نام راشد
نام خانوادگی جعفري
نام پدر اسماعيل
تاربخ تولد 1313/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1361/08/11
محل شهادت عين خوش
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل ناخدا
تحصیلات دوره ابتدايي
مدفن بوشهر



شهيد راشد جعفري در سال 1313 در خانوادهاي مذهبي، كه علاقهي زيادي به اسلام و روحانيت داشتند، به دنيا آمد. او از همان ابتدا به برگزاري مجالس روضهخواني در ماه محرم و مبارزه عليه رژيم سابق پرداخت. وي در كمك به محرومين و مستضعفين از هيچ كمكي دريغ نميورزيد و هميشه در انجام كارهاي خير پيشقدم بود.
با شروع جنگ تحميلي ايشان كار خود را كه تجارت بود، رها كرد و به وسيلهي لنجي كه داشت؛ به كمك رزمندگان شتافت. از آنجاييكه قبل از شكست حصر آبادان، اين شهر در محاصرهي دشمن بود و امكان رساندن مهمات به رزمندگان از طريق زميني نبود؛ ايشان به وسيلهي لنج خود از طريق دريا در چند نوبت، مهمات و وسايل ديگر را به آبادان ميبرد. از فعاليتهاي ديگر شهيد در ايام جنگ تحميلي، همكاري او با برادران ارتشي مستقر در جزيرهي خارگ بود.
شهيد راشد جعفري در سال 61 به جبهههاي جنوب اعزام شد و در عمليات محرم شركت كرد و در همين عمليات بود كه بر اثر تركش خمپاره به فيض شهادت نايل آمد. ادامه مطلب
با شروع جنگ تحميلي ايشان كار خود را كه تجارت بود، رها كرد و به وسيلهي لنجي كه داشت؛ به كمك رزمندگان شتافت. از آنجاييكه قبل از شكست حصر آبادان، اين شهر در محاصرهي دشمن بود و امكان رساندن مهمات به رزمندگان از طريق زميني نبود؛ ايشان به وسيلهي لنج خود از طريق دريا در چند نوبت، مهمات و وسايل ديگر را به آبادان ميبرد. از فعاليتهاي ديگر شهيد در ايام جنگ تحميلي، همكاري او با برادران ارتشي مستقر در جزيرهي خارگ بود.
شهيد راشد جعفري در سال 61 به جبهههاي جنوب اعزام شد و در عمليات محرم شركت كرد و در همين عمليات بود كه بر اثر تركش خمپاره به فيض شهادت نايل آمد. ادامه مطلب
از شهادت باكي نيست، زيرا اولياء ما هم شهيد شدند.
«امام خميني(ره)»
«طيبه كذالك يبين الله لكم الايات لعلكم تعقلون.»
«خداوند اينچنين آيات خود را به شما روشن بيان ميكند، باشد كه در آنها تعقل كنيد و طريق هدايت و رستگاري را باز جوييد.»
اين وصيت نامه را با ياد خداي بزرگ شروع مي كنم. درود به خداوند يكتا كه به ما جان داد تا فداي اسلام كنيم و سلام به رهبر عزيز انقلاب كه ما را به راه راست هدايت فرمود.
تنها وصيتي كه به فرزندانم دارم اينست كه بعد از من راه شهيدان را ادامه دهند و به دستورات امام كه همان دستورات اسلام ميباشد، عمل كنند.
والسلام.
راشد جعفري ادامه مطلب
«امام خميني(ره)»
«طيبه كذالك يبين الله لكم الايات لعلكم تعقلون.»
«خداوند اينچنين آيات خود را به شما روشن بيان ميكند، باشد كه در آنها تعقل كنيد و طريق هدايت و رستگاري را باز جوييد.»
اين وصيت نامه را با ياد خداي بزرگ شروع مي كنم. درود به خداوند يكتا كه به ما جان داد تا فداي اسلام كنيم و سلام به رهبر عزيز انقلاب كه ما را به راه راست هدايت فرمود.
تنها وصيتي كه به فرزندانم دارم اينست كه بعد از من راه شهيدان را ادامه دهند و به دستورات امام كه همان دستورات اسلام ميباشد، عمل كنند.
والسلام.
راشد جعفري ادامه مطلب
ادامه مطلب
«همسر شهيد»
حاج راشد فردي خوشاخلاق و مردمدار بود. او هميشه به فكر افراد نيازمند بود و از آنها دستگيري ميكرد. وي قبل از پيروزي انقلاب با روحانيون مطرح استان از جمله؛ شهيد ابوتراب عاشوري ارتباط داشت. يكي از خصلتهاي بارز ايشان توجه و كمك به سالمندان و فقراء بود. او اغلب اوقات مخفيانه به افراد سالمند و نيازمند كمك ميكرد؛ به طوري كه هيچكس متوجه نميشد. بعدها خود آنها ميگفتند كه حاجي مبلغي به آنها كمك كرده تا بتوانند زميني بخرند يا خانهشان را تعمير كنند.
اوايل جنگ بود كه عراقيها به بوشهر حمله كردند. يادم ميآيد ظهر بود و ما هنوز ناهار نخورده بوديم. آن روز حاج راشد پس از شنيدن صداي مهيب بمباران، بدون اينكه ناهار بخورد به سرعت از خانه بيرون رفت تا اگر كاري از دستش برميآيد، انجام دهد. و از آن روز به بعد بود كه كار تجارت را رها نمود و با لنجي كه داشت، به كمك رزمندگان و براي كمكرساني به آنها شتافت.
اوايل جنگ تحميلي، يك روز عصر حاجي به خانه آمد؛ در حالي كه چند نفر ديگر را هم با خود آورده بود. وي به من گفت كه اينها آوارگان جنگي هستند و الان مهمان ما ميباشند، خوب از آنها پذيرايي كن و خودش از منزل خارج شد تا به كارش بپردازد. يادم ميآيد با وجود اينكه شب بود و به دليل وضعيت جنگي، روشنايي ممنوع بود؛ آن شب به هر زحمتي كه بود غذا را آماده كرده و از آنها پذيرايي مفصلي نمودم.
«فرزند شهيد»
پدرم انسان بسيار مهربان و عاطفي بود. وقتي او به شهادت رسيد، من بيست سال داشتم و در اين بيست سال يادم نميآيد كه حتي يكبار مرا تنبيه كرده يا با من تندي و بدرفتاري كرده باشد. آنچه هميشه مورد تأكيد ايشان بود، توجه به درس و مدرسه و پيشرفت در تحصيلات بود. با وجود اين كه كار پدرم در دريا و تجارت بود و اغلب روزهاي سال از خانواده دور بود، ولي از تربيت كردن ما لحظهاي غافل نبود. البته تلاش و از خودگذشتگيهاي مادرم را نيز در تربيت ما، نميشود ناديده گرفت.
يادم ميآيد در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب پدرم با روحانيون مطرح بوشهر، با توجه به شغلش كه تجارت بود، به كشورهاي عربي ميرفت و از آنجا به صورت مخفيانه رسالهي حضرت امام را به بوشهر ميآورد و به كمك شيخ محمد صداقت و ساير روحانيون، در استان پخش مينمود. هنوز هم هروقت شيخ محمد صداقت را ميبينم اين موضوع را به ما يادآوري ميكند و از پدرم به نيكي ياد ميكند.
به ياد ميآورم كه در يكي از تابستانها كه مدرسه تعطيل بود، به همراه پدرم به كشور بحرين رفتم. وقتي به نزديكي اسكلهي بحرين رسيديم، نيروهاي امنيتي و پليس بحرين آنقدر به پدرم احترام گذاشتند و با گشادهرويي با او برخورد كردند كه اين موضوع موجب تعجب من و ساير همراهان شده بود. آن روز من از برخورد آنها با پدرم متوجه شدم كه او آنقدر خوب و مهربان است كه حتي مردم كشور ديگري را هم شيفتهي اخلاق و رفتار خوب خود كرده و همه او را دوست دارند.
با شروع جنگ تحميلي، فعاليتها و تلاشهاي شهيد براي حفظ انقلاب اسلامي و دفاع از دين و ميهن افزايش يافت. وي كار خود را كه تجارت بود رها كرد و تمام توجه خود را به جنگ و جبهه معطوف نمود. او در دوران جنگ به فعاليتهاي خود جلوهي ديگري داد و وارد عرصهي جديدي از تلاش و تكاپوي خود شد.
اوايل جنگ كه آبادان در محاصرهي دشمن بود، قبل از عمليات ثامن الائمه، امكان اين كه مهمات و سلاح از راه زميني به شهر وارد شود، نبود؛ براي همين پدرم با موتور لنجي كه داشت شبانه روز كارش رساندن مهمات و نيرو به آبادان بود و با اين كار به رزمندگان ما روحيه ميداد. با توجه به اينكه در اوايل جنگ خطرات زيادي متوجهي كشتيها و موتور لنجها بود، هر لحظه امكان داشت لنج پدرم نيز در اين مسير مورد اصابت موشكهاي عراقي قرار بگيرد؛ ولي او به خاطر عشقي كه به اسلام و مردم داشت تمام اين خطرها را به جان ميخريد و به كارش ادامه ميداد.
زماني كه بوشهر و جزيرهي خارگ زير بمباران شديد رژيم بعثي بود، ايشان با چند تن از همرزمانش دركنار برادران سپاهي و ارتشي در خارگ حضور فعال داشتند و در حراست از آن جزيره نقش مهمي را ايفا ميكردند.
با وجود اينكه پدرم شبانه روز در راستاي جنگ فعاليت ميكرد ولي اين فعاليتها را ناچيز ميدانست؛ براي همين تصميم گرفت در سال 61 براي اولين بار به جبهههاي حق عليه باطل برود. وي پس از چندي به اهواز اعزام شد و در عمليات محرم، در حالي كه ستون رزمندگان به سوي دشمن در حركت بودند، بر اثـر اصابـت تركـش خمپـاره به شهـادت رسـيد و به آرزوي
ديرينهي خود دست يافت. اين در حالي بود كه برادر ديگرش(حميد) نيز سه روز قبل از وي، زماني كه در دريا مشغول دفاع از انقلاب بود، به فيض شهادت نايل آمد و بدين ترتيب هر دوي آنها تقريباً همزمان به لقاءالله رسيدند.
«فرزند شهيد»
هر پدر و مادري در طول دوراني كه فرزند خود را بزرگ ميكنند ممكن است گاهي اوقات و در بعضي موارد فرزندشان را تنبيه كنند. ولي من تا زماني كه پدرم به شهادت رسيد، هرگز به ياد ندارم كه او حتي يك بار هم ما را مورد تنبيه قرار بدهد يا كوچكترين سيلي به ما بزند. بدين جهت مهربانيهاي پدرم، بسيار شفاف تا ابد در خاطرهام باقي مانده است.
او در ايام كودكي قرآن را در مكتب فرا گرفته بود و سواد قرآني داشت. لازم به ذكر است كه در زمان پدرم امكان تحصيل بيش از اين مهيا نبود؛ براي همين هميشه به ما تأكيد ميكرد كه درسهاي خود را خوب بخوانيم. او تشويقكننده و راهنماي خوبي براي ما بود و اصرار داشت كه علاوه بر درس خواندن، زبان انگليسي را نيز به خوبي ياد بگيريم.
پدرم در يك خانوادهي مذهبي و روستايي بزرگ شده بود و با سختيها و رنجهاي فراواني دست و پنجه نرم كرده و الحمدالله خداوند در مقابل آن سختيها، آرامش و راحتي در زندگي نصيبش كرده بود. او به تجارت مشغول بود و با لنجش روي دريا كار ميكرد؛ به همين دليل اغلب روزهاي سال را دور از خانواده سپري ميكرد، ولي دورادور به فكر آسايش و راحتي ما نيز بود و مادرم هم فداكارانه همدوش پدر، كانون زندگي را گرم نگه ميداشت.
شهيد بسيار مهربان و عاطفي بود و همواره در پيروزي و تداوم انقلاب ميكوشيد و در اين راه بسيار خستگي ناپذير بود. وي روحيهي بيباكي و شجاعانهاي در برابر دشمنان انقلاب داشت و با دوستان نظام نيز بسيارصميمي بود. زندگي او با توجه به استراتژي و خط مشي خاصي كه داشت، رقم ميخورد.
من با توجه به علاقهي زيادي كه به پدرم داشتم، اكثر اوقات همراه او ميرفتم. روزي به ايشان گفتم: «اي كاش ميشد من هم مانند شما وارد كار تجارت و بازرگاني شوم.» ولي ايشان فرمودند: «شما بايد در راه علم و دانش كوشا باشيد و پيشرفتهايي كسب كنيد و اين روحيه را به فرزندان خود نيز انتقال دهيد.» و من هنوز خواستهي پدرم در ذهنم نقش بسته است.
هرگز از ياد نميبرم كه او با آن روحيهي لطيف و دلسوزي كه داشت هميشه ما را مورد لطف خويش قرار داده و ما را نصيحت ميكرد. به ياد ندارم كه او كمترين تندي و بدخلقي نسبت به ما كرده باشد. او با آن قلب رئوفي كه داشت، در راه كمك به فقرا و بيبضاعتان بسيار كوشا بود و هميشه به آنها كمك ميكرد.
اوايل جنگ پس از اينكه دشمن، آبادان را به محاصرهي خود درآورد؛ مسجد توحيد ميزبان جنگ زدگان بود. به ياد دارم چندين شبانه روز پدرم به آنجا ميرفت و عدهاي از آنها را به خانه ميآورد و مادرم هم با كمال ميل از آنها پذيرايي مينمود. من آن روزهاي پر از اخلاص را هيچوقت فراموش نميكنم.
پدرم نسبـت به حملهي عـراق به كشـورمان و خدشـهدار شدن نظام اسلامي بسيار حساسيت نشان ميداد به طوري كه يك روز گفت: «با اين وضعيتي كه عراقيهاي مزدور براي ما به وجود آوردهاند، ديگر حاضر نيستم به كارم ادامه دهم و بايد دينم را نسبت به انقلاب ادا كنم.» و روز بعد لنج خود را فروخت تا به جبهه برود. او چندين بار براي اعزام به جبهه به بسيج مراجعه كرد ولي آنها با رفتن ايشان موافقت نكردند. او كه گمان ميكرد برادر پاسدارش به آن ها سفارش كرده كه جلوي رفتنش را بگيرند، از وي پرسيد: «آيا تو مانع رفتن من به جبهه ميشوي؟» و برادرش به او جواب داد: «من حرفي ندارم ولي شما چندسر عايله داري، به فكر آنها نيز باش.» و پدرم گفت: « همان طور كه خدا به من روزي داده براي آنها نيز روزيرسان است. اگر بخواهند ميتوانند حتي بيشتر از من روزي خود را به دست آورند.» الحمدالله خداوند اين خواستهي ايشان را برآورده كرد.
يادم ميآيد روزي كه ميخواست به جبهه برود، به قرآن بزرگي كه در اتاق بود اشاره كرد و گفت: «آن را بياور.» قرآن را آوردم و باز كردم و آيهاي را كه پيش رويم بود، خواندم. پدرم گفت: آن را به خاطر بسپار.» و سپس به ما توصيه كرد: «فرزندان عزيزم! راه شهدا را بپيماييد و به نظام جمهوري اسلامي كمك و ياري برسانيد. انشاءالله ما هم بتوانيم با كوشش خاطرات شهدا را به نسل جديد منتقل كنيم و خود نيز رهپيماي اين راه مقدس باشيم و زماني كه نظام اسلامي به ما نياز دارد، همچون شهدا جان ناقابل خود را فداي اهداف انقلاب و اسلام كنيم.»
او با وجود اينكه خود به تنهايي نان آور خانواده و داراي چند سر عايله بود، به خوبي مسؤوليت سنگين انقلاب اسلامي را درك نمـوده و تـلاش ميكرد از آن حراست نمايد. وي قبل از به ثمر رسيدن انقلاب، فعاليتهاي بارز و چشمگيري در راه به ثمر رسيدن اين انقلاب از خود نشان داد كه از جملهي اين فعاليتها، شركت در مجالس بحث و تصميمگيري در برانداختن رژيم منحوس پهلوي بود و اينگونه مجالس معمولاً در مساجد صورت ميگرفت. زيرا مسجد يكي از سنگرهاي اصلي به شمار ميرفت. سرانجام انقلاب اسلامي ايران با دادن تعداد زيادي شهيد و مجروح به ثمر رسيد و اينجا بود كه احساس مسؤوليت بيشتري نمود. لذا تصميم گرفت با شركت در دورههاي كوتاه و دراز مدت چريكي در شهرهاي مختلف سلاح به دست بگيرد و مشغول حراست از اين انقلاب و آب و خاك گردد. او در اوايل جنگ تحميلي به مدت دو ماه سلاح به دست گرفت و با تعدادي از برادران عازم جزيرهي خارگ گرديد تا از قسمتهاي مختلف جزيره به خوبي و مثل جانش حراست نمايد. از همه مهمتر اينكه در زماني كه نزديك شدن به آبادان از هرجهت امكان پذير نبود، وي به وسيلهي موتور لنجش با رشادت و بيباكي آذوقه و مهمات لازمهي سپاه و ارتش را در اسرع وقت به آبادان رسانده و دوباره به بوشهر مراجعت نمود.
از ديگر فعاليتهاي ارزندهي شهيد اين بود كه شبها با ساير برادران از كوچه و محلهها پاسداري نموده و امكان هيچگونه فعاليتي را به دشمن نميداد. او در سال 1360 عازم مكهي معظمه گرديد و در آنجا نيز علاوه بر انجام واجبات، در گسترش و رساندن نقش انقلاب اسلامي به گوش ساير مسلمانان جهان، نقشي بسيار ارزنده و شايستهي يك مسلمان انقلابي ايفا نمايد.
يكي از همراههاي شهيد در مكه ميگويد: «شهيد در بيباكي و مبارزه با ظلم و حرف ناروا، زبانزد خاص و عام بود. به طوري كه وقتـي در عربسـتان سعودي يك پليس قصد آزار رساندن به يكي از حجاج را داشت، شهيد به سوي آن پليس رفته و آن حاجي را از دست او رهانيد.»
او يك لحظه از عمرش را به بطالت نگذراند و هميشه در فكر امام و پيروان راه امام بود. در زمان جنگ با اينكه خود شخصاً نان آور ده نفر بود به بسيج استان مراجعه و خواستار اعزام به جبهههاي جنگ بر عليه كفار گرديد و سرانجام در سومين مرحله از عمليات محرم به لقاءالله پيوست. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. ادامه مطلب
حاج راشد فردي خوشاخلاق و مردمدار بود. او هميشه به فكر افراد نيازمند بود و از آنها دستگيري ميكرد. وي قبل از پيروزي انقلاب با روحانيون مطرح استان از جمله؛ شهيد ابوتراب عاشوري ارتباط داشت. يكي از خصلتهاي بارز ايشان توجه و كمك به سالمندان و فقراء بود. او اغلب اوقات مخفيانه به افراد سالمند و نيازمند كمك ميكرد؛ به طوري كه هيچكس متوجه نميشد. بعدها خود آنها ميگفتند كه حاجي مبلغي به آنها كمك كرده تا بتوانند زميني بخرند يا خانهشان را تعمير كنند.
اوايل جنگ بود كه عراقيها به بوشهر حمله كردند. يادم ميآيد ظهر بود و ما هنوز ناهار نخورده بوديم. آن روز حاج راشد پس از شنيدن صداي مهيب بمباران، بدون اينكه ناهار بخورد به سرعت از خانه بيرون رفت تا اگر كاري از دستش برميآيد، انجام دهد. و از آن روز به بعد بود كه كار تجارت را رها نمود و با لنجي كه داشت، به كمك رزمندگان و براي كمكرساني به آنها شتافت.
اوايل جنگ تحميلي، يك روز عصر حاجي به خانه آمد؛ در حالي كه چند نفر ديگر را هم با خود آورده بود. وي به من گفت كه اينها آوارگان جنگي هستند و الان مهمان ما ميباشند، خوب از آنها پذيرايي كن و خودش از منزل خارج شد تا به كارش بپردازد. يادم ميآيد با وجود اينكه شب بود و به دليل وضعيت جنگي، روشنايي ممنوع بود؛ آن شب به هر زحمتي كه بود غذا را آماده كرده و از آنها پذيرايي مفصلي نمودم.
«فرزند شهيد»
پدرم انسان بسيار مهربان و عاطفي بود. وقتي او به شهادت رسيد، من بيست سال داشتم و در اين بيست سال يادم نميآيد كه حتي يكبار مرا تنبيه كرده يا با من تندي و بدرفتاري كرده باشد. آنچه هميشه مورد تأكيد ايشان بود، توجه به درس و مدرسه و پيشرفت در تحصيلات بود. با وجود اين كه كار پدرم در دريا و تجارت بود و اغلب روزهاي سال از خانواده دور بود، ولي از تربيت كردن ما لحظهاي غافل نبود. البته تلاش و از خودگذشتگيهاي مادرم را نيز در تربيت ما، نميشود ناديده گرفت.
يادم ميآيد در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب پدرم با روحانيون مطرح بوشهر، با توجه به شغلش كه تجارت بود، به كشورهاي عربي ميرفت و از آنجا به صورت مخفيانه رسالهي حضرت امام را به بوشهر ميآورد و به كمك شيخ محمد صداقت و ساير روحانيون، در استان پخش مينمود. هنوز هم هروقت شيخ محمد صداقت را ميبينم اين موضوع را به ما يادآوري ميكند و از پدرم به نيكي ياد ميكند.
به ياد ميآورم كه در يكي از تابستانها كه مدرسه تعطيل بود، به همراه پدرم به كشور بحرين رفتم. وقتي به نزديكي اسكلهي بحرين رسيديم، نيروهاي امنيتي و پليس بحرين آنقدر به پدرم احترام گذاشتند و با گشادهرويي با او برخورد كردند كه اين موضوع موجب تعجب من و ساير همراهان شده بود. آن روز من از برخورد آنها با پدرم متوجه شدم كه او آنقدر خوب و مهربان است كه حتي مردم كشور ديگري را هم شيفتهي اخلاق و رفتار خوب خود كرده و همه او را دوست دارند.
با شروع جنگ تحميلي، فعاليتها و تلاشهاي شهيد براي حفظ انقلاب اسلامي و دفاع از دين و ميهن افزايش يافت. وي كار خود را كه تجارت بود رها كرد و تمام توجه خود را به جنگ و جبهه معطوف نمود. او در دوران جنگ به فعاليتهاي خود جلوهي ديگري داد و وارد عرصهي جديدي از تلاش و تكاپوي خود شد.
اوايل جنگ كه آبادان در محاصرهي دشمن بود، قبل از عمليات ثامن الائمه، امكان اين كه مهمات و سلاح از راه زميني به شهر وارد شود، نبود؛ براي همين پدرم با موتور لنجي كه داشت شبانه روز كارش رساندن مهمات و نيرو به آبادان بود و با اين كار به رزمندگان ما روحيه ميداد. با توجه به اينكه در اوايل جنگ خطرات زيادي متوجهي كشتيها و موتور لنجها بود، هر لحظه امكان داشت لنج پدرم نيز در اين مسير مورد اصابت موشكهاي عراقي قرار بگيرد؛ ولي او به خاطر عشقي كه به اسلام و مردم داشت تمام اين خطرها را به جان ميخريد و به كارش ادامه ميداد.
زماني كه بوشهر و جزيرهي خارگ زير بمباران شديد رژيم بعثي بود، ايشان با چند تن از همرزمانش دركنار برادران سپاهي و ارتشي در خارگ حضور فعال داشتند و در حراست از آن جزيره نقش مهمي را ايفا ميكردند.
با وجود اينكه پدرم شبانه روز در راستاي جنگ فعاليت ميكرد ولي اين فعاليتها را ناچيز ميدانست؛ براي همين تصميم گرفت در سال 61 براي اولين بار به جبهههاي حق عليه باطل برود. وي پس از چندي به اهواز اعزام شد و در عمليات محرم، در حالي كه ستون رزمندگان به سوي دشمن در حركت بودند، بر اثـر اصابـت تركـش خمپـاره به شهـادت رسـيد و به آرزوي
ديرينهي خود دست يافت. اين در حالي بود كه برادر ديگرش(حميد) نيز سه روز قبل از وي، زماني كه در دريا مشغول دفاع از انقلاب بود، به فيض شهادت نايل آمد و بدين ترتيب هر دوي آنها تقريباً همزمان به لقاءالله رسيدند.
«فرزند شهيد»
هر پدر و مادري در طول دوراني كه فرزند خود را بزرگ ميكنند ممكن است گاهي اوقات و در بعضي موارد فرزندشان را تنبيه كنند. ولي من تا زماني كه پدرم به شهادت رسيد، هرگز به ياد ندارم كه او حتي يك بار هم ما را مورد تنبيه قرار بدهد يا كوچكترين سيلي به ما بزند. بدين جهت مهربانيهاي پدرم، بسيار شفاف تا ابد در خاطرهام باقي مانده است.
او در ايام كودكي قرآن را در مكتب فرا گرفته بود و سواد قرآني داشت. لازم به ذكر است كه در زمان پدرم امكان تحصيل بيش از اين مهيا نبود؛ براي همين هميشه به ما تأكيد ميكرد كه درسهاي خود را خوب بخوانيم. او تشويقكننده و راهنماي خوبي براي ما بود و اصرار داشت كه علاوه بر درس خواندن، زبان انگليسي را نيز به خوبي ياد بگيريم.
پدرم در يك خانوادهي مذهبي و روستايي بزرگ شده بود و با سختيها و رنجهاي فراواني دست و پنجه نرم كرده و الحمدالله خداوند در مقابل آن سختيها، آرامش و راحتي در زندگي نصيبش كرده بود. او به تجارت مشغول بود و با لنجش روي دريا كار ميكرد؛ به همين دليل اغلب روزهاي سال را دور از خانواده سپري ميكرد، ولي دورادور به فكر آسايش و راحتي ما نيز بود و مادرم هم فداكارانه همدوش پدر، كانون زندگي را گرم نگه ميداشت.
شهيد بسيار مهربان و عاطفي بود و همواره در پيروزي و تداوم انقلاب ميكوشيد و در اين راه بسيار خستگي ناپذير بود. وي روحيهي بيباكي و شجاعانهاي در برابر دشمنان انقلاب داشت و با دوستان نظام نيز بسيارصميمي بود. زندگي او با توجه به استراتژي و خط مشي خاصي كه داشت، رقم ميخورد.
من با توجه به علاقهي زيادي كه به پدرم داشتم، اكثر اوقات همراه او ميرفتم. روزي به ايشان گفتم: «اي كاش ميشد من هم مانند شما وارد كار تجارت و بازرگاني شوم.» ولي ايشان فرمودند: «شما بايد در راه علم و دانش كوشا باشيد و پيشرفتهايي كسب كنيد و اين روحيه را به فرزندان خود نيز انتقال دهيد.» و من هنوز خواستهي پدرم در ذهنم نقش بسته است.
هرگز از ياد نميبرم كه او با آن روحيهي لطيف و دلسوزي كه داشت هميشه ما را مورد لطف خويش قرار داده و ما را نصيحت ميكرد. به ياد ندارم كه او كمترين تندي و بدخلقي نسبت به ما كرده باشد. او با آن قلب رئوفي كه داشت، در راه كمك به فقرا و بيبضاعتان بسيار كوشا بود و هميشه به آنها كمك ميكرد.
اوايل جنگ پس از اينكه دشمن، آبادان را به محاصرهي خود درآورد؛ مسجد توحيد ميزبان جنگ زدگان بود. به ياد دارم چندين شبانه روز پدرم به آنجا ميرفت و عدهاي از آنها را به خانه ميآورد و مادرم هم با كمال ميل از آنها پذيرايي مينمود. من آن روزهاي پر از اخلاص را هيچوقت فراموش نميكنم.
پدرم نسبـت به حملهي عـراق به كشـورمان و خدشـهدار شدن نظام اسلامي بسيار حساسيت نشان ميداد به طوري كه يك روز گفت: «با اين وضعيتي كه عراقيهاي مزدور براي ما به وجود آوردهاند، ديگر حاضر نيستم به كارم ادامه دهم و بايد دينم را نسبت به انقلاب ادا كنم.» و روز بعد لنج خود را فروخت تا به جبهه برود. او چندين بار براي اعزام به جبهه به بسيج مراجعه كرد ولي آنها با رفتن ايشان موافقت نكردند. او كه گمان ميكرد برادر پاسدارش به آن ها سفارش كرده كه جلوي رفتنش را بگيرند، از وي پرسيد: «آيا تو مانع رفتن من به جبهه ميشوي؟» و برادرش به او جواب داد: «من حرفي ندارم ولي شما چندسر عايله داري، به فكر آنها نيز باش.» و پدرم گفت: « همان طور كه خدا به من روزي داده براي آنها نيز روزيرسان است. اگر بخواهند ميتوانند حتي بيشتر از من روزي خود را به دست آورند.» الحمدالله خداوند اين خواستهي ايشان را برآورده كرد.
يادم ميآيد روزي كه ميخواست به جبهه برود، به قرآن بزرگي كه در اتاق بود اشاره كرد و گفت: «آن را بياور.» قرآن را آوردم و باز كردم و آيهاي را كه پيش رويم بود، خواندم. پدرم گفت: آن را به خاطر بسپار.» و سپس به ما توصيه كرد: «فرزندان عزيزم! راه شهدا را بپيماييد و به نظام جمهوري اسلامي كمك و ياري برسانيد. انشاءالله ما هم بتوانيم با كوشش خاطرات شهدا را به نسل جديد منتقل كنيم و خود نيز رهپيماي اين راه مقدس باشيم و زماني كه نظام اسلامي به ما نياز دارد، همچون شهدا جان ناقابل خود را فداي اهداف انقلاب و اسلام كنيم.»
او با وجود اينكه خود به تنهايي نان آور خانواده و داراي چند سر عايله بود، به خوبي مسؤوليت سنگين انقلاب اسلامي را درك نمـوده و تـلاش ميكرد از آن حراست نمايد. وي قبل از به ثمر رسيدن انقلاب، فعاليتهاي بارز و چشمگيري در راه به ثمر رسيدن اين انقلاب از خود نشان داد كه از جملهي اين فعاليتها، شركت در مجالس بحث و تصميمگيري در برانداختن رژيم منحوس پهلوي بود و اينگونه مجالس معمولاً در مساجد صورت ميگرفت. زيرا مسجد يكي از سنگرهاي اصلي به شمار ميرفت. سرانجام انقلاب اسلامي ايران با دادن تعداد زيادي شهيد و مجروح به ثمر رسيد و اينجا بود كه احساس مسؤوليت بيشتري نمود. لذا تصميم گرفت با شركت در دورههاي كوتاه و دراز مدت چريكي در شهرهاي مختلف سلاح به دست بگيرد و مشغول حراست از اين انقلاب و آب و خاك گردد. او در اوايل جنگ تحميلي به مدت دو ماه سلاح به دست گرفت و با تعدادي از برادران عازم جزيرهي خارگ گرديد تا از قسمتهاي مختلف جزيره به خوبي و مثل جانش حراست نمايد. از همه مهمتر اينكه در زماني كه نزديك شدن به آبادان از هرجهت امكان پذير نبود، وي به وسيلهي موتور لنجش با رشادت و بيباكي آذوقه و مهمات لازمهي سپاه و ارتش را در اسرع وقت به آبادان رسانده و دوباره به بوشهر مراجعت نمود.
از ديگر فعاليتهاي ارزندهي شهيد اين بود كه شبها با ساير برادران از كوچه و محلهها پاسداري نموده و امكان هيچگونه فعاليتي را به دشمن نميداد. او در سال 1360 عازم مكهي معظمه گرديد و در آنجا نيز علاوه بر انجام واجبات، در گسترش و رساندن نقش انقلاب اسلامي به گوش ساير مسلمانان جهان، نقشي بسيار ارزنده و شايستهي يك مسلمان انقلابي ايفا نمايد.
يكي از همراههاي شهيد در مكه ميگويد: «شهيد در بيباكي و مبارزه با ظلم و حرف ناروا، زبانزد خاص و عام بود. به طوري كه وقتـي در عربسـتان سعودي يك پليس قصد آزار رساندن به يكي از حجاج را داشت، شهيد به سوي آن پليس رفته و آن حاجي را از دست او رهانيد.»
او يك لحظه از عمرش را به بطالت نگذراند و هميشه در فكر امام و پيروان راه امام بود. در زمان جنگ با اينكه خود شخصاً نان آور ده نفر بود به بسيج استان مراجعه و خواستار اعزام به جبهههاي جنگ بر عليه كفار گرديد و سرانجام در سومين مرحله از عمليات محرم به لقاءالله پيوست. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید