مشخصات شهید

شهید عبدالحسین اردشیری

624
نام عبدالحسين
نام خانوادگی اردشيري
نام پدر رضا
تاربخ تولد 1334/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/01/02
محل شهادت كرخه نور
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل كارمند بهداري
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن بوشهر
جهت اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید.
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • (1)

    سلام سوزان دلباختگان امام راستین تشیع بالاخص بقیه الله الا عظم و نائب گواهی قدرت حضرت امام خمینی نثار بارگان شما باد که تار وپود خودتان این ندا بلند است ( الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه ) اینک تمامی سرزمین ایران .اسلامی به کربلائی مبدل گشته و هر روز در جبهه و پشت جبهه خون پاک عزیزی از عزیزان اسلام لاله ای را آبیاری کرد و اینبار شهر بوشهر به سوگ جوانی از تبار هابیلیان که روح عزیزش در کربلای شوش بسوی خدا به پرواز در آمد. نشست . شهید عبدالحسین اردشیری به سال 1334 در خانواه ای مذهبی در محله سنگی دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسه فخر دائی و بعدازا آن تا کلاس دوم راهنمائی در مدرسه سعادت سپری نمود و بعداز آن ترک تحصیل کرد بعداز چندسال به خدمت زیر پرچم احضار شد و بعداز دوسال خدمت سربازیش به پایان رسید با شروع انقلاب شکوهمند الهی به رهبری موسی  دورانمان شروع شدو به صفوف مستحکم و عظیم الهی بر علیه فرعونیان زمان به پا خواست و با شرکت در تظاهرات و پخش اعلامیه و مجالس سخنرانی سهم خویش را در انقلاب ایفا نمود وبعداز پیروزی انقلاب یعنی 22 بهمن 1357 نیزبه فعالیتهای اسلامی نیز ادامه دادو به عضویت کمیته انقلاب در آمد برادر شهید عبدالحسین اردشیری آن زنده ای که هستی را شناخت مکتب را شناخت به مسئولیت خطیر انسانی را به عینیت درک کرد همواره تلاش و کوشش در راه انجام دادن این مسئولیت های انسانی و اسلامی بوده و همواره در برابر خطهای انحرافی وضد مکتبی ایستادگی می کرد و به مبارزه با دشمنان داخلی وخارجی انقلاب اسلامی پرداخت وی بعدازدا مدتی به هیئت انجمن اسلامی ابا عبدالله در آمد تا بتواند خدمتگذار راستنین اسلام باشد وپیش از آغاز جنگ همواره با گروهکهای آمریکائی داخل کشور مبارزه می کرد وبه راستی از یاران امام امت بود که بفرمود             قرآن ( اشدء الکفار و روحماء بینهم ) و باد شمنان با کفار و منافقین داخلی بشدت رفتار می کرد وبا مسلمانان مهربان و بود و واقعا" انسان مسلمانی بود و تجلی گاه اخلاق اسلامی بود و همواره میگرفت انسانی که برای خدا کار می کند. خستگی ناپذیرد است و در ابعاد الهی کامل بود فرزندی رشید برای خانواده و سربازی فداکار در انمجن و مجاهد بزرگی در جبهه نبرد با کفار منافقین بود وی به ورزش هم علاقه وافری داشت وتوام با پرورش روح و روانش جسمش را هم تحت تربیت ورزش قرار میداد. و فوتبال و والیبال         و پینگ پنگ بازی می کرد وی در تاریخ 1/12/60 برای نبرد با قابلیان دوران راهی جبهه های گشت و بعداز چندروزی که دلاورانه با کفار بعثی مجاهده کرد ودر تاریخ 2 فروردین 61 در کربلای شوش با خون وضوی عشق ساخت و در مهراب الهی قیام کرد .وی عاشقانه بسوی معشوقش پیوست./

    والسلام

    روانش شاد و راهش مستدام باد

     

    (2)

    شهيد عبدالحسين اردشيري در سال 1334 در محله‌ي سنگي بوشهر و در خانواده‌اي مذهبي به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در مدرسه فخرايي و دوره‌ي راهنمايي را در مدرسه‌ي سعادت به پايان رساند. وي، بعد از دوره‌ي راهنمايي، تحصيل را ادامه نداد و به خدمت سربازي رفت و در مدت دو سال، خدمت را گذراند.

    شهيد اردشيري در دوران انقلاب، بسيار فعال بود و در پخش اعلاميه‌هاي مربوط به حضرت امام (ره) و شركت در راهپيمايي‌ها حضوري چشمگير  داشت.

    در زمان سقوط رژيم و تسخير پادگانها توسط مردم، شهيد اردشيري چند قبضه اسلحه آورده بود و در خانه نگه‌داري مي‌كرد و همراه با دوستانش با آن سلاحها در مسجد توحيد نگهباني مي‌داد.

    ايشان از اعضاي فعال شورا و بسيج و انجمن اسلامي مسجد توحيد بود و با شروع جنگ تحميلي، دو بار از طريق ستاد جنگهاي نا‌منظم عازم جبهه گرديد. اردشيري، در مرحله‌ي دوم كه به جبهه اعزام گرديد، همراه با رزمندگان جنگهاي نا‌منظم در عمليات شركت نمود و درمورخ 62/1/2 در منطقه‌ي شوش، به شهادت رسيد. ادامه مطلب
    «به نام خداوند بخشنده مهربان»
    خداوند طول عمري به امام خميني بدهد كه اسلام و مسلمين را هدايت بفرمايد. از مسئولان شهر مي‌خواهم كه به امـور داخلي شهر برسند و مجالي به فرصت طلبان ندهند و اگر شهيد شدم، خانواده‌ام زياد ناراحتي نكنند.
    والسلام عليكم و رحمه‌الله و بركاته
    عبدالحسين اردشيري ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    شهيد از زبان مادرش
    عبدي، انقلاب كه شروع شد، كتابها و اعلاميه‌هايي كه به بوشهر مي‌آمد را تحويل مي‌گرفت و آنها را با كمك دوستانش تقسيم مي‌كرد. هميشه به خواهرانش مي‌گفت: «اينها را بخوانيد و بين دوستانتان تقسيم كنيد!» اما آنها مي‌ترسيدند كه مسئولين مدرسه از اين موضوع با خبر شوند وآنها را اخراج كنند. من اعلاميه‌ها را مخفي مي‌كردم و به شهيد مي‌گفتم كه خواهرانت آنها را برده‌اند.
    در اوايل انقلاب، شهيد اردشيري كتابهاي امام و اطلاعيه ايشان را مي‌‌آوردند و بين مدرسه‌ها پخش مي‌‌كردند. ايشان از من مي‌خواستند كه نان بپزم؛ تا وقتي بچه‌ها نيمه‌هاي شب از فعاليت بر مي‌گردند، به آنها غذا بدهم. آنها جلسه‌ي قرآن و ادعيه داشتند.
    وقتي در جبهه‌ي شوش بود، من چند بار به ايشان زنگ زدم، ولي ايشان گفتند: «به من زنگ نزن، چون بچه‌ها همه نشسته‌اند و منتظراند كه به آنها زنگ بزنند و وقتي شما زنگ مي‌زني، من خجالت مي‌كشم!» من هم گفتم: «باشد، ديگر زنگ نمي‌زنم!»
    وسايلي كه از شورا مي‌گرفتند، مثل پنكه و غيره را با شهيداني همچون رضا فرخ‌نيا بين مستمندان تقسيم مي‌كردند و نمي‌گذاشتند كه حتي يكي از اين وسايل به خانه‌ي خودمان بيايد.
    ايشان وقتي كه از بهداري حقوق مي‌گرفتند، اكثرحقوقشان را كه چهار هزار تومان بود، بين فقرا تقسيم مي‌كردند.
    وي،همچنين در وصيت‌نامه‌اش توصيه كرده بود كه تمام بدهي‌هايش،

    مثل بدهكاري به شهيد ابراهيم قناعت‌زاده و آقاي حميد اختر‌شناس پرداخت شود كه خوشبختانه همه‌ي اينها باز پرداخت شد و به وصيت ايشان عمل كرديم.
    عبدالحسين، همچنين كتابهاي مذهبي به جوانان همسايه و هم محله‌اي‌ مي‌داد و آنها را به راه راست هدايت مي‌نمود. قبل از اينكه شهيد شود، به دلم افتاده بود كه اين دفعه كه رفت، ديگر بر نمي‌گردد و همين‌طور هم شد.

    شهيد از زبان برادراش
    در بهداري كار مي‌كرد و چون علاقه‌ي زيادي به جبهه و شركت در عمليات داشت، مي‌خواست بدون اجازه‌ي مسئولين بهداري به جبهه برود. ولي من به او گفتم كه بهتر است نامه‌اي به مدير كل بنويسي و با اجازه‌ي او به جبهه بروي. ايشان هم نزد مدير كل رفتند و نامه را به او دادند. اما مدير كل بنا به ضرورت كاري، با او موافقت نكرد.
    عبدالحسين هم كه خيلي عاشق جبهه و جهاد بود، نامه را روي ميز مدير كل گذاشتند و گفتند: «من رفتم! خداحافظ!»

    شهيد از زبان ديگر برادرش
    عبدالحسين، ماشيني داشت و وقتي به جبهه رفت آن را به يكي از دوستانش داد تا براي او نگه‌داري كند. عبدالحسين، در جبهه بود كه دوستش تصادف كرد و ماشين خيلي خسارت ديد. ما به او زنگ زديم و قضيه‌ي تصادف و خرابي ماشين را به او گفتيم؛ ولي وقتي ما موضوع را به او مي‌گفتيم، او در جواب گفت: «ديگر در خصوص مسايل دنيوي با من صحبت نكنيد! من ديگر همه چيز دنيا را فراموش كرده‌ام!»

    شهيد از زبان دوستش
    سال 59 بود كه خبر‌دار شدم شهيد قناعت‌زاده در جبهه‌ي خرمشهر زخمي‌شده و او را در بيمارستان امام خميني بستري كرده‌اند. او، خود به ما زنگ زده بود و اصرار داشت كه خانواده‌اش از اين موضوع، مطلع نشوند.
    من موضوع را با عبد‌الحسين در ميان گذاشتم. ايشان هم پيشنهاد دادند كه پيش او برويم. شهيد عبدي ( ما او را به اين اسم صدا مي‌زديم) يك تاكسي داشت. ماشين خود را به «حسين مفرط» داد و ماشين او را گرفت و به سمت تهران حركت كرديم.
    من بودم و مادرم، شهيد عبدي، شهيد خداخواست شكريان و منصور رنجبر. شهيد عبدي، حالش در بيمارستان به هم خورد و به زمين افتاد. كمي‌ آب كه به سر و صورتش زديم. حالش جا آمد. تقريباً دو روزي نزد شهيد قناعت‌زاده بوديم؛ بعد برگشتيم و شب به آباده رسيديم.
    شهيد خدا‌خواست، به بسيج رفت و گفت: «به دليل اين كه يك خواهر بسيجي همراه ماست، به ما جا بدهيد تا اينجا استراحت كنيم!» اما آنها گفتند: «ما جايي نداريم، فقط مي‌توانيم چند پتو به شما بدهيم كه مقابل در بسيج بخوابيد!» ما قبول كرديم و تا صبح جلوي در بسيج خوابيديم و صبح زود به راه خود ادامه داديم.

    شهيد از زبان ديگر دوستش
    ايشان، آدم بسيار شوخ‌ طبع، مؤمن، سر به زير و در عين حال مهربان بودند. قبل از انقلاب، اعلاميه‌هايي به دست حاج‌رحمان تنگستاني مي‌رسيد. شهيد اردشيري، به همراه شهيد ماشاءالله تنگستاني با ماشين ژيان مي‌رفتند و در مناطق اطراف بوشهر، اعلاميه‌ها را پخش مي‌كردند.
    در زمان انقلاب نيز، وقتي بحث خلع سلاح پادگانها به ميان آمد، ايشان رفته و چند سلاح گرفته بودند. جاي بچه‌ها در اتاق ما بود. تمام بچه‌هاي مذهبي محل، در اين اتاق جمع مي‌شدند و شبها به نگهباني مي‌پرداختند. ايشان، هم عضو بسيج و هم عضو شورا بودند و درآمد بسيج را جمع مي‌كردند و به فقرا و نيازمندان مي‌دادند. ما در واقع، بعد از شهادت ايشان، به اين نكته پي برديم.
    وقتي شنيديم كه عبدالحسين شهيد شده، من به همراه پسر‌ دايي‌ام، اصغرحاجي‌زاده به شيراز رفتم. در آنجا به ما گفتند كه آنها را به بوشهر فرستاد‌ه‌اند. آمديم بوشهر. ديديم كه شهيد عبدي در ميان شهدا نيست. وقتي جوياي قضيه شديم و با بنياد شهيد شيراز تماس گرفتيم، گفتند: «امروز شهيد را فرستاده‌ايم!» و بالاخره، شهيد بزرگوار، به آغوش وطن بازگشت و به خاك سپرده شد. روحش شاد! ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزار بوشهر
    وضعیت پیکر
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصویر
    مشاهده سایر تصاویر
    فضای مجازی
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک
    مشاهده سایر اسناد
    کتابخانه
    مشاهده سایر کتاب ها
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید