عنوان : مأموريتي در ام القصر
راوي :همرزم شهيد
خاطره اي از شهيد سيد عليرضا ياسيني
راوي: سرتيپ خلبان حسين نظري
قبل از حملۀ عراق به خاك كشورمان من با جناب ياسيني در پايگاه بوشهر در يك گردان بوديم . وي در آن زمان در زدن موشك « ماوريك » تبحر فوق العاده اي داشت ، به طوري كه با درجۀ سرواني به عنوان معلم خلبان به ما آموزش مي داد . با شروع جنگ درهر پرواز يكي از خلبانها به عنوان كابين عقب با خود مي برد تا به صورت علمي روي اهداف طريقه زدن موشك را آموزش دهد. چند روز از آغاز جنگ گذشته بود و ما در گردان دور هم نشسته بوديم . علي رضا رو به من كرد و گفت : حسين چه آرزويي داري ؟ گفتم : بزرگترين آرزويم پرواز با شماست .
- من فكر مي كردم الان مي خواهي بگويي ، خريد خانه يا چيز ديگر …
- راستش وقتي با شما پرواز مي كنم يك حالت خاصي به من دست مي دهد .
چند روز از اين ماجرا گذشته بود درست ساعت 4 بعد از ظهر روز سوم مهرماه 1359 بود كه
جناب ياسيني مرا صدا زد و گفت : حسين ! يك مأموريت پيش آمده مي آيي با هم بريم ؟
- چرا كه نيام ، از خدامه.
دونفري به طرف اتاق توجيه روانه شديم . من در اين فكر بودم كه چه مأموريتي در پيش است . ولي تحت تأثير حالت و رفتار جناب ياسيني قرار گرفته بودم و آرام و مطمئن همراه وي وارد اتاق شدم . وي بدون هيچگونه اضطرابي خلبانان را توجيه مي كرد و اين امر باعث مي شد تا خلبانها با روحيۀ بالا و بدون دلهره به مأموريت اعزام بشوند . او جزئيات مأموريت را به طور دقيق توضيح مي داد ومي گفت: حسين جان! مادراين مأموريت تك فروندي هستيم و مأموريتمان زدن ناوچۀ جنگي در بندرام القصر است . آماده كه هستي ؟
بدون اينكه سخن بگويم سرم را به حالت تأييد تكان دادن . چون تا آن زمان مأموريت جنگي كمي انجام داده بودم و به منطقه آشنايي كامل نداشتم هر آنچه را جناب ياسيني مي گفت با وسواس خاصي به ذهنم مي سپردم . پس از انجام توجيه ، نزديك غروب آفتاب به آشيانۀ هواپيما رفتيم و بعد از بازرسي هاي لازم هواپيما را روشن كرده و به سوي باند پروازي حركت كرديم. عليرضا دستۀ گاز موتورها را به جلو داد ، هواپيما غرش كنان با سرعت تمام روي باند خزيد و لحظه اي بعد در دل آسمان غوطه ور شديم . بعد از مدتي پرواز به منطقه رسيده بوديم و ارتفاعمان 8هزار پا بود. يك لحظه مشاهده كردم تكه هاي كوچك ابردور وبرمان زياد شده اند ، گفتم : چه ابرهاي قشنگي ! با خنده گفت : خيلي قشنگ هستندولي ابر نيستند . دوباره خنديد و ادامه داد : اينها گلوله هاي ضد هوايي دشمن هستن كه در هوا منفجر مي شوند و دود سفيد رنگ توليد مي كنند . بالاي هدف رسيده بوديم و ناوچه در برد موشك قرار گرفته بود كه دو سه موشك به آن زديم و در ارتفاع پايين گردش كرديم ولي من در دلم كمي دلهره داشتم كه نكند به كابلهاي فشار قوي و يا دكل برق آن برخورد كنيم – چون درارتفاع خيلي پايين پرواز مي كرديم – ولي خيالم از اين راحت بود كه كنترل هواپيما در دست رضاست . در همين فكر بودم كه موشكي از كنار هواپيما رد شد . گفتم : رضا دارند موشك مي زنند ! با خونسردي گفت : ناراحت نشو ! گر نگهدار من آن است كه من مي دانم شيشه را در بغل سنگ نگه مي دارد .
بعد از زدن هدف سمت پايگاه را پيش گرفتيم و بدون كوچكترين آسيبي در پايگاه فرود آمديم وقتي كه از هواپيما پايين آمديم رضا رو به من كرد و گفت : حسين اينجا كه از ابر خبري نيست ؟! بدون اينكه سخني بگويم نگاهمان به هم دوخته شد و زديم زير خنده .
افسر بي ادعا و منحصر به فرد نيروي هوايي
محمود ضرابي مي گويد: «من كهنه سرباز نيروي هوايي جمهوري اسلامي ايران هستم.» اين جمله «محمود ضرابي» تيمسار خلبان نيروي هوايي است . وي يكي از دوستان و همراهان شهيد خلبان سيد عليرضا ياسيني است كه پاي خاطرات او از اين افسر شهيد مي نشينيم.
محمود ضرابي در ابتدا به نوع فعاليت شهيد اشاره مي كند: من و رضا هميشه با يك هواپيما پرواز مي كرديم. او از من جوان تر بود. من دوره كابين عقب را گذرانده بودم كه رضا به پايگاه همدان آمد.
رضا خلبان با استعدادي بود بعد كه از دو سال با 1000 ساعت پرواز آموزش كابين جلو را شروع كرد. شهيد ياسيني يكي از بهترين خلبانان شكاري بود.
وي درباره خصوصيات اخلاقي شهيد ياسيني مي گويد: سيد رضا خيلي آرام، كم حرف، نجيب و خونسرد بود. او اهل جنوب ايران در آبادان بود و بسيار خونگرم، دوستدار مردم و وطن خويش بود.
يكي از بارزترين خصوصيت رضا سازندگي در ارتش بود . زماني كه فرمانده مهرآباد بود بيشتر از 14 ساعت لباس نظامي به تن داشت. او كارهاي مفيدي براي ارتش و نيروي هوايي انجام داده بود. سيد رضا مرد پركاري بود.
زماني كه فرمانده پايگاه شكاري بوشهر بود از او دعوت كردند تا به تهران بيايد؛ رضا گفت: «من تهران را نمي شناسم اگر به آنجا بيايم گم مي شوم.»
شهيد ياسيني روحيه سازش پذيري داشت. هيچ وقت نافرماني نمي كرد و با كساني كه از نظر درجه نظامي از او پايين تر بودند بسيار مهربان بود. او افسر بي ادعا و منحصر به فرد نيروي هوايي بود.
ضرابي درباره اولين حمله عراق به نيروي هوايي اضهار مي دارد: با شروع جنگ ساعت 5: 14 دقيقه روز 31 شهريور ماه سال 1359 عراق همزمان به مهرآباد ، بوشهر ، تبريز ، همدان و دزفول حمله گسترده اي كرد. ما در پايگاه بوشهر بوديم و من مسئول عمليات بودم. ساعت 4 بعداز ظهر اولين حمله به عراق را انجام داديم. هدف ها را از قبل در عراق شناسايي كرده و مسير ها مشخص شده بود. من و سيد رضا همان روز با هم پرواز كرديم و در اولين حمله به عراق همه سالم برگشتيم .
دوست و همراه شهيد ياسيني عمليات 140 فروندي يادآور مي شود: اين عمليات روز اول مهر ماه سال 59 از شهر هاي بوشهر ، تبريز ، همدان و دزفول با 14 فروند هواپيما آغاز شد . در اين عمليات 8 فروند هواپيما از بوشهر به خاك عراق حمله كرد . من ليدر دسته بودم و رضا ليدر رزو بود .
صدام در يكي از مصاحبه هاي خود گفته بود « تا به حال آسمان عراق را به اين شلوغي نديده بودم » .
عمليات 140 فروندي يكي از موفقيت آميزترين عمليات ها بود . در اين عمليات « شهيد ابوالفضل مهربان » و « شهيد محمود شادمان بخت » مورد اصابت پدافند عراق قرار گرفتند و به شهادت رسيدند .
وي در ادامه به ذكرخاطره اي مي پردازد: در پايگاه شكاري بوشهر بعد از عمليات 140 فروندي من به همراه سيد رضا و شهيد عباس دوران براي بازديد به پايگاهي رفته بوديم . آنها براي قدرداني از زحمات بچه ها در عمليات حلقه گلي را به گردن ما انداختند و ما با هم عكس يادگاري انداختيم . بعد از شهادت سيد رضا و عباس دوران، فرزندان آنها سيد بهروز ياسيني و امير رضا دوران براي تجديد با پدرانشان هر سال در همان روز و در كنار من عكس يادگاري مي اندازند، تا براي هميشه نام و ياد آنها زنده بماند.
تيمسار خلبان محمود ضرابي در پايان خاطرنشان مي كند: من فرمانده رضا بودم . به ياد ندارم ماموريتي را به عهده رضا گذاشته باشم و او از انجام آن امتناع كند. سيد رضا هميشه براي نبرد آماده بود.
با اينكه فرمانده بودم ولي در مقابل افرادي مثل شهيد ياسيني، شهيد عباس دوران، رضا سعيدي، منوچهر محققي و علي بختياري كه در شجاعت حرف اول را مي زدند هميشه با احترام مي ايستادم. آنها براي من الگوي ايثار و گذشت و فداكاري بودند.
قهرماني به نام پدر
بهروز یاسینی
مقام معظم رهبري هم درباره پدرم فرمودند: «ياسيني مردي مومن، پرتلاش، صادق و صميمي بود. خود همين ها موجب شده بود كه ما به ايشان اميدوار باشيم.»
بي ترديد زيبا ترين پايان براي زندگي دنيوي، شهادت است كه همه اقوام بشر از هر گروه و مسلكي آن را ستوده اند. دورترين اين داستان ها شهادت در قيام عاشورا و نزديك ترين آن شهادت در حماسه هشت سال دفاع مقدس و جانانه مردم ايران در پاسداري از مرزهاي اعتقادي و جغرافيايي است.
بر آن شديم تا از زواياي ناشكافته، روزگار نه چندان دور اين سرزمين را بازخواني و حكايت مردان مردي كه از همين مسير قله شهادت را فتح كردند براي نسل ديگر بازگو كنيم.
از اين رو با يادگار سرلشكر شهيد «سيد عليرضا ياسيني» به گفتگو نشستيم.
جواني با ظاهر ساده، اما صميمي كه در طول گفتگو نگاهش به عكس پدر بود و لبخند لحظه اي از لبانش محو نمي شد. و امروز بهروز جوان با افتخار از پدر، هم او كه برايش تداعي كننده مهرباني، دوستي، ساده زيستي و مردانگي بود؛ مي گويد. از صدر اسلام تا عاشوراي دفاع مقدس؛
ضمن معرفي خود، توضيح دهيد كه چرا پدر را با نام خلبان براي تمام فصول مي خوانند؟
من بهروز ياسيني فرزند خلبان شهيد سرلشكر سيد عليرضا ياسيني هستم. پدرم مرد بزرگي بود كه ايشان پيمان ناگسستني با امام (ره) و انقلاب اسلامي بسته بود كه پس از آن بويژه در دوران جنگ تحميلي، به اين عهد وفادار بود.
پدرم خلباني كم نظير بود، كه از هيچ ماموريتي سر باز نمي زد و با وجود خطراتي كه او را تهديد مي كرد، همواره داوطلب و پيش قدم در انجام ماموريت هاي جنگي بود در اين راه انگيزه هاي الهي را در لحظه لحظه هاي نبرد دخيل مي كرد.
تعدد حضور او در جبهه هاي حق عليه باطل او را با 2759 ساعت پرواز با هواپيماي فانتوم به عنوان دومين خلباني كه بيشترين ساعات پرواز با هواپيماي فانتوم داشته تبديل كرد.
حضور موثر در عمليات 140 فروندي روز يكم مهرماه 59 و حضور در حماسه هفتم آذر، آن هم به عنوان يكي از خلبانان اصلي اين عمليات، او را به عنوان خلباني پيش قراول و براي تمام فصول معرفي كرده بود.
لطفاً درباره خصوصيات كاري شهيد ياسيني بيشتر توضيح بدهيد:
شهيد ياسيني به دنيا بها نمي داد و به مظاهر فريبنده آن پشت كرده بود. ايشان مردي مقتدر در كار، شجاع در پرواز و در عين حال مهربان با زير دستان بود.
او براي هيچ كس تبعيض قائل نبود و سفارش را براي كسي قبول نمي كرد. پدرم فرمانده اي قاطع و در عين حال رئوف بود و به درد دل پرسنل صبورانه گوش مي كرد و در راه حل مشكلات آنان تلاش مي كرد. او داراي تعهد و تخصص بالايي بود و در انجام كارها داراي برنامه ريزي دقيق و در برخورد با افراد بي نظم بسيار سخت گير بود.
آيا بار مسئوليت ها در شخصيت او تاثيرگذار بود؟
نه، پدرم با توجه به مسئوليتش بيشترين امكانات را به بخش هايي كه بالاترين بازدهي را داشتند واگذار مي كرد. در عين حال كه فرمانده بود و مي توانست بيشترين امكانات را براي خود فراهم كند، هرگز چنين نكرد. اغلب اوقات بعد از نماز عصر در مسجد براي حل مشكلات ساكنان پايگاه مي ماند و با دقت به مشكلات و گرفتاري هاي آنان گوش مي كرد. اهل غرور و تكبر و خود پسندي نبود و واقعيت ها را به خوبي لمس مي كرد.
به مولاي متقيان علي (ع) خيلي ارادت خاصي داشت. بدي ها را با بدي جواب نمي داد و خنده هايش در بدترين شرايط به ديگران آرامش مي داد.
ديدگاه پدر از ايثار و شهادت چگونه بود؟
ايثار و شهادت در منظر پدر، مانند رودي بود كه در همه اعصار جريان دارد؛ آيه معروف سوره بقره كه به زنده بودن شهيدان و روزي پايان ناپذير آنها از نعمات الهي اشاره مي كند؛ خود مهر تاييدي بر باور او بود. پدرم درباره دوستان شهيدش مي گفت: «در حقيقت باورم نمي شود كه اينها بين ما نيستند، هميشه فكر مي كنم كه اينها در كنار ما هستند. احساس جدايي از آنها نمي كنم. روي اين اصل هيچ گونه احساس نبودن آنها را نمي كنم و فكر مي كنم كه هستند و به يك ماموريت و يا يك مرخصي بلند مدت رفته اند. حتي در زندگي خانوادگي ام و در رفت و آمدهاي كه با خانواده هاي شان دارم اينها حضور دارند.»
شهيد ياسيني حساسيت خاصي در حفظ بيت المال داشتند؛ در اين باره توضيح دهيد:
درحالي كه مسئوليتي مهم در نيروي هوايي داشت، اما از آموزش داشنجويان خلباني غافل نمي شد. توسط يكي از دانشجويان ايشان نقل مي كند:
شهيد ياسيني سخت گيري زيادي در استفاده از بيت المال داشت، همواره به ما سفارش مي كرد كه قدر وسايل و امكانات را بدانيم. يك روز قيمت يك هواپيما را به دلار برروي تخته نوشت و آن را در ريال ضرب كرد؛ عدد به دست آمده را تقسيم بر جمعيت كشور كرد، آن عدد 26 ريال بود. سپس رو به دانشجويان كرد و گفت: «به اندازه اين 26 ريال دل بسوازنيم و آن را حفظ كنيم.»
درباره جانبازی شهيد بگوييد؟
به دليل ایجكت هايي كه داشت، از ناحيه كمر جانباز 55 % بود و اين را بجز پزشك معالج و خانواده اش كسي نمي دانست. پدرم برادر دو شهيد بود و اين موضوع را هم تا زمان شهادتش كسي نمي دانست. شهيد ياسيني مي گفت:
«ما اعتقاد داريم و معتقديم كه نظام جمهوري اسلامي ايران يك نظام الهي است استكبار جهاني اين را نمي پذيرفت ولي الان مي بينيم كه راي بر ماندن جمهوري اسلامي دادند و در نهايت تسليم شدند و پذيرفتند كه نظام جمهوري اسلامي بايد باشد و هيچ راهي براي شكست آن هم نيست.»
شهيد ياسيني در انتظار شهادت بود. پدرم هميشه آرزوي شهادت داشت و براي رسيدن به آن لحظه شماري مي كرد.
يكي از دوستان پدرم (جانباز زنده ياد حسين رضا حسني) نقل مي كرد:
روزي در مراسم صبح گاه دعايي خوانده شد "خداوندا مقام عالي شهداي ما را متعالي فرما."
ياسيني بعد از اين دعا گفت:
«اين دعا مرا به ياد دوستان شهيدم مي اندازد. آنان كه تحمل قفس تنگ دنيا را نداشتند و خوشا به حال شان كه از اينخانه تنگ دنيوي آزاد شدند.»
و درحالي كه در چشمان سيد رضا اشك موج مي زد؛ رو به من كرد و ادامه داد:
«حسني ... شايد روزي تو هم با شنيدن اين مارش به ياد من بيافتي؛ اگر چنين شد، فاتحه اي برايم بخوان.»
مقام معظم رهبري هم درباره پدرم شهيد سيد عليرضا ياسيني فرمودند:
«ياسيني مردي مومن، پرتلاش، صادق و صميمي بود. خود همين ها موجب شده بود كه ما به ايشان اميدوار باشيم.»
در پایان از همه کسانی که این نرم افزار چند رسانه ای را می بینند تقاضا دارم چنانچه خاطره ای از شهید یاسینی دارند با معاونت پژوهش بنیاد شهید و امور ایثارگران تماس بگیرند و یا به پایگاه اطلاع رسانی شاهد مراجعه کنند و خاطرات خود را از این طریق ارسال نمایند.
امید که در انتقال دستاوردها و ارزشهای دوران دفاع مقدس کوشا باشیم.
قاطع و مصمم بود
سرتيپ خلبان جعفر عمادي فرمانده سابق اطلاعات وشناسایی نیروی هوایی ارتش مي گويد: خوشبختانه پادگان بندرعباس امروز يكي از قرارگاه ها و سايت هاي مهم نيروي هوايي است كه كاملاً به صورت عملياتي درآمده است. در اين امر شهيد ياسيني و شهيد ستاري زحمات زيادي كشيدند و ما مديون زحمات و رشادت هاي شهدايي همچون شهيد ياسيني هستيم.
در قرارگاه از من خواست كه او را تنها بگذارم او رفت و با سربازاني كه بيدار بودند و نگهباني مي دادند، صحبت كرد و به درد دل آنها گوش داد. ساعت از 2 نيمه شب گذشته بود، اما شهيد ياسيني هنوز بيدار بود و به قسمت هاي مختلف سركشي مي كرد و رهنمودهايي را به بچه ها ارائه مي داد.
سرتيپ خلبان جعفر عمادي از اولين روزهاي آشنايي خود با شهيد ياسيني مي گويد: شهريور ماه سال 48 در آزمون آموزش دوره هاي خلباني شركت كرديم و آذر ماه همان سال وارد دانشكده خلباني شديم. من و عليرضا هر دو بچه جنوب بوديم و از اين رو با هم رابطه صميمي داشتيم.
دوران دانشجويي هميشه با هم بوديم، با هم درس مي خوانديم و در اوقات فراغت به مطالعه و تفريح مي پرداختيم. تا اينكه سال 49 هر دو به امريكا اعزام شديم و دوره آموزشي را در كنار هم گذرانديم. بعد از اتمام اين دوره به ايران برگشته و دوره آموزش كابين عقب هواپيماي اف5 را گذرانديم. و درآموزش كابين جلو باز كنار هم بوديم.
بعد شهيد ياسيني به بوشهر منتقل و من به همدان اعزام شدم. رابطه ما ادامه داشت با شروع جنگ ما كمتر همديگر را مي ديديم، اما دورادور از احوال هم باخبر بوديم .
وي درباره خصوصيات شهيد ياسيني مي گويد: عليرضا فردي مهربان، دلسوز و بسيار خوش برخورد و خوش صحبت بود. وي يكي از شاخص ترين خلبانان دوران جنگ بود كه بيشترين پرواز را در آن روزها انجام داده بود. سيد رضا در تصميم گيري هايش بسيار قاطع و مصمم بود و به امور رفاهي، پشتيباني و عملياتي توجه ويژه اي داشت.
عمادي، خاطره اي از بازديدهاي سرلشكر خلبان شهيد ياسيني از پايگاه بندرعباس را بيان مي كند :
در يكي از بازديدها به اتفاق شهيد ستاري به پايگاه بندر عباس آمده بودند. طبق معمول از قسمت هاي عملياتي و پروژه هاي در دست اقدام ديدن كردند و رهنمودهاي لازم را متذكر شدند. شب، هنگامي كه مسئولين براي صرف شام و استراحت آنجا را ترك كردند؛ وي دوباره خواست از قسمت هاي عملياتي ديدن نمايد. به محض حركت گفت:
برويم به قرارگاه محل سكونت پرسنل و آسايشگاه سربازان.
من فكر كردم مشكل خاصي در قرارگاه سربازان ديده است.
سوال كردم نظر خاصي داريد؟ گفت: «نه ولي در اين يكي دوماهه اخير خبر ناراحت كننده اي مي شنوم و يا مي خوانم.» گفتم چه خبري بوده؟
گفت: «در قسمت هاي مختلف و ارگان ها مشكلاتي بين نيروها ديده شده كه نمي دانم علت اصلي چيست؟ با مسئوليني كه تجزيه و تحليل نموديم ديده شد كه پايگاه شما اصلا از اين مشكلات و مسائل نداشته، مي خواهم بدانم چرا و شما چكار كرده ايد.
من به شوخي گفتم: اين جا منطقه محرومي است شايد به خاطر اين كه فشنگ نداشته ايم.
چند لحظه اي صبر كرد؛ لبخندي زد و گفت:
- نه ... بايد علت اصلي را جويا شد.
وي در ادامه مي افزايد: در قرارگاه از من خواست كه او را تنها بگذارم او رفت و با سربازاني كه بيدار بودند و نگهباني مي دادند، صحبت كرد و به درد دل آنها گوش داد.
وقتي به قرارگاه بازگشت به من گفت: سربازها از اينكه درب اطاق شما (فرمانده پايگاه) به روي همه آنها بازاست راضي هستند آنها اين روش را دوست دارند. خيلي خوب است كه سرباز بتواند مسائل و مشكلاتش را به راحتي به رده بالا بازگو و منعكس نمايد؛ اگر هم درخواستي داشت، درخواست نمايد.
خلبان جعفر عمادي در پايان به خاطره اي ديگر از اين شهيد اشاره مي كند :
شهيد ياسيني سه هفته قبل از شهادتش به همراه شهيد ستاري براي بازديد به پايگاه بندر عباس آمدند . ساعت 9 شب بود كه عليرضا به همراه شهيد ستاري تصميم گرفتند يك گسترش عملياتي ، پشتيباني به پايگاه بدهند .
قرار شد نيروها را به بندر لنگه اعزام و صبح فردا پاسدار تشريفاتي (داردار فرنگي ) را براي آنها انجام بدهيم .
شهيد ياسيني اين موضوع را به من ابلاغ كرد . همان شب مسئولين مربوطه را به بندر لنگه اعزام كرديم . آن شب تمام پرسنل و سربازان پايگاه بيدار بودند و امكانات و تجهيزات را براي اين ماموريت آماده مي كردند .
ساعت از 2 نيمه شب گذشته بود، اما شهيد ياسيني هنوز بيدار بود و به قسمت هاي مختلف سركشي مي كرد و رهنمودهايي را به بچه ها ارائه مي داد.
وي ادامه مي دهد: ساعت 7 صبح، بعد از صرف صبحانه به همراه شهيد ياسيني و شهيد ستاري به بندر لنگه و از آنجا به پادگان نيروي هوايي كه تا آن زمان محل سكونت جنگ زده ها بود رفتيم. به محض رسيدن ما به آنجا شيپور پاسدار تشريفات به صدا در آمد .
شهيد ستاري و ياسيني از اينكه نيروها توانسته بودند يك گسترش كاملاً عملياتي و پدافندي را انجام دهند راضي و خوشحال بودند .
بعد از اين عمليات بود كه خانواده هاي جنگ زده به تدريج توانستند از امكاناتي كه بنياد شهيد در اختيارشان گذاشته است استفاده نمايند .
خوشبختانه پادگان بندرعباس امروز يكي از قرارگاه ها و سايت هاي مهم نيروي هوايي است كه كاملاً به صورت عملياتي درآمده است. در اين امر شهيد ياسيني و شهيد ستاري زحمات زيادي كشيدند و ما مديون زحمات و رشادت هاي شهدايي همچون شهيد ياسيني هستيم.
منتظرش بودم، اما...
حسين اصلاني: «علی رضا جانباز 55 درصد از ناحيه كمر بود، اما هيچ گاه آن درد و مسئوليت هاي فراواني كه داشت؛ مانع از پروازهاي جنگي وي نمي شد. به قدري متواضع بود كه حتي برادرش خبر از جانبازي او نداشت. شهيد ياسيني جانبازي گمنام بود .»
يك شب قبل از شهادت عليرضا با او تماس گرفتم و صحبت كرديم . عليرضا گفت : من فردا پرواز دارم شايد ديگر برنگشتم . فكر كردم شوخي مي كند؛ خنديدم و گفتم من منتظر آمدن تو هستم...
اين جمله را دوست و همراه سيد شهيد، خلبان، عليرضا ياسيني در حالي كه مسير نگاهش را به نقطه اي نامعلوم دوخته است، بيان مي كند. گويي هنوز پرواز او را باور ندارد. بعضي آدم ها با ياد و خاطراتي كه از خود به يادگار مي گذارند؛ هميشه زنده اند و سيد عليرضا خلبان شهيدي كه خوبي ها را در خود خلاصه كرده بود، از جمله آن آدم هاست. با حسين اصلاني راوي اين خوبي ها و از خودگذشتگي ها به گفتگو نشستيم كه حاصل آن را مي خوانيم:
حسين اصلاني از روزهاي آشنايي خود با شهيد ياسيني مي گويد : سال 50 وارد ارتش شدم و به عنوان سرپرست گروه آماد و پشتيباني، تداركات نيروي هوايي پايگاه بوشهر مشغول خدمت شدم. عليرضا با درجه ستوان دومي در پايگاه ششم شكاري بوشهر مشغول خدمت بود. دوستي ما از همان زمان آغاز شد.
وي ادامه مي دهد: سال 1357 با اوج گيري حركت انقلابي مردم، من به همراه شهيد ياسيني، عليرغم فشارهاي همه جانبه رژيم، به پخش اعلاميه در بين پرسنل مي پرداختيم. عليرضا اگر فرصتي مي يافت، در تظاهرات هاي مردمي هم شركت مي كرد.
اصلاني چشمانش را قدري تنگ مي كند؛ نفس عميقي مي كشد و به روزهاي آغاز جنگ برمي گردد: بعد از پيروزي انقلاب، سال 59 جنگ شروع شد. دشمن پايگاه هاي نيروي هوايي ايران را بمباران كرد. بلافاصله بعد از بمباران، شهيد ياسيني، با مراجعه به گردان پرواز پايگاه به همراه «محمود ضرابي» ، «شهيد اصغر سفيد پي» ، «شهيد حسين خلعتبري» و تني چند از خلبانان ديگر اين پايگاه، موفق شدند پاسخ دندان شكني به بمباران عراق بدهند .
حضور فعال و چشمگير عليرضا از همان آغازين روزهاي جنگ بود؛ به طوري كه بعد از جنگ- به عنوان خلباني كه بيشترين پرواز را در دوران جنگ داشت - از مقام معظم رهبري نشان ايثار دريافت كرد.
دوست شهيد، به جانبازي او اشاره مي كند: جانباز بود، ولي كسي نمي دانست. با اين كه چند بار و به دلايل مختلف از هواپيما اجكت (خارج شدن اضطراري از هواپيما) داشت و از ناحيه كمر جانباز 55 درصد بود؛ ولي هيچ گاه آن درد و مسئوليت هاي فراوانش مانع از پروازهاي جنگي او نمي شد. به قدري متواضع بود كه حتي برادرش خبر از جانبازي او نداشت. شهيد ياسيني جانبازي گمنام بود.
وي در ادامه به خدمات رساني او در پايگاه ششم شكاري بوشهر مي پردازد: عليرضا خدمات زيادي را در سازندگي يگان بوشهر انجام داد؛ از جمله: احداث بيمارستان و مراكز درماني، تامين آب شرب پايگاه، احداث بازارچه خيريه براي رفع امور و مشكلات سربازان يگان.
شهيد ياسيني در كنار «روح الدين ابوطالبي » و دوستان ديگر در پايگاه ششم شكاري، شش مدرسه و يك ورزشگاه بزرگ در شهرستان بوشهر احداث كردند.
همراه هميشگي سيد عليرضا حسن رفتار او را يادآور مي شود: عليرضا آخر هر هفته با پرسنل سازمان ديدار و به مشكلات و مسائل مالي آنها رسيدگي مي كرد.
او نمونه يك انسان كامل بود . رشادت ها و ايثارگري هاي او قابل وصف در جمله نيست . ياسيني تا زمان شهادت، با اين كه به عنوان يكي از فرماندهان نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي بود و تمام فعاليت هاي ستادي را انجام مي داد در كنار آن به عنوان يكي از استادان خلبان، مشغول آموزش دانشجويان خلباني بود.
اصلاني از شب قبل از شهادت شهيد ياسيني مي گويد : يك شب قبل از شهادت عليرضا با او تماس گرفتم و صحبت كرديم . عليرضا گفت : من فردا پرواز دارم شايد ديگر برنگشتم . فكر كردم شوخي مي كند؛ خنديدم و گفتم من منتظر آمدن تو هستم . ولي انگار مي دانست كه ديگر بازگشتي وجود ندارد . آن شب حرف هايي را به من زد كه تا آن روز راجع به آن صحبت نكرده بود . نمي توانستم باور كنم كه او ديگر در ميان ما نيست . او بهترين دوست و همراه من بود .
راوي بخشي از خوبي هاي خلبان شهيد، سيد عليرضا ياسيني در پايان اضهار مي دارد: عليرضا ساده زيست بود و عاشق پرواز. هميشه به من مي گفت: «اين مملكت شرايط را براي آموزش و مهارت من فراهم كرده و من موظفم تا از اين مهارت ها ، براي حفظ و پيشرفت مملكت استفاده كنم. سيد رضا پيشرفت خود را مديون مملكت مي دانست. شهيد ياسيني عمر خود را صرف خدمت به مملكت كرد. و در اين راه جان خود را فداي آرمان هاي مقدسش نمود.
ضعليرضا با درجه ستواندومي در پايگاه ششم شكاري نيروي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. ا با درجه ستواندومي در پايگاه ششم شكاري نيروي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. به محض بازگشت خلبانان از آمريكا ابتدا خلبانان در گردان هاي تاكتيكي تقسيم مي شدند و اكثر خلبانان شكاري مشغول تمرينات هوايي بودند. اين روند تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. شهيد ياسيني هم اشهيد ياسيني با اين كه چند بار به دلايل مختلف از هواپيما اجكت (خارج شدن اضطراري از هواپيما) داشت و از ناحيه كمر جانباز۵۵ درصد بود، ولي هيچ گاه درد كمر و مسئوليت هاي فراواني كه داشت مانع از پروازهاي جنگي او نمي شد. به قدري متواضع بود كه حتي برادرش خبر نداشت كه او جانباز مي باشد.
شهيد ياسيني عاشق پرواز بود. او با انواع مختلف هواپيما از جمله اف۴ – اف۵– ميگ۲۹ – سوخو۴ و پي۳ اف پرواز كرد كه از اين حيث، از خود يك ركورد بجاي گذاشتمحبوياسيني تا زمان شهادت با اين كه به عنوان يكي از فرموي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. به محض بازگشت خلبانان از آمريكا ابتدا خلبانان در گردان هاي تاكتيكي تقسيم مي شدند و اكثر خلبانان شكاري مشغول تمرينات هوايي بودند. اين روند تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. شهيد ياسيني هم از اين قاعده مستثني نبوديرضا با درجه ستواندومي در پايگاه ششم شكاري نيروي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. به محض بازگشت خلبانان از آمريكا ابتدا خلبانان در گردان هاي تاكتيكي تقسيم مي شدند و اكثر خلبانان شكاري مشغول تمرينات هوايي بودند. اين روند تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. شهيد ياسيني هم از اين قاعده مستثني نبود
رفتنش را باور ندارم
خلبان حمید رضا قره باغي
دوست وهمراه شهيد ياسيني مي گويد: خبرسقوط هواپيماي او را كه شنيدم، شوكه شدم. برايم باوركردني نبود، من ساعتي قبل از شهادتش تلفني با او صحبت كرده بودم و رضا با آن لحن شيرين و بذله گويي هاي هميشگي اش به من روحيه داد.او رفت و با رفتنش تنها خاطره هايش را به جا گذاشت .
حمید رضا قره باغی دوست و همراه دوران جوانی اش را باور ندارد . خاطره هايش از شهيد، با غمي پنهان همراه است . پاي گفتگويش نشستيم و او كه گفتني هايش از خلبان شهيد سيد عليرضا ياسيني كم نبود ، پذيرايمان شد .
محمد رضا قره باقي در ابتدا از نحوه آشنايي اش با شهيد ياسيني مي گويد : سال 48 به دانشگاه نيروي هوايي رفتيم و دوران آموزشي را در ايران گذرانديم . مدتي براي ادامه تحصيل و آموزش كابين عقب هواپيمايي اف 4 به امريكا رفتيم . سال 51 فارغ التحصيل شديم و به ايران برگشتيم . من و عليرضا بعد از يك سال براي عمليات دوره تاكتيكي كابين عقب هواپيما به شيراز منتقل و به گردان شكاري 71 منتقل شديم . عيلرضا آباداني بود و بسيار خونگرم و خوش اخلاق بود . به طوري كه هر كس يكبار او را مي ديد شيفته اخلاق و رفتار او مي شد .
وي از آغاز جنگ و فعاليت هاي پروازي شهيد ياسيني مي گويد :
وقتي جنگ آغاز شد من در همدان بودم و شهيد ياسيني در پايگاه هوايي بوشهر بود . عليرضا 10 روز پس از جنگ به همدان آمد و فرمانده پايگاه همدان شد . ما با هم ارتباط داشتيم ، تا اينكه به فرماندهي پايگاه بوشهر در آمد . عليرضا فرمانده ستاد مديريت جنگ هاي الكترونيك بود . من دوران جنگ با او بودم ولي با هم پرواز نداشتيم .
قره باغي درباره شهادت شهيد ياسيني مي گويد :
من دچار بيماري سختي شده بودم كه باعث ديگر نتوانم در نيروي هوايي بمانم . رضا 48 ساعت قبل از شهادتش تلفني از وضعيتم آگاه شد ؛ قرار بود با تعدادي از بچه ها به عيادتم بيايند . اما قسمت نبود كه من براي آخرين بار او را ببينم .
خبرسقوط هواپيماي او را كه شنيدم، شوكه شدم.برايم باوركردني نبود، من ساعتي قبل از شهادتش تلفني با او صحبت كرده بودم و رضا با آن لحن شيرين و بذله گويي هاي هميشگي اش به من روحيه داده بود . اما او رفت و با رفتنش تنها خاطره هايش را به جا گذاشت .
دوست و همراه شهيد ، خصوصيات رفتاري شهيد ياسيني را اينگونه توصيف مي كند :
شهيد ياسيني مردي آرام و خونسرد بود و در عين حال با پشتكار بود . او انساني وطن پرست ، خدمتگذار و سرباز ايران اسلامي بود . عليرضا به كارش معتقد بود و آن را خيلي دوست داشت . او به سختي هاي كار اعتراض نمي كرد . ما سنگ صبور هم بوديم و بيشتر وقت ها با هم دردو دل مي كرديم . شهيد ياسيني مقيد به اركان ديني و همينطور خانواده بود . من خانواده او را از نزديك مي شناختم ؛ رضا فرزندان خوبي تربيت كرده است . او پدر خوبي براي فرزندانش بود . من معتقدم آنها دنباله رو راه پدر شهيدشان هستند .
محمد رضا قره باغي در پايان اظهار مي دارد :
من پرواز عليرضا را هنوز باور ندارم او هم در حيطه كار و هم در رابطه دوستي كه ميانمان برقرار بود ، شاخص بود .
اميدوارم راه و ياد خلبانان شهيدي چون شهيد ياسيني همواره در اذهان مردم شهيدپرور ايران پابرجا بماند . آنها اسوه هاي ايثار و شهادت هستند كه در قالب حرف نمي گنجد . بايد آنها را شناخت و باور كرد .
ادامه مطلب