نام ضرغام
نام خانوادگی ابراهيمي زاده
نام پدر احمد
تاربخ تولد 1345/08/25
محل تولد بوشهر - ديلم
تاریخ شهادت 1365/01/08
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن روستاي حصار



زندیگنامه شهید
شهيد بزرگوار در تاريخ 25/8/1345 در روستاي حصار ديده به جهان گشود . پدرش كشـاورز بود و از راه كشاورزي امرار معاش مي كرد . دوران كودكي را در ميان خانواده اي با محدوديت هاي بسياربسر برد و زندگي بسيار ساده داشتند . ادامه مطلب
شهيد بزرگوار در تاريخ 25/8/1345 در روستاي حصار ديده به جهان گشود . پدرش كشـاورز بود و از راه كشاورزي امرار معاش مي كرد . دوران كودكي را در ميان خانواده اي با محدوديت هاي بسياربسر برد و زندگي بسيار ساده داشتند . ادامه مطلب
وصيتنامه :
اسلام احتياج به ما داشت و من به جبهه اعزام شدم تا بتوانم به كمك رزمندگان بشتابم و از اسلام دفاع كنم و انقلاب اسلامي را به كشور هاي ديگر صادر نمايم . ادامه مطلب
اسلام احتياج به ما داشت و من به جبهه اعزام شدم تا بتوانم به كمك رزمندگان بشتابم و از اسلام دفاع كنم و انقلاب اسلامي را به كشور هاي ديگر صادر نمايم . ادامه مطلب
ادامه مطلب
روحيات معنوي( تقيدات مذهبي) :
در تشكيل مجالس مذهبي و برگزاري مناسبتهاي مذهبي شركت مي كرد و اعمال خداپسندانه از خصلتهاي بسيار خوب وي بود . او يك بسيجي بود و چه شبهايي كه در روستا گشت مي زد و او اين را وظيفه خود مي دانست كه امنيت و آرامش را در محيط روستا بوجود آورد . شهيد بسيار خوش برخورد و مهربان بود . در روستا كتابخانة كوچكي بود كه تعدادي از جوانان روستا آنرا داير كرده بودند و شهيد مسئوليت كتابخانه را بر عهده داشت .
جبهه :
شهيد در سال سوم هنرستان درس مي خواند كه داوطلبانه به جبهه رفت . اولين اعزام وي در جبهه خوزستان – اهواز بود و سومين مرحله ، تاريخ 16/11/64 كه با كـاروان راهـيـان كـربـلا اعـزام شـد و در آنـجـا مسئولـيت
بي سيم چي را به عهده داشت . در طول سه ماهي كه جبهه بود ، فقط يك بار به مرخصي آمد . اما موقعي كه در جبهه بود يكي دو نامه براي خانواده و آشنايان نوشته بود و عاقبت در مورخه 18/1/65 در عمليات والفجر 8 در ساحل اروند (فاو) بعد از طي 68 روز پيكار با دشمن به درجه رفيع شهادت نائل آمد .
پسرعموي شهيد :
بر سر مزار شهيد حاج عيسي باقري نشته بودم كه پسرخاله ام آمد و خبر شهادت ضرغام را به من داد ، واقعاً نمي توانم احساسي را كه آن لحظه هنگام شنيدن خبر شهادت ضرغام به من دست داد برايتان بازگو كنم . شبانه رفتيم گناوه دنبال پيكر شهيد در بسيج و سپاه ، اما آن را نيافتيم . گفتند كه هنوز بوشهر هستند . خودمان شهيد را مي آوريم و شما صبح بيائيد آن را تحويل بگيريد . اما در اين بين هنوز خانواده شهيد را خبردار نكرده بوديم . وقتي مطمئن شديم كه آن را آورده اند گناوه ، به آنها خبر شهادتش را داديم و صبح همگي رفتيم پيكر شهيد را آورديم و در كنار مزار شهيد باقري به خاك سپرديم .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
اسامي چند تن از همرزمان شهيد :
جواد خليفه ليراوي-وهاب ليراوي –اسماعيل موسوي – سيديوسف موسوي نيا – عبدالله موسوي
از زبان مادر شهيد :
در مراسم چهلم شهيد حاج عيسي باقري و شب جمعه كه دعاي كميل نيز برگزار بود ، خبر شهادت پسرم را آوردند . سه روز بعد از شهادت خواب ديدم كه سوار ماشين قرمزي است و به خانة ما آمد ، احوالپرسي كرد ، گفتم بيا داخل مادر ، گفت كه نه ، مي خواهم بروم مدرسه و درسم را ادامه دهم .
نامه اي از شهيد به دوست خود :
خدمت برادرم جواد خليفه ليراوي
پس از عرض سلام و سلامتي شما و خانواده ات از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم و اميد وارم كه حالت خوب باشد و هيچگونه ناراحتي و كسالتي نداشته باشي و هميشه شاد و خرم باشي . برادر جان اگر جوياي حال اينجـانب باشي سلامتي برقرار مي باشد و هيچگونه ناراحتي و ملالي در پيش نيست به جز دوري شما عزيزان و اميدوارم كه ديدارها تازه گردد . برادر جان الان شب 26/2/63 مي باشد و فرمانده گردان ساعت 8 سخنراني كرد و الان ساعت 10 است و گفت كه احتمال دارد كه نيرو چند روز طول بدهد تا بيايد اينجا بر حسب دلايلي كه شما نبايد بدانيد و احتمال دارد ما 5 تا 10 روز اضافه از 45 روز بمانيم و شما در فكر نباشيد . سلام همه دوستان را ميرسانم ديگر وقت ندارم و مي خواهم بروم نگهباني ساعت 30/10 خداحافظ .
برادر جان اين نامه دستي مي باشد و شما جواب ندهيد كه معلوم نيست كي ما بيائيم ممكن است همين امشب يا فرداشب و يا دو سه شب ديگر . ادامه مطلب
در تشكيل مجالس مذهبي و برگزاري مناسبتهاي مذهبي شركت مي كرد و اعمال خداپسندانه از خصلتهاي بسيار خوب وي بود . او يك بسيجي بود و چه شبهايي كه در روستا گشت مي زد و او اين را وظيفه خود مي دانست كه امنيت و آرامش را در محيط روستا بوجود آورد . شهيد بسيار خوش برخورد و مهربان بود . در روستا كتابخانة كوچكي بود كه تعدادي از جوانان روستا آنرا داير كرده بودند و شهيد مسئوليت كتابخانه را بر عهده داشت .
جبهه :
شهيد در سال سوم هنرستان درس مي خواند كه داوطلبانه به جبهه رفت . اولين اعزام وي در جبهه خوزستان – اهواز بود و سومين مرحله ، تاريخ 16/11/64 كه با كـاروان راهـيـان كـربـلا اعـزام شـد و در آنـجـا مسئولـيت
بي سيم چي را به عهده داشت . در طول سه ماهي كه جبهه بود ، فقط يك بار به مرخصي آمد . اما موقعي كه در جبهه بود يكي دو نامه براي خانواده و آشنايان نوشته بود و عاقبت در مورخه 18/1/65 در عمليات والفجر 8 در ساحل اروند (فاو) بعد از طي 68 روز پيكار با دشمن به درجه رفيع شهادت نائل آمد .
پسرعموي شهيد :
بر سر مزار شهيد حاج عيسي باقري نشته بودم كه پسرخاله ام آمد و خبر شهادت ضرغام را به من داد ، واقعاً نمي توانم احساسي را كه آن لحظه هنگام شنيدن خبر شهادت ضرغام به من دست داد برايتان بازگو كنم . شبانه رفتيم گناوه دنبال پيكر شهيد در بسيج و سپاه ، اما آن را نيافتيم . گفتند كه هنوز بوشهر هستند . خودمان شهيد را مي آوريم و شما صبح بيائيد آن را تحويل بگيريد . اما در اين بين هنوز خانواده شهيد را خبردار نكرده بوديم . وقتي مطمئن شديم كه آن را آورده اند گناوه ، به آنها خبر شهادتش را داديم و صبح همگي رفتيم پيكر شهيد را آورديم و در كنار مزار شهيد باقري به خاك سپرديم .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
اسامي چند تن از همرزمان شهيد :
جواد خليفه ليراوي-وهاب ليراوي –اسماعيل موسوي – سيديوسف موسوي نيا – عبدالله موسوي
از زبان مادر شهيد :
در مراسم چهلم شهيد حاج عيسي باقري و شب جمعه كه دعاي كميل نيز برگزار بود ، خبر شهادت پسرم را آوردند . سه روز بعد از شهادت خواب ديدم كه سوار ماشين قرمزي است و به خانة ما آمد ، احوالپرسي كرد ، گفتم بيا داخل مادر ، گفت كه نه ، مي خواهم بروم مدرسه و درسم را ادامه دهم .
نامه اي از شهيد به دوست خود :
خدمت برادرم جواد خليفه ليراوي
پس از عرض سلام و سلامتي شما و خانواده ات از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم و اميد وارم كه حالت خوب باشد و هيچگونه ناراحتي و كسالتي نداشته باشي و هميشه شاد و خرم باشي . برادر جان اگر جوياي حال اينجـانب باشي سلامتي برقرار مي باشد و هيچگونه ناراحتي و ملالي در پيش نيست به جز دوري شما عزيزان و اميدوارم كه ديدارها تازه گردد . برادر جان الان شب 26/2/63 مي باشد و فرمانده گردان ساعت 8 سخنراني كرد و الان ساعت 10 است و گفت كه احتمال دارد كه نيرو چند روز طول بدهد تا بيايد اينجا بر حسب دلايلي كه شما نبايد بدانيد و احتمال دارد ما 5 تا 10 روز اضافه از 45 روز بمانيم و شما در فكر نباشيد . سلام همه دوستان را ميرسانم ديگر وقت ندارم و مي خواهم بروم نگهباني ساعت 30/10 خداحافظ .
برادر جان اين نامه دستي مي باشد و شما جواب ندهيد كه معلوم نيست كي ما بيائيم ممكن است همين امشب يا فرداشب و يا دو سه شب ديگر . ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید