نام سيد احمد
نام خانوادگی حسيني زاده
نام پدر سيد غريب
تاربخ تولد 1343/03/09
محل تولد بوشهر - ديلم
تاریخ شهادت 1360/10/24
محل شهادت شوش
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن امام حسن




زندیگنامه شهید
مردان جنگ، مردان حقيقتند و در دفاع از مظلوم هميشه شتاب ميكنند. مردان جنگ از دريچه عاشورائي تاريخ چشم بر افق خونرگ كربلا دوختهاند و در آرزوي «كربلائي شدن » ميسوزند و آري مردان جنگ …
هل من … چو شنيد پاي در راه نهاد
بر خون حسين (ع) اقتدا كرد و گذشت
شهيد سيد احمد در تاريخ 26/4/1343 در روستاي امام حسن بدنيا آمد. شغل پدرش كشاورزي و باغداري بود كه با اين كار سخت مخارج خانواده را تأمين ميكرد. سيداحمد تحصيلات خود را از 7 سالگي در مدرسه فردوس (مهدي موعود) شروع كرد و تا پايان دبستان را در همين مدرسه با معلمان دلسوزي همچون ـ عليجاني ـ نعمتي و شيخسقا گذراند. او به دليل اين كه در آن زمان در امام حسن مدرسه راهنمائي وجود نداشت و وضعيت مالي خانواده هم چندان خوب نبود،ترك تحصيل كرد و به پدر در كارهاي كشاورزي كمك كرد. ادامه مطلب
مردان جنگ، مردان حقيقتند و در دفاع از مظلوم هميشه شتاب ميكنند. مردان جنگ از دريچه عاشورائي تاريخ چشم بر افق خونرگ كربلا دوختهاند و در آرزوي «كربلائي شدن » ميسوزند و آري مردان جنگ …
بنگر كه چو من رها كرد و گذشت
از خويش بريده و عزم ما كرد و گذشت
هل من … چو شنيد پاي در راه نهاد
بر خون حسين (ع) اقتدا كرد و گذشت
شهيد سيد احمد در تاريخ 26/4/1343 در روستاي امام حسن بدنيا آمد. شغل پدرش كشاورزي و باغداري بود كه با اين كار سخت مخارج خانواده را تأمين ميكرد. سيداحمد تحصيلات خود را از 7 سالگي در مدرسه فردوس (مهدي موعود) شروع كرد و تا پايان دبستان را در همين مدرسه با معلمان دلسوزي همچون ـ عليجاني ـ نعمتي و شيخسقا گذراند. او به دليل اين كه در آن زمان در امام حسن مدرسه راهنمائي وجود نداشت و وضعيت مالي خانواده هم چندان خوب نبود،ترك تحصيل كرد و به پدر در كارهاي كشاورزي كمك كرد. ادامه مطلب
« گزيدهاي از وصيت نامه شهيد سيد احمد »
اين دنيا زود گذر وفاني است و هرچه در اين دنيا است عاقبتي جزء فنا وناتبودي ندارد، تنها اعمال انسان است كه همراهش به همه جا مي رودپس هرچه داريد در راه خدا انفاق كنيد .سعي تان براين باشد كه زندگي را برخود سخت وبر ديگران راحت بگيريد . تلاشتان اين باشد كه كمر به خدمت بندگان خدا ببنديد .پشت جبهه ها را تقويت كنيد . از شما برادران گرامي مي خواهم كه در بين خودتان وحدت وهمبستگي با يكديگر را سر لوحه زندگي خود قرار دهيد چرا كه امروز ماشاهدعيني آن هستيم كه در كشورمان ، در جبهه ها، در ارتش ، درسپاه وبسيج همه دست به دست يكديگر دادند پس وحدت خود را حفظ كنيد . خوشحالم كه اين سعادت را داشتم كه بتوانم از دين و ميهن خود دفاع كنم به اميد روزي كه از شعار دادن دست برداريم وعملأ وارد ميدان عمل شويم.
مــــا ولايــت زاده و آزاده ايـــــم جنــگ فرهنگ است ما آماده ايم
مـا غريــق بحر مولا مــي شــويــم عاشــقيم وغــرق دريا مـي شــويم
غــرق مي گرديـم در درياي خون تــا شــويــم انا الـيـه الــرا جـــعون
«والسلام»
ادامه مطلب
اين دنيا زود گذر وفاني است و هرچه در اين دنيا است عاقبتي جزء فنا وناتبودي ندارد، تنها اعمال انسان است كه همراهش به همه جا مي رودپس هرچه داريد در راه خدا انفاق كنيد .سعي تان براين باشد كه زندگي را برخود سخت وبر ديگران راحت بگيريد . تلاشتان اين باشد كه كمر به خدمت بندگان خدا ببنديد .پشت جبهه ها را تقويت كنيد . از شما برادران گرامي مي خواهم كه در بين خودتان وحدت وهمبستگي با يكديگر را سر لوحه زندگي خود قرار دهيد چرا كه امروز ماشاهدعيني آن هستيم كه در كشورمان ، در جبهه ها، در ارتش ، درسپاه وبسيج همه دست به دست يكديگر دادند پس وحدت خود را حفظ كنيد . خوشحالم كه اين سعادت را داشتم كه بتوانم از دين و ميهن خود دفاع كنم به اميد روزي كه از شعار دادن دست برداريم وعملأ وارد ميدان عمل شويم.
ما بسـيجي ها ولا يت پيـــشه ايــم راست قامـتهاي خوش انديـشه ايم
باز هم جنـگ است اي رزمندگان جنگ فرهنگ است اي رزمندگان
مــــا ولايــت زاده و آزاده ايـــــم جنــگ فرهنگ است ما آماده ايم
مـا غريــق بحر مولا مــي شــويــم عاشــقيم وغــرق دريا مـي شــويم
غــرق مي گرديـم در درياي خون تــا شــويــم انا الـيـه الــرا جـــعون
«والسلام»
ادامه مطلب
مصاحبه با نزديكان شهيد :
« خدايا هر كه مست از شراب چشم تو نيست، زنده به چيست؟ »
گفتگو با مادر شهيد سيداحمد:
سيد احمد هميشه نمازش را به وقت ودرمسجد نماز را از سن 6 سالگي شروع به خواندن كرد وروزه رادر 9 سالگي باتوجه به اينكه مكلف نشده بود وسن كمي داشت در گرماي تابستان ونبود برق در روستا ولي روزه هايش را كامل مي گرفت . در ماه محرم متولد شد و به اين ماه ارادتي خا ص داشت در هيأت سينه زني وزنجير زني هميشه فعال بود و يكي از اعضاي اصلي دسته بود . در پختن نذوات به من كمك مي كرد وخود نيز آنها را بين مردم تقسيم مي كرد . در عين اين كه شوخ طبع بود ولي كمتر سخن مي گفت .
خاطره اي از زبان مادر:
گذر سرد صبح كه كم كم جاي خود را به ظهر خنك ودلپذير زمستان مي داد ، سيد احمد همچنان بر تصميم خود باقي مي ماندوبعد از ظهر همان روز عازم رفتن بود اين روز براي او بسيار عزيز بود همان روزي كه اومدتها انتظار رسيدن آن رامي كشيد . امروز بعد از ظهر نامه نويسي كرده بود و فردا صبح همراه پسر عمويش سيد مجيد راهي رفتن بود بعد از خداحافظي از خانواده وبستگان برتل بلندي كه در مجاور خانه آنها وروبه امام زاده حسن بود رفت وروبه مادربه امامزاده اشاره كرد وگفت : اي امامزاده حسن من براي شهادت مي روم ولي از تو مي خواهم كه جنازه من رابه ديارم برساني ودر خاك دشمن مدفون نشوم .
بعد از شهادتش : روزهاي اول تابستان وفصل درو در خواب ديدم سيد احمد در حياط خانه ايستاده وبه من مي گويد بيا برويم جمعيت زيادي هم همراه او بود كه در جلوي آنها يك سيد نوراني بود مقداري راه را كه همراه آنها رفتم به دريايي سبز رنگ و عميق رسيدم من از او سوال كردم كه چگونه مي خواهيم از اين دريا عبور كنيم گفت :نترس وهمه پشت سر آن سيد نوراني از دريا گذشتيم به يك آبادي رسيديم كه خانه هاي بسيار زيبا وسفيدي داشت كه در چند رديف ومنظم ساخته شده بود . سيد احمد به خانه اي اشاره كرد ، كه دري سبز رنگ داشت و گفت آن خانه ،خانه مادر شهيد عبدالله ليراوي است .عبدالله يكي از همرزمان او بود كه ده روز بعد از او به شهادت رسيد.
يكبار ديگر نيز سيد احمد را به خواب ديدم كه جلو در حياط آمد و به من گفت بيا برويم كه همه دوستان رفتند فرداي همان روز از بنياد شهيد تماس گرفتند من وپدرش را با ديگرخانواده هاي شهدا براي زيارت ثامن الاحجج (ع) به مشهد مقدس بردند .
افـسانه وار ،از پل تاريـخ رد شـدند اسـطورهها وخاطــرهها را صـدا زدند
ادامه مطلب
« خدايا هر كه مست از شراب چشم تو نيست، زنده به چيست؟ »
گفتگو با مادر شهيد سيداحمد:
سيد احمد هميشه نمازش را به وقت ودرمسجد نماز را از سن 6 سالگي شروع به خواندن كرد وروزه رادر 9 سالگي باتوجه به اينكه مكلف نشده بود وسن كمي داشت در گرماي تابستان ونبود برق در روستا ولي روزه هايش را كامل مي گرفت . در ماه محرم متولد شد و به اين ماه ارادتي خا ص داشت در هيأت سينه زني وزنجير زني هميشه فعال بود و يكي از اعضاي اصلي دسته بود . در پختن نذوات به من كمك مي كرد وخود نيز آنها را بين مردم تقسيم مي كرد . در عين اين كه شوخ طبع بود ولي كمتر سخن مي گفت .
خاطره اي از زبان مادر:
گذر سرد صبح كه كم كم جاي خود را به ظهر خنك ودلپذير زمستان مي داد ، سيد احمد همچنان بر تصميم خود باقي مي ماندوبعد از ظهر همان روز عازم رفتن بود اين روز براي او بسيار عزيز بود همان روزي كه اومدتها انتظار رسيدن آن رامي كشيد . امروز بعد از ظهر نامه نويسي كرده بود و فردا صبح همراه پسر عمويش سيد مجيد راهي رفتن بود بعد از خداحافظي از خانواده وبستگان برتل بلندي كه در مجاور خانه آنها وروبه امام زاده حسن بود رفت وروبه مادربه امامزاده اشاره كرد وگفت : اي امامزاده حسن من براي شهادت مي روم ولي از تو مي خواهم كه جنازه من رابه ديارم برساني ودر خاك دشمن مدفون نشوم .
بعد از شهادتش : روزهاي اول تابستان وفصل درو در خواب ديدم سيد احمد در حياط خانه ايستاده وبه من مي گويد بيا برويم جمعيت زيادي هم همراه او بود كه در جلوي آنها يك سيد نوراني بود مقداري راه را كه همراه آنها رفتم به دريايي سبز رنگ و عميق رسيدم من از او سوال كردم كه چگونه مي خواهيم از اين دريا عبور كنيم گفت :نترس وهمه پشت سر آن سيد نوراني از دريا گذشتيم به يك آبادي رسيديم كه خانه هاي بسيار زيبا وسفيدي داشت كه در چند رديف ومنظم ساخته شده بود . سيد احمد به خانه اي اشاره كرد ، كه دري سبز رنگ داشت و گفت آن خانه ،خانه مادر شهيد عبدالله ليراوي است .عبدالله يكي از همرزمان او بود كه ده روز بعد از او به شهادت رسيد.
يكبار ديگر نيز سيد احمد را به خواب ديدم كه جلو در حياط آمد و به من گفت بيا برويم كه همه دوستان رفتند فرداي همان روز از بنياد شهيد تماس گرفتند من وپدرش را با ديگرخانواده هاي شهدا براي زيارت ثامن الاحجج (ع) به مشهد مقدس بردند .
آن شب كبوتر ان دعا را صدا زدند از خود رها شدند ، خدا را صدا زدند
افـسانه وار ،از پل تاريـخ رد شـدند اسـطورهها وخاطــرهها را صـدا زدند
ادامه مطلب
جبهه:
شهيد حسينيزاده از اوايل انقلاب و تشكيل بسيج به همراه پسر عمويش شهيد مجيد حسينيزاده و ديگر دوستان از جمله شهيد امامحسني، عبدالرحيم زارع و عبداله زارع به عضويت بسيج درآمدند و فعاليتهاي خود را با شركت در كلاسهاي آموزش رزمي و گشتهاي شبانه و كارهاي فرهنگي آغاز كردند.
اولين اعزام سيد احمد تابستان 1360 به جبهه بود كه همرزمان او شهيد عبداله زارع ، سيد حسن حسيني ، عظيم فلاحتي ، شهيد مجد حسينيزاده و شكراله كاشاني بود.
دومين اعزام او زمستان 1360 جبهه آبادان ـ اروندكنار ـ جزيره مينو بود و همرزمان او شهيد سيد محمد موسوي ـ رمضان فلاحتي و شهيد عبداله زارع بود.
سومين اعزام ايشان 8 اسفند 1360 در جبهه شوش بود كه از جمله همرزمان او شهيد سيدمجيد حسينيزاده ، شهيد جعفر امامحسني ، شهيد عبداله ليراوي، شهيد سيدحسنحسيني ، مفقودالاثر عبدالرحيم زارع ، آزاده سيدعلي موسوي ، سيدعبدالرضا حسيني ، محمد خدام ، محمدحسين زارع و سراج ليراوي بود.
سيد احمد جمعاً سه ماه و نه روز در جبهه بود كه در تاريخ 24/12/1360 به شهادت رسيد.
سيد احمد قبل از اينكه موضوع رفتن به جبهه را براي خانواده بيان كند خيلي افسرده و غمگين بود به طوري كه دوستانش ميگويند : بعد از نماز در مسجد ديديم كه سيد سر بر سجده گذاشته و گريه ميكند، علت را از پرسيديم گفت : ميخواهم به جبهه بروم ولي نميدانم چطور به خانواده بگويم كه بتوانم رضايت آنها را جلب كنم. بعد ازاينكه به خانواده گفت پدرش رضايت داد ولي مادرش به دليل سن كم او راضي نبود، به مادرش گفت :من نميروم ولي در قيامت خودت بايد جواب حضرت زهرا (س) را بدهي، مادر نيز بعد ازاين حرف راضي شد. آخرين روزهايي كه به اعزامش مانده بود با اهل منزل و دوستان بسيار شوخي ميكرد ، سعي ميكرد غذاهاي ساده و مختصر بخورد و وقتي مادرش به او اعتراض ميكرد ميگفت بايد خودمان را براي مبارزه با ناملايمات و سازش با آنها آماده كنيم.
سرانجام در روز 24 اسفندماه 1360 در حالي كه ذكر اذان بر لب داشت و خداوند را به بزرگي ياد ميكرد و سربازان اسلام را به « صلاه » و « فلاح » فرا ميخواند عاشقانه به سوي معبود پر كشيد.
سيد در حال اذان از خدايش اجازه ورود گرفت و حقاً كه خداوند دوستان خاص خود را در بهترين لحظات وشيرين ترين اوقات زندگيشان بسوي خود فرا ميخواند آنهم شهادت كه آرزوي مردان خداست . ايشان قبل از اينكه ازان را به پايان برساند با تركش خمپاره دشمن در جبهه شوش همچنان كه گلواژه هاي اذان از خون او سيراب مي شدند او نيز شربت شهادت نوشيد كه سيره وروش اين شهيد الگوي مناسبي براي نسل جوان امروز باشد .«آمين» اي شهيد ،اي آنكه بر كرانه ازلي وابدي وجود بر نشسته اي دستي برآور ما قبرستان نشينان اين منجلاب بيرون كش. « شهيد آويني »
سيد احمد حسيني زاده چون اولين شهيد روستا بود مراسم تشييع اين عزيز حضور و شكوه وصف ناشدني داشت تا ختم چهلم براي اين شهيد عزيز در منزل و مسجد مراسم برپا بود. پدر و مادرش عد از شنيدن خبر شهادتش از خدا خواستند كه او را وسيلهاي براي سعادت دنيا و آخرت آنها قرار دهد.
« گردش خون در رگهاي زندگي شيرين است اما ريختن در پاي محبوب شيرينتر است و نگو شيرينتر است بگو بسيار بسيار شيرينتر است. » « شهيد آويني»
موقعي كه به جبهه شوش اعزام شديم در خط بوديم كه گفتند جهت سازماندهي به عقب برگرديد ما هم به عقب برگشتيم سازماندهي كه شديم باز ما رابه خط مقدم جبهه صبح فردا بردند وظهر سيد احمد شهيد شد . موقع ظهر بود كه سيد احمد بلند شد كه اذان بگويد ومن هم با او رفتم او در پيچ اول سنگر من هم در پيچ دوم سنگر بودم در حال اذان گفتن يك دفعه خمپاره از بغل رد شد وديگر نفهميدم كه خون سيد احمد برروي بدن و لباسهايم ريخت ديدم سيد ازناحيه سر مورد اصابت قرار گرفته است.
« گزيدهاي از وصيت نامه شهيد سيد احمد »
اين دنيا زود گذر وفاني است و هرچه در اين دنيا است عاقبتي جزء فنا وناتبودي ندارد، تنها اعمال انسان است كه همراهش به همه جا مي رودپس هرچه داريد در راه خدا انفاق كنيد .سعي تان براين باشد كه زندگي را برخود سخت وبر ديگران راحت بگيريد . تلاشتان اين باشد كه كمر به خدمت بندگان خدا ببنديد .پشت جبهه ها را تقويت كنيد . از شما برادران گرامي مي خواهم كه در بين خودتان وحدت وهمبستگي با يكديگر را سر لوحه زندگي خود قرار دهيد چرا كه امروز ماشاهدعيني آن هستيم كه در كشورمان ، در جبهه ها، در ارتش ، درسپاه وبسيج همه دست به دست يكديگر دادند پس وحدت خود را حفظ كنيد . خوشحالم كه اين سعادت را داشتم كه بتوانم از دين و ميهن خود دفاع كنم به اميد روزي كه از شعار دادن دست برداريم وعملأ وارد ميدان عمل شويم.
مــــا ولايــت زاده و آزاده ايـــــم جنــگ فرهنگ است ما آماده ايم
مـا غريــق بحر مولا مــي شــويــم عاشــقيم وغــرق دريا مـي شــويم
غــرق مي گرديـم در درياي خون تــا شــويــم انا الـيـه الــرا جـــعون
«والسلام»
ادامه مطلب
شهيد حسينيزاده از اوايل انقلاب و تشكيل بسيج به همراه پسر عمويش شهيد مجيد حسينيزاده و ديگر دوستان از جمله شهيد امامحسني، عبدالرحيم زارع و عبداله زارع به عضويت بسيج درآمدند و فعاليتهاي خود را با شركت در كلاسهاي آموزش رزمي و گشتهاي شبانه و كارهاي فرهنگي آغاز كردند.
اولين اعزام سيد احمد تابستان 1360 به جبهه بود كه همرزمان او شهيد عبداله زارع ، سيد حسن حسيني ، عظيم فلاحتي ، شهيد مجد حسينيزاده و شكراله كاشاني بود.
دومين اعزام او زمستان 1360 جبهه آبادان ـ اروندكنار ـ جزيره مينو بود و همرزمان او شهيد سيد محمد موسوي ـ رمضان فلاحتي و شهيد عبداله زارع بود.
سومين اعزام ايشان 8 اسفند 1360 در جبهه شوش بود كه از جمله همرزمان او شهيد سيدمجيد حسينيزاده ، شهيد جعفر امامحسني ، شهيد عبداله ليراوي، شهيد سيدحسنحسيني ، مفقودالاثر عبدالرحيم زارع ، آزاده سيدعلي موسوي ، سيدعبدالرضا حسيني ، محمد خدام ، محمدحسين زارع و سراج ليراوي بود.
سيد احمد جمعاً سه ماه و نه روز در جبهه بود كه در تاريخ 24/12/1360 به شهادت رسيد.
سيد احمد قبل از اينكه موضوع رفتن به جبهه را براي خانواده بيان كند خيلي افسرده و غمگين بود به طوري كه دوستانش ميگويند : بعد از نماز در مسجد ديديم كه سيد سر بر سجده گذاشته و گريه ميكند، علت را از پرسيديم گفت : ميخواهم به جبهه بروم ولي نميدانم چطور به خانواده بگويم كه بتوانم رضايت آنها را جلب كنم. بعد ازاينكه به خانواده گفت پدرش رضايت داد ولي مادرش به دليل سن كم او راضي نبود، به مادرش گفت :من نميروم ولي در قيامت خودت بايد جواب حضرت زهرا (س) را بدهي، مادر نيز بعد ازاين حرف راضي شد. آخرين روزهايي كه به اعزامش مانده بود با اهل منزل و دوستان بسيار شوخي ميكرد ، سعي ميكرد غذاهاي ساده و مختصر بخورد و وقتي مادرش به او اعتراض ميكرد ميگفت بايد خودمان را براي مبارزه با ناملايمات و سازش با آنها آماده كنيم.
سرانجام در روز 24 اسفندماه 1360 در حالي كه ذكر اذان بر لب داشت و خداوند را به بزرگي ياد ميكرد و سربازان اسلام را به « صلاه » و « فلاح » فرا ميخواند عاشقانه به سوي معبود پر كشيد.
سيد در حال اذان از خدايش اجازه ورود گرفت و حقاً كه خداوند دوستان خاص خود را در بهترين لحظات وشيرين ترين اوقات زندگيشان بسوي خود فرا ميخواند آنهم شهادت كه آرزوي مردان خداست . ايشان قبل از اينكه ازان را به پايان برساند با تركش خمپاره دشمن در جبهه شوش همچنان كه گلواژه هاي اذان از خون او سيراب مي شدند او نيز شربت شهادت نوشيد كه سيره وروش اين شهيد الگوي مناسبي براي نسل جوان امروز باشد .«آمين» اي شهيد ،اي آنكه بر كرانه ازلي وابدي وجود بر نشسته اي دستي برآور ما قبرستان نشينان اين منجلاب بيرون كش. « شهيد آويني »
سيد احمد حسيني زاده چون اولين شهيد روستا بود مراسم تشييع اين عزيز حضور و شكوه وصف ناشدني داشت تا ختم چهلم براي اين شهيد عزيز در منزل و مسجد مراسم برپا بود. پدر و مادرش عد از شنيدن خبر شهادتش از خدا خواستند كه او را وسيلهاي براي سعادت دنيا و آخرت آنها قرار دهد.
« گردش خون در رگهاي زندگي شيرين است اما ريختن در پاي محبوب شيرينتر است و نگو شيرينتر است بگو بسيار بسيار شيرينتر است. » « شهيد آويني»
گفتگو ما با يكي از همرزمان شهيد: سيد عبد الرضا حسيني
موقعي كه به جبهه شوش اعزام شديم در خط بوديم كه گفتند جهت سازماندهي به عقب برگرديد ما هم به عقب برگشتيم سازماندهي كه شديم باز ما رابه خط مقدم جبهه صبح فردا بردند وظهر سيد احمد شهيد شد . موقع ظهر بود كه سيد احمد بلند شد كه اذان بگويد ومن هم با او رفتم او در پيچ اول سنگر من هم در پيچ دوم سنگر بودم در حال اذان گفتن يك دفعه خمپاره از بغل رد شد وديگر نفهميدم كه خون سيد احمد برروي بدن و لباسهايم ريخت ديدم سيد ازناحيه سر مورد اصابت قرار گرفته است.
« گزيدهاي از وصيت نامه شهيد سيد احمد »
اين دنيا زود گذر وفاني است و هرچه در اين دنيا است عاقبتي جزء فنا وناتبودي ندارد، تنها اعمال انسان است كه همراهش به همه جا مي رودپس هرچه داريد در راه خدا انفاق كنيد .سعي تان براين باشد كه زندگي را برخود سخت وبر ديگران راحت بگيريد . تلاشتان اين باشد كه كمر به خدمت بندگان خدا ببنديد .پشت جبهه ها را تقويت كنيد . از شما برادران گرامي مي خواهم كه در بين خودتان وحدت وهمبستگي با يكديگر را سر لوحه زندگي خود قرار دهيد چرا كه امروز ماشاهدعيني آن هستيم كه در كشورمان ، در جبهه ها، در ارتش ، درسپاه وبسيج همه دست به دست يكديگر دادند پس وحدت خود را حفظ كنيد . خوشحالم كه اين سعادت را داشتم كه بتوانم از دين و ميهن خود دفاع كنم به اميد روزي كه از شعار دادن دست برداريم وعملأ وارد ميدان عمل شويم.
ما بسـيجي ها ولا يت پيـــشه ايــم راست قامـتهاي خوش انديـشه ايم
باز هم جنـگ است اي رزمندگان جنگ فرهنگ است اي رزمندگان
مــــا ولايــت زاده و آزاده ايـــــم جنــگ فرهنگ است ما آماده ايم
مـا غريــق بحر مولا مــي شــويــم عاشــقيم وغــرق دريا مـي شــويم
غــرق مي گرديـم در درياي خون تــا شــويــم انا الـيـه الــرا جـــعون
«والسلام»
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید