نام سيدمحسن
نام خانوادگی موسوي
نام پدر سيدموسي
تاربخ تولد 1342/12/10
محل تولد بوشهر - دشتستان
تاریخ شهادت 1362/12/12
محل شهادت طلائيه
مسئولیت فرمانده دسته
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن مزارعي



زندیگنامه شهید
روبه صفتان زشت خود را نكشند
گر عاشق صادقي كشتن مهراس
مردار بود هر آن كه را نكشند
سال چهل و دو هجري شمسي سالي كه فضاي جامعه پر از خفقان بود و كسي را زباني نبود تا انتقاد كند و حرف دل خود را بزند ، انساني فرشته خصال و خدايي نهضتي بر پا مي كند . افقي تازه مي گشايد و نداي رهايي محرومين را سر مي دهد و ياران صديق خود را به مبارزه بر عليه رژيم شاهنشاهي مي خواند و اعلام مي دارد ياران من همين كودكان در گهواره هستند . يكي از اين ياران و دوستداران امام ، « سيد محسن موسوي » فرزند سيد موسي است .
وي در بيستم اسفند ماه سال چهل و دو در خانواده اي اسلامي و از سلاله ي پاك نبوي در وحدتيه ( مزارعي ) پا به عرصه ي وجود مي گذارد .
پدر از سادات مبارز محل است كه با ظلم و جور زمان درگير است و لحظه اي از كمك به مردم غفلت نمي ورزد و پسر الفباي دليري و دلاوري را از پدر مي آموزد .
كوچكترين عضو خانواده ، در سن چهار سالگي ، پدر پيشوانه ي بزرگش را از دست مي دهد و داغ بي پدري و درد يتيمي بر او مستولي مي شود . اما وجود مادري فداكار ، معتقد و مومن از درد يتيمي اش مي كاهد .
دوره ي ابتدايي را در مدرسه ي دبستان كاووسي مزارعي ( طالقاني فعلي ) با موفقيت پشت سر مي گذارد و در كنار آن به كارگري مي پردازد تا در نبود پدر معاش خانواده را تأمين كند .
با اوج گيري انقلاب اسلامي به صف مبارزين و تظاهر كنندگان انقلابي مي پيوندد پس از پيروزي انقلاب با تشكيل بسيج مستضعفين به نداي رهبر خود لبيك مي گويد و عضو آن نهاد مقدس مي شود . علاقه به حفظ و حراست از دستاوردهاي انقلاب موجب مي شود تا فعاليت خود را با خدمت صادقانه در سپاه پاسداران ادامه دهد .
با آغاز جنگ تحميلي ، عاشقانه پا به ميدان پيكار مي گذارد چون معتقد است كه نبرد حق با باطل است و پيكار شرافت و آزادگي با رذالت و فرومايگي است .
در عمليات « فتح المبين » سال شصت و يك به سختي مجروح مي گردد .
مادرش مي گويد « وقتي مي خواستند تركش را از سرش بيرون بياورند ، يك لحظه دكتر مي بيند كار از كار گذشته و نااميد مي شود خبر شهادتش را به خانواده مي دهند . »
اما مصلحت چيز ديگري است و سرنوشت جور ديگر رقم زده شد . اين بار حياتش باقي بود . پس از چند ماه بهبودي نسبي حاصل مي شود .
همان سال با دختري از برازجان ازدواج مي كند و پس از سه ماه زندگي مشترك باز دلش هواي جبهه و جنگ مي كند . مادر و همسر از او مي خواهند پس از آنكه بهبودي كامل حاصل شد برود ولي اين شعر را براي مادرش مي خواند :
« به غم نزديك ، من دورم به راهت
به جز زحمت نديدم استراحت
هنوز زخم دل من به نگشته
نهاده تير پيكان بر جراحت »
و خداحافظي مي كند
مادر بيان مي كند . « شش ماه از آخرين روز رفتنش به جبهه مي گذشت . گاهي وقت ها نامه مي فرستاد ولي از ديدن چهره ي عزيزش محروم بودم . همسرش وقت وضع حملش فرا رسيده بود . او را به بيمارستان برديم تولد فرزندش نياز به عمل سزارين داشت و رضايت پدرش نياز بود .
در اضطراب و دلهره به سر مي برديم يك لحظه چشم به جمالش نوراني شد ، باورم نمي شد چطور ممكن است كجا خبر داشتي ؟ او را در آغوش گرفتم .
خودش شروع كرد : « مادر خواب ديدم ، پرنده اي شده ام و به سوي آسمان در پروازم . گفت : بهتر است بروم و خانواده ام را ببينم و از آنها خداحافظي كنم گفتم : عزيزم حالا چه وقت اين حرفهاست . چرا سوال از همسرت نمي گيري ؟ گفت : « براي همين آمده ام » . بچه تولد پيدا كرده يا نه حالشان چطور است . گفتم عزيزم بايد بروي و رضايت نامه پر كني . مي خواهند عمل سزارين انجام دهند . همين كار را انجام داد .
دخترش متولد شد . همسر و فرزندش را ديد و پس از 24 ساعت مرخصي كه گرفته بود عازم جبهه گرديد و در عمليات پيروزمندانه ي « خيبر » شركت مي كند و با نداي يا رسوا…. با جد اطهرش بيعت مي كند و در جبهه ي طلائيه در تاريخ دوازده اسفند سال شصت و دو بر اثر تركش به سر به وصال معشوق نايل مي گردد و چه نيكو است . تقارن ماهي كه در آن متولد مي شود و به شهادت مي رسد . در حالي كه دخترش هفت روز بيشتر نداشت .
آري بيست سال زندگي پر فراز و نشيب با عشق به معبود . اهل بيت و امام محرومان ، خميني كبير (ره) و شهادت در راه دفاع از ميهن اسلامي . ادامه مطلب
روبه صفتان زشت خود را نكشند
گر عاشق صادقي كشتن مهراس
مردار بود هر آن كه را نكشند
سال چهل و دو هجري شمسي سالي كه فضاي جامعه پر از خفقان بود و كسي را زباني نبود تا انتقاد كند و حرف دل خود را بزند ، انساني فرشته خصال و خدايي نهضتي بر پا مي كند . افقي تازه مي گشايد و نداي رهايي محرومين را سر مي دهد و ياران صديق خود را به مبارزه بر عليه رژيم شاهنشاهي مي خواند و اعلام مي دارد ياران من همين كودكان در گهواره هستند . يكي از اين ياران و دوستداران امام ، « سيد محسن موسوي » فرزند سيد موسي است .
وي در بيستم اسفند ماه سال چهل و دو در خانواده اي اسلامي و از سلاله ي پاك نبوي در وحدتيه ( مزارعي ) پا به عرصه ي وجود مي گذارد .
پدر از سادات مبارز محل است كه با ظلم و جور زمان درگير است و لحظه اي از كمك به مردم غفلت نمي ورزد و پسر الفباي دليري و دلاوري را از پدر مي آموزد .
كوچكترين عضو خانواده ، در سن چهار سالگي ، پدر پيشوانه ي بزرگش را از دست مي دهد و داغ بي پدري و درد يتيمي بر او مستولي مي شود . اما وجود مادري فداكار ، معتقد و مومن از درد يتيمي اش مي كاهد .
دوره ي ابتدايي را در مدرسه ي دبستان كاووسي مزارعي ( طالقاني فعلي ) با موفقيت پشت سر مي گذارد و در كنار آن به كارگري مي پردازد تا در نبود پدر معاش خانواده را تأمين كند .
با اوج گيري انقلاب اسلامي به صف مبارزين و تظاهر كنندگان انقلابي مي پيوندد پس از پيروزي انقلاب با تشكيل بسيج مستضعفين به نداي رهبر خود لبيك مي گويد و عضو آن نهاد مقدس مي شود . علاقه به حفظ و حراست از دستاوردهاي انقلاب موجب مي شود تا فعاليت خود را با خدمت صادقانه در سپاه پاسداران ادامه دهد .
با آغاز جنگ تحميلي ، عاشقانه پا به ميدان پيكار مي گذارد چون معتقد است كه نبرد حق با باطل است و پيكار شرافت و آزادگي با رذالت و فرومايگي است .
در عمليات « فتح المبين » سال شصت و يك به سختي مجروح مي گردد .
مادرش مي گويد « وقتي مي خواستند تركش را از سرش بيرون بياورند ، يك لحظه دكتر مي بيند كار از كار گذشته و نااميد مي شود خبر شهادتش را به خانواده مي دهند . »
اما مصلحت چيز ديگري است و سرنوشت جور ديگر رقم زده شد . اين بار حياتش باقي بود . پس از چند ماه بهبودي نسبي حاصل مي شود .
همان سال با دختري از برازجان ازدواج مي كند و پس از سه ماه زندگي مشترك باز دلش هواي جبهه و جنگ مي كند . مادر و همسر از او مي خواهند پس از آنكه بهبودي كامل حاصل شد برود ولي اين شعر را براي مادرش مي خواند :
« به غم نزديك ، من دورم به راهت
به جز زحمت نديدم استراحت
هنوز زخم دل من به نگشته
نهاده تير پيكان بر جراحت »
و خداحافظي مي كند
مادر بيان مي كند . « شش ماه از آخرين روز رفتنش به جبهه مي گذشت . گاهي وقت ها نامه مي فرستاد ولي از ديدن چهره ي عزيزش محروم بودم . همسرش وقت وضع حملش فرا رسيده بود . او را به بيمارستان برديم تولد فرزندش نياز به عمل سزارين داشت و رضايت پدرش نياز بود .
در اضطراب و دلهره به سر مي برديم يك لحظه چشم به جمالش نوراني شد ، باورم نمي شد چطور ممكن است كجا خبر داشتي ؟ او را در آغوش گرفتم .
خودش شروع كرد : « مادر خواب ديدم ، پرنده اي شده ام و به سوي آسمان در پروازم . گفت : بهتر است بروم و خانواده ام را ببينم و از آنها خداحافظي كنم گفتم : عزيزم حالا چه وقت اين حرفهاست . چرا سوال از همسرت نمي گيري ؟ گفت : « براي همين آمده ام » . بچه تولد پيدا كرده يا نه حالشان چطور است . گفتم عزيزم بايد بروي و رضايت نامه پر كني . مي خواهند عمل سزارين انجام دهند . همين كار را انجام داد .
دخترش متولد شد . همسر و فرزندش را ديد و پس از 24 ساعت مرخصي كه گرفته بود عازم جبهه گرديد و در عمليات پيروزمندانه ي « خيبر » شركت مي كند و با نداي يا رسوا…. با جد اطهرش بيعت مي كند و در جبهه ي طلائيه در تاريخ دوازده اسفند سال شصت و دو بر اثر تركش به سر به وصال معشوق نايل مي گردد و چه نيكو است . تقارن ماهي كه در آن متولد مي شود و به شهادت مي رسد . در حالي كه دخترش هفت روز بيشتر نداشت .
آري بيست سال زندگي پر فراز و نشيب با عشق به معبود . اهل بيت و امام محرومان ، خميني كبير (ره) و شهادت در راه دفاع از ميهن اسلامي . ادامه مطلب
وصيت نامه ي اين پاسدار رشيد اسلام كه پيش از عمليات خيبر مرقوم مي دارد : «
بسم الله الرحمن الرحيم
ان الحيوه عقيده و جهاد . امام حسين (ع) اللهم وفقي شهاده في سبيلك .
با درود بر امام زمان و نائب بر حقش حضرت امام خميني ( ره ) و سلام بر شهيدان راه حق و حقيقت و با سلام و دورد و رزمندگان جبهه هاي نبرد خدا بر عليه شيطان وصيت نامه خود را آغاز مي كنم .
اينجانب سيد محسن موسوي فرزند سيد موسي متولد سال 1342 داراي شماره شناسنامه ي 1929 بنا به فرمان رهبر كبيرم كه فرمودند جوانان برومند كه اين مسئله را هر چه زودتر حلش كنند تصميم گرفتم كه براي سومين بار عازم جبهه ي جنگ حق عليه باطل شوم و از نزديك با دشمن خدا و انسانيت دست و پنجه نرم كنم .
ما جوانان به جبهه مي رويم تا به آمريكاي جنايت كار و شوروي متجاوز ثابت كنيم كه ديگر زمان غارتگري پايان يافته و آن چيزي كه مانده سرنگوني دو جنايت كار شرق و غرب است . اي امت دلاور از روحانيت و ولايت فقيه پيروي كنيد كه تنها راهي كه مي تواند برايتان افتخار جاويدان به جاي گذارد اطاعت مطلق شما از ولايت فقيه است .
ملت رزمنده و شهيد پرور ايران جنگ با قيام عليه كفر است و ما براي مكتب انسان سازمان جان مي دهيم نه براي يك وجب خاك . البته دشمن بداند كه منظور اين نيست كه مي تواند خاك را اشغال كند . خاك را نيز نمي تواند اشغال كنند .
اسلام بالاتر از همه چيز است پدر و مادر و برادران و خواهر و ساير بستگانم، از شما مي خواهم كه اگر شهيد شدم در شهادتم ناراحتي نكنيد . من به جبهه مي روم تا با خونم نهال اسلام و انقلاب اسلامي را آبياري كنم و از برادران و خواهرانم و اهالي مي خواهم كه پيام آور خونم باشند .
مرگ بر آمريكا . مرگ بر شوروي و عمالشان . برقرار باشد جمهوري اسلامي ايران در سر تا سر جهان . سيد محسن موسوي.»
فتح خيبر اين زمان از خون سرخ محسن است
آن شكفته لاله ي بر قصر نعمان ياد باد ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحيم
ان الحيوه عقيده و جهاد . امام حسين (ع) اللهم وفقي شهاده في سبيلك .
با درود بر امام زمان و نائب بر حقش حضرت امام خميني ( ره ) و سلام بر شهيدان راه حق و حقيقت و با سلام و دورد و رزمندگان جبهه هاي نبرد خدا بر عليه شيطان وصيت نامه خود را آغاز مي كنم .
اينجانب سيد محسن موسوي فرزند سيد موسي متولد سال 1342 داراي شماره شناسنامه ي 1929 بنا به فرمان رهبر كبيرم كه فرمودند جوانان برومند كه اين مسئله را هر چه زودتر حلش كنند تصميم گرفتم كه براي سومين بار عازم جبهه ي جنگ حق عليه باطل شوم و از نزديك با دشمن خدا و انسانيت دست و پنجه نرم كنم .
ما جوانان به جبهه مي رويم تا به آمريكاي جنايت كار و شوروي متجاوز ثابت كنيم كه ديگر زمان غارتگري پايان يافته و آن چيزي كه مانده سرنگوني دو جنايت كار شرق و غرب است . اي امت دلاور از روحانيت و ولايت فقيه پيروي كنيد كه تنها راهي كه مي تواند برايتان افتخار جاويدان به جاي گذارد اطاعت مطلق شما از ولايت فقيه است .
ملت رزمنده و شهيد پرور ايران جنگ با قيام عليه كفر است و ما براي مكتب انسان سازمان جان مي دهيم نه براي يك وجب خاك . البته دشمن بداند كه منظور اين نيست كه مي تواند خاك را اشغال كند . خاك را نيز نمي تواند اشغال كنند .
اسلام بالاتر از همه چيز است پدر و مادر و برادران و خواهر و ساير بستگانم، از شما مي خواهم كه اگر شهيد شدم در شهادتم ناراحتي نكنيد . من به جبهه مي روم تا با خونم نهال اسلام و انقلاب اسلامي را آبياري كنم و از برادران و خواهرانم و اهالي مي خواهم كه پيام آور خونم باشند .
مرگ بر آمريكا . مرگ بر شوروي و عمالشان . برقرار باشد جمهوري اسلامي ايران در سر تا سر جهان . سيد محسن موسوي.»
فتح خيبر اين زمان از خون سرخ محسن است
آن شكفته لاله ي بر قصر نعمان ياد باد ادامه مطلب
ادامه مطلب
مادر بيان مي كند . « شش ماه از آخرين روز رفتنش به جبهه مي گذشت . گاهي وقت ها نامه مي فرستاد ولي از ديدن چهره ي عزيزش محروم بودم . همسرش وقت وضع حملش فرا رسيده بود . او را به بيمارستان برديم تولد فرزندش نياز به عمل سزارين داشت و رضايت پدرش نياز بود .
در اضطراب و دلهره به سر مي برديم يك لحظه چشم به جمالش نوراني شد ، باورم نمي شد چطور ممكن است كجا خبر داشتي ؟ او را در آغوش گرفتم .
خودش شروع كرد : « مادر خواب ديدم ، پرنده اي شده ام و به سوي آسمان در پروازم . گفت : بهتر است بروم و خانواده ام را ببينم و از آنها خداحافظي كنم گفتم : عزيزم حالا چه وقت اين حرفهاست . چرا سوال از همسرت نمي گيري ؟ گفت : « براي همين آمده ام » . بچه تولد پيدا كرده يا نه حالشان چطور است . گفتم عزيزم بايد بروي و رضايت نامه پر كني . مي خواهند عمل سزارين انجام دهند . همين كار را انجام داد . ادامه مطلب
در اضطراب و دلهره به سر مي برديم يك لحظه چشم به جمالش نوراني شد ، باورم نمي شد چطور ممكن است كجا خبر داشتي ؟ او را در آغوش گرفتم .
خودش شروع كرد : « مادر خواب ديدم ، پرنده اي شده ام و به سوي آسمان در پروازم . گفت : بهتر است بروم و خانواده ام را ببينم و از آنها خداحافظي كنم گفتم : عزيزم حالا چه وقت اين حرفهاست . چرا سوال از همسرت نمي گيري ؟ گفت : « براي همين آمده ام » . بچه تولد پيدا كرده يا نه حالشان چطور است . گفتم عزيزم بايد بروي و رضايت نامه پر كني . مي خواهند عمل سزارين انجام دهند . همين كار را انجام داد . ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید