شهيد از زبان همرزمش (برادر آزاده يوسف بختياري)
آشنايي من با شهيد عبدالرحمن ياعلي مدد، به زماني برمي گردد كه ما به مدرسه ي «22بهمن» مي رفتيم.
ما حدوداً 16 ساله و كلاس دوم راهنمايي بوديم. آن زمان برادر بزرگ شهيد، در مدرسه معلم ما بود. زماني كه انقلاب پيروز شد، ما با ايشان ارتباط داشتيم. روشن فكري متفكر بود.
دوستي من و شهيد و احمد جولاييان از حد همكلاسي فراتر رفت، به گونه اي كه به منزل ايشان رفت و آمد داشتم و با خانواده ي محترم ايشان آشناتر شدم. رابطه مان بسيار تنگاتنگ شده بود و همديگر را خيلي دوست داشتيم.
من و شهيد و «احمد جولاييان» و برادر «كرامت بنچاري» با يكي از دوستان ديگر كه در مدرسه ي «22 بهمن» بوديم، مي خواستيم روزنامه ي ديواري تهيه كنيم. هر هفته يك روزنامه ي ديواري براي مدرسه تهيه
مي كرديم. در اين كار از آقاي «ياعلي مدد» كه معلم ما بود كمك مي گرفتيم.
با شروع جنگ تحميلي، مدرسه را رها كرديم. از يك طرف به بسيج مي رفتيم و آموزش مي ديديم، و از طرف ديگر چند ساعتي به مدرسه
مي رفتيم. تا اين كه آموزش ما در مدرسه تمام شد.
عاقبت به جبهه اعزام شدم و در خدمت شهيد «عليرضا ماهيني» و گروه شهيد «چمران» در جنگ هاي نامنظم بودم.
هر وقت كه به مرخصي مي آمدم، به منزل آقاي ياعلي مدد مي رفتم. شهيد هم هر وقت كه مي دانست كه من برگشته ام، به خانه ي ما مي آمد.
يك روز به خانه ي شهيد رفتم. مادرش گفت كه عبدالرحمن به جبهه رفته است و ما هم از او خبري نداريم. فقط مي فهميم كه سوسنگرد است. گفتم: از چه ناحيه اي اعزام شده است؟ گفت: از ناحيه ي دانشجويان پيرو خط امام(ره) تهران به جبهه رفته است. گفتم: خيلي خوب، من به آن جا مي روم و او را پيدا مي كنم. مقداري خوراكي هم به من داد كه من با خودم براي شهيد ببرم.
پيدا كردن عبدالرحمن، كار خيلي سختي بود. چون من از او هيچ نشاني نداشتم. ولي از آن جا كه خدا مي خواست كه من شرمنده ي خانواده ي شهيد نشوم، به منطقه ي «عباسيه» رفتم. سپس به طرف راست سوسنگرد حركت كردم. سوسنگرد هنوز دست عراقي ها بود.
يك روز كه لب رودخانه ي سوسنگرد، با بچه ها نشسته بودم، ديدم سه نفر با قايقي كه در آن نشسته اند، دارند به طرف عراقي ها مي روند كه منطقه را شناسايي كنند. خوب كه نگاه قايق كردم، احساس كردم كه يكي از
آن ها شهيد ياعلي مدد است.
قايق رفت و ما به انتظار مانديم تا قايق از شناسايي برگردد. وقتي برگشتند، به لب رودخانه رفتم. ما وسط عراقي ها بوديم. يعني در واقع
عراقي ها بر تپه هاي «الله اكبر» مستقر شده بودند؛ و ما مواظب بوديم كه نكند عراقي ها روي رودخانه پل بزنند، و طرف ديگر سوسنگرد را هم به اشغال خود دربياورند.
وقتي قايق ايستاد، جلو رفتم، ديدم كه ياعلي مدد است. وقتي خواستِ خدا باشد، همه چيز اتفاق مي افتد. با هم روبوسي و احوالپرسي كرديم. پرسيدم تو اين جا چه كار مي كني؟ ماجرا را برايم توضيح داد. گفتم: مادرت سوغاتي برايت فرستاده تا به تو بدهم. از من پرسيد كه تو كجا هستي؟
گفتم: من همين جا پشت خاكريز هستم. پس از آن خداحافظي كرد و رفت.
بعد از آن ما در آن منطقه، عمليات «الله اكبر» را انجام داديم. پس از عمليات، من به مرخصي رفتم.
روزي به منزل آقاي ياعلي مدد رفتم. اتفاقاً شهيد عبدالرحمن هم به مرخصي آمده بود. دو سه روزي در بوشهر با هم بوديم. خيلي با هم شوخي مي كرديم. خيلي دوستش داشتم. واقعاً از آن بچه هاي مخلص بود.
شهيد دانشجو بود و بينش سياسي بسيار بالايي داشت. واقعاً پيام هاي امام(ره) را به خوبي درك مي كرد. مي دانست كه اوضاع و احوال مملكت چگونه است.
آن موقع خيانت هاي «بني صدر» بحث داغ روز بود. ما جبهه كه بوديم، موضوع را دريافته بوديم؛ ولي همه جا قابل بيان نبود. گاهي اوقات با شهيد «احمد جولاييان» به خانه ي آقاي ياعلي مدد مي رفتم و با همديگر خيلي ارتباط تنگاتنگي داشتيم.
شهيد ياعلي مدد از دانشجويان پيرو خط امام(ره) بود و از امام(ره) كاملاً اطاعت و فرمانبرداري داشت. به طوري كه هرچه رهبر مي گفت، اطاعت مي كرد.
ما مجدداً به جبهه رفتيم. يك بار او براي شناسايي به يكي از مناطق رفت، ولي ديگر برنگشت. وقتي كه مدتي گذشت، من به بوشهر آمدم.
خانواده ي شهيد از من سراغ او را گرفتند. گفتم كه او را ديدم كه به شناسايي مي رفت، ولي بعد از آن ديگر او را نديده ام. من نيز خبري نداشتم. بعد از اين كه در آن منطقه عمليات شد، پيكرش را آوردند.
خداوند همه شهدا را غريق رحمت فرمايد و اين شهيد عزيز را با شهداي كربلا محشور فرمايد. ادامه مطلب
شهيد بسيار خوب، متين و باوقار بود. اهميتي براي ظواهر زندگي قائل نبود. اهل شوخي نبود و در كارهايش بسيار مصمم و جدي بود. از خصوصيات اخلاقي شهيد همين بس كه دوستانش در سازمان دانشجويان مسلمان و جهاد دانشگاهي پلي تكنيك (امير كبير) درباره ي وي مي گفتند كه شهيد، دانشجويي مؤمن و متقي، پاسداري بيدار و آگاه و بالاتر از همه، پيرو صديق و جان بر كف امام (ره) بود.
روحيات معنوي و تقيدات مذهبي
عادت داشت اعمال عبادي خود را در خلوت و به دور از نگاه ديگران انجام دهد. در اتاق گرم نماز مي خواند و زير كولر يا پنكه نمي رفت. بسيار اهل راز و نياز و نجوا با خداي خود بود. عبادات را در جمع كمتر انجام مي داد و آنچه انجام ميداد از نظر ديگران مخفي بود.
چگونگي امرار معاش خانواده ي شهيد
پدر خانواده در جواني با شاگردي در مغازه روزي حلال كسب
مي كرد، و در پيري نيز در اثر ناتواني خانه نشين شد و از طريق حقوق شهيد به امرار معاش مي پرداخت. زيرا بر اين باور بود كه براي تربيت فرزندان شايسته، نان و خرماي حلال خوردن بهتر از خوراك خوب حرام است و يك دينار حلال، بهتر از صد دينار حرام است.
تحصيلات شهيد
دوره ي متوسطه را در دبيرستان «سعادت» بوشهر و در رشته ي رياضي با موفقيت به پايان برد و با معدل 20 به عنوان شاگرد اول استان، موفق به اخذ ديپلم شد و بدون كنكور وارد دانشگاه شد.
شهيد تا سال سوم دانشگاه، در رشته ي عمران تحصيل نمود كه انقلاب شد و دانشگاه ها به تعطيلي كشيده شد. البته در دانشگاه پس از 6 ماه استاديار شد.
فعاليت هاي شهيد
وي در سال 1356 به دانشگاه راه يافت و در رشته ي راه و ساختمان مشغول به تحصيل شد. شهيد براي درك و تبليغ هر چه بيشتر ايدئولوژي اسلامي، بسيار تلاش مي كرد. همزمان با شروع جنبش امت مسلمان ايران عليه حكومت استبدادي پهلوي، در تظاهرات گسترده ي مردمي به طور فعال شركت مي كرد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن سال 1357، با مطرح شدن انقلاب فرهنگي، با درك عميق و ريشه اي كه در اينباره داشت، فعالانه اهتمام مي ورزيد. زيرا كه انحراف دانشگاه را، عامل انحراف و وابستگي جامعه به بيگانه مي دانست.
به سبب آگاهي از ظلم زيادي كه بر روستاييان ايران رفته بود، به عضويت هيئت هاي هفت نفره ي واگذاري زمين درآمد و از تهران، رهسپار استان خراسان شد و در آن جا به فعاليت پرداخت. نزديك به يك سال در هيئت هاي هفت نفره به كار خود ادامه داد.
همزمان با شروع جنگ تحميلي، در مهرماه 1359 به همراه تعداد ديگري از دوستان همرزمش به ميدان نبرد با دشمن شتافت.
بعد از مدتي كه ديده باني در ارتش را بر عهده داشت، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در اهواز پيوست.
شهيد پس از پوشيدن لباس مقدس پاسداري راهي سوسنگرد گرديد. در آن جا مدتي كارهاي تبليغاتي و كار در كتابخانه را به عهده داشت و علاوه بر آن، مسئوليت كارهاي تداركاتي سپاه را در سوسنگرد عهده دار شد.
سرانجام بعد از گذشت يك سال به زيارت معشوق خويش، حضرت باري تعالي شتافت.
آن ايام ـ زمان جنگ ـ به گفته ي خودش از سازنده ترين دوران زندگي اش بود.
چگونگي ثبت نام و حضور در بسيج
شهيد از ابتداي انقلاب، براي حضور در سپاه مصمم بود و براي تحقق چهار خواسته ي خود، لباس پاسداري به تن كرد: اول روي كار آمدن اسلام راستين؛ دوم حفظ تماميت ارضي كشور و بيرون كردن دشمن كافر متجاوز؛ سوم پيشرفت و ترقي اقتصاد كشور و چهارم كمك به مستمندان و ارتقاي علمي و فرهنگ و هنر جامعه ي اسلامي.
مراسم تشييع جنازه ي شهيد
در روز مراسم تشييع پيكر مطهر شهيد، مردم بوشهر باشكوه هر چه تمام تر شركت كردند و بدين وسيله از جان فشاني هاي آن والامقام تجليل به عمل آورده، او را در كنار ديگر همرزمانش به خاك سپردند.
مردم هميشه در صحنه ي بوشهر در تمامي مراسم هاي مربوط به يادمان شهيد، حضور چشم گير داشتند. هركسي از خانواده ي شهيد، درباره ي آن بزرگوار سؤال مي كرد، پاسخ مي شنيد كه فرزند ما نزد خالق يكتاست. براي ما چه از آن بهتر كه عزيزمان با سربلندي در راه خدا به درجه ي رفيع شهادت رسيد و اين باعث افتخار ماست.
شهيد از زبان پدرش(برادر مراد ياعلي مدد)
بنده با شاگردي در مغازه و با مشقّت و زحمت بسيار توانستم فرزندم را به اين درجه برسانم و به اسلام تقديم كنم. اكنون خودم و مادرش پير و فرتوت شده ايم و به طور كلي از حركت باز ايستاده ايم و اصلاً توان راه رفتن را نداريم. با رنج بسيار و به زحمت، چند قدم حركت مي كنيم. چند سال است كه حتي در حياط خانه ي خودمان هم نمي توانيم راه برويم. ما تنهاي تنها زندگي مي كنيم و سال هاست كسي به ديدن ما نمي آيد.
از فرزند شهيدم هرچه بگويم كم است. او يكي از شاگردان ممتاز دانشگاه، و زبانزد خاص و عام بود. وي بدون آزمون وارد دانشگاه شد و به ادامه ي تحصيل در رشته ي مهندسي عمران پرداخت. سپس در تربت جام در هيئت هفت نفره ي واگذاري زمين، مسئول تقسيم اراضي بين مردم شد.
فرزندم خيلي دوست داشت عدالت پياده شود، و سعي مي كرد آنچه رضاي خداست، انجام گيرد.
يك روز از مرخصي برگشته بود و ما تازه سهميه ي 4 نفر كوپن شورا گرفته بوديم. وقتي ديد ما سهميه ي چهار نفرگرفته ايم، با ناراحتي به من گفت: چرا سهميه ي 4 نفر كوپن گرفته ايد؟ من كه پيش شما نيستم. اين كار صحيح نيست و بايد سهميه ي يك نفر كم شود. خودش به شورا رفت و سهميه ي يك نفر را كم كرد.
پيكر فرزندم پس از شهادت، در منطقه ي سوسنگرد، 5 ماه مفقود بود، تا اين كه يكي از دوستانش، در همان منطقه خواب مي بيند كه جسد شهيد «ياعلي مدد» و چند نفر از يارانش در منطقه ي سوسنگرد زير خاك است. شهيد به خواب دوستش مي آيد و مي گويد اين قدر دنبال من نگرديد. من همين جا در همين منطقه هستم.
صبح كه مي شود براي پيدا كردن اجساد، چند نفر به همراه دو لودر به منطقه مي روند، چندين ساعت تلاش مي كنند و جسدي پيدا نمي شود. يكي از راننده ها خسته مي شود و دست از كار مي كشد و برمي گردد. ولي راننده ي دوم به كار خود براي پيدا كردن اجساد ادامه مي دهد، تا اين كه بعد از ساعت ها تفحص، يكباره راننده از بالاي لودر پرت مي شود و به زمين
مي خورد. افرادي كه شاهد ماجرا بوده اند، به طرف راننده مي دوند و راننده با حيرت مي گويد كه درون بيل نگاه كنيد. وقتي مي روند و درون بيل را نگاه مي كنند، مي بينند چهار جسد است كه يكي از آن ها متعلق به عبدالرحمن است.
عبدالرحمن به ورزش فوتبال بسيار علاقه مند بود و عصرها بيشتر به تمرين فوتبال مي رفت و در زمين تيم «ايرانجوان»، تمرين مي كرد.
شهيد از زبان مادر (خواهر زينب شاطريان)
از فرزندم هيچ گاه سخن ناخوشايندي نشنيدم. او هرگز در سخن گفتن با ما صدايش را بلند نمي كرد. در تمام مدت تحصيل، شاگرد ممتاز دبيرستان و دانشگاه بود، و در زمان جنگ پيشتاز ميدان هاي نبرد.
وقتي كه در هيئت هفت نفره ي واگذاري زمين فعاليت مي كرد، يك روز به يكي از دوستانش مي گويد كه مي خواهم به بوشهر براي ديدن پدر و مادرم بروم. ولي يك راست به جبهه مي رود و اصلاً به خانه نمي آيد.
او كسي بود كه از وقتي خود را شناخت، يا در سنگر تحصيل بود، يا در ميدان نبرد با دشمن. آري او در اين دو جبهه پيروز بود و عاقبت نيز شهيد جبهه ي حق شد.
شهيد از زبان همرزمش (برادر آزاده يوسف بختياري)
آشنايي من با شهيد عبدالرحمن ياعلي مدد، به زماني برمي گردد كه ما به مدرسه ي «22بهمن» مي رفتيم.
ما حدوداً 16 ساله و كلاس دوم راهنمايي بوديم. آن زمان برادر بزرگ شهيد، در مدرسه معلم ما بود. زماني كه انقلاب پيروز شد، ما با ايشان ارتباط داشتيم. روشن فكري متفكر بود.
دوستي من و شهيد و احمد جولاييان از حد همكلاسي فراتر رفت، به گونه اي كه به منزل ايشان رفت و آمد داشتم و با خانواده ي محترم ايشان آشناتر شدم. رابطه مان بسيار تنگاتنگ شده بود و همديگر را خيلي دوست داشتيم.
من و شهيد و «احمد جولاييان» و برادر «كرامت بنچاري» با يكي از دوستان ديگر كه در مدرسه ي «22 بهمن» بوديم، مي خواستيم روزنامه ي ديواري تهيه كنيم. هر هفته يك روزنامه ي ديواري براي مدرسه تهيه
مي كرديم. در اين كار از آقاي «ياعلي مدد» كه معلم ما بود كمك مي گرفتيم.
با شروع جنگ تحميلي، مدرسه را رها كرديم. از يك طرف به بسيج مي رفتيم و آموزش مي ديديم، و از طرف ديگر چند ساعتي به مدرسه
مي رفتيم. تا اين كه آموزش ما در مدرسه تمام شد.
عاقبت به جبهه اعزام شدم و در خدمت شهيد «عليرضا ماهيني» و گروه شهيد «چمران» در جنگ هاي نامنظم بودم.
هر وقت كه به مرخصي مي آمدم، به منزل آقاي ياعلي مدد مي رفتم. شهيد هم هر وقت كه مي دانست كه من برگشته ام، به خانه ي ما مي آمد.
يك روز به خانه ي شهيد رفتم. مادرش گفت كه عبدالرحمن به جبهه رفته است و ما هم از او خبري نداريم. فقط مي فهميم كه سوسنگرد است. گفتم: از چه ناحيه اي اعزام شده است؟ گفت: از ناحيه ي دانشجويان پيرو خط امام(ره) تهران به جبهه رفته است. گفتم: خيلي خوب، من به آن جا مي روم و او را پيدا مي كنم. مقداري خوراكي هم به من داد كه من با خودم براي شهيد ببرم.
پيدا كردن عبدالرحمن، كار خيلي سختي بود. چون من از او هيچ نشاني نداشتم. ولي از آن جا كه خدا مي خواست كه من شرمنده ي خانواده ي شهيد نشوم، به منطقه ي «عباسيه» رفتم. سپس به طرف راست سوسنگرد حركت كردم. سوسنگرد هنوز دست عراقي ها بود.
يك روز كه لب رودخانه ي سوسنگرد، با بچه ها نشسته بودم، ديدم سه نفر با قايقي كه در آن نشسته اند، دارند به طرف عراقي ها مي روند كه منطقه را شناسايي كنند. خوب كه نگاه قايق كردم، احساس كردم كه يكي از
آن ها شهيد ياعلي مدد است.
قايق رفت و ما به انتظار مانديم تا قايق از شناسايي برگردد. وقتي برگشتند، به لب رودخانه رفتم. ما وسط عراقي ها بوديم. يعني در واقع
عراقي ها بر تپه هاي «الله اكبر» مستقر شده بودند؛ و ما مواظب بوديم كه نكند عراقي ها روي رودخانه پل بزنند، و طرف ديگر سوسنگرد را هم به اشغال خود دربياورند.
وقتي قايق ايستاد، جلو رفتم، ديدم كه ياعلي مدد است. وقتي خواستِ خدا باشد، همه چيز اتفاق مي افتد. با هم روبوسي و احوالپرسي كرديم. پرسيدم تو اين جا چه كار مي كني؟ ماجرا را برايم توضيح داد. گفتم: مادرت سوغاتي برايت فرستاده تا به تو بدهم. از من پرسيد كه تو كجا هستي؟
گفتم: من همين جا پشت خاكريز هستم. پس از آن خداحافظي كرد و رفت.
بعد از آن ما در آن منطقه، عمليات «الله اكبر» را انجام داديم. پس از عمليات، من به مرخصي رفتم.
روزي به منزل آقاي ياعلي مدد رفتم. اتفاقاً شهيد عبدالرحمن هم به مرخصي آمده بود. دو سه روزي در بوشهر با هم بوديم. خيلي با هم شوخي مي كرديم. خيلي دوستش داشتم. واقعاً از آن بچه هاي مخلص بود.
شهيد دانشجو بود و بينش سياسي بسيار بالايي داشت. واقعاً پيام هاي امام(ره) را به خوبي درك مي كرد. مي دانست كه اوضاع و احوال مملكت چگونه است.
آن موقع خيانت هاي «بني صدر» بحث داغ روز بود. ما جبهه كه بوديم، موضوع را دريافته بوديم؛ ولي همه جا قابل بيان نبود. گاهي اوقات با شهيد «احمد جولاييان» به خانه ي آقاي ياعلي مدد مي رفتم و با همديگر خيلي ارتباط تنگاتنگي داشتيم.
شهيد ياعلي مدد از دانشجويان پيرو خط امام(ره) بود و از امام(ره) كاملاً اطاعت و فرمانبرداري داشت. به طوري كه هرچه رهبر مي گفت، اطاعت مي كرد.
ما مجدداً به جبهه رفتيم. يك بار او براي شناسايي به يكي از مناطق رفت، ولي ديگر برنگشت. وقتي كه مدتي گذشت، من به بوشهر آمدم.
خانواده ي شهيد از من سراغ او را گرفتند. گفتم كه او را ديدم كه به شناسايي مي رفت، ولي بعد از آن ديگر او را نديده ام. من نيز خبري نداشتم. بعد از اين كه در آن منطقه عمليات شد، پيكرش را آوردند.
خداوند همه شهدا را غريق رحمت فرمايد و اين شهيد عزيز را با شهداي كربلا محشور فرمايد. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید