نام امير
نام خانوادگی جاودان
نام پدر غلامحسين
تاربخ تولد 1338/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1360/12/01
محل شهادت چزابه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل كارگر
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن بوشهر



(1)
اين شهيد هميشه جاويد، در سال 1338 در روستاي كرهبند چشم به جهان گشود. والدينش نام او را «امير» گذاشتند و به تربيت او همت گماشتند. وي در جوار پدري زحمتكش و فعال و در دامن مادري فداكار و باگذشت، بزرگ شد.
پدرش «حسين»، مردي كامل و مورد اعتماد مردم بود و اكثر مشكلات آنان مخصوصاً اختلافات بين خويشان و نزديكانش را حل و فصل مينمود. مادرش «خيرالنساء» نيز، همچون نامش، به راستي كه جزء بهترين زنان محل بود و اسمش گويا و معرف شخصيتش بود.
امير تحصيلات ابتدايي خود را در روستاي « كرهبند» و «چمتنگ» به پايان رساند و براي ادامه تحصيل در مقطع راهنمايي به يك مدرسهي شبانهروزي در بوشهر رفت و در آن جا به تحصيل علم و دانش پرداخت. هنوز به 20 سالگي نرسيده بود كه به كويت رفت تا در آن جا كار كند. البته هنوز مدت زيادي از رفتنش به كويت نگذشته بود كه دوباره به ميهن برگشت.
بازگشت او به وطن همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي بود. آن شور و نشاطهاي اوايل انقلاب، و آن بحثهاي ايدئولوژيكي كه براي در بين همهي مردم مطرح بود، همه و همه در نظر او تازگي داشت و برايش جالب بود.
وي فعاليتهاي انقلابي خود را پيش از انقلاب با پخش اعلاميه و عكسهاي حضرت امام (ره) آغاز كرد و در تمام مراسمهاي مذهبي از جمله مراسم عزاداري مربوط به شهادت امام علي (ع) و امام حسين (ع) شركت فعال داشت و هميشه دوستان و نزديكان خود را به مبارزه عليه متجاوزگران رژيم تشويق مينمود.
امير پس از بازگشت از كويت، در شركت « ايران ثابتا» و «تسا» به عنوان لولهكش مشغول به كار شد و در كنار آن به فعاليتهاي انقلابياش نيز ادامه داد.
هر چه در مورد اخلاق نيكو و پسنديدهي او بگوييم باز هم كم گفتهايم! يكي از خصوصيات اخلاقي بارز وي، داشتن سعهي صدر و حوصلهي فراوان براي شنيدن سخنان و سؤالات مردم بود. او آنچنان به سؤالات دوستان و آشنايان پاسخ ميداد كه تمام ابهامات را به راحتي رفع ميكرد. شيوايي سخن و در عين حال تكيه بر منطق در جواب دادن به سؤالات ديگران، از ويژگيهاي اخلاقي ايشان محسوب ميشد و همه به خاطر اين ويژگي اخلاقي، وي را ميستودند.
امير، اعتقادي راسخ به رهبر عظيمالشأن انقلاب داشت و علاوه بر آن هميشه سعي ميكرد در دفاع از حريم انقلاب اسلامي و مرزهاي ميهن كوشا باشد.
پس از شروع جنگ ايران و عراق، فعاليتهاي او در ابعاد ديگري آغاز شد. وي تمام سعي و تلاش خود را نمود تا جوانان روستا را با اهداف بلندي كه انقلاب در پي آن بود آشنا كند و آنها را متوجه خطري كه ايران و اسلام را تهديد ميكرد، نمايد.
امير جزء اولين افرادي بود كه در بسيج روستا ثبتنام كرد و بلافاصله عازم جبهههاي نبرد گرديد. وي در جبهه هم با دلاوريها و جانفشانيهاي بسياري كه از خود نشان داد، مورد توجه و تحسين دوستان همرزمش قرار گرفت و همه با ديدهي احترام به او مينگريستند. وي حتي زماني كه به مرخصي ميآمد نيز دست از فعاليتهايش بر نميداشت و سعي ميكرد جوانترها را ازتوطئههاي دشمن آگاه سازد.
او آنها را نصيحت مي كرد و ميگفت: «انسان روزي به دنيا ميآيد، چند صباحي در اين جهان فاني زندگي ميكند، و سرانجام چه بخواهد چه نخواهد، از اين دنيا ميرود. پس چه بهتر كه در راه اسلام و دفاع از ميهن، جان خود را فدا كند و نه تنها سعادت اين دنيا بلكه سعادت آخرت را نيز از آن خود كند!»
او بالاخره به به آرزويش رسيد و در تاريخ 1360/12/1 در «تنگهي چزابه» شربت شيرين شهادت را نوشيد و به ملكوت اعلي پيوست. به اميد اينكه ديگر جوانان وطن راهش را ادامه دهند. راهش جاويد باد!
(2)
اين شهيد هميشه جاويد در سال 1338 در روستاي كره بند چشم به جهان گشود . والدينش نام او را امير گذاشتند و به تتربيت او همت گماشتند . وي در جوار پدري زحمتكش و فعال و در دامن مادري فداكار و با گذشت بزرگ شد . پدرش ، حسين ، مردي كامل و مورد اعتماد مردم بود و اكثر مشكلات آنان مخصوصاً اختلافات بين خويشان و نزديكانش را حل و فصل مي نمود و مادرش ، خيرالنساء ، به راستي كه نامش به تنهايي گوياي شخصيتش بود . امير تحصيلات ابتدايي خود را در روستاي « كره بند » و « چم تنگ » به پايان رساند و براي ادامه تحصيل در مقطع راهنمايي به يك مدرسه شبانه روزي در بوشهر رفت و در آن جا به تحصيل علم و دانش پرداخت . هنوز به سن 20 سالگي نرسيده بود كه به كويت رفت تا در آن جا كار كند . ولي هنوز مدت زيادي از رفتنش به كويت نگذشته بود كه دوباره به ميهن برگشت .
بازگشت او به وطن با پيروزي انقلاب اسلامي همراه بود . آن شور و نشاط هاي اوايل انقلاب و آن بحث هاي ايدئواوژيكي كه براي همة مردم مطرح بود و تضادهاي فكري بين مردم ، همه و همه در نظر او تازگي داشت و برايش جالب بود .
وي فعاليت هاي انقلابي خود را پيش از انقلاب با پخش اعلاميه و عكس هاي امام (ره) آغاز كرد و در تمام مراسم هاي مذهبي از جمله مراسم عزاداري شهادت امام علي (ع) و امام حسين (ع) و ديگر مراسم ها شركت فعالي داشت و هميشه دوستان و نزديكان خود را به مبارزه عليه متجاوزگران تشويق مي نمود .
او پس از بازگشت از كويت در شركت « ايران ثابتا» و « تسا» بعه عنوان لوله كش مشغول به كار شد و در كنار آن به فعاليت هاي انقلابي اش نيز ادامه داد .
هر چه در مورد اخلاق نيكو و پسنديدة او بگوييم باز هم كم گفته ايم . يكي از خصوصيات اخلاقي بارز وي داشتن سعة صدر و حوصلة بسيار زياد براي شنيدن سخنان و سؤالات مردم بود . او آن چنان به سؤالات انان پاسخ مي داد كه تمام ابهامات را به راحتي رفع مي كرد و فهم سخنانش بسيار سهل و آسنان مي نمود . شيوايي سخن و در عين حال تكيه بر منطق در جواب دادن به سؤالات ديگران نيز از ويژگي هاي اخلاقي ايشان محسوب مي شد و همه به خاطر اين ويژگي اخلاقي وي را مي ستودند .
امير اعتقادي راسخ به رهبر عظيم الشأن انقلاب داشت و علاوه بر آن هميشه سعي مي نمود در دفاع از حريم انقلاب اسلامي و مرزهاي ميهن مان كوشا باشد .
پس از شروع جنگ ايران و عراق ، فعاليت هاي او در ابعاد ديگري آغاز شد . وي تمام سعي و تلاش خود را مي نمود تا جوانان روستا را با اهداف بلندي كه داشت همراه سازد و آنها را متوجه خطري كه ايران و اسلام را تهديد مي كند ، بنمايد .
امير جزء اولين افرادي بود كه در بسيج روستا ثبت نام نمود و بلافاصله عازم جبهه هاي نبرد گرديد . او در جبهه هم با دلاوري ها و جانفشاني هاي بسياري كه از خود نشان داد مورد توجه و تحسين دوستان همرزمش قرار مي گرفت و عمع با ديدة احترام به او مس نگريستند . وي حتي زماني كه به مرخصي مي آمد هم دست از فعاليتهايش بر نمي داشت و سعي مي كرد جوان ترها را ازط توطئه هاي دشمن آگاه سازد . او آنها را نصيحت مي كرد و مي گفت : انسان روزي به دنيا مي آيد چند صباحي در اين جهان فاني زندگي مي كند و سرانجام چه بخواهد ، چه نخواهد از اين دنيا مي رود . پس چه بهتر كه در راه اسلام و دفاع از ميهن جان خود را فدا كند و نه تنها سعادت اين دنيا بلكه سعادت آخرت را نيز از آن خود كند.
او خود حاضر بود تمام زندگانيش را در راه اهداف و آرمان هايش كه همانا حفظ دين و ميهن بود بدهد تا سعادت هر دو دنيا را از آن خود نمايد و بالاخربه به آرزويش رسيد . امير جاودان در تاريخ 1360/12/1 در تنگة چزابه شربت شهادت را نوشيد و به ملكوت اعلي پيوست به اميد اينكه ديگر جوانان وطن راهش را ادامه دهند . ان شاءالله . ادامه مطلب
اين شهيد هميشه جاويد، در سال 1338 در روستاي كرهبند چشم به جهان گشود. والدينش نام او را «امير» گذاشتند و به تربيت او همت گماشتند. وي در جوار پدري زحمتكش و فعال و در دامن مادري فداكار و باگذشت، بزرگ شد.
پدرش «حسين»، مردي كامل و مورد اعتماد مردم بود و اكثر مشكلات آنان مخصوصاً اختلافات بين خويشان و نزديكانش را حل و فصل مينمود. مادرش «خيرالنساء» نيز، همچون نامش، به راستي كه جزء بهترين زنان محل بود و اسمش گويا و معرف شخصيتش بود.
امير تحصيلات ابتدايي خود را در روستاي « كرهبند» و «چمتنگ» به پايان رساند و براي ادامه تحصيل در مقطع راهنمايي به يك مدرسهي شبانهروزي در بوشهر رفت و در آن جا به تحصيل علم و دانش پرداخت. هنوز به 20 سالگي نرسيده بود كه به كويت رفت تا در آن جا كار كند. البته هنوز مدت زيادي از رفتنش به كويت نگذشته بود كه دوباره به ميهن برگشت.
بازگشت او به وطن همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي بود. آن شور و نشاطهاي اوايل انقلاب، و آن بحثهاي ايدئولوژيكي كه براي در بين همهي مردم مطرح بود، همه و همه در نظر او تازگي داشت و برايش جالب بود.
وي فعاليتهاي انقلابي خود را پيش از انقلاب با پخش اعلاميه و عكسهاي حضرت امام (ره) آغاز كرد و در تمام مراسمهاي مذهبي از جمله مراسم عزاداري مربوط به شهادت امام علي (ع) و امام حسين (ع) شركت فعال داشت و هميشه دوستان و نزديكان خود را به مبارزه عليه متجاوزگران رژيم تشويق مينمود.
امير پس از بازگشت از كويت، در شركت « ايران ثابتا» و «تسا» به عنوان لولهكش مشغول به كار شد و در كنار آن به فعاليتهاي انقلابياش نيز ادامه داد.
هر چه در مورد اخلاق نيكو و پسنديدهي او بگوييم باز هم كم گفتهايم! يكي از خصوصيات اخلاقي بارز وي، داشتن سعهي صدر و حوصلهي فراوان براي شنيدن سخنان و سؤالات مردم بود. او آنچنان به سؤالات دوستان و آشنايان پاسخ ميداد كه تمام ابهامات را به راحتي رفع ميكرد. شيوايي سخن و در عين حال تكيه بر منطق در جواب دادن به سؤالات ديگران، از ويژگيهاي اخلاقي ايشان محسوب ميشد و همه به خاطر اين ويژگي اخلاقي، وي را ميستودند.
امير، اعتقادي راسخ به رهبر عظيمالشأن انقلاب داشت و علاوه بر آن هميشه سعي ميكرد در دفاع از حريم انقلاب اسلامي و مرزهاي ميهن كوشا باشد.
پس از شروع جنگ ايران و عراق، فعاليتهاي او در ابعاد ديگري آغاز شد. وي تمام سعي و تلاش خود را نمود تا جوانان روستا را با اهداف بلندي كه انقلاب در پي آن بود آشنا كند و آنها را متوجه خطري كه ايران و اسلام را تهديد ميكرد، نمايد.
امير جزء اولين افرادي بود كه در بسيج روستا ثبتنام كرد و بلافاصله عازم جبهههاي نبرد گرديد. وي در جبهه هم با دلاوريها و جانفشانيهاي بسياري كه از خود نشان داد، مورد توجه و تحسين دوستان همرزمش قرار گرفت و همه با ديدهي احترام به او مينگريستند. وي حتي زماني كه به مرخصي ميآمد نيز دست از فعاليتهايش بر نميداشت و سعي ميكرد جوانترها را ازتوطئههاي دشمن آگاه سازد.
او آنها را نصيحت مي كرد و ميگفت: «انسان روزي به دنيا ميآيد، چند صباحي در اين جهان فاني زندگي ميكند، و سرانجام چه بخواهد چه نخواهد، از اين دنيا ميرود. پس چه بهتر كه در راه اسلام و دفاع از ميهن، جان خود را فدا كند و نه تنها سعادت اين دنيا بلكه سعادت آخرت را نيز از آن خود كند!»
او بالاخره به به آرزويش رسيد و در تاريخ 1360/12/1 در «تنگهي چزابه» شربت شيرين شهادت را نوشيد و به ملكوت اعلي پيوست. به اميد اينكه ديگر جوانان وطن راهش را ادامه دهند. راهش جاويد باد!
(2)
اين شهيد هميشه جاويد در سال 1338 در روستاي كره بند چشم به جهان گشود . والدينش نام او را امير گذاشتند و به تتربيت او همت گماشتند . وي در جوار پدري زحمتكش و فعال و در دامن مادري فداكار و با گذشت بزرگ شد . پدرش ، حسين ، مردي كامل و مورد اعتماد مردم بود و اكثر مشكلات آنان مخصوصاً اختلافات بين خويشان و نزديكانش را حل و فصل مي نمود و مادرش ، خيرالنساء ، به راستي كه نامش به تنهايي گوياي شخصيتش بود . امير تحصيلات ابتدايي خود را در روستاي « كره بند » و « چم تنگ » به پايان رساند و براي ادامه تحصيل در مقطع راهنمايي به يك مدرسه شبانه روزي در بوشهر رفت و در آن جا به تحصيل علم و دانش پرداخت . هنوز به سن 20 سالگي نرسيده بود كه به كويت رفت تا در آن جا كار كند . ولي هنوز مدت زيادي از رفتنش به كويت نگذشته بود كه دوباره به ميهن برگشت .
بازگشت او به وطن با پيروزي انقلاب اسلامي همراه بود . آن شور و نشاط هاي اوايل انقلاب و آن بحث هاي ايدئواوژيكي كه براي همة مردم مطرح بود و تضادهاي فكري بين مردم ، همه و همه در نظر او تازگي داشت و برايش جالب بود .
وي فعاليت هاي انقلابي خود را پيش از انقلاب با پخش اعلاميه و عكس هاي امام (ره) آغاز كرد و در تمام مراسم هاي مذهبي از جمله مراسم عزاداري شهادت امام علي (ع) و امام حسين (ع) و ديگر مراسم ها شركت فعالي داشت و هميشه دوستان و نزديكان خود را به مبارزه عليه متجاوزگران تشويق مي نمود .
او پس از بازگشت از كويت در شركت « ايران ثابتا» و « تسا» بعه عنوان لوله كش مشغول به كار شد و در كنار آن به فعاليت هاي انقلابي اش نيز ادامه داد .
هر چه در مورد اخلاق نيكو و پسنديدة او بگوييم باز هم كم گفته ايم . يكي از خصوصيات اخلاقي بارز وي داشتن سعة صدر و حوصلة بسيار زياد براي شنيدن سخنان و سؤالات مردم بود . او آن چنان به سؤالات انان پاسخ مي داد كه تمام ابهامات را به راحتي رفع مي كرد و فهم سخنانش بسيار سهل و آسنان مي نمود . شيوايي سخن و در عين حال تكيه بر منطق در جواب دادن به سؤالات ديگران نيز از ويژگي هاي اخلاقي ايشان محسوب مي شد و همه به خاطر اين ويژگي اخلاقي وي را مي ستودند .
امير اعتقادي راسخ به رهبر عظيم الشأن انقلاب داشت و علاوه بر آن هميشه سعي مي نمود در دفاع از حريم انقلاب اسلامي و مرزهاي ميهن مان كوشا باشد .
پس از شروع جنگ ايران و عراق ، فعاليت هاي او در ابعاد ديگري آغاز شد . وي تمام سعي و تلاش خود را مي نمود تا جوانان روستا را با اهداف بلندي كه داشت همراه سازد و آنها را متوجه خطري كه ايران و اسلام را تهديد مي كند ، بنمايد .
امير جزء اولين افرادي بود كه در بسيج روستا ثبت نام نمود و بلافاصله عازم جبهه هاي نبرد گرديد . او در جبهه هم با دلاوري ها و جانفشاني هاي بسياري كه از خود نشان داد مورد توجه و تحسين دوستان همرزمش قرار مي گرفت و عمع با ديدة احترام به او مس نگريستند . وي حتي زماني كه به مرخصي مي آمد هم دست از فعاليتهايش بر نمي داشت و سعي مي كرد جوان ترها را ازط توطئه هاي دشمن آگاه سازد . او آنها را نصيحت مي كرد و مي گفت : انسان روزي به دنيا مي آيد چند صباحي در اين جهان فاني زندگي مي كند و سرانجام چه بخواهد ، چه نخواهد از اين دنيا مي رود . پس چه بهتر كه در راه اسلام و دفاع از ميهن جان خود را فدا كند و نه تنها سعادت اين دنيا بلكه سعادت آخرت را نيز از آن خود كند.
او خود حاضر بود تمام زندگانيش را در راه اهداف و آرمان هايش كه همانا حفظ دين و ميهن بود بدهد تا سعادت هر دو دنيا را از آن خود نمايد و بالاخربه به آرزويش رسيد . امير جاودان در تاريخ 1360/12/1 در تنگة چزابه شربت شهادت را نوشيد و به ملكوت اعلي پيوست به اميد اينكه ديگر جوانان وطن راهش را ادامه دهند . ان شاءالله . ادامه مطلب
سلام بر مهدي صاحب الزمان (عج)، سلام بر خميني، روح خدا و سلام بر پدر و مادر عزيزم!
ابتدا بگويم كه از خانوادهام شرمندهام كه نتوانستم محبتهايشان را جبران كنم. پدرِ بزرگوارم! اميدوارم از اين كه راه شهادت را انتخاب كردهام، بر خود بباليد؛ چون فرزندتان در راه حفظ ارزشهاي اسلامي جان خود را فدا كرده است.
شما فكر كنيد همچون ابراهيم (ع) كه فرزندش اسماعيل را به قربانگاه برد، فرزندتان را در راه خدا هديه كردهايد. و شما مادر عزيزم! انتظار دارم كه شيرتان را حلالم كنيد و از خواهرم بخواهيد كه همچون زينب (س) كه راه برادرش حسين (ع) را ادامه داد، راه مرا كه همانا راه خدا و پيغمبر است، ادامه دهد.
همچنين از شما ميخواهم كه در پيشبرد اهداف اسلامي، استوار و ثابتقدم بوده و همواره الگوي ديگران باشيد و با گامهاي استوار، اين نهضت حسيني را به مقصد نزديكتر كنيد تا زمان انقلاب مهدي (عج) فرا برسد.
شما اي برادرانم! با اينكه من برادر بزرگتان هستم، اميدوارم مرا به خاطر بديهايم ببخشيد! از اينكه نتوانستم زياد در كنارتان بمانم از من دلخور نباشيد.
در آخر وصيت ميكنم كه اگر به شهادت رسيدم، مرا در امامزاده جعفر روستاي قلعهسوخته به خاك بسپاريد.
خداحافظ شما
برخيز كه آهنگ سفر بايد كرد
چون موج ز بحر خون گذر بايد كرد ادامه مطلب
ابتدا بگويم كه از خانوادهام شرمندهام كه نتوانستم محبتهايشان را جبران كنم. پدرِ بزرگوارم! اميدوارم از اين كه راه شهادت را انتخاب كردهام، بر خود بباليد؛ چون فرزندتان در راه حفظ ارزشهاي اسلامي جان خود را فدا كرده است.
شما فكر كنيد همچون ابراهيم (ع) كه فرزندش اسماعيل را به قربانگاه برد، فرزندتان را در راه خدا هديه كردهايد. و شما مادر عزيزم! انتظار دارم كه شيرتان را حلالم كنيد و از خواهرم بخواهيد كه همچون زينب (س) كه راه برادرش حسين (ع) را ادامه داد، راه مرا كه همانا راه خدا و پيغمبر است، ادامه دهد.
همچنين از شما ميخواهم كه در پيشبرد اهداف اسلامي، استوار و ثابتقدم بوده و همواره الگوي ديگران باشيد و با گامهاي استوار، اين نهضت حسيني را به مقصد نزديكتر كنيد تا زمان انقلاب مهدي (عج) فرا برسد.
شما اي برادرانم! با اينكه من برادر بزرگتان هستم، اميدوارم مرا به خاطر بديهايم ببخشيد! از اينكه نتوانستم زياد در كنارتان بمانم از من دلخور نباشيد.
در آخر وصيت ميكنم كه اگر به شهادت رسيدم، مرا در امامزاده جعفر روستاي قلعهسوخته به خاك بسپاريد.
خداحافظ شما
برخيز كه آهنگ سفر بايد كرد
چون موج ز بحر خون گذر بايد كرد ادامه مطلب
ادامه مطلب
(1) ویراست اول
راوي: مادر شهيد
امير از همان دوران كودكي علاقهي شديدي به حضرت امام حسين (ع) داشت و هر سال در مراسم عزاداري اباعبدالله (ع) خدمت ميكرد. او در شبهاي عزيز ماه محرم و صفر تا صبح در مسجد و حسينيهي روستاي كرهبند به فعاليت ميپرداخت و صبح تا شب نيز بدون هيچگونه احساس خستگي، مشغول عزاداري و سينهزني و زنجيرزني بود.
در دوران پيروزي انقلاب اسلامي اغلب اوقات با بچههاي روستا دور هم جمع ميشدند و دربارهي كارهايي كه ميخواستند انجام دهند، با هم گفتگو ميكردند.
با وجود اينكه « كرهبند» روستاي دور افتادهاي بود، بخاطر وجود جواناني فعال در روستا، اخبار مهم كشور به سرعت به وسيلهي آنان به گوش مردم روستا ميرسيد و ما از اين لحاظ مشكلي نداشتيم.
يادم ميآيد كه از روي اعلاميهها رونويسي ميكرد و هر گاه به او ميگفتم: «پسرم! بهتر نيست كمي استراحت كني؟ فردا را كه از تو نگرفتهاند!» در جوابم ميگفت: «الان كه وقت استراحت كردن نيست. فردا هم جاي خود دارد. ما اين قدر كار داريم كه فرصتي براي خوابيدن نداشته باشيم. در ضمن، مادر! يادت باشد ارزش كارهايي كه ما انجام ميدهيم خيلي بيشتر از آن چيزي است كه شما فكر ميكني!»
وقتي ميخواست تحصيلاتش را نيمه تمام رها كند، من و پدرش خيلي اصرار كرديم كه به تحصيلاتش ادامه دهد، ولي او با وجود اين كه درس و مدرسه را خيلي دوست داشت ترك تحصيل كرد و مشغول خدمت به ميهن و مردم كشورش شد. او هميشه ميگفت: «فرا گرفتن درس ايثار و فداكاري، از فرا گرفتن هر درسي مهمتر است و چه بهتر كه ما در كنار اينها درس جوانمردي و مروت را هم ياد بگيريم!»
او از ما ميخواست كه در پيمودن راهي كه انتخاب كرده يارياش كنيم؛ چون معتقد بود كه فقط در اين راه است كه عاقبت به خير ميشود و براستي كه راهش را درست انتخاب كرده بود. ما وقتي اين همه شور و اشتياق را در او ديديم، وي را در طي نمودن راه و رسيدن به هدفش آزاد گذاشتيم.
امير پس از شروع جنگ تحميلي كه در 31 شهريور ماه سال 1358 اتفاق افتاد، به فعاليتهاي خود در جهت حفظ نظام اسلام و پاسداري از مرزهاي وطن ادامه داد و در زمرهي اولين كساني بود كه به جبهه رفت. وي نه تنها در جبهه، بلكه زماني كه به مرخصي نيز ميآمد يك لحظه آرام و قرار نداشت و تمام وقت خود را در جبهه، صرف مبارزه با دشمن جنايتكار و در پشت جبهه صرف فعاليتهاي انفلابي ميكرد.
هنگاميكه امير در مرخصي به سر ميبرد، هر چه به او ميگفتيم كه حداقل يك روز از دوران مرخصيات را در خانه بمان، قبول نميكرد و ميگفت: «وقتي اسلام و مملكت اسلامي ما در خطر است و همهي برادران هموطن من در حال مبارزه با دشمن تجاوزگر هستند، من چگونه ميتوانم در خانه، حتي براي لحظهاي بنشينم و خم به ابرو نياورم.
او هميشه براي ما جوابهاي قانع كنندهاي در آستين داشت و براي هر حرفي، دليلي محكم ارائه ميكرد. سخنانش آن قدر جذاب و دلنشين بود كه شنونده ترجيح ميداد بدون اين كه كوچكترين كلامي بر زبان جاري كند، به سخنان او گوش جان بسپارد.
هنگاميكه به جبهه ميرفت، تا مدتها از او بيخبر ميمانديم؛ چون ديگر فرصتي براي نامه نوشتن و يا تماس گرفتن با ما را نداشت!
يك بار وقتي پس از ماهها جنگيدن در جبهههاي نور، به خانه برگشت، هيچكس ابتدا او را نشناخت. آخر چهرهاش به شدت آفتابسوخته شده و محاسنش به قدري بلند بود كه نصف بيشتر صورتش را پوشانده بود. وقتي علتِ بلند گذاشتن محاسنش را از او پرسيدم، در جوابم گفت: «من محاسنم را نذر امام حسين (ع) كردهام و با خداي خود عهد بستهام كه اگر شهادت را نصيبم كند، با خون خود محاسنم را حنا بگذارم!» من حرفش را بريدم و گفتم: «اين چه حرفي است كه ميزني؟ انشاءالله اين دفعه هم به جبهه ميروي و دوباره صحيح و سالم بر ميگردي!»
من آن روز فراموش كرده بودم كه فرزندانمان امانتهايي هستند كه خداوند به ما سپرده و هرگاه صلاح بداند اين امانتها را از ما پس ميگيرد.
امير رفت و من ديگر او را نديدم. وقتي خبر شهادتش را شنيدم اصلاً باور نميكردم كه خداي متعال به اين زودي به خواستهي او جامهي عمل پوشانده باشد. دوستانش ميگفتند هنگامي كه تركش خمپاره به قلب امير اصابت كرده بود، او از محل جراحت، خون بر ميداشت و به محاسنش ميكشيد و با تمام توان فرياد ميزد: «ديديد عاقبت نذرم را ادا كردم
(2)
مادر شهيد امير جاودان در مورد فرزندش مي گويد :
امير از همان دوران كودكي علاقة شديدي به امام حسين (ع) داشت و هر سال در مراسم عزاداري اباعبدالله الحسين خدمت مي كرد . او در شب هاي عزيز ماه محرم و صفر تا صبح در مسجد حسينية روستا به فعاليت مي پرداخت و صبح تا شب نيز بدون هيچ احساس خستگي ، مشغول عزاداري و سينه زني و زنجير زني بود . در دوران پيروزي انقلاب اسلامي اغلب با بچه هاي روستا دور هم جمع مي شدند و دوبارة كارهايي كه مي خواستند انجام دهند با هم گفتگو مي كردند .
با وجود اين كه « كره بند » روستاي دور افتاده اي بود ولي بخاطر وجود جواناني فعال در روستا اخبار مهم كشور به سرعت به وسيلة آنان به گوش مردم روستا مي رسيد و ما از اين لحاظ مشكلي نداشتيم .
يادم مي ماند و از روي اعلاميه ها رونويسي مي كرد . زماني كه به او مي گفتم : پسرم ، بهتر نيست كمي استراحت كني ؟ فردا را كه از تو نگرفته اند . او در جواب من مي گفت : الان كه وقت استراحت كردن نيست . فردا هم جاي خود دارد . ما اين قدر كار داريم كه فرصتي براي خوابيدن نداشته باشيم . در ضمن مادر ، يادت باشد ارزش كارهايي كه ما انجام مي دهيم خيلي بيشتر از آن چيزي است كه تو فكر مي كني !
وقتي مي خواست تحصيلاتش را نيمه تمام رها كند من و پدرش خيلي اصرار كرديم كه به تحصيلاتش ادامه دهد ولي او با وجود اين كه درس و مدرسه را خيلي دوست داشت ترك تحصيل كرد و مشغول خدمت به ميهن و مردم ميهنش شد . او هميشه مي گفت : فرا گرفتن درس ايثار و فداكاري از فرا گرفتن هر درسي مهم تر است و چه بهتر كه ما در كنار اينها درس جوانمردي و مروت را هم ياد بگيريم . او از ما مي خواست كه در پيمودن كه انتخاب كرده ياريش كنيم چون معتقد بود كه فقط در اين راه عاقبت به خير مي شود و به راستي كه رهش را درست انتخاب كرده بود . ما وقتي اين همه شور و اشتياق را در او ديديم وي را در طي نمودن راه و رسيدن به هدفش آزاد گذاشتيم .
امير پس از شروع جنگ تحميلي كه در 31 شهريور ماه سال 1358 اتفاق افتاد به فعاليت هاي خود در جهت حفظ نظام اسلام و پاسداري از مرزهاي وطن ادامه داد و در زمرة اولين كساني بود كه به جبهه رفت . وي نه تنها در جبهه بلكه زماني كه به مرخصي نيز مي آمد يك لحظه آرام و قرار نداشت و تمام وقت خود را در جبهه صرف مبارزه با دشمن جنايتكار و در پشت جبهه صرف فعاليتهاي انفلابي مي كرد . هنگاميكه امير در مرخصي بود هر چه به او مي گفتيم حداقل يك روز از دوران مرخصي ات را در خانه بمان ، قبول نمي كرد و مي گفت : وقتي اسلام و مملكت اسلامي ما در خطر است و همة برادران هموطن من در حال مبارزه با دشمن تجاوزگر هستند من چگونه مي توانم در خانه ، حتي براي لحظه اي ، بنشينم و خم به ابرو نياورم .
او هميشه براي ما جواب هاي قانع كننده اي در آستين داشت و براي هر حرفي ، دليلي محكم ارائه مي كرد . سخنانش آن قدر جذاب و دلنشين بود كه شنونده ترجيح مي داد بدون اين كه كوچكترين كلامي بر زبان جاري سازد به سخنان او گوش جان بسپارد .
هنگاميكه به جبهه مي رفت ما تا مدتها از او بي خبر مي مانديم . چون ديگر فرصتي براي نامه نوشتي و يا تماس گرفتن با ما را نداشت ! يك روز وقتي پس از ماه ها جنگيدن در جبهه هاي نور به خانه برگشت هيچكس او را نشناخت . آخر چهره اش به شدت آفتاب سوخته شده و محاسنش به قدري بلند بود كه نصف بيشتر صورتش را پوشانده بود . وقتي علت بلند گذاشتن محاسنش را از او پرسيدم در جوابم گفت : من محاسنم را نذر امام حسين (ع) كرده ام . و با خداي خود عهد بسته ام اگر شهادت را نصيبم كند با خون خود محاسنم را حنا بگذارم ! و من حرفش را بريدم و گفتم : اين چه حرفي است كه مي زني ؟ ان شاءالله اين دفعه هم به جبهه مي روي و دوباره صحيح و سالم بر مي گردي . آن روز من فراموش كرده بودم كه فرزندانمان امانتهايي هستند كه خداوند به ما سپرده و هر گاه صلاح بداند اين امانت ها را از ما پس مي گيرد .
امير رفت و من ديگر او را نديدم . وقتي خبر شهادتش را شنيدم اصلاً باور نمي كردم خداي متعال به اين زودي به خواستة او جامة عمل پوشانده باشد . دوستانش مي گفتند هنگامي كه تركش خمپاره به قلب امير اصابت مي كند او از محل جراحت خون بر مي داشت و به محاسنش مي كشيد و با تمام توان فرياد مي زد : ديديد عاقبت نذرم را ادا كردم .
شهيدان يا خدا كردند و رفتند
به سوي كربلا رفتند و رفتند
شهيدان لحظه ها را ناب ديدند
به سوي جبهه ها رفتند و رفتند
همان هايي كه بودند و شنيدند
قيام يا خدا كردند و رفتند
به دنيا و همه لبيك گفتند
زمين را ني نوا كردند و رفتند
به دريايي كه خون آنجا بجوشيد
كه نامش نينوا گفتند و رفتند
تو اي مادر و يا تو اي برادر
همه را لحظه ها گفتند و رفتند
شكوه با شما بودن بزرگست
ولي دريا دلان گفتند و رفتند
به آنهايي كه ماندند و شنيدند
وصيت يا خدا كردند و رفتند ادامه مطلب
راوي: مادر شهيد
امير از همان دوران كودكي علاقهي شديدي به حضرت امام حسين (ع) داشت و هر سال در مراسم عزاداري اباعبدالله (ع) خدمت ميكرد. او در شبهاي عزيز ماه محرم و صفر تا صبح در مسجد و حسينيهي روستاي كرهبند به فعاليت ميپرداخت و صبح تا شب نيز بدون هيچگونه احساس خستگي، مشغول عزاداري و سينهزني و زنجيرزني بود.
در دوران پيروزي انقلاب اسلامي اغلب اوقات با بچههاي روستا دور هم جمع ميشدند و دربارهي كارهايي كه ميخواستند انجام دهند، با هم گفتگو ميكردند.
با وجود اينكه « كرهبند» روستاي دور افتادهاي بود، بخاطر وجود جواناني فعال در روستا، اخبار مهم كشور به سرعت به وسيلهي آنان به گوش مردم روستا ميرسيد و ما از اين لحاظ مشكلي نداشتيم.
يادم ميآيد كه از روي اعلاميهها رونويسي ميكرد و هر گاه به او ميگفتم: «پسرم! بهتر نيست كمي استراحت كني؟ فردا را كه از تو نگرفتهاند!» در جوابم ميگفت: «الان كه وقت استراحت كردن نيست. فردا هم جاي خود دارد. ما اين قدر كار داريم كه فرصتي براي خوابيدن نداشته باشيم. در ضمن، مادر! يادت باشد ارزش كارهايي كه ما انجام ميدهيم خيلي بيشتر از آن چيزي است كه شما فكر ميكني!»
وقتي ميخواست تحصيلاتش را نيمه تمام رها كند، من و پدرش خيلي اصرار كرديم كه به تحصيلاتش ادامه دهد، ولي او با وجود اين كه درس و مدرسه را خيلي دوست داشت ترك تحصيل كرد و مشغول خدمت به ميهن و مردم كشورش شد. او هميشه ميگفت: «فرا گرفتن درس ايثار و فداكاري، از فرا گرفتن هر درسي مهمتر است و چه بهتر كه ما در كنار اينها درس جوانمردي و مروت را هم ياد بگيريم!»
او از ما ميخواست كه در پيمودن راهي كه انتخاب كرده يارياش كنيم؛ چون معتقد بود كه فقط در اين راه است كه عاقبت به خير ميشود و براستي كه راهش را درست انتخاب كرده بود. ما وقتي اين همه شور و اشتياق را در او ديديم، وي را در طي نمودن راه و رسيدن به هدفش آزاد گذاشتيم.
امير پس از شروع جنگ تحميلي كه در 31 شهريور ماه سال 1358 اتفاق افتاد، به فعاليتهاي خود در جهت حفظ نظام اسلام و پاسداري از مرزهاي وطن ادامه داد و در زمرهي اولين كساني بود كه به جبهه رفت. وي نه تنها در جبهه، بلكه زماني كه به مرخصي نيز ميآمد يك لحظه آرام و قرار نداشت و تمام وقت خود را در جبهه، صرف مبارزه با دشمن جنايتكار و در پشت جبهه صرف فعاليتهاي انفلابي ميكرد.
هنگاميكه امير در مرخصي به سر ميبرد، هر چه به او ميگفتيم كه حداقل يك روز از دوران مرخصيات را در خانه بمان، قبول نميكرد و ميگفت: «وقتي اسلام و مملكت اسلامي ما در خطر است و همهي برادران هموطن من در حال مبارزه با دشمن تجاوزگر هستند، من چگونه ميتوانم در خانه، حتي براي لحظهاي بنشينم و خم به ابرو نياورم.
او هميشه براي ما جوابهاي قانع كنندهاي در آستين داشت و براي هر حرفي، دليلي محكم ارائه ميكرد. سخنانش آن قدر جذاب و دلنشين بود كه شنونده ترجيح ميداد بدون اين كه كوچكترين كلامي بر زبان جاري كند، به سخنان او گوش جان بسپارد.
هنگاميكه به جبهه ميرفت، تا مدتها از او بيخبر ميمانديم؛ چون ديگر فرصتي براي نامه نوشتن و يا تماس گرفتن با ما را نداشت!
يك بار وقتي پس از ماهها جنگيدن در جبهههاي نور، به خانه برگشت، هيچكس ابتدا او را نشناخت. آخر چهرهاش به شدت آفتابسوخته شده و محاسنش به قدري بلند بود كه نصف بيشتر صورتش را پوشانده بود. وقتي علتِ بلند گذاشتن محاسنش را از او پرسيدم، در جوابم گفت: «من محاسنم را نذر امام حسين (ع) كردهام و با خداي خود عهد بستهام كه اگر شهادت را نصيبم كند، با خون خود محاسنم را حنا بگذارم!» من حرفش را بريدم و گفتم: «اين چه حرفي است كه ميزني؟ انشاءالله اين دفعه هم به جبهه ميروي و دوباره صحيح و سالم بر ميگردي!»
من آن روز فراموش كرده بودم كه فرزندانمان امانتهايي هستند كه خداوند به ما سپرده و هرگاه صلاح بداند اين امانتها را از ما پس ميگيرد.
امير رفت و من ديگر او را نديدم. وقتي خبر شهادتش را شنيدم اصلاً باور نميكردم كه خداي متعال به اين زودي به خواستهي او جامهي عمل پوشانده باشد. دوستانش ميگفتند هنگامي كه تركش خمپاره به قلب امير اصابت كرده بود، او از محل جراحت، خون بر ميداشت و به محاسنش ميكشيد و با تمام توان فرياد ميزد: «ديديد عاقبت نذرم را ادا كردم
(2)
مادر شهيد امير جاودان در مورد فرزندش مي گويد :
امير از همان دوران كودكي علاقة شديدي به امام حسين (ع) داشت و هر سال در مراسم عزاداري اباعبدالله الحسين خدمت مي كرد . او در شب هاي عزيز ماه محرم و صفر تا صبح در مسجد حسينية روستا به فعاليت مي پرداخت و صبح تا شب نيز بدون هيچ احساس خستگي ، مشغول عزاداري و سينه زني و زنجير زني بود . در دوران پيروزي انقلاب اسلامي اغلب با بچه هاي روستا دور هم جمع مي شدند و دوبارة كارهايي كه مي خواستند انجام دهند با هم گفتگو مي كردند .
با وجود اين كه « كره بند » روستاي دور افتاده اي بود ولي بخاطر وجود جواناني فعال در روستا اخبار مهم كشور به سرعت به وسيلة آنان به گوش مردم روستا مي رسيد و ما از اين لحاظ مشكلي نداشتيم .
يادم مي ماند و از روي اعلاميه ها رونويسي مي كرد . زماني كه به او مي گفتم : پسرم ، بهتر نيست كمي استراحت كني ؟ فردا را كه از تو نگرفته اند . او در جواب من مي گفت : الان كه وقت استراحت كردن نيست . فردا هم جاي خود دارد . ما اين قدر كار داريم كه فرصتي براي خوابيدن نداشته باشيم . در ضمن مادر ، يادت باشد ارزش كارهايي كه ما انجام مي دهيم خيلي بيشتر از آن چيزي است كه تو فكر مي كني !
وقتي مي خواست تحصيلاتش را نيمه تمام رها كند من و پدرش خيلي اصرار كرديم كه به تحصيلاتش ادامه دهد ولي او با وجود اين كه درس و مدرسه را خيلي دوست داشت ترك تحصيل كرد و مشغول خدمت به ميهن و مردم ميهنش شد . او هميشه مي گفت : فرا گرفتن درس ايثار و فداكاري از فرا گرفتن هر درسي مهم تر است و چه بهتر كه ما در كنار اينها درس جوانمردي و مروت را هم ياد بگيريم . او از ما مي خواست كه در پيمودن كه انتخاب كرده ياريش كنيم چون معتقد بود كه فقط در اين راه عاقبت به خير مي شود و به راستي كه رهش را درست انتخاب كرده بود . ما وقتي اين همه شور و اشتياق را در او ديديم وي را در طي نمودن راه و رسيدن به هدفش آزاد گذاشتيم .
امير پس از شروع جنگ تحميلي كه در 31 شهريور ماه سال 1358 اتفاق افتاد به فعاليت هاي خود در جهت حفظ نظام اسلام و پاسداري از مرزهاي وطن ادامه داد و در زمرة اولين كساني بود كه به جبهه رفت . وي نه تنها در جبهه بلكه زماني كه به مرخصي نيز مي آمد يك لحظه آرام و قرار نداشت و تمام وقت خود را در جبهه صرف مبارزه با دشمن جنايتكار و در پشت جبهه صرف فعاليتهاي انفلابي مي كرد . هنگاميكه امير در مرخصي بود هر چه به او مي گفتيم حداقل يك روز از دوران مرخصي ات را در خانه بمان ، قبول نمي كرد و مي گفت : وقتي اسلام و مملكت اسلامي ما در خطر است و همة برادران هموطن من در حال مبارزه با دشمن تجاوزگر هستند من چگونه مي توانم در خانه ، حتي براي لحظه اي ، بنشينم و خم به ابرو نياورم .
او هميشه براي ما جواب هاي قانع كننده اي در آستين داشت و براي هر حرفي ، دليلي محكم ارائه مي كرد . سخنانش آن قدر جذاب و دلنشين بود كه شنونده ترجيح مي داد بدون اين كه كوچكترين كلامي بر زبان جاري سازد به سخنان او گوش جان بسپارد .
هنگاميكه به جبهه مي رفت ما تا مدتها از او بي خبر مي مانديم . چون ديگر فرصتي براي نامه نوشتي و يا تماس گرفتن با ما را نداشت ! يك روز وقتي پس از ماه ها جنگيدن در جبهه هاي نور به خانه برگشت هيچكس او را نشناخت . آخر چهره اش به شدت آفتاب سوخته شده و محاسنش به قدري بلند بود كه نصف بيشتر صورتش را پوشانده بود . وقتي علت بلند گذاشتن محاسنش را از او پرسيدم در جوابم گفت : من محاسنم را نذر امام حسين (ع) كرده ام . و با خداي خود عهد بسته ام اگر شهادت را نصيبم كند با خون خود محاسنم را حنا بگذارم ! و من حرفش را بريدم و گفتم : اين چه حرفي است كه مي زني ؟ ان شاءالله اين دفعه هم به جبهه مي روي و دوباره صحيح و سالم بر مي گردي . آن روز من فراموش كرده بودم كه فرزندانمان امانتهايي هستند كه خداوند به ما سپرده و هر گاه صلاح بداند اين امانت ها را از ما پس مي گيرد .
امير رفت و من ديگر او را نديدم . وقتي خبر شهادتش را شنيدم اصلاً باور نمي كردم خداي متعال به اين زودي به خواستة او جامة عمل پوشانده باشد . دوستانش مي گفتند هنگامي كه تركش خمپاره به قلب امير اصابت مي كند او از محل جراحت خون بر مي داشت و به محاسنش مي كشيد و با تمام توان فرياد مي زد : ديديد عاقبت نذرم را ادا كردم .
شهيدان يا خدا كردند و رفتند
به سوي كربلا رفتند و رفتند
شهيدان لحظه ها را ناب ديدند
به سوي جبهه ها رفتند و رفتند
همان هايي كه بودند و شنيدند
قيام يا خدا كردند و رفتند
به دنيا و همه لبيك گفتند
زمين را ني نوا كردند و رفتند
به دريايي كه خون آنجا بجوشيد
كه نامش نينوا گفتند و رفتند
تو اي مادر و يا تو اي برادر
همه را لحظه ها گفتند و رفتند
شكوه با شما بودن بزرگست
ولي دريا دلان گفتند و رفتند
به آنهايي كه ماندند و شنيدند
وصيت يا خدا كردند و رفتند ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید