مشخصات شهید

شهید حسین محمدزاده

274
نام حسين
نام خانوادگی محمدزاده
نام پدر احمد
تاربخ تولد 1340/09/01
محل تولد بوشهر - دشتستان
تاریخ شهادت 1367/02/13
محل شهادت نهرشهيدبهشتي
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن بي براء
جهت اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید.
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    در يكي از شب هاي ميمون و مبارك آذر ماه  سال چهل هجري خورشيدي ، چهارمين فرزند خانواده « حاج احمد محمد زاده »  با شادي و هلهله متولد شد . پدر ، به ميمنت نام مبارك احياگر دين مبين اسلام ، نامش را « حسين » گذاشت و بر تربيت و پرورش وي درچارچوب خط حسيني همت گماشت .

    وي دوران كودكي را در آغوش گرم خانواده با تعليم قرآن ، آغاز كرد و تحصيلات ابتدايي را در دبستان كاوسي مزارعي (طالقاني) با موفقيت به پايان برد و دركنار امر تحصيل ، دوشادوش پدر به كشاورزي پرداخت .

    مادرش ، « خيرالنساء دانه چين » ، زني پاكدامن و متعهد به اسلام در كنار تلاش پدر ، در امر تربيت ، فرزندش را با ائمه اطهار و دين مقدس اسلام آشنا ساخت . « حسين » ، از اين رهنمودها درس زندگي آموخت و در برابر مصايب آن كوشا بود . شجاعتش در بين آشنايان و دوستان زبانزد بود و با صداقت و يكرنگي كه در زندگي داشت ، هميشه اطرافيان را به خود جذب مي كرد .

    هفده ساله بود كه نسيم دل انگيز انقلاب ايران وزيدن گرفت و بازعامت مردي از سلاله ي پاك محمدي (ص) به پيروزي رسيد .

    « حسين » ، شيفته ي چنين مرد شجاعي شد كه با نيروي تقوا و ايمان به خدا توانست قدرت هاي شرقي و غربي را به زانو در آورد و رژيم منحوس پهلوي را درهم شكند . منش و خوي جوانمردي و دلارمردي را مديون شجاعت امام خميني مي دانست و هميشه گوش به فرمانش بود .

    دوران دو ساله ي سربازي را در مناطق عملياتي جنوب با موفقيت طي كرد  . عاشق جبهه و جنگ بود و حب وطن در او نمايان . به همين خاطر ، پس از دوران مقدس سربازي كه تماماً در جبهه گذرانيد شد ، باز هم در خانه نماند در كنار همزمان خود به دفاع از ميهن اسلامي و عزيز خود برخاست .

    بيستم فروردين ماه سال شصت و پنج براي بار ديگر به جبهه ي نبرد با دشمن اعزام گرديد و در عمليات انهدامي سكوهاي « البكر و الاميه » ي عراق قايقراني شركت داشت . در اين عمليات ، قايق وي ، اولين قايقي بود كه براي انهدام اسكله وارد منطقه ي عملياتي شد و در بازگشت ، آخرين قايقي بود كه از اسكله برگشت .

    وي براي بار سوم در سي ام فروردين ماه سال شصت و هفت در اعزام فوق العاده و اضطراري ،  به جبهه ي جنوب ، منطقه عملياتي اروند كنار راهي شد

    وي در منطقه ي عملياتي اروندكنار با نشان دادن ايثار و پايمردي فراوان در شب سه شنبه سيزدهم ارديبهشت ماه سال شصت و هفت بر اثر تركش خمپاره به فيض عظماي شهادت نايل شد و كتاب زندگي اين شهيد ، چنان كه آرزو داشت با كلام خونين عشق و شهادت به پايان رسيد . ادامه مطلب
    شهيد محمد زاده ، در وصيت نامه ي را در شب سي ام فروردين ماه سال شصت و هفت اين چنين مرقوم مي دارد :

    بسم الله الرحمن الرحيم

    « با سلام و درود بر محمد بن عبدالله و سلام بر امام امت ، رهبر امت حزب الله ، رهبري كه سراسر عمرش چون پيامبران صدر خصوصاً محمد بن عبدالله (ص) در رنج و ناراحتي و تبعيد بسر برد . سلام و درود خالصانه ي من بر حسين بن علي (ع) ، حسين جان لبيك يا ابا عبدالله ، اي معني انسانيت در زمين و زمان اي كه به ما چگونه زيستن و چگونه مردن را آموختي . اي نور ، اي روشني ، اي چراغ فروزان بر مناره تاريخ همه عصرها و همه نسلها امت تو و شاگردان مكتب تو به تو لبيك مي گويند . مگر نه شفاعت سي نمائي ،‌ اي سرور شهيدان ، از خدا بخواه تا ما را در اين مأموريت سنگين ياري كند . اكنون كه مجدداً براي سومين بار تصميم همرزم شدن با ياران رسول خدا و سربازان امام زمان را گرفته ام و در اين اعزام كه با نام اعزام فوق العاده و اضطراري است با شور خاصي قصد شركت و همراهي با اين كاروان را دارم . بنابراين است  اين بنده حقير كه در عمليات آزاد سازي فاو در سال گذشته شركت داشتم و اكنون كه تحرك جديد دشمن در منطقه عملياتي فاو را شنيدم شور و عشق شهادت طلبي در وجودم مرا به اين حركت و تصميم واداشته است تا بروم پيام خون دوستان و همرزمان  شهيدم كه در شهر فاو عراق مظلومانه جان را به جان آفرين نموده اند لبيك بگويم . مي روم تا با سرور شهيدان حسين بن علي (ع) هم سخن شوم و پيام شما امت حزب الله و مردم محروم ايران را به ايشان اعلام نمايم و بگويم حسين جان يكدم بنگر كه چگونه تنها فرزندان خانواده هاي معتقد و متدين از همه چيز براي ادامه راه تو مي گذرد و به ميدان و صحنه هاي تاريخ ساز انقلاب ما مي آيند و براي حفظ آبروي اسلام از جان خويش مي گذرند و شتابان شهادت را به آغوش مي گيرند اي حسين ما به تو قول مي دهيم كه در اين نيرد هر چند كه خونين است و هر چند طاقت فرسا و خانمان برانداز است تو را رها نخواهيم كرد و تقاص خون تو را از همه يزيديان تاريخ خواهيم گرفت . عده اي از رزمندگان در اين راه به شهادت مي رسند و در حال اينكه شهادت نصيبشان شده است با روح زنده و جاويد به آغوش شما مي آيند اي حسين : اي هم نام من ، تو را با آبروي زهرا (س) قسم مي دهم كه من را جزء شهداي انقلاب اسلامي بگردان و به پدر و مادرو برادرانم صبر عنايت فرما . در خاتمه با مادرم چند كلمه سخن دارم . مادر جان سلام ، مادر گر چه آرزو داشتي كه من را داماد نمائي . مادر عزيزم آرزوي همه مادران شهداء بوده است و تنها تو نيستي كه آرزوي حجله سبز دامادي فرزندت را داشته اي بلكه همه مادران شهداء اين آرزو را داشته اند . مادر جان عروس من در جبهه است و نام عروس من شهادت است و صداي غرش گلوله و خمپاره ها عقد مرا خواهند خواند و با پوششي از خون گرم و سرخ خودم را براي معشوقم « الله تعالي جل جلا » آرايش خواهم كرد و در غلغله شادي مسلسلها و بارش نقل سربي به سنگرها عروسم ، شهادت را به آغوش خواهم كشيد و در همهمه ي تشييع كنندگان و اتومبيلي كه تابوتم در آن گلباران شده است مشتهاي كره كرده آن را تا منزلگه عشق بدرقه خواهند كرد . عروس من شهادت و نام فرزندم آزادي است از همين جا آزادي در راستاي اسلام را به شما مي سپارم آن را حفظ كنيد در پايان عرض سلام به پدرم . پدر جان بايد ييخشيد كه اين موقعيت كه شما ناراحتي داشتي من تو را تنها گذاشتم و از روي خودم خجالت كشيدم كه براي خداحافظي پيش شما بيايم . در خاتمه از برادرن و خواهرانم و برادرم محمد و خانواده خواهانم كه مرا حلال نمايند و از تمام بستگان و دوستان خواهانم كه هر كسي كه از من ناراحتي ديده است ، مرا حلال نمايد . ضمن دعا براي امام عزيز ، خداحافظ همگي شما .

    شب 30/1/1367 حسين محمد زاده ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    شجاعت ، روحيه بخشش به همرزمان و پايمردي در عمليات والفجر هشت  به گفته همرزمانش شنيدني است : « حسين يكي از قايقران هاي گردان بود . خيلي شجاع و بي باك بود . هميشه با شوخي هاي بامزه ي خود به بچه ها روحيه مي داد . عمليات شروع شده بود و آتش دشمن بسيار سنگيني بود . قايق ما به گل گرفته بود ! تنهاي تنها شده بوديم . هيچ يك از نيروهاي خودي در كنارمان نبودند . ما ، در فكر چگونگي رهايي از اين گرفتاري بوديم . او با شوخي هاي خود به ما روحيه و اميد مي بخشيد . با همان حالت يأسي كه داشتيم ، گفتيم : حسين ، تو كه وضعيت مالي خوبي داشتي ، مي توانستي به جبهه نيايي و زير اين آتش ها و سختي ها گرفتار نشوي . جبهه مال چند نفر مثل ماست ! با خنده روبه ما كرد و گفت : « مرد ايراني ، نبايد در خانه بخوابد . خيلي بي غيرتي است ، دشمن با خاك كشورت حمله كند و تو در خوشي بگذراني . »

    برادرش « علي رضا محمد زاده » ، بيان مي دارد : « بهار سال 67 بود . همراه با برادران و خواهران در اتاق نشسته بوديم و اخبار تلويزيون را تماشا مي كرديم . يكي از خبرها ، مربوط به اعزام اضطراري نيرو از طرف سپاه پاسداران بود كه مي گفت : دشمن دست به تحركاتي زده و احتمال حمله به كشور مي رود . حسين در حالي كه به دقت گوش مي داد و تصويرها را تماشا مي كرد ، گفت : « حتماً خواهم رفت ، اين دشمن مي خواهد به خاك ايران حمله كند . نمي داند جواناني مثل ما در راه وطن سر مي دهند . » با وضعيت كار كشاورزي و مشكلات خانوادگي كه گريبانگير بود ، صبح از طريق بسيج به جبهه اعزام گرديد . »

    آقاي كرامت كشاورز ، يكي از هم رزمان شهيد و كسي كه شاهد شهادت حسين محمد زاده مي گويد : « همان شب حادثه ، حسين محمد زاده پاس بخش بود . غروب همان شب ، همراه با او به سنگر كمين رفتيم . من تيربار در دستم بود و او خشابها را تنظيم مي كرد . به طرف عراقي ها شليك مي كرديم . تانكهاي دشمن ، آن طرف اروند ، مستقر بودند . به طرف ما شليك شد . حسين با ناراحتي گفت : چرا اين كار را مي كني ؟ مي خواهي ما را به كشتن دهي ؟ ! سريع محل مان را عوض كرديم و به سنگر استراحت رسيديم .

    آتش دشمن ، بسيار سنگين بود و به ما امان نمي داد ؛ ولي با اين همه ، بچه ها روحيه اي بالا داشتند . همه نترس و بي باك بودند . خمپاره اي جلوي سنگر منفجر شد . گرد و خاكي بلند كرد و سنگر تكاني خورد به حسين گفتم : آتش ، سنگين است مي بيني كه خمپاره چطور مي زنند ؟ بيا داخل سنگر بنشين  ولي انگار حرف ما را نمي شنيد . هي مي آمد توي سنگر و هي مي رفت بيرون . دو دقيقه پس از اين خمپاره ، صداي مهيب خمپاره اي ديگر و اين بار همراه با صداي داد و فرياد « حسين » . بلند شدم . آمدم در سنگر . ديدم « سيد حسين موسوي »  افتاده و خون از پايش فوران مي كند . چفيه ام را در آوردم و به پايش بستم . از زير چفيه خون از جهش و فوران نمي افتاد به « فتح الله بابا احمدي »  گفتم : تو هم چفيه ات را بده ؛ خيلي جراحتش خطر ناك است . نگاهمان به آن طرف تر افتاد . ديديم . « حسين محمد زاده » افتاده . « فتح اله » ، داد زد : « آخ ، پسر داييم . » نفس هاي آخر را مي كشيد و خون به شدت از او جاري مي شد . سريع به سنگر فرماندهي رفتم و خبر دادم . « محمد زاده » ، همان جا به ديدار حق شتافت و « موسوي » ، به شدت زخمي شده بود . با آمبولانس آن ها را به عقب فرستادند . »

    « حاج سيد قاسم موسوي » نيز ، در مورد روحيه ي بالاي بچه ها در شب شهادت حسين محمد زاده و محروميت « سيد حسين موسوي » مي گويد : « حجم آتش هاي عراقي ، بسيار سنگين و وحشتناك بود ؛ به نحوي كه هر كسي فكر مي كرد حمله يا عملياتي تازه شروع شده است . براي بالا بردن روحيه ي بچه ها به بيان لطيفه و داستان پرداختيم . يكي از برادران ، ( سيد حسين موسوي ) ، شلوارش را شسته بود و روي بند داخل سنگر ، آويزان كرده بود . تركش خمپاره مستقيماً از دريچه ي سنگر به آن خورد و آن را سوراخ كرد . آن برادر گفت : « خدا را شكر كه خودم در شلوار نبودم ؛ و الا پايم قطع مي شد ! » همگي خنديديم . »

    پدر ، چگونگي خبر شهادت فرزندش را اينگونه بيان مي دارد : « همراه با آقاي حاج رضا هادي پور ، در تهران ، منزل يكي از اقوام بوديم ديدم با حاج رضا ، در گوشي حرف مي زند و چهره اشان گرفته بود . گفتم خبري شده ؟ چيزي نگفتند . باز هم به همديگر نگاه مي كردند و با هم حرف مي زدند . گفت : « حاجي ! ديگر بايد برويم . تعجب كرده بودم . ناراحت شدم . گفتم تو كه چيزي نمي گويي . كسي فوت كرده ؟جواب داد : « حالا برويم فرودگاه ، مي گويم . »

    بالاخره به بوشهر رسيديم . باز هم براي من نمي گفت . فقط مي گفت : « وقتي رسيدي خودت مي فهمي . » در برازجان ، آقاي « نوذر غلامي » را ديديم . با ماشين او سوار شديم . همين كه به منزل رسيديم ، ديدم كه حدس نگفته ي من ، درست بوده . پسرم به آرزوي خودش رسيده بود . » ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزار بي براء
    وضعیت پیکر مشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصویر
    مشاهده سایر تصاویر
    فضای مجازی
    مشاهده سایر تصاویر
    اسناد و مدارک
    مشاهده سایر اسناد
    کتابخانه
    مشاهده سایر کتاب ها
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید