نام صفدر
نام خانوادگی فهيمي
نام پدر محمد
تاربخ تولد 1344/04/02
محل تولد بوشهر - دشتي
تاریخ شهادت 1366/05/04
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت جهادگر
شغل كارمندجهاد
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن شنبه




زندیگنامه شهید
اي خوشا با فرق خونين در لقاي ياررفتن سر جدا پيكر جدا در محفل دلدار رفتن
كاروان شهداي انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي پرخروش و شتابان به پيش ميرفت و پاكبازان نيكوخصال در طي طريق ، وصال حق را به جان ميخريدند و به ملاقات معبود ميشتافتند . بار ديگر از كاروان جهادگران بااخلاص ، سنگرسازان بيسنگري كه در راستاي مبارزه با كفار صدامي ، بيامان و پرخروش به پيش ميرفتند . بزرگمردي پيش رفت.
شهيد صفدر فهيمي فرزند محمد در سال 1344 در خانوادهاي محروم و مستضعف در روستاي شنبه ديده به جهان گشود . باتوجه به فقر مادي در سن 7 سالگي پدرش او را روانه مدرسه نمود . تحصيل را تا كلاس سوم راهنمايي ادامه داد ، هنوز امتحان خردادماه سال سوم راهنمايي او شروع نشده بود كه خبر اولين شهيد روستا (محمدرجبي) به گوشش رسيد . با اعلام از سوي بسيج محل جهت ديدن آموزش نظامي با عدهاي از دوستانش راهي ياسوج گرديدكه پس از گذراندن دورهي آموزشي به روستا برگشت و با هر اعزامي جهت رفتن به جبهه آمادگي اعلام ميكرد . ولي به علت قيافهي كوچك اما با روحيهاي بسيار عالي ، مسئولين با اعزامش مخالفت ميكردند . تا اينكه در مورخه 26/3/63 براي اولين بار موفق گرديد وارد صحنهي نبرد شود و در لشكر 19فجر افتخار خدمت به اسلام پيدا كند . مدت سه ماه در جزيرهي مجنون خدمات ارزندهاي داشت .
در تاريخ 15/7/63 براي خدمت مقدس سربازي در سپاه پاسداران به عنوان پاسدار وظيفه مدال افتخار خدمت را در اين ارگان مقدس بر سينهي خود كوبيد در طول مدت خدمت اولين توپخانهاي كه در تنگهي هرمز مستقر گرديد ، توپخانهي 42 يونس بود ، كه مدت پنج ماه در آنجا خدمت كرد . سپس همراه گروه توپخانه به منطقهي شلمچه اعزام گرديد و در حملات و مقابله به مثل بصره فعاليت چشمگيري داشت . در تاريخ 20/11/64 به منطقهي عملياتي فاو اعزام و در عمليات پيروزمند والفجر8 شركت داشت . كه در اين عمليات براثر بكاربردن موادشيميايي توسط دشمن از ناحيه چشم مجروح گرديد .
پس از طي نمودن دوران مقدس سربازي از طرف ستاد پشتيباني جنگ جهاد سازندگي جهت گذراندن دورهي رانندگي بلدوزر در شهر مقدس قيام و خون قم ، اعزام شد كه پس از پايان دوره به جبههي شلمچه برگشت و همراه با ديگر برادران جهادگر « سنگرساز بيسنگر » در ساختن خاكريزهاي حساس ، لحظهاي ازپاي ننشست و بار ديگر سپاه پاسداران وي را جهت گذراندن دورهي احتياط فراخواند و مدت سه ماه و نيم ديگر در سپاه به بهترين وجه ممكن با افتخار خدمت نمود . در تاريخ 25/2/66 براي از سرگرفتن تلاش خود در جهاد سازندگي با برادرش راهي منطقه گرديد . به گفتهي دوستانش در سختترين شرايط و زير آتش دشمن حاضر نميشد دستگاه را ترك كند .
شهيد فهيمي هميشه در مراسمات مذهبي شركت مينمود . هيچگاه بسيج محل را ترك نميكرد . از خدمت در انجمن اسلامي شهيد رجبي و جهادسازندگي لحظهاي غفلت نكرد و يكي از اعضاء فعال اين انجمن بود . شهيد بزرگوار خودش را به اخلاق حسنه آراسته بود تا جايي كه اعضاي خانواده از ايشان خيلي راضي بودند .
سرانجام در تاريخ 4/5/66 در حين مأموريت در اروندرود بر اثر سانحهي واژگون شدن قايق به فيض عظماي شهادت كه هميشه آرزويش را ميكرد ، نائل آمد .
خلاصهاي از فعاليتهاي شهيد
ـ همكاري با جهادسازندگي در برگزاري مراسمات مختلف ازجمله برگزاري نمايشگاه عكس كتاب و جمعآوري كمكهاي جنسي و نقدي مردم براي ارسال به جبههها .
ـ همكاري با پايگاه مقاومت امام سجاد(ع) در جمعآوري نيروهاي بسيجي و اعزام آنها به جبهههاي جنگ .
ـ توزيع عكس و پوستر در زمينههاي مختلف ، بين مدارس و همچنين انجمنهاي اسلامي توابع .
ـ همكاري با شوراي اسلامي دهستان .
ـ شركت فعالانه در مراسمات دعاي كميل و توسل در مساجد .
ـ شركت در مراسمات عزاداري در ماه محرم و صفر و شبهاي ماه مبارك رمضان .
ـ تشكيل كلاسهاي نهضت سوادآموزي و قرآن .
ـ همكاري با گروههاي نمايشي در نوشتن نمايشنامه و بازيگري . ادامه مطلب
اي خوشا با فرق خونين در لقاي ياررفتن سر جدا پيكر جدا در محفل دلدار رفتن
كاروان شهداي انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي پرخروش و شتابان به پيش ميرفت و پاكبازان نيكوخصال در طي طريق ، وصال حق را به جان ميخريدند و به ملاقات معبود ميشتافتند . بار ديگر از كاروان جهادگران بااخلاص ، سنگرسازان بيسنگري كه در راستاي مبارزه با كفار صدامي ، بيامان و پرخروش به پيش ميرفتند . بزرگمردي پيش رفت.
شهيد صفدر فهيمي فرزند محمد در سال 1344 در خانوادهاي محروم و مستضعف در روستاي شنبه ديده به جهان گشود . باتوجه به فقر مادي در سن 7 سالگي پدرش او را روانه مدرسه نمود . تحصيل را تا كلاس سوم راهنمايي ادامه داد ، هنوز امتحان خردادماه سال سوم راهنمايي او شروع نشده بود كه خبر اولين شهيد روستا (محمدرجبي) به گوشش رسيد . با اعلام از سوي بسيج محل جهت ديدن آموزش نظامي با عدهاي از دوستانش راهي ياسوج گرديدكه پس از گذراندن دورهي آموزشي به روستا برگشت و با هر اعزامي جهت رفتن به جبهه آمادگي اعلام ميكرد . ولي به علت قيافهي كوچك اما با روحيهاي بسيار عالي ، مسئولين با اعزامش مخالفت ميكردند . تا اينكه در مورخه 26/3/63 براي اولين بار موفق گرديد وارد صحنهي نبرد شود و در لشكر 19فجر افتخار خدمت به اسلام پيدا كند . مدت سه ماه در جزيرهي مجنون خدمات ارزندهاي داشت .
در تاريخ 15/7/63 براي خدمت مقدس سربازي در سپاه پاسداران به عنوان پاسدار وظيفه مدال افتخار خدمت را در اين ارگان مقدس بر سينهي خود كوبيد در طول مدت خدمت اولين توپخانهاي كه در تنگهي هرمز مستقر گرديد ، توپخانهي 42 يونس بود ، كه مدت پنج ماه در آنجا خدمت كرد . سپس همراه گروه توپخانه به منطقهي شلمچه اعزام گرديد و در حملات و مقابله به مثل بصره فعاليت چشمگيري داشت . در تاريخ 20/11/64 به منطقهي عملياتي فاو اعزام و در عمليات پيروزمند والفجر8 شركت داشت . كه در اين عمليات براثر بكاربردن موادشيميايي توسط دشمن از ناحيه چشم مجروح گرديد .
پس از طي نمودن دوران مقدس سربازي از طرف ستاد پشتيباني جنگ جهاد سازندگي جهت گذراندن دورهي رانندگي بلدوزر در شهر مقدس قيام و خون قم ، اعزام شد كه پس از پايان دوره به جبههي شلمچه برگشت و همراه با ديگر برادران جهادگر « سنگرساز بيسنگر » در ساختن خاكريزهاي حساس ، لحظهاي ازپاي ننشست و بار ديگر سپاه پاسداران وي را جهت گذراندن دورهي احتياط فراخواند و مدت سه ماه و نيم ديگر در سپاه به بهترين وجه ممكن با افتخار خدمت نمود . در تاريخ 25/2/66 براي از سرگرفتن تلاش خود در جهاد سازندگي با برادرش راهي منطقه گرديد . به گفتهي دوستانش در سختترين شرايط و زير آتش دشمن حاضر نميشد دستگاه را ترك كند .
شهيد فهيمي هميشه در مراسمات مذهبي شركت مينمود . هيچگاه بسيج محل را ترك نميكرد . از خدمت در انجمن اسلامي شهيد رجبي و جهادسازندگي لحظهاي غفلت نكرد و يكي از اعضاء فعال اين انجمن بود . شهيد بزرگوار خودش را به اخلاق حسنه آراسته بود تا جايي كه اعضاي خانواده از ايشان خيلي راضي بودند .
سرانجام در تاريخ 4/5/66 در حين مأموريت در اروندرود بر اثر سانحهي واژگون شدن قايق به فيض عظماي شهادت كه هميشه آرزويش را ميكرد ، نائل آمد .
خلاصهاي از فعاليتهاي شهيد
ـ همكاري با جهادسازندگي در برگزاري مراسمات مختلف ازجمله برگزاري نمايشگاه عكس كتاب و جمعآوري كمكهاي جنسي و نقدي مردم براي ارسال به جبههها .
ـ همكاري با پايگاه مقاومت امام سجاد(ع) در جمعآوري نيروهاي بسيجي و اعزام آنها به جبهههاي جنگ .
ـ توزيع عكس و پوستر در زمينههاي مختلف ، بين مدارس و همچنين انجمنهاي اسلامي توابع .
ـ همكاري با شوراي اسلامي دهستان .
ـ شركت فعالانه در مراسمات دعاي كميل و توسل در مساجد .
ـ شركت در مراسمات عزاداري در ماه محرم و صفر و شبهاي ماه مبارك رمضان .
ـ تشكيل كلاسهاي نهضت سوادآموزي و قرآن .
ـ همكاري با گروههاي نمايشي در نوشتن نمايشنامه و بازيگري . ادامه مطلب
بسم رب الشهداء و الصديقين
اينجانب صفدر فهيمي فرزند محمد وصيتم را با نظارت و شهادت خداوند تعالي آغاز ميكنم .
با سلام و درود فراوان به منجي عالم بشريّت حضرت ولي عصر(عج) و نائب برحقش بزرگ رهبر مستضعفان جهان امام خميني خصوصاً به رزمندگان سلحشور جبهههاي نبرد حق عليه باطل از كربلاهاي ايران تا كربلاي خونين حسين(ع) .
خداوند بزرگ عزوجل را صدهزار بارسپاس ميگوئيم كه بر اين بندهي حقير خود منّت نهاد تا بتوانم چند كلمهاي براي ملتم و خانوادهام صحبت كنم . اما ، بارالها چه بگويم و براي كه بگويم ، براي ملتي كه دلش و قلبش براي اسلام ميتپد ، براي ملتي كه براي تمام مستضعفان و مسلمانان جهان نمونه است . اي ملت غيور و اي امت شهيدپرور اين را بدانيد در موقعيّتي كه ما قرار داريم دشمن نفسهاي آخر خود را ميكشد و جنگ به حساسترين نقطهي خود رسيده است و اگر در اين حال در جبههها كمبود احساس شود و سنگرها خالي بماند دشمن فرصتطلب و سفّاك ضربهي مهلك خود رابر پيكر پاك و مقدس اسلام وارد ميكند و خداي ناخواسته خون شهداي اسلام ، مخصوصاً شهداي اين انقلاب پايمال ميشود بنابراين همگي آستينها را بالا بزنيد و از جنگ و جهاد و شهادت در راه خدا نهراسيد و بر دشمنان خونخوار اسلام چون آمريكا و شوروي و اسرائيل و امثالهم بتازيد و با پنجههاي مستحكم و زجرديده خود گلوي آنان را فشرده و حق مظلومان جهان را از حلقومشان بيرون بكشيد كه خداوند باشماست . سنگرها را خالي نگذاريد سنگرهايي چون نماز جمعه ـ مساجد ـ مدارس و مخصوصاً شركت در دعاهاي كميل و غيره را فراموش نكنيد . اي ملت غيور سعي كنيد كه درزمان احتياج ، پدري چون ابراهيم و پسرها چون اسماعيل آمادگي خود را در راه خدا اعلام داريد و در زمانيكه عزيزان خود را از دست ميدهيد چون زينب و امكلثوم درمقابل دشمن ايستادگي كنيد و صبور باشيد و مواظب باشيد كه فرزندانتان به فساد و بيبندو باريهاي غربي تن در ندهند و شما اي خانوادههاي شهدا و اي چشم و چراغ ملت ايران ، صبور باشيد و از مرگ فرزندانتان ناراحت نباشيد. خداي ناخواسته نااميد نشويد و اين را بدانيد كه كربلا رفتن خون ميخواهد و به سادگي و بدون رنج و زحمت هيچ كاري امكانپذير نيست. اما پدر و مادر عزيزم دلم ميخواهد اگر خداوند شهادت را نصيب من كرد برخوردتان همچون برخورد امام در شهادت فرزندش باشد . دلم ميخواهد در شهادتم جشن بگيريد و برايم اشك نريزيد چرا كه شهيد به معشوق ديرينهاش يعني الله ميرسد و اگر اشكي ميريزيد براي رضاي خدا و نيز براي مظلوميّت سالار شهيدان باشد نه براي رفتن من .
اينجانب آگاهانه و از روي اختيار چنين كاري را انتخاب كردهام و اين راهيست كه آقا اباعبدالله و يارانش به سوي آن شتافتند . پدرجان در هنگام تشييع جنازهام دستانم را از تابوت بيرون بگذاريد و يكدستم را مشت كنيد تا همه بدانند و ببينند كه من تا آخرين نفس با شعار « جنگ جنگ تا پيروزي » رفتهام و يك دست ديگرم را باز بگذاريد تا همه بدانند كه انسان در اين سفر چيزي را با خود نميبرد . چشمانم باز باشد تا دشمنان ببينند كه من با چشمي باز و ديدهاي آگاه رفتهام پاهايم را بيرون بگذاريد تا همه بدانند كه من اين راه را با پاهاي خودم و اختيار خودم آمدهام . خواهران عزيزم حجاب را هميشه و در همه حال حفظ كنيد كه حجابتان كوبندهتر از خون ماست ، كه اگر حجاب شما نبود انحراف و تزلزل اين انقلاب هميشگي بود . شما ميتوانيد با حفظ فريضهي الهي ، سلاح گرم ما را كه هنوز بر زمين نيافتاده برداريد و مشتي محكم بر دهان غربيان پست بزنيد .
برادرانم ؛ اگر من به شما بياحترامي و ظلمي كردهام مرا ببخشيد، و دوستان را هرگز رها نكنيد . ضمناً سعي كنيد پدر و مادر هميشه از شما راضي باشند . در آخر از دوستان عزيزم حلاليّت ميطلبم و طلب بخشش ميكنم .
به اميد پيروزي رزمندگان اسلام
خدايا ، خدايا ، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار !
مورخه 10/3/66
صفدر فهيمي ادامه مطلب
اينجانب صفدر فهيمي فرزند محمد وصيتم را با نظارت و شهادت خداوند تعالي آغاز ميكنم .
با سلام و درود فراوان به منجي عالم بشريّت حضرت ولي عصر(عج) و نائب برحقش بزرگ رهبر مستضعفان جهان امام خميني خصوصاً به رزمندگان سلحشور جبهههاي نبرد حق عليه باطل از كربلاهاي ايران تا كربلاي خونين حسين(ع) .
خداوند بزرگ عزوجل را صدهزار بارسپاس ميگوئيم كه بر اين بندهي حقير خود منّت نهاد تا بتوانم چند كلمهاي براي ملتم و خانوادهام صحبت كنم . اما ، بارالها چه بگويم و براي كه بگويم ، براي ملتي كه دلش و قلبش براي اسلام ميتپد ، براي ملتي كه براي تمام مستضعفان و مسلمانان جهان نمونه است . اي ملت غيور و اي امت شهيدپرور اين را بدانيد در موقعيّتي كه ما قرار داريم دشمن نفسهاي آخر خود را ميكشد و جنگ به حساسترين نقطهي خود رسيده است و اگر در اين حال در جبههها كمبود احساس شود و سنگرها خالي بماند دشمن فرصتطلب و سفّاك ضربهي مهلك خود رابر پيكر پاك و مقدس اسلام وارد ميكند و خداي ناخواسته خون شهداي اسلام ، مخصوصاً شهداي اين انقلاب پايمال ميشود بنابراين همگي آستينها را بالا بزنيد و از جنگ و جهاد و شهادت در راه خدا نهراسيد و بر دشمنان خونخوار اسلام چون آمريكا و شوروي و اسرائيل و امثالهم بتازيد و با پنجههاي مستحكم و زجرديده خود گلوي آنان را فشرده و حق مظلومان جهان را از حلقومشان بيرون بكشيد كه خداوند باشماست . سنگرها را خالي نگذاريد سنگرهايي چون نماز جمعه ـ مساجد ـ مدارس و مخصوصاً شركت در دعاهاي كميل و غيره را فراموش نكنيد . اي ملت غيور سعي كنيد كه درزمان احتياج ، پدري چون ابراهيم و پسرها چون اسماعيل آمادگي خود را در راه خدا اعلام داريد و در زمانيكه عزيزان خود را از دست ميدهيد چون زينب و امكلثوم درمقابل دشمن ايستادگي كنيد و صبور باشيد و مواظب باشيد كه فرزندانتان به فساد و بيبندو باريهاي غربي تن در ندهند و شما اي خانوادههاي شهدا و اي چشم و چراغ ملت ايران ، صبور باشيد و از مرگ فرزندانتان ناراحت نباشيد. خداي ناخواسته نااميد نشويد و اين را بدانيد كه كربلا رفتن خون ميخواهد و به سادگي و بدون رنج و زحمت هيچ كاري امكانپذير نيست. اما پدر و مادر عزيزم دلم ميخواهد اگر خداوند شهادت را نصيب من كرد برخوردتان همچون برخورد امام در شهادت فرزندش باشد . دلم ميخواهد در شهادتم جشن بگيريد و برايم اشك نريزيد چرا كه شهيد به معشوق ديرينهاش يعني الله ميرسد و اگر اشكي ميريزيد براي رضاي خدا و نيز براي مظلوميّت سالار شهيدان باشد نه براي رفتن من .
اينجانب آگاهانه و از روي اختيار چنين كاري را انتخاب كردهام و اين راهيست كه آقا اباعبدالله و يارانش به سوي آن شتافتند . پدرجان در هنگام تشييع جنازهام دستانم را از تابوت بيرون بگذاريد و يكدستم را مشت كنيد تا همه بدانند و ببينند كه من تا آخرين نفس با شعار « جنگ جنگ تا پيروزي » رفتهام و يك دست ديگرم را باز بگذاريد تا همه بدانند كه انسان در اين سفر چيزي را با خود نميبرد . چشمانم باز باشد تا دشمنان ببينند كه من با چشمي باز و ديدهاي آگاه رفتهام پاهايم را بيرون بگذاريد تا همه بدانند كه من اين راه را با پاهاي خودم و اختيار خودم آمدهام . خواهران عزيزم حجاب را هميشه و در همه حال حفظ كنيد كه حجابتان كوبندهتر از خون ماست ، كه اگر حجاب شما نبود انحراف و تزلزل اين انقلاب هميشگي بود . شما ميتوانيد با حفظ فريضهي الهي ، سلاح گرم ما را كه هنوز بر زمين نيافتاده برداريد و مشتي محكم بر دهان غربيان پست بزنيد .
برادرانم ؛ اگر من به شما بياحترامي و ظلمي كردهام مرا ببخشيد، و دوستان را هرگز رها نكنيد . ضمناً سعي كنيد پدر و مادر هميشه از شما راضي باشند . در آخر از دوستان عزيزم حلاليّت ميطلبم و طلب بخشش ميكنم .
به اميد پيروزي رزمندگان اسلام
خدايا ، خدايا ، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار !
مورخه 10/3/66
صفدر فهيمي ادامه مطلب
در محضر مادر شهيد
برخورد شهيد با اعضاي خانواده
او چند بهاري كه پيش ما بود هيچگاه ما را اذيت نكرد . او با برادران و خواهرانش مهربان بود و برادرزادهها و خواهرزادههايش را نيز بسيار دوست ميداشت . هميشه به برادران و خواهران كوچكترش سفارش ميكرد به من و پدرش احترام بگذارند .
پيام به مادرش در آخرين لحظات
بعد از آنكه از تشييع جنازه دوست شهيدش (محمود طلاييان) كه همسنگرش بود برگشت و آخرين خداحافظي را با من و پدرش كرد ؛ من ميخواستم لباسهايش را بشويم كه اجازه نداد و گفت : مادر مرا حلال كن ، شايد من ديگر برنگردم .
احساس مادر شهيد و پيام او
حال كه به عنوان مادر شهيد هستم احساس خوشحالي و افتخار ميكنم . خوشحالم كه پسرم در راه دفاع از دين و ملتم شهيد شده است .
پيام من اينست كه مردم از راهي كه شهدا رفتهاند ، منحرف نشوند . زيرا اگر شهدا نبودند ما هم الان اينطور آزاد و سربلند نبوديم . هيچگاه ياد و خاطرهي آنها را از ياد نبريم و طبق وصيتنامههاي آنها عمل كنيم .
در محضر برادر شهيد
« حيدر فهيمي »
گذشتههاي شهيد
درست يادم ميآيد در صبحي تابستاني در تيرماه برادرم صفدر ديده به جهان گشود . از زمانيكه متولد شد ، پدرم علاقه و مهر شديدي به او داشت . هروقت از منزل بيرون ميرفت دست صفدر را ميبوسيد و براي برگشتن نيز چنين بود . تولد او برابر شد با سختيهاي پدرم . به همين خاطر پدرم سختيها را به خاطر او و به عشق او تحمل ميكرد .
برادرم چونكه پدر به او علاقهي زياد داشت و او را نوازش ميكرد آنچنان ترس و دلهرهاي از او نداشت . ولي روي مادرم حساب ميبرد . شايد به خاطر احترام خاص او به مادرم بود يا چيز ديگر ، من تا الان هم نفهميدهام ولي همين قدر ميدانم كه او . . .
او بسيار مظلوم بود . پدرم بعد از او به نوعي ذرهذره آب شد و از دنيا رفت .
از بدو تشكيل بسيج ، او خانهي خود را در بسيج بنا نهاده بود . شايد من كه برادر بزرگتر او بودم اينهمه عشق و علاقهاي كه او داشت در خود نميديدم .
يكي از همرزمان او نقل كرده كه در زمانيكه با شهيد در يك منطقه براي خدمت مقدس سربازي ما را فرستادند ، فكر نميكردم كه بتوانم حتي لحظهاي در كنار او بگذرانم ، ولي اخلاق خوش و گذشت او چنان بر من تأثير گذاشت كه امكان جداشدن براي ما محال بود .
بعد از عمليات والفجر8 كه منجر به آزادسازي فاو گرديد . او در منطقهي جنوب در پست خدمهي كاتيوشا كار ميكرد . وقتي چند روز بعد از عمليات در آن سرماي زمستان به خانه برگشت يكي از بهترين شبهاي زندگي براي پدر و مادر و اعضاي خانواده بود . فكر نميكنم شبي بهتر از آن شب در طول عمرم برايم پيش بيايد . ادامه مطلب
برخورد شهيد با اعضاي خانواده
او چند بهاري كه پيش ما بود هيچگاه ما را اذيت نكرد . او با برادران و خواهرانش مهربان بود و برادرزادهها و خواهرزادههايش را نيز بسيار دوست ميداشت . هميشه به برادران و خواهران كوچكترش سفارش ميكرد به من و پدرش احترام بگذارند .
پيام به مادرش در آخرين لحظات
بعد از آنكه از تشييع جنازه دوست شهيدش (محمود طلاييان) كه همسنگرش بود برگشت و آخرين خداحافظي را با من و پدرش كرد ؛ من ميخواستم لباسهايش را بشويم كه اجازه نداد و گفت : مادر مرا حلال كن ، شايد من ديگر برنگردم .
احساس مادر شهيد و پيام او
حال كه به عنوان مادر شهيد هستم احساس خوشحالي و افتخار ميكنم . خوشحالم كه پسرم در راه دفاع از دين و ملتم شهيد شده است .
پيام من اينست كه مردم از راهي كه شهدا رفتهاند ، منحرف نشوند . زيرا اگر شهدا نبودند ما هم الان اينطور آزاد و سربلند نبوديم . هيچگاه ياد و خاطرهي آنها را از ياد نبريم و طبق وصيتنامههاي آنها عمل كنيم .
در محضر برادر شهيد
« حيدر فهيمي »
گذشتههاي شهيد
درست يادم ميآيد در صبحي تابستاني در تيرماه برادرم صفدر ديده به جهان گشود . از زمانيكه متولد شد ، پدرم علاقه و مهر شديدي به او داشت . هروقت از منزل بيرون ميرفت دست صفدر را ميبوسيد و براي برگشتن نيز چنين بود . تولد او برابر شد با سختيهاي پدرم . به همين خاطر پدرم سختيها را به خاطر او و به عشق او تحمل ميكرد .
برادرم چونكه پدر به او علاقهي زياد داشت و او را نوازش ميكرد آنچنان ترس و دلهرهاي از او نداشت . ولي روي مادرم حساب ميبرد . شايد به خاطر احترام خاص او به مادرم بود يا چيز ديگر ، من تا الان هم نفهميدهام ولي همين قدر ميدانم كه او . . .
او بسيار مظلوم بود . پدرم بعد از او به نوعي ذرهذره آب شد و از دنيا رفت .
از بدو تشكيل بسيج ، او خانهي خود را در بسيج بنا نهاده بود . شايد من كه برادر بزرگتر او بودم اينهمه عشق و علاقهاي كه او داشت در خود نميديدم .
يكي از همرزمان او نقل كرده كه در زمانيكه با شهيد در يك منطقه براي خدمت مقدس سربازي ما را فرستادند ، فكر نميكردم كه بتوانم حتي لحظهاي در كنار او بگذرانم ، ولي اخلاق خوش و گذشت او چنان بر من تأثير گذاشت كه امكان جداشدن براي ما محال بود .
بعد از عمليات والفجر8 كه منجر به آزادسازي فاو گرديد . او در منطقهي جنوب در پست خدمهي كاتيوشا كار ميكرد . وقتي چند روز بعد از عمليات در آن سرماي زمستان به خانه برگشت يكي از بهترين شبهاي زندگي براي پدر و مادر و اعضاي خانواده بود . فكر نميكنم شبي بهتر از آن شب در طول عمرم برايم پيش بيايد . ادامه مطلب
خاطرهاي از شهيد از زبان برادرش در منطقه عملياتي
تماشاگران ما گلولههاي توپ و خمپارهاند !
برادر شهيدم كه با شهيد طلاييان دوست بودند هردو رانندهي بلدوزر بودند و با هم روي يك دستگاه كار ميكردند . چون من خودم در منطقه بودم ، يك روز عصر ديدم او با محمود عزيز مشغول كوتاه كردن موي سر خود بودند . آنها آنقدر موهايشان را با قيچي بد اصلاح كرده بودند كه هركس به آنها نگاه ميكرد خندهاش ميگرفت . به برادرم گفتم : اين چه وضع اصلاح كردن است ؟ در جواب هردو گفتند : ما كه چفيه ميبنديم . تماشاگران ما هم كه گلولههاي توپ و خمپارهاند . ديگر هيچ عيب و ايرادي هم نميبينيم . درست فرداي آنروز محمود طلاييان به درجهي رفيع شهادت دست يافت . خيلي متأسف شدم كه چرا روز قبل بابت اصلاح موي سرشان ، به آنها زياد خنديده بودم .
ويژگيهاي خاص شهيد
او عاشق بسيج و امام بود . او از دنيا هيچ نداشت ، بجز عشق به امام و ولايت . ميگفت : چرا ما اموراتمان را خودمان انجام ندهيم و منتظر باشيم تا يكي پيدا شود كارهايمان را انجام دهد .
خاطرهاي بعد از شهادت شهيد فهيمي از زبان برادر شهيد
يك روز در اهواز در ستاد كربلا ، يكي از برادران مرا در بغل گرفت ، بعد از سلام و احوالپرسي گفت : صفدر مرا نميشناسي !؟ در قم آموزشي بوديم ! ؟
نگاهي به چهرهاش انداختم و به او گفتم: برادرش هستم . صفدر شهيد شده است با شنيدن اين سخن زارزار گريست و شرمنده شد و سرش را پايين انداخت و ديگر هيچ نگفت .
چگونگي شهادت
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود !
بله ، درست 40 روز بعد از شهادت دوست صميمياش محمود طلاييان به دستور فرماندهي گروهان كه آن زمان شهيد اسفنديار نوبخت بود ،20 ليتري بنزين با قايق فرستاده بودند كه خودشان داوطلب ميشوند كه 20 ليتريهاي بنزين را به موقعيت خواسته شده برسانند . تازه آب اروند در حال جزرشدن بود و ميبايست دوشب اينكار صورت ميگرفت . با قايقي كه برادر بسيجي كاووس آزمون مسئوليت آن را به عهده داشت به همراه سه نفر از دوستان يكي از خورموج ، ديگري از دوراهك و برادر رزمي از روستاي سنا راهي موقعيت شدند . ولي پس از برگشت چون جزر كامل صورت گرفته بود و سرعت آب نيز بيش از 90 كيلومتر بود قايقشان را واژگون كرده بود كه عدهاي از آنها توانسته بودند خود را نجات دهند وقتي به صحنه رسيدم ديدم كه بچهها دارند خود را نجات ميدهند و من هم به چشم خود شاهد شهادت برادرم بودم . ادامه مطلب
تماشاگران ما گلولههاي توپ و خمپارهاند !
برادر شهيدم كه با شهيد طلاييان دوست بودند هردو رانندهي بلدوزر بودند و با هم روي يك دستگاه كار ميكردند . چون من خودم در منطقه بودم ، يك روز عصر ديدم او با محمود عزيز مشغول كوتاه كردن موي سر خود بودند . آنها آنقدر موهايشان را با قيچي بد اصلاح كرده بودند كه هركس به آنها نگاه ميكرد خندهاش ميگرفت . به برادرم گفتم : اين چه وضع اصلاح كردن است ؟ در جواب هردو گفتند : ما كه چفيه ميبنديم . تماشاگران ما هم كه گلولههاي توپ و خمپارهاند . ديگر هيچ عيب و ايرادي هم نميبينيم . درست فرداي آنروز محمود طلاييان به درجهي رفيع شهادت دست يافت . خيلي متأسف شدم كه چرا روز قبل بابت اصلاح موي سرشان ، به آنها زياد خنديده بودم .
ويژگيهاي خاص شهيد
او عاشق بسيج و امام بود . او از دنيا هيچ نداشت ، بجز عشق به امام و ولايت . ميگفت : چرا ما اموراتمان را خودمان انجام ندهيم و منتظر باشيم تا يكي پيدا شود كارهايمان را انجام دهد .
خاطرهاي بعد از شهادت شهيد فهيمي از زبان برادر شهيد
يك روز در اهواز در ستاد كربلا ، يكي از برادران مرا در بغل گرفت ، بعد از سلام و احوالپرسي گفت : صفدر مرا نميشناسي !؟ در قم آموزشي بوديم ! ؟
نگاهي به چهرهاش انداختم و به او گفتم: برادرش هستم . صفدر شهيد شده است با شنيدن اين سخن زارزار گريست و شرمنده شد و سرش را پايين انداخت و ديگر هيچ نگفت .
چگونگي شهادت
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود !
بله ، درست 40 روز بعد از شهادت دوست صميمياش محمود طلاييان به دستور فرماندهي گروهان كه آن زمان شهيد اسفنديار نوبخت بود ،20 ليتري بنزين با قايق فرستاده بودند كه خودشان داوطلب ميشوند كه 20 ليتريهاي بنزين را به موقعيت خواسته شده برسانند . تازه آب اروند در حال جزرشدن بود و ميبايست دوشب اينكار صورت ميگرفت . با قايقي كه برادر بسيجي كاووس آزمون مسئوليت آن را به عهده داشت به همراه سه نفر از دوستان يكي از خورموج ، ديگري از دوراهك و برادر رزمي از روستاي سنا راهي موقعيت شدند . ولي پس از برگشت چون جزر كامل صورت گرفته بود و سرعت آب نيز بيش از 90 كيلومتر بود قايقشان را واژگون كرده بود كه عدهاي از آنها توانسته بودند خود را نجات دهند وقتي به صحنه رسيدم ديدم كه بچهها دارند خود را نجات ميدهند و من هم به چشم خود شاهد شهادت برادرم بودم . ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید