نام خليل
نام خانوادگی شعباني
نام پدر ابراهيم
تاربخ تولد 1330/05/20
محل تولد بوشهر - كنگان
تاریخ شهادت 1360/07/05
محل شهادت آبادان
مسئولیت تك تيرانداز
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن كنگان



در سال 1330و يك خانواده مذهبي در شهركنگان پا به عرصه ي گيتي گذاشت . در شش ماهگي از داشتن مادر محروم گرديد و در سن 5 سالگي جهت فراگيري قرآن به مكتب خانه رفت . در سن 8 سالكي براي يادگيري علم پاي به دبستان اختر ( سابق ) گذاشت و تحصيلات ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذراند . پس از كسب مدرك ششم به علت فقر مالي ترك تحصيل نمود . جهت امرار معاش به كمك پدر به كار عكاسي پرداخت . شهيد شعباني بسيار خوش اخلاق وبرخورد بود . تا جايي كه مي توانست پشتيبان خانواده بود . ايشان به ورزش بخصوص فوتبال علاقه فراوان داشت . در سن بيست سالگي به سربازي اعزام گرديد ولي در معاينه بدني از خدمت زير پرچم معاف شد . سپس به مدت شش سال در كشور شيخ نشين قطر مشغول كار شد . پس از بازگشت به ايران ازدواج نمود و حاصل ازدواج ايشان دو پسر و يك دختر مي باشد . پس از دو ماه اقامت در ايران و ازدواج ، دوباره به قطر رفت و در آنجا به مدت يك سال در سمت شرطي ( پليس) مشغول كار شد . سپس به ايران بازگشت و به عضويت سپاه پاسداران جهت حراست از آرمانهاي مقدس جمهوري اسلامي در آمد . شهيد در جبهه بسيار با همرزمان صميمي بود . در همه مراسمات جبهه از قبيل دعاي كميل ، توسل شركت مي نمود و شب زنده دار بود . شهيد شعباني در موخه 5/7/60 در جبهه آبادان , در عمليات ثامن الائمه كه با هدف شكستن حصر آبادان ,آزادسازي جاده هاي آبادان _ اهواز و آبادان _ ماهشهر و منطقه اشغالي در شرق كارون در منطقه شمال آبادان با رمزيا نصر من الله و فتح قريب آغاز گشته بود و با عث آزاد سازي 130 كيلومتر مربع از خاك مقدس وطن اسلامي و تلفاتي برابر با1500 كشته و مجروح , 1800 اسير و انهدام 90 تانك و نفربر و بغنيمت گرفتن 36 توپ , 74 تانك و نفربر براي عراقي هاي بعثي بود ،به درجه رفيع شهادت نايل گرديد . روحش شاد و يادش گرامي باد . ادامه مطلب
«الحمدالله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»
اكنون به امر خداوند بزرگ و رهبري روح خدا خميني بت شكن عازم جبهه و جنگ براي اداي وظيفه شرعي خود مي باشم .بنده بدون هيچ گونه ناراحتي عازم جبهه هستم و تمام اهل و اقارب و خانواده ام از من راضي هستند . اين چند كلمه را مي نويسم و اگر كسي از بنده ادعايي دارد طبق اين وصيت نامه عمل كند . اموال خانه ام براي بچه هايم مي باشد . حقوق ماهيانه ام هم به آنها بدهند . عيال و خواهران و اقوامم از من ناراحت نباشند . من براي حفظ ناموس آنها به جبهه مي روم . همسر عزيزم در تربيت بچه هايم كوشا باش و آنها را حسين وار و حسين گونه تربيت كن كه قدم در راه اسلام بگذارند و خواندن و نوشتن را يادبگيرند و راه مرا ادامه دهند . ادامه مطلب
اكنون به امر خداوند بزرگ و رهبري روح خدا خميني بت شكن عازم جبهه و جنگ براي اداي وظيفه شرعي خود مي باشم .بنده بدون هيچ گونه ناراحتي عازم جبهه هستم و تمام اهل و اقارب و خانواده ام از من راضي هستند . اين چند كلمه را مي نويسم و اگر كسي از بنده ادعايي دارد طبق اين وصيت نامه عمل كند . اموال خانه ام براي بچه هايم مي باشد . حقوق ماهيانه ام هم به آنها بدهند . عيال و خواهران و اقوامم از من ناراحت نباشند . من براي حفظ ناموس آنها به جبهه مي روم . همسر عزيزم در تربيت بچه هايم كوشا باش و آنها را حسين وار و حسين گونه تربيت كن كه قدم در راه اسلام بگذارند و خواندن و نوشتن را يادبگيرند و راه مرا ادامه دهند . ادامه مطلب
ادامه مطلب
خاطره هاي از دوستان و خويشاوندان شهيد :
من و شهيد در گارد ساحلي قطر پليس بوديم به ما گفتند كه مي توانيم به مرخصي برويم . من و ايشان با هم به وطن برگشتيم . بعد از اتمام مرخصي مي خواستيم به سر كار خود برگرديم . شهيد به بوشهر رفتند تا بليط هواپيما بگيرند . اما موفق نشدند . به شيراز رفتند ولي باز هم موفق نشدند . مجبور شديم كه با لنج برويم . از بوشهر سوار لنج شديم و حركت كرديم ولي به نيمه هاي راه كه رسيديم لنج آتش گرفت و سوخت . خوشبختانه به ما آسيبي نرسيد . با لنج ديگري دوباره به كنگان برگشتيم و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ثبت نام كرديم و به عضويت سپاه پاسداران در آمديم . انگار خدا مي خواست كه ما همين جا بمانيم و به وطن خود خدمت كنيم . حسن سالمي _ دوست شهيد
شهيد به روايت همسر
ما در تاريخ 22/3/56 ازدواج نموديم .مراسم ازدواج ما بسيار ساده بود.
وي فردي بسيار خوش اخلاق و آرام بود . اعقاد داشت كه هميشه بايد خنده بر لب هايمان باشد تا دلمان غمگين نباشد. به زندگي با ديدي زيبا مي نگريست . به علت مسافرت هاي طولاني , مدت زيادي در خانه حضور نداشت . اما زماني هم كه در منزل حضور داشت نهايت همكاري را با من انجام مي داد . ما پسر و يك دختر داريم . هنگام تولد فرزند سوم شهيد خيلي بي قرار بود با اينكه فرزند سوم بود ولي شهيد شور ديگري داشت . يك روز در مسافرت بودم كه ناگهان دچار يك دلشوره شدم . دلم گواهي يك واقعه مي داد . فردا صبح زود به خانه برگشتم ، به حياط كه رسيدم ماشين سپاه پاسداران را از دور ديدم . سريعاً متوجه قضيه شدم . برادران سپاه خبر شهادت خليل را به من دادند .
شهيد به روايت همرزم
من در تاريخ 15/6/60 و در عمليات ثامن الائمه همراه شهيد بودم
وي در مسائل مذهبي بسيار فعال و پيش قدم بودند . كوچك نفس بود و با همه رفتاري برادرانه داشت . براي يادگيري فنون نظامي هميشه در خط مقدم جبهه بود وماموريت هاي محوله را به نحو احسن انجام مي داد و در همه حال خنده رو بود .
يك روز هنگام گشت زني در منطقه ايستگاه 7 آبادان به يك باغ و خانه برخورديم . باغ و خانه خالي از سكنه و پر از خرما و رطب بود . من به شهيد گفتم بيا چند حصير برداريم براي زير پاي بچه هاي رزمنده ببريم . ايشان قبول نكردند و گفتند : ما آمده ايم از مردم و زندگي شان دفاع كنيم نه اين كه وسايل شان را برداريم .
شب عمليات من مجروح شده بودم و مرا به بيمارستان انتقال داده بودند. بعد از چند روز كه عمليات تمام شده بود . هنگام ملاقات , من از دوستان احوال خليل را جويا شدم . آنها گفتند به شهادت رسيده است .
محمد معمار
ادامه مطلب
من و شهيد در گارد ساحلي قطر پليس بوديم به ما گفتند كه مي توانيم به مرخصي برويم . من و ايشان با هم به وطن برگشتيم . بعد از اتمام مرخصي مي خواستيم به سر كار خود برگرديم . شهيد به بوشهر رفتند تا بليط هواپيما بگيرند . اما موفق نشدند . به شيراز رفتند ولي باز هم موفق نشدند . مجبور شديم كه با لنج برويم . از بوشهر سوار لنج شديم و حركت كرديم ولي به نيمه هاي راه كه رسيديم لنج آتش گرفت و سوخت . خوشبختانه به ما آسيبي نرسيد . با لنج ديگري دوباره به كنگان برگشتيم و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ثبت نام كرديم و به عضويت سپاه پاسداران در آمديم . انگار خدا مي خواست كه ما همين جا بمانيم و به وطن خود خدمت كنيم . حسن سالمي _ دوست شهيد
شهيد به روايت همسر
ما در تاريخ 22/3/56 ازدواج نموديم .مراسم ازدواج ما بسيار ساده بود.
وي فردي بسيار خوش اخلاق و آرام بود . اعقاد داشت كه هميشه بايد خنده بر لب هايمان باشد تا دلمان غمگين نباشد. به زندگي با ديدي زيبا مي نگريست . به علت مسافرت هاي طولاني , مدت زيادي در خانه حضور نداشت . اما زماني هم كه در منزل حضور داشت نهايت همكاري را با من انجام مي داد . ما پسر و يك دختر داريم . هنگام تولد فرزند سوم شهيد خيلي بي قرار بود با اينكه فرزند سوم بود ولي شهيد شور ديگري داشت . يك روز در مسافرت بودم كه ناگهان دچار يك دلشوره شدم . دلم گواهي يك واقعه مي داد . فردا صبح زود به خانه برگشتم ، به حياط كه رسيدم ماشين سپاه پاسداران را از دور ديدم . سريعاً متوجه قضيه شدم . برادران سپاه خبر شهادت خليل را به من دادند .
شهيد به روايت همرزم
من در تاريخ 15/6/60 و در عمليات ثامن الائمه همراه شهيد بودم
وي در مسائل مذهبي بسيار فعال و پيش قدم بودند . كوچك نفس بود و با همه رفتاري برادرانه داشت . براي يادگيري فنون نظامي هميشه در خط مقدم جبهه بود وماموريت هاي محوله را به نحو احسن انجام مي داد و در همه حال خنده رو بود .
يك روز هنگام گشت زني در منطقه ايستگاه 7 آبادان به يك باغ و خانه برخورديم . باغ و خانه خالي از سكنه و پر از خرما و رطب بود . من به شهيد گفتم بيا چند حصير برداريم براي زير پاي بچه هاي رزمنده ببريم . ايشان قبول نكردند و گفتند : ما آمده ايم از مردم و زندگي شان دفاع كنيم نه اين كه وسايل شان را برداريم .
شب عمليات من مجروح شده بودم و مرا به بيمارستان انتقال داده بودند. بعد از چند روز كه عمليات تمام شده بود . هنگام ملاقات , من از دوستان احوال خليل را جويا شدم . آنها گفتند به شهادت رسيده است .
محمد معمار
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید