نام سيداسدالله
نام خانوادگی ابطحی
نام پدر سيدعبدالهادی
تاربخ تولد 1341/02/10
محل تولد بوشهر - دشتي
تاریخ شهادت 1361/02/12
محل شهادت شوش
مسئولیت فرمانده دسته
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات ديپلم
مدفن چارک




زندیگنامه شهید
شهيد ابطحي كه در سال 54 پدرش را از دست داده بود با مادرش زندگي ميكرد . برادران او اگر چه كمك هايي در حد وسع به آنها ميكردند اما خود در تابستان كار ميكرد تا بتواند در ماههاي تحصيلي امرار معاش كند. به ياد دارم اولين روزهايي كه يك دستگاه دوچرخه آبي رنگ 26 گرفته بود . وي را در منزل مرحوم آيت الله حاج سيد موسي ابطحي كه عموي وي بود ديدم - ابتدا نميدانستم دوچرخه مال كيست ؟ سوال كردم گفتند : متعلق به سيد اسدالله است و همان آغاز آشنايي ما بود . هميشه بر ترك دوچرخه وي سوار باشم و همين دوچرخه براي او به اندازه خودرو ميارزيد . هيچ وقت اتفاق نيافتاد كه از آن سال ( 56 ) با خودرو يا موتور سيكلت از شهر خورموج تا روستاي چارك بيايد ( 16 كيلومتر مسير ) . هميشه اوقاتي كه عزم حركت از خورموج به چارك و يا بالعكس را داشت مركب وي همين دوچرخه بود . اين امر باعث شدهبود ديگران را نيز به انجام ورزش دوچرخهسواري تشويق و ترغيب نمايد و به ياد دارم كه عدهاي از دوستان و بستگان نيز به تبعيت از وي دوچرخه تهيه كردهبوده و به اتفاق هم مسير خورموج – چارك و بالعكس را طي ميكردند.
در زمان اوج گيري انقلاب همراه و هم گام با مردم خورموج در راهپيمايي ها شركت ميكرد . به ياد دارم روزي را كه جهت استماع سخنراني آيت الله طاهري خرم آبادي در مدرسه علميه به خورموج رفتهبودم ، عصر همان روز راهپيمايي عظيمي از مدرسه علميه تا مسجد دشتيها برگزار شد . وي را در ميان جمعيت تظاهرات كنندگان ديدم من كه سن كمي داشتم از در منزل حضرت آيت الله ابطحي دويده و خود را به او رسانيدم . دستش را گرفتم و با هم به راهپيمايي ادامه داديم.
مادر شهيد نقل ميكرد : شبها دير موقع به منزل ميآمد و وقتي سؤال ميكردم چرا دير آمدي ، اظهار ميداشت مشغول پخش اعلاميههاي انقلاب و عكس امام بودم.
در تابستان 56 اقدام به داير كردن كلاس قرآن نمود و تعداد زيادي شاگرد داشت و صحت قرائت وي باعث شد عده زيادي موفق به يادگيري و ختم قرآن شوند.
با آغاز جنگ هر روز شهيدي و گلگون كفني باز ميگشت . شهيد ابطحي نيز هر روز كه ميگذشت پريشان تر ميشد ، زيرا برادران وي از روي خير و صلاح و شايد هم علاقه برادري مانع او بودند و ميگفتند: اول ديپلم بگير و بعد به جبهه برو.
اما تا كي و تا چه روزي؟ بالاخره مدرسه تمام شد. دقيقاً خرداد سال 1360 اولين اعزام شهيد ابطحي به اتفاق شش نفر از بچههاي روستا به جبهه بود . شش روز آموزش سخت و فشرده را در يكي از پادگانهاي شيراز گذراندند سپس آنها را به پاوه و مركز درگيري ضد انقلاب اعزام كردند . مدت سه ماه در جبهه بود و سپس مراجعت كرد . اما اين مراجعت او را به خانه و زندگي پايبند نكرد . دوبار به جبهه برگشت چرا كه عاشق شدهبود و سخت شيفته شهادت بود . اين بار در عمليات فتح المبين شركت كرد.
در مرحله سوم عزيمت وي به جبهه بود كه در عمليات بيت المقدس و در منطقه عملياتي زعن واقع در شمال شهر شوش كنار رود كرخه به شهادت رسيد .
خبر شهادت وي همه را متأثر كرد اما هيچ وقت باورم نميشد كه او از بين رفتهباشد تا هنوز او را در كنار خودم احساس ميكنم.
شهيد ابطحي به نقل از همراهانش ميگويند : در لحظه شهادت تشنه بود و با ذكر يا حسين (ع) ويا مهدي و يا الله به ديدار حق شتافت و در صحنه نبرد ، شربت شهادت نوشيد . كفن او لباس خاكي بسيجي وي و چفيهاي در گردن بود.
سجاياي اخلاقي شهيد
شهدا هر كدام اسوهاي هستند كه الگوي آنها اولياء الله و آهنگ آنها ذكر الله و هدف آنها الله است و شهيد ابطحي يكي از آنهايي است كه به اوج معنويت و مقصود همه عرفا رسيد.
خاطرات شهيد را در سه بخش قبل از انقلاب تا اوج انقلاب، از زمان پيروزي انقلاب در بهمن 57 تا شروع جنگ تحميلي، و شروع جنگ تا لحظه شهادت ميتوان تقسيم كرد كه هر كدام شامل مباحث مختلفي از جمله رفتار، سكنات، عبادات و روحيات وي ميشود.
الف) قبل از انقلاب:
شهيد ابطحي را از زمان كودكي به ياد دارم و از زماني كه دانستم وي دايي بنده است . ايشان را از جان دل دوست داشته و تا آن جا كه توانستم با توجه به كودكي خود وي را رها نكردم . اولين خاطره ام اين كه طي سالهاي 53 و 54 كه ماه مبارك رمضان مصادف با ايام تابستان بود و در هواي طاقت فرساي آن موقع از سال همه را ميديدم كه پارچهاي خيس كرده و دور خود ميپيچند ، اما شهيد ابطحي را نديدم كه مثل ساير مردم براي فرار لحظهاي از گرما پارچهاي را خيس كند و روي خود بياندازد. و اين را به جرأت ميگويم كه براي رفع عطش يا لذت خنكي آب در ماه رمضان حتي سالهاي بعد آبي هم به صورت نزدهاست و خدا را گواه ميگيرم اگر اغراق كردهباشم عقوبت شوم.
در آن گرماي طاقت فرسا كه روزه طاقت همه را بريده و اكثراً به استراحت ميپرداختند شهيد ابطحي در دروازه منزل( سابقاً در حياط تقريباً سرپوشيده و به صورت اتاق دو طرف باز بود.) مينشست و قرآن را تلاوت ميكرد و خم به ابرو نميآورد كه عطش و گرما باعث شود از تلاوت دست بكشد.
تلاوت قرآن وي هنوز هم در گوشم طنين انداز است. صداي حزين و آهنگ بم آن و قرائت صحيح قرآن وي دليلي بود كه آن را هيچ وقت فراموش نكنم.
طي همان سال يا سالهاي بعد بود كه در شبهاي ماه مبارك رمضان ( به قول ما سر مقاله ) به اصلاح و هدايت قرائت قاريان ميپرداخت . در حياط حسينيه قاريان گرد هم جمع بودند و او نيز در كنار رحل مركزي كه مخصوص تلاوت كننده بود نشسته و اشتباه قاريان را ميگرفت.
همين ورزش دوچرخهسواري باعث شدهبود وي از قدرت پاي بالايي برخوردار باشد و علاوه بر آن از قدرت جسمي زيادي نيز برخوردار بود . همه فوتباليست هاي قديمي روستا شهيد ابطحي را به ياد دارند كه دفاعي نفوذ ناپذير بود با شوتهايي كشيده و بلند كه از دروازه خودي تا زمين حريف مي زد . هميشه در زمين فوتبال كفشهاي كتاني سفيد يا كفشهاي كتاني ميخ دار ميپوشيد و صلابت وي دريار گيري ها در فوتبال مؤثر بود. قدرت بدني و صلابت وي به گونهاي بود كه كسي ياراي مقابله با وي را نداشت.
در زمان تحصيل از قدرت درك بسيار بالايي برخوردار بود و كمتر جهت امتحانات مطالعه ميكرد. از خصوصيات ديگر شهيد ابطحي استعدادهاي دروني وي در امور هنري مثل خط و نقاشي بود. خط نستعليق وي در حد عالي بود و مهارت خاصي در تراشيدن قلم ني و نوشتن خط نستعليق داشت.
از خصوصيات ديگر وي صله رحم بود كه انجام ميداد يك وقت صبح ميگفت : فلاني به درازي نزد خالهات برويم و با دوچرخه بر ترك آن سوار شده و اين راه پر پيچ و خم و صعب العبور را طي ميكرديم تا به درازي ميرسيديم.
كم حرف و گزيده گوي بود . متانت و سنگيني وي زبانزد خاص و عام بود . در عين حال گاهي مزاحي كه ميكرد براي همه جالب و خندهآور بود و به كسي نيز توهين نميكرد. سخن لغو جاري نميكرد. در اين مدت عمر كسي از وي رنجيدهخاطر نشد.
در يكي از روزها بواسطه اينكه دوچرخه را به من نداد تا سوار شوم شديداً او را اذيت كردم و با سنگ او را مورد هدف قرار ميدادم . صبر و شكيبايي وي به حدي بود كه خودم شرمگين ميشدم و او يك حرف تند به من نزد فقط ميگفت : نكن خالو . موقعي نيز به ياد دارم در كمك به خانواده ما به اتفاق وي و برادر بزرگم سيد محمد حسن وسايل و ابزار برداشته و به باغ ميرفتيم تا تنه نخل را تكه تكه كنيم و جهت هيزم به خانه بياوريم . پس از اين كار با الاغ هيزم ها را به خانه ميآورديم.
ب) بعد از پيروزي انقلاب تا آغاز جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي:
روحيه وي كه سرشار از معنويت و عشق به امام بود باعث شدهبود كه آرام نباشد و شبها و روزها در خدمت انقلاب باشد . نگهباني از دستاوردهاي انقلاب و مبارزه با چهرههاي مزورانه منافقين از جمله اقدامات وي بود.يكي از كساني كه بوسيله سلاحهاي برنو و ام يك در سطح شهر و حتي روي سردر حياط روحاني مبارز منطقه آيت الله ابطحي نگهباني ميداد وي بود.يكي از دوستان نقل ميكرد : شهيد ابطحي از كساني بود كه هميشه عليه خط نفاق موضع ميگرفت و مقابل آنها بود نتوانستند وي را جذب كنند و او همچنان بر اعتقادات خود پا برجا و محكم ايستاده بود.
ج) آغاز جنگ تا لحظه شهادت:
از خاطرات جنگي وي همين بس كه ميگفت: هنگام تخليه اسرا به پشت جبهه بدون هيچ واهمهاي سلاح را به پشت كول گذاشتم و آنها را به پشت جبهه مي آوردم .
مرحوم سيد عبدالهادي ابطحي فرزند مرحوم سيد غلامحسين در سال 1303 در روستاي خورشهاب از توابع تنگستان به دنيا آمد . خانواده ايشان از لحاظ ادب و فرهنگ و مذهب در منطقه دشتي و تنگستان زبانزد خاص و عام بوده كه گل سرسبد اين خانواده مرحوم حاج سيد موسي ابطحي برادر سيد عبدالهادي است كه در استان بوشهر هيچ كس نيست كه حتي يك بار نام وي را نشنيده باشد . پدر ايشان يكي از فرزندان مرحوم سيدعبدالعلي بزرگ سادات چارك و ميانخره مي باشد كه درس فقه و قرآن را نزد مرحوم سيدعلي نقي شريعت زاده يكي از علماي بزرگ شهرستان دشتي فرا گرفته است .
از زمان كودكي ايشان اطلاعات زيادي در دست نيست ، فقط ايشان قرآن را در مكتب خانه نزد برادر كوچكتر خودش حاج سيد احمد ابطحي فرا مي گيرد . بعد از مدتي به روستاي چارك مهاجرت مي كنند و در ايام نوجواني به علت ضعف اقتصادي مردم و فرهنگي دولت (كه مدرسه اي در كار نبود) ايشان اقدام به برقراري كلاسهاي قرآن در منزل خود نمودند و همراه با تدريس قرآن به كشاورزي هم مي پرداخته و چون پسر بزرگ خانواده بود اداره تمام خانواده به عهده او بود .
به سن جواني كه مي رسد تصميم به ازدواج با بي بي شريفه حسيني فرزند سيد عبدالحسين مي نمايد و با ايشان كه از اقوام وي بوده ازدواج مي نمايد . به خاطر مشكلات طاقت فرساي آن زمان چاره اي جز سفر به كشورهاي حاشيه خليج فارس(بحرين) نمي بيند و 7 سال تحمل دوري از زن و زندگي و خانواده را به جان تحمل مي كند . بعد از مراجعت از بحرين بخاطر شريك شدن در زميني كشاورزي در ناخكي(لنگك) ، چارك را به مقصد ناخكي ترك مي نمايد و 10 سال بر روي آن زمين كار مي كند اما ناگهان قحطي سراسر منطقه را مي گيرد و ايشان مجبور به فروش تلمبه مي گردد . سيد اسدالله ابطحي نيز در همان زمان سكونت در ناخكي متولد مي شوند و پس از تولد ايشان مجبور به مراجعت به چارك مي شوند . پس از بازگشت به چارك مجدداً اقدام به برقراري كلاسهاي قرآن مي نمايد و سرانجام در سن 45 سالگي دچار بيماري سنگ كليه مي گردد و چون در آن زمان دكتر حاذقي نبوده و يا امكان دسرسي به آن نبوده دو كليه ايشان بكلي از كار مي افتد و در همين حين به بيماري قند خون نيز مبتلا مي گردد ، تا اينكه در سال 1354 بعداز7سال درد و رنج در حين مراجعت از بوشهر به خورموج در بين راه دعوت حق رالبيك گفت و در بهشت دارالرحمه روستاي چارك به خاك سپرده شد .
ادامه مطلب
شهيد ابطحي كه در سال 54 پدرش را از دست داده بود با مادرش زندگي ميكرد . برادران او اگر چه كمك هايي در حد وسع به آنها ميكردند اما خود در تابستان كار ميكرد تا بتواند در ماههاي تحصيلي امرار معاش كند. به ياد دارم اولين روزهايي كه يك دستگاه دوچرخه آبي رنگ 26 گرفته بود . وي را در منزل مرحوم آيت الله حاج سيد موسي ابطحي كه عموي وي بود ديدم - ابتدا نميدانستم دوچرخه مال كيست ؟ سوال كردم گفتند : متعلق به سيد اسدالله است و همان آغاز آشنايي ما بود . هميشه بر ترك دوچرخه وي سوار باشم و همين دوچرخه براي او به اندازه خودرو ميارزيد . هيچ وقت اتفاق نيافتاد كه از آن سال ( 56 ) با خودرو يا موتور سيكلت از شهر خورموج تا روستاي چارك بيايد ( 16 كيلومتر مسير ) . هميشه اوقاتي كه عزم حركت از خورموج به چارك و يا بالعكس را داشت مركب وي همين دوچرخه بود . اين امر باعث شدهبود ديگران را نيز به انجام ورزش دوچرخهسواري تشويق و ترغيب نمايد و به ياد دارم كه عدهاي از دوستان و بستگان نيز به تبعيت از وي دوچرخه تهيه كردهبوده و به اتفاق هم مسير خورموج – چارك و بالعكس را طي ميكردند.
در زمان اوج گيري انقلاب همراه و هم گام با مردم خورموج در راهپيمايي ها شركت ميكرد . به ياد دارم روزي را كه جهت استماع سخنراني آيت الله طاهري خرم آبادي در مدرسه علميه به خورموج رفتهبودم ، عصر همان روز راهپيمايي عظيمي از مدرسه علميه تا مسجد دشتيها برگزار شد . وي را در ميان جمعيت تظاهرات كنندگان ديدم من كه سن كمي داشتم از در منزل حضرت آيت الله ابطحي دويده و خود را به او رسانيدم . دستش را گرفتم و با هم به راهپيمايي ادامه داديم.
مادر شهيد نقل ميكرد : شبها دير موقع به منزل ميآمد و وقتي سؤال ميكردم چرا دير آمدي ، اظهار ميداشت مشغول پخش اعلاميههاي انقلاب و عكس امام بودم.
در تابستان 56 اقدام به داير كردن كلاس قرآن نمود و تعداد زيادي شاگرد داشت و صحت قرائت وي باعث شد عده زيادي موفق به يادگيري و ختم قرآن شوند.
با آغاز جنگ هر روز شهيدي و گلگون كفني باز ميگشت . شهيد ابطحي نيز هر روز كه ميگذشت پريشان تر ميشد ، زيرا برادران وي از روي خير و صلاح و شايد هم علاقه برادري مانع او بودند و ميگفتند: اول ديپلم بگير و بعد به جبهه برو.
اما تا كي و تا چه روزي؟ بالاخره مدرسه تمام شد. دقيقاً خرداد سال 1360 اولين اعزام شهيد ابطحي به اتفاق شش نفر از بچههاي روستا به جبهه بود . شش روز آموزش سخت و فشرده را در يكي از پادگانهاي شيراز گذراندند سپس آنها را به پاوه و مركز درگيري ضد انقلاب اعزام كردند . مدت سه ماه در جبهه بود و سپس مراجعت كرد . اما اين مراجعت او را به خانه و زندگي پايبند نكرد . دوبار به جبهه برگشت چرا كه عاشق شدهبود و سخت شيفته شهادت بود . اين بار در عمليات فتح المبين شركت كرد.
در مرحله سوم عزيمت وي به جبهه بود كه در عمليات بيت المقدس و در منطقه عملياتي زعن واقع در شمال شهر شوش كنار رود كرخه به شهادت رسيد .
خبر شهادت وي همه را متأثر كرد اما هيچ وقت باورم نميشد كه او از بين رفتهباشد تا هنوز او را در كنار خودم احساس ميكنم.
شهيد ابطحي به نقل از همراهانش ميگويند : در لحظه شهادت تشنه بود و با ذكر يا حسين (ع) ويا مهدي و يا الله به ديدار حق شتافت و در صحنه نبرد ، شربت شهادت نوشيد . كفن او لباس خاكي بسيجي وي و چفيهاي در گردن بود.
سجاياي اخلاقي شهيد
شهدا هر كدام اسوهاي هستند كه الگوي آنها اولياء الله و آهنگ آنها ذكر الله و هدف آنها الله است و شهيد ابطحي يكي از آنهايي است كه به اوج معنويت و مقصود همه عرفا رسيد.
خاطرات شهيد را در سه بخش قبل از انقلاب تا اوج انقلاب، از زمان پيروزي انقلاب در بهمن 57 تا شروع جنگ تحميلي، و شروع جنگ تا لحظه شهادت ميتوان تقسيم كرد كه هر كدام شامل مباحث مختلفي از جمله رفتار، سكنات، عبادات و روحيات وي ميشود.
الف) قبل از انقلاب:
شهيد ابطحي را از زمان كودكي به ياد دارم و از زماني كه دانستم وي دايي بنده است . ايشان را از جان دل دوست داشته و تا آن جا كه توانستم با توجه به كودكي خود وي را رها نكردم . اولين خاطره ام اين كه طي سالهاي 53 و 54 كه ماه مبارك رمضان مصادف با ايام تابستان بود و در هواي طاقت فرساي آن موقع از سال همه را ميديدم كه پارچهاي خيس كرده و دور خود ميپيچند ، اما شهيد ابطحي را نديدم كه مثل ساير مردم براي فرار لحظهاي از گرما پارچهاي را خيس كند و روي خود بياندازد. و اين را به جرأت ميگويم كه براي رفع عطش يا لذت خنكي آب در ماه رمضان حتي سالهاي بعد آبي هم به صورت نزدهاست و خدا را گواه ميگيرم اگر اغراق كردهباشم عقوبت شوم.
در آن گرماي طاقت فرسا كه روزه طاقت همه را بريده و اكثراً به استراحت ميپرداختند شهيد ابطحي در دروازه منزل( سابقاً در حياط تقريباً سرپوشيده و به صورت اتاق دو طرف باز بود.) مينشست و قرآن را تلاوت ميكرد و خم به ابرو نميآورد كه عطش و گرما باعث شود از تلاوت دست بكشد.
تلاوت قرآن وي هنوز هم در گوشم طنين انداز است. صداي حزين و آهنگ بم آن و قرائت صحيح قرآن وي دليلي بود كه آن را هيچ وقت فراموش نكنم.
طي همان سال يا سالهاي بعد بود كه در شبهاي ماه مبارك رمضان ( به قول ما سر مقاله ) به اصلاح و هدايت قرائت قاريان ميپرداخت . در حياط حسينيه قاريان گرد هم جمع بودند و او نيز در كنار رحل مركزي كه مخصوص تلاوت كننده بود نشسته و اشتباه قاريان را ميگرفت.
همين ورزش دوچرخهسواري باعث شدهبود وي از قدرت پاي بالايي برخوردار باشد و علاوه بر آن از قدرت جسمي زيادي نيز برخوردار بود . همه فوتباليست هاي قديمي روستا شهيد ابطحي را به ياد دارند كه دفاعي نفوذ ناپذير بود با شوتهايي كشيده و بلند كه از دروازه خودي تا زمين حريف مي زد . هميشه در زمين فوتبال كفشهاي كتاني سفيد يا كفشهاي كتاني ميخ دار ميپوشيد و صلابت وي دريار گيري ها در فوتبال مؤثر بود. قدرت بدني و صلابت وي به گونهاي بود كه كسي ياراي مقابله با وي را نداشت.
در زمان تحصيل از قدرت درك بسيار بالايي برخوردار بود و كمتر جهت امتحانات مطالعه ميكرد. از خصوصيات ديگر شهيد ابطحي استعدادهاي دروني وي در امور هنري مثل خط و نقاشي بود. خط نستعليق وي در حد عالي بود و مهارت خاصي در تراشيدن قلم ني و نوشتن خط نستعليق داشت.
از خصوصيات ديگر وي صله رحم بود كه انجام ميداد يك وقت صبح ميگفت : فلاني به درازي نزد خالهات برويم و با دوچرخه بر ترك آن سوار شده و اين راه پر پيچ و خم و صعب العبور را طي ميكرديم تا به درازي ميرسيديم.
كم حرف و گزيده گوي بود . متانت و سنگيني وي زبانزد خاص و عام بود . در عين حال گاهي مزاحي كه ميكرد براي همه جالب و خندهآور بود و به كسي نيز توهين نميكرد. سخن لغو جاري نميكرد. در اين مدت عمر كسي از وي رنجيدهخاطر نشد.
در يكي از روزها بواسطه اينكه دوچرخه را به من نداد تا سوار شوم شديداً او را اذيت كردم و با سنگ او را مورد هدف قرار ميدادم . صبر و شكيبايي وي به حدي بود كه خودم شرمگين ميشدم و او يك حرف تند به من نزد فقط ميگفت : نكن خالو . موقعي نيز به ياد دارم در كمك به خانواده ما به اتفاق وي و برادر بزرگم سيد محمد حسن وسايل و ابزار برداشته و به باغ ميرفتيم تا تنه نخل را تكه تكه كنيم و جهت هيزم به خانه بياوريم . پس از اين كار با الاغ هيزم ها را به خانه ميآورديم.
ب) بعد از پيروزي انقلاب تا آغاز جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي:
روحيه وي كه سرشار از معنويت و عشق به امام بود باعث شدهبود كه آرام نباشد و شبها و روزها در خدمت انقلاب باشد . نگهباني از دستاوردهاي انقلاب و مبارزه با چهرههاي مزورانه منافقين از جمله اقدامات وي بود.يكي از كساني كه بوسيله سلاحهاي برنو و ام يك در سطح شهر و حتي روي سردر حياط روحاني مبارز منطقه آيت الله ابطحي نگهباني ميداد وي بود.يكي از دوستان نقل ميكرد : شهيد ابطحي از كساني بود كه هميشه عليه خط نفاق موضع ميگرفت و مقابل آنها بود نتوانستند وي را جذب كنند و او همچنان بر اعتقادات خود پا برجا و محكم ايستاده بود.
ج) آغاز جنگ تا لحظه شهادت:
از خاطرات جنگي وي همين بس كه ميگفت: هنگام تخليه اسرا به پشت جبهه بدون هيچ واهمهاي سلاح را به پشت كول گذاشتم و آنها را به پشت جبهه مي آوردم .
معرفي پدر شهيد
مرحوم سيد عبدالهادي ابطحي فرزند مرحوم سيد غلامحسين در سال 1303 در روستاي خورشهاب از توابع تنگستان به دنيا آمد . خانواده ايشان از لحاظ ادب و فرهنگ و مذهب در منطقه دشتي و تنگستان زبانزد خاص و عام بوده كه گل سرسبد اين خانواده مرحوم حاج سيد موسي ابطحي برادر سيد عبدالهادي است كه در استان بوشهر هيچ كس نيست كه حتي يك بار نام وي را نشنيده باشد . پدر ايشان يكي از فرزندان مرحوم سيدعبدالعلي بزرگ سادات چارك و ميانخره مي باشد كه درس فقه و قرآن را نزد مرحوم سيدعلي نقي شريعت زاده يكي از علماي بزرگ شهرستان دشتي فرا گرفته است .
از زمان كودكي ايشان اطلاعات زيادي در دست نيست ، فقط ايشان قرآن را در مكتب خانه نزد برادر كوچكتر خودش حاج سيد احمد ابطحي فرا مي گيرد . بعد از مدتي به روستاي چارك مهاجرت مي كنند و در ايام نوجواني به علت ضعف اقتصادي مردم و فرهنگي دولت (كه مدرسه اي در كار نبود) ايشان اقدام به برقراري كلاسهاي قرآن در منزل خود نمودند و همراه با تدريس قرآن به كشاورزي هم مي پرداخته و چون پسر بزرگ خانواده بود اداره تمام خانواده به عهده او بود .
به سن جواني كه مي رسد تصميم به ازدواج با بي بي شريفه حسيني فرزند سيد عبدالحسين مي نمايد و با ايشان كه از اقوام وي بوده ازدواج مي نمايد . به خاطر مشكلات طاقت فرساي آن زمان چاره اي جز سفر به كشورهاي حاشيه خليج فارس(بحرين) نمي بيند و 7 سال تحمل دوري از زن و زندگي و خانواده را به جان تحمل مي كند . بعد از مراجعت از بحرين بخاطر شريك شدن در زميني كشاورزي در ناخكي(لنگك) ، چارك را به مقصد ناخكي ترك مي نمايد و 10 سال بر روي آن زمين كار مي كند اما ناگهان قحطي سراسر منطقه را مي گيرد و ايشان مجبور به فروش تلمبه مي گردد . سيد اسدالله ابطحي نيز در همان زمان سكونت در ناخكي متولد مي شوند و پس از تولد ايشان مجبور به مراجعت به چارك مي شوند . پس از بازگشت به چارك مجدداً اقدام به برقراري كلاسهاي قرآن مي نمايد و سرانجام در سن 45 سالگي دچار بيماري سنگ كليه مي گردد و چون در آن زمان دكتر حاذقي نبوده و يا امكان دسرسي به آن نبوده دو كليه ايشان بكلي از كار مي افتد و در همين حين به بيماري قند خون نيز مبتلا مي گردد ، تا اينكه در سال 1354 بعداز7سال درد و رنج در حين مراجعت از بوشهر به خورموج در بين راه دعوت حق رالبيك گفت و در بهشت دارالرحمه روستاي چارك به خاك سپرده شد .
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون
گمان مبريد آنها كه در راه خدا كشته مي شوند مردگانند بلكه آنها زنده اند و نزد خدا روزي دارند .
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و عزت بخش تمامي رزمندگان و جهادگران في سبيل الله و نابود كننده دشمنان اسلام و درهم كوبنده ستمگران تاريخ از صدر اسلام تا روز محشر , وصيت نامه خود را با كمال سلامتي و با ياد شهيدان راه خدا شروع مي نمايم .
اينجانب برحسب وظيفه ديني الهي خود و بدون هيچ اجباري و دغدغه و تشويش خاطر به جبهه حق عليه باطل مي روم تا شايد قطره اي از امواج خروشان درياي جان بركفاني باشم كه در راه خدا پيكار مي كنند ، و من هم به سهم خود خدمت كوچكي به اسلام و مسلمين كرده باشم باشد كه خداوند اين خدمت ناچيز را به درگاه خود بپذيرد و مرا كه كثرت گناهانم بر دوشم سنگيني مي كند و شرمنده ام كه در برابر بارگاه حضرتش خود را نشان دهم . كمتر از آن هستم كه بتوانم در برابر او خضوع كنم . اميد است از آنجايي كه خداوند هميشه نظر لطفش به تمامي بندگان است و حتي رحم به كفار نيز مي نمايد ، گمان نمي برم كه كسي را كه خوانده باشد در مقابل به او نظر مرحمت نكرده باشد . لذا بنده هم اميدوارم كه گناهان همه توابين كه من جزء آنها هستم را ببخشد انشاءالله.
با كمال صراحت از خانواده و همگي آشنايان مي خواهم كه در سوگ من ناله و زاري نكنند و مرا ناكام نخوانند زيرا چه كامي بهتر از شهادت در راه خداست كه نصيب بندگان خالص و پاكش مي شود و شما زينب وار حامل پيام خون شهيد خود باشيد و مصمم تر از پيش در راه هدف اصلي و اعتلاي كلمه حق گام ها را استوارتر سازيد .
به ملت قهرمان و شهيد پرور ايران توصيه دارم كه اين پير روشن ضمير را همواره دنباله رو راهش باشيد , زيرا راه وي راه حسين (ع) و راه حسين (ع) راه الله است با اتحاد و يكپارچگي خود نقشه خائنان به دين مبين اسلام را برملا ساخته و با هوشياري هرچه بيشتر مواظب كوچكترين حركت منافقانه نوكران آمريكا و ابردزدان باشد و نقشه آنها را در نطفه خفه كند و مجال ضربه زدن به انقلاب را ندهد و با اين كار مهم تيري را به قلب ابرقدرتها و خونخوران غرب و شرق وارد سازد.
در بعد همگي افرادي كه از من تقصيري ديده و يا موجب رنجش خاطرشان شده ام از روي بزرگيشان تقاضاي بخشش مي نمايم .از خانواده و ديگر نزديكان تقاضا دارم مرا كنار قبر برادر سيد محمد صادق فقيه حسيني دفن نماييد.
ضمناً آنچه كه دارايي دارم ثلثش را به صندوق قرض الحسنه بپردازيد تا بدينوسيله نيازهاي مسلمين را برطرف سازند و آنچه كتاب دارم به كتابخانه چارك اهداء نماييد .
در آخر بازهم توصيه دارم كه همگي مرا ببخشند چه بسا كه غيبت هاي زيادي از مردم كرده ام و زبانم به گناهان زيادي آلوده شده است . از دست اندركاران تقاضا دارم كه اين وصيت نامه را در محضر عموم مردم بخوانند و اگر از لحاظ انشايي نقص و عيبي دارد تصحيح نمايند .
از خداوند نصرت اسلام و مسلمين بخصوص رزمندگان اسلام در تمامي جبهه ها و نابودي كافران و تمامي ابرقدرتهاي شرق و غرب خصوصاً آمريكا و شوروي .
والسلام سيداسدالله ابطحي ادامه مطلب
مصاحبه با خواهرشهيد مريم ابطحی
به درستي خداوند شربت گواراي شهادت را به كام كساني نوشاند كه به خاك پست دنيا تعلق خاطري نداشتند و از جنس نور بودند , همانگونه كه به سيداسدالله ابطحي و هزاران دل از دنيا بريده هاي گلگون كفن ايران نوشاند .
برادرم سيداسدالله از همان اوان كودكي مخيله اي قوي و حافظه اي گيرا و ضميري روشن داشت واز حيث سخاوت بي همتا بود . چون سخاوت تنها از حيث بخشش ماديات نيست و سخاوت در نشر علم از بخشش ماديات ارزشي بس بالاتر دارد . وي علم و يادگيري را مخصوص قشر خاصي از جامعه نمي دانست و بنده به دليل كار در منزل و سختي زندگي در روستا بواسطه كمبود امكانات قادر به درس خواندن در مدرسه نبودم , با وجود اينكه ايشان 7 سال از من كوچكتر بودند درسهايي كه در مدرسه مي آموخت به نحو احسنت ياد مي گرفت و در خانه به ما ياد مي داد . چون مي دانستيم اين عملش از روي غرور و تكبر نيست بلكه از روي دلسوزي است به او بعنوان يك معلم كاركشته نگاه مي كرديم . بخصوص داستان ها و نكات اخلاقي را كه در مدرسه مي آموخت مو به مو برايمان تعريف مي كردند .
به خاطر دارم زماني كه 8 ساله بود و در كلاس دوم درس مي خواند . روزي از مدرسه بازگشت و بعد از انجام تكاليف و كارهاي منزل هر دو به استراحت پرداختيم ودر همان هنگام ايشان از من پرسيدند : راستي آيا تو مي داني چه كساني نزد خداوند روزي مي خورند و هرگز نمي ميرند ؟ من كه سوادخواندن و نوشتن را نداشتم و مفاهيم قرآن را درك نمي كردم از سوالش كمي تعجب كردم ! و پس از اندكي تفكر گفتم : شايد كساني كه اولاد زيادي دارند و بعد از مرگ , فرزندانشان برايشان اعمال زيادي انجام مي دهند و نسل آنها بوسيله فرزندانشان گسترش مي يابد . اما ايشان با نگاهي استادانه به من گفت : خير ! اين افراد كه در قرآن از آنها ياد شده كشته شدگان در راه خدا هستند كه در راه خدا به شهادت مي رسند و خدا هم به پاس اين جان فشاني آنان را از زوال و نيستي و مرگ در امان نگه مي دارد و مرگ آنان را آغاز جاودانگي نامشان قرار مي دهد و حتي زنده تر از زندگان به حيات خود ادامه مي دهند و نزد خدا روزي داده مي شوند . اين بزرگترين درسي بود كه در زندگيم گرفتم آن هم از برادري كه 7 سال از من كوچكتر بوده است . ادامه مطلب
به درستي خداوند شربت گواراي شهادت را به كام كساني نوشاند كه به خاك پست دنيا تعلق خاطري نداشتند و از جنس نور بودند , همانگونه كه به سيداسدالله ابطحي و هزاران دل از دنيا بريده هاي گلگون كفن ايران نوشاند .
برادرم سيداسدالله از همان اوان كودكي مخيله اي قوي و حافظه اي گيرا و ضميري روشن داشت واز حيث سخاوت بي همتا بود . چون سخاوت تنها از حيث بخشش ماديات نيست و سخاوت در نشر علم از بخشش ماديات ارزشي بس بالاتر دارد . وي علم و يادگيري را مخصوص قشر خاصي از جامعه نمي دانست و بنده به دليل كار در منزل و سختي زندگي در روستا بواسطه كمبود امكانات قادر به درس خواندن در مدرسه نبودم , با وجود اينكه ايشان 7 سال از من كوچكتر بودند درسهايي كه در مدرسه مي آموخت به نحو احسنت ياد مي گرفت و در خانه به ما ياد مي داد . چون مي دانستيم اين عملش از روي غرور و تكبر نيست بلكه از روي دلسوزي است به او بعنوان يك معلم كاركشته نگاه مي كرديم . بخصوص داستان ها و نكات اخلاقي را كه در مدرسه مي آموخت مو به مو برايمان تعريف مي كردند .
به خاطر دارم زماني كه 8 ساله بود و در كلاس دوم درس مي خواند . روزي از مدرسه بازگشت و بعد از انجام تكاليف و كارهاي منزل هر دو به استراحت پرداختيم ودر همان هنگام ايشان از من پرسيدند : راستي آيا تو مي داني چه كساني نزد خداوند روزي مي خورند و هرگز نمي ميرند ؟ من كه سوادخواندن و نوشتن را نداشتم و مفاهيم قرآن را درك نمي كردم از سوالش كمي تعجب كردم ! و پس از اندكي تفكر گفتم : شايد كساني كه اولاد زيادي دارند و بعد از مرگ , فرزندانشان برايشان اعمال زيادي انجام مي دهند و نسل آنها بوسيله فرزندانشان گسترش مي يابد . اما ايشان با نگاهي استادانه به من گفت : خير ! اين افراد كه در قرآن از آنها ياد شده كشته شدگان در راه خدا هستند كه در راه خدا به شهادت مي رسند و خدا هم به پاس اين جان فشاني آنان را از زوال و نيستي و مرگ در امان نگه مي دارد و مرگ آنان را آغاز جاودانگي نامشان قرار مي دهد و حتي زنده تر از زندگان به حيات خود ادامه مي دهند و نزد خدا روزي داده مي شوند . اين بزرگترين درسي بود كه در زندگيم گرفتم آن هم از برادري كه 7 سال از من كوچكتر بوده است . ادامه مطلب
خاطره
روزي از روزها در سال 1356 شهيد ابطحي با صحنهاي مواجه ميشود كه يكي از دوستان كه از بستگان نيز بود ، مورد اذيت و آزار افراد شرور در يكي از محله هاي شهر خورموج قرار گرفته و تغذيه وي را كه از مدرسه با خود آوردهبود از وي گرفتهاند . شهيد بلافاصله از دوچرخه پياده شده بدون توجه به تعداد افراد شرور باآنها درگير شده و آنها را مجبور به تسليم و فرار نمود و تغذيه مسروقه را نيز پس گرفت . از آن تاريخ به بعد كسي جرأت مزاحمت براي وي و دوستش و يا هر كسي كه همراه وي بود را نداشت.
كمك به خويشان وقلب رئوف و مهربان وي باعث شدهبود مدت سه ماه در سال 57 هر روز صبح به اتفاق هم مسير چارك تا ميانخره را با توجه به مشقت راه با دوچرخه از درهها و شيارهاي صعبالعبور ميگذرانديم تا شير گاو براي نوزادي كه مادرش از عهده سير كردن او برنميآمد بياوريم.( نوزاد خواهر زاده وي بود.)
قبل از شهادت مادرش خواب ديد كه يك درخت نخل كه در حياط داشتند از وسط سرنگون شد . صبح كه از خواب بيدار شد گفت: اسد شهيد شده است و اين مادر در فراق فرزندش گريه نكرد وحتي وقتي از وي خواستند كه بيا و با فرزندت خداحافظي كن ( در سرد خانه ) گفت نميخواهم او را بينم ميترسم از خود بياختيار شوم و به سر و صورت بزنم و اجرم ضايع شود.
روزي كه فرداي آن روز عازم جبهه بود ( مرحله آخر ) شلوار بسيجي تكاوري پوشيدهبود و به شوخي گفت فلاني ( بنده كه سنم كم بود) ميآيي برويم جبهه من نيز اين حركت را كه ميديدم شوق جبهه در من بيشتر رسوخ ميكرد و شايد بگويم مرا ميسوزاند. ادامه مطلب
روزي از روزها در سال 1356 شهيد ابطحي با صحنهاي مواجه ميشود كه يكي از دوستان كه از بستگان نيز بود ، مورد اذيت و آزار افراد شرور در يكي از محله هاي شهر خورموج قرار گرفته و تغذيه وي را كه از مدرسه با خود آوردهبود از وي گرفتهاند . شهيد بلافاصله از دوچرخه پياده شده بدون توجه به تعداد افراد شرور باآنها درگير شده و آنها را مجبور به تسليم و فرار نمود و تغذيه مسروقه را نيز پس گرفت . از آن تاريخ به بعد كسي جرأت مزاحمت براي وي و دوستش و يا هر كسي كه همراه وي بود را نداشت.
كمك به خويشان وقلب رئوف و مهربان وي باعث شدهبود مدت سه ماه در سال 57 هر روز صبح به اتفاق هم مسير چارك تا ميانخره را با توجه به مشقت راه با دوچرخه از درهها و شيارهاي صعبالعبور ميگذرانديم تا شير گاو براي نوزادي كه مادرش از عهده سير كردن او برنميآمد بياوريم.( نوزاد خواهر زاده وي بود.)
قبل از شهادت مادرش خواب ديد كه يك درخت نخل كه در حياط داشتند از وسط سرنگون شد . صبح كه از خواب بيدار شد گفت: اسد شهيد شده است و اين مادر در فراق فرزندش گريه نكرد وحتي وقتي از وي خواستند كه بيا و با فرزندت خداحافظي كن ( در سرد خانه ) گفت نميخواهم او را بينم ميترسم از خود بياختيار شوم و به سر و صورت بزنم و اجرم ضايع شود.
روزي كه فرداي آن روز عازم جبهه بود ( مرحله آخر ) شلوار بسيجي تكاوري پوشيدهبود و به شوخي گفت فلاني ( بنده كه سنم كم بود) ميآيي برويم جبهه من نيز اين حركت را كه ميديدم شوق جبهه در من بيشتر رسوخ ميكرد و شايد بگويم مرا ميسوزاند. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید