نام ابراهيم
نام خانوادگی شريف نژاد
نام پدر عبدالله
تاربخ تولد 1343/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/05/08
محل شهادت كاني خليل
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سرباززميني ارتش
شغل سرباززميني ارتش
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن بوشهر



ابراهيم شريفنژاد در سال 1343 در كوي جبري، واقع در شهرستان بوشهر در خانوادهاي محروم ديده به جهان گشود.
وي مشغول تحصيل در سال دوم ابتدايي بود كه به طور ناگهاني پدر و برادر بزرگ خود را در يك سانحهي دلخراش از دست داد. با حادث شدن اين واقعهي دردناك، زندگي شهيد وارد مرحلهي ديگري شد. او با گذشتن از فراز و نشيب زندگي و با وجود وضعيت بد مالياش تنها قادر به اخذ مدرك پنجم ابتدايي گشت و پس از آن جهت تأمين هزينهي زندگي خود و خانوادهاش اقدام به كارهاي اوليه در بازار نمود.
پس از گذشت چند سال از اين وضعيت و هم زمان با رشد فكري شهيد و قرار گرفتن در آستانهي انقلاب عظيم اسلامي، همگام با ساير دوستان و برادران ديني خود متناسب با درك خويش به فعاليتهاي سياسي و اجتماعي در شهر ـ كه همانا شركت در تظاهرات و افشاي عمليات ضد مردمي رژيم ستمشاهي بود ـ همت گمارد. وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني و تشكيل بسيج و گروه مقاومت در سراسر كشور، در بسيج و گروه مقاومت «بلال حبشي» جبري فعاليت ميكرد و هماهنگ با برنامهي شبانهي بسيج، شب ها به گشتزني ميپرداخت. با توجه به علاقهي وافري كه به نوحهخواني داشت، در مراسم هاي مختلف دعاي كميل و توسل اقدام به نوحهخواني ميكرد و بدين گونه با عملي اسلامي فعاليت خود را در عرصهي پيكار با دشمنان اسلام انجام ميداد .
پس از تجاوز رژيم بعثي صدام كافر درحملهي نظامي به كشور اسلاميمان شهيد ابراهيم شريف نژاد پس از ثبت نام در بسيج مركزي بوشهر همراه با نيروهاي مردمي به منطقهي غرب اعزام شد و همزمان با عمليات زنجيرهاي والفجر، در عمليات والفجر2 شركت كرد. و در اين همين عمليات توسط مزدوران بعثي از ناحيهي دست و زانو مجروح گرديد.
تقريباً يكسال بعد، جهت اخذ دفترچهي آماده به خدمت به هنگ ژاندارمري مراجعه كرد و با توجه به آن كه اعزام ايشان به خدمت مقدس سربازي نيز در همان سال بود، مسؤولين ژاندارمري از اعزام شهيد به خدمت سربازي جلوگيري كردند و اعزام ايشان را به دو سال بعد موكول كردند. اين كار با عدم تمايل وي مواجه شد و با اصرار فراوان 4 ماه پس از اعزام برادرش او نيز براي خدمت سربازي اعزام گرديد. دورهي آموزش خدمت مقدس سربازي وي در پايگاه هوايي شيراز سپري شد و پس از اتمام اين دوره، به لحاظ بومي بودنش به استان بوشهر برگشت و در پايگاه هوايي به خدمتش ادامه داد.
شهيد پس از گذراندن 18 ماه دوران خدمتش با شروع دوره احتياط، به همراه گردان قدس از استان بوشهر به آذربايجان غربي و از آنجا به پادگان شهيد شهرام فر (پايگاه مراد بيگ) اعزام شد. در پادگان مسؤولين از وي خواسته بودند كه جهت نوحهخواني براي سربازان در پادگان بماند ولي ايشان موافقت نكرده بود و با ساير دوستانش به منطقهي «كمين»، در حوالي روستاي «كاني خليل» كه در اختيار دمكراتهاي خائن بود اعزام شده و در ناحيه به عنوان ديدهبان انجام وظيفه نمود.
ايشان در تاريخ 8/5/64 در ساعت 5 صبح در سمت آرپيجيزن همراه با همرزمانش عازم گشتزني در منطقه ميشوند و پس از اين كه در چند محورگشت ميزنند، تعدادي از سربازان در يكي از محورها ناپديد ميشوند. فرمانده از بقيهي سربازان تقاضاي داوطلب جهت يافتن ساير همرزمان را ميكندكه شهيد ابراهيم شريف نژاد، به طور داوطلبانه به طرف قلهي كوه حركت ميكند و در راه با تعدادي از افراد حزب دمكرات مواجه ميشود. با توجه به اين كه تنها يك گلولهي آرپيجي داشته، آخرين گلولهي خود را به طرف آنان شليك ميكند و سپس اين خود فروختگان مزدور وي را به رگبار اسلحهي آمريكايي خويش ميبندند و او را به فيض شهادت نايل ميگردانند و جسد پاك و مطهرش را در كنارههاي كوه رها ميكنند . همانند سالار شهيدان، حسين بن علي (ع)، پيكر خونينش 3 ماه و نيم در اطراف كوههاي «كانيمانگا» مانده بود كه با كوشش بيوقفهي برادر بزرگوارش پيكر مطهرش در تاريخ 23/8/64 در بوشهرتشييع و در جوار ديگر شهيدان به خون خفته، در بهشت صادق به خاك سپرده ميشود.
ادامه مطلب
وي مشغول تحصيل در سال دوم ابتدايي بود كه به طور ناگهاني پدر و برادر بزرگ خود را در يك سانحهي دلخراش از دست داد. با حادث شدن اين واقعهي دردناك، زندگي شهيد وارد مرحلهي ديگري شد. او با گذشتن از فراز و نشيب زندگي و با وجود وضعيت بد مالياش تنها قادر به اخذ مدرك پنجم ابتدايي گشت و پس از آن جهت تأمين هزينهي زندگي خود و خانوادهاش اقدام به كارهاي اوليه در بازار نمود.
پس از گذشت چند سال از اين وضعيت و هم زمان با رشد فكري شهيد و قرار گرفتن در آستانهي انقلاب عظيم اسلامي، همگام با ساير دوستان و برادران ديني خود متناسب با درك خويش به فعاليتهاي سياسي و اجتماعي در شهر ـ كه همانا شركت در تظاهرات و افشاي عمليات ضد مردمي رژيم ستمشاهي بود ـ همت گمارد. وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني و تشكيل بسيج و گروه مقاومت در سراسر كشور، در بسيج و گروه مقاومت «بلال حبشي» جبري فعاليت ميكرد و هماهنگ با برنامهي شبانهي بسيج، شب ها به گشتزني ميپرداخت. با توجه به علاقهي وافري كه به نوحهخواني داشت، در مراسم هاي مختلف دعاي كميل و توسل اقدام به نوحهخواني ميكرد و بدين گونه با عملي اسلامي فعاليت خود را در عرصهي پيكار با دشمنان اسلام انجام ميداد .
پس از تجاوز رژيم بعثي صدام كافر درحملهي نظامي به كشور اسلاميمان شهيد ابراهيم شريف نژاد پس از ثبت نام در بسيج مركزي بوشهر همراه با نيروهاي مردمي به منطقهي غرب اعزام شد و همزمان با عمليات زنجيرهاي والفجر، در عمليات والفجر2 شركت كرد. و در اين همين عمليات توسط مزدوران بعثي از ناحيهي دست و زانو مجروح گرديد.
تقريباً يكسال بعد، جهت اخذ دفترچهي آماده به خدمت به هنگ ژاندارمري مراجعه كرد و با توجه به آن كه اعزام ايشان به خدمت مقدس سربازي نيز در همان سال بود، مسؤولين ژاندارمري از اعزام شهيد به خدمت سربازي جلوگيري كردند و اعزام ايشان را به دو سال بعد موكول كردند. اين كار با عدم تمايل وي مواجه شد و با اصرار فراوان 4 ماه پس از اعزام برادرش او نيز براي خدمت سربازي اعزام گرديد. دورهي آموزش خدمت مقدس سربازي وي در پايگاه هوايي شيراز سپري شد و پس از اتمام اين دوره، به لحاظ بومي بودنش به استان بوشهر برگشت و در پايگاه هوايي به خدمتش ادامه داد.
شهيد پس از گذراندن 18 ماه دوران خدمتش با شروع دوره احتياط، به همراه گردان قدس از استان بوشهر به آذربايجان غربي و از آنجا به پادگان شهيد شهرام فر (پايگاه مراد بيگ) اعزام شد. در پادگان مسؤولين از وي خواسته بودند كه جهت نوحهخواني براي سربازان در پادگان بماند ولي ايشان موافقت نكرده بود و با ساير دوستانش به منطقهي «كمين»، در حوالي روستاي «كاني خليل» كه در اختيار دمكراتهاي خائن بود اعزام شده و در ناحيه به عنوان ديدهبان انجام وظيفه نمود.
ايشان در تاريخ 8/5/64 در ساعت 5 صبح در سمت آرپيجيزن همراه با همرزمانش عازم گشتزني در منطقه ميشوند و پس از اين كه در چند محورگشت ميزنند، تعدادي از سربازان در يكي از محورها ناپديد ميشوند. فرمانده از بقيهي سربازان تقاضاي داوطلب جهت يافتن ساير همرزمان را ميكندكه شهيد ابراهيم شريف نژاد، به طور داوطلبانه به طرف قلهي كوه حركت ميكند و در راه با تعدادي از افراد حزب دمكرات مواجه ميشود. با توجه به اين كه تنها يك گلولهي آرپيجي داشته، آخرين گلولهي خود را به طرف آنان شليك ميكند و سپس اين خود فروختگان مزدور وي را به رگبار اسلحهي آمريكايي خويش ميبندند و او را به فيض شهادت نايل ميگردانند و جسد پاك و مطهرش را در كنارههاي كوه رها ميكنند . همانند سالار شهيدان، حسين بن علي (ع)، پيكر خونينش 3 ماه و نيم در اطراف كوههاي «كانيمانگا» مانده بود كه با كوشش بيوقفهي برادر بزرگوارش پيكر مطهرش در تاريخ 23/8/64 در بوشهرتشييع و در جوار ديگر شهيدان به خون خفته، در بهشت صادق به خاك سپرده ميشود.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحيم
«ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون.»
با حمد و سپاس بيكران به پيشگاه حضرت احديت و با درود و سلام به پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين و خيل شهيدان از هابيل تا قابيل، از قابيل تا شهداي كربلا و از كربلا تا شهداي انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي بالأخص شهيد مظلوم دكتر بهشتي و درود فراوان به رهبركبير انقلاب اسلامي اين فرزند زادهي فاطمه (س).
اينجانب ابراهيم شريف نژاد، آگاهانه و مخلصانه قدم در راهي گذاشتهام كه اين راه توسط انبياء و ائمهي معصومين (ع) قبلاً پيموده شده است. خداوندا، باران صبر و استقامت خود را برما ببار و ما را در راه اسلام عزيز ثابت قدم بدار و بركفرجهاني و مزدور سرسپردهاش، صدام جنايتكار به پيروزي نهايي برسان.
امت شهيد پرور اسلام و برادران عزيزم، همان طوركه ميدانيد ابركفر جهاني با تمام قوا و تكنولوژي پيشرفتهاش در مقابل اسلام عزيز قد برافراشته و عزمش را جزم نموده است تا نور خدا را خاموش كند. بنابراين در اين برهه از زمان هر درنگ، همرنگ داغي است كه همچون كوفيان بر پيشاني ما نقش خواهد بست. پس برما واجب است به نداي مظلومانهي «هل من ناصر ينصرني» حسين زمان، لبيك گفته و تا پاي جان اسلام عزيز را ياري نماييم.
برادران عزيزم: محمد، اسماعيل و رضا به شما سفارش ميكنم مبادا دست از ياري حسين زمان برداريد بلكه شما نيز در راهي كه من انتخاب كردهام گام برداريد و مبادا در مقابل ابر قدرتها و مزدوراني چون: منافقين فدايي، كومله، دمكرات و … سستي نشان دهيد.
مادر عزيزم، تو نيز براي من ناراحت نباش. درست است كه داغ فرزند بسيار سنگين است ولي بدان من هديهاي از طرف خداوند نزد شما بودم و بعد از مدتي بايد هديهي خداوندي به او برگردانده شود.
«انا لله و انا اليه راجعون»
و شما خواهرانم، زينبوار صبر و استقامت پيشه كنيد و پيام خون برادرتان ابراهيم را به دنيا اعلام كنيد.
ضمناً برادران عزيزم، عكسي را كه قبلاً تهيه كردهام بر سر مزارم نصب كنيد و در مراسم عزاداري من از سينه زني و نوحهي « بخشو» استفاده نماييد.
مجدداً به امت شهيد پرور استان بوشهر سفارش ميكنم كه قدر اين رهبرعزيز را بدانيد و مبادا ايشان را تنها بگذاريد. بايد در مقابل كفر استقامت نماييد.
خدايا خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته. ابراهيم شريف نژاد 2/5/64
ادامه مطلب
«ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون.»
با حمد و سپاس بيكران به پيشگاه حضرت احديت و با درود و سلام به پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين و خيل شهيدان از هابيل تا قابيل، از قابيل تا شهداي كربلا و از كربلا تا شهداي انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي بالأخص شهيد مظلوم دكتر بهشتي و درود فراوان به رهبركبير انقلاب اسلامي اين فرزند زادهي فاطمه (س).
اينجانب ابراهيم شريف نژاد، آگاهانه و مخلصانه قدم در راهي گذاشتهام كه اين راه توسط انبياء و ائمهي معصومين (ع) قبلاً پيموده شده است. خداوندا، باران صبر و استقامت خود را برما ببار و ما را در راه اسلام عزيز ثابت قدم بدار و بركفرجهاني و مزدور سرسپردهاش، صدام جنايتكار به پيروزي نهايي برسان.
امت شهيد پرور اسلام و برادران عزيزم، همان طوركه ميدانيد ابركفر جهاني با تمام قوا و تكنولوژي پيشرفتهاش در مقابل اسلام عزيز قد برافراشته و عزمش را جزم نموده است تا نور خدا را خاموش كند. بنابراين در اين برهه از زمان هر درنگ، همرنگ داغي است كه همچون كوفيان بر پيشاني ما نقش خواهد بست. پس برما واجب است به نداي مظلومانهي «هل من ناصر ينصرني» حسين زمان، لبيك گفته و تا پاي جان اسلام عزيز را ياري نماييم.
برادران عزيزم: محمد، اسماعيل و رضا به شما سفارش ميكنم مبادا دست از ياري حسين زمان برداريد بلكه شما نيز در راهي كه من انتخاب كردهام گام برداريد و مبادا در مقابل ابر قدرتها و مزدوراني چون: منافقين فدايي، كومله، دمكرات و … سستي نشان دهيد.
مادر عزيزم، تو نيز براي من ناراحت نباش. درست است كه داغ فرزند بسيار سنگين است ولي بدان من هديهاي از طرف خداوند نزد شما بودم و بعد از مدتي بايد هديهي خداوندي به او برگردانده شود.
«انا لله و انا اليه راجعون»
و شما خواهرانم، زينبوار صبر و استقامت پيشه كنيد و پيام خون برادرتان ابراهيم را به دنيا اعلام كنيد.
ضمناً برادران عزيزم، عكسي را كه قبلاً تهيه كردهام بر سر مزارم نصب كنيد و در مراسم عزاداري من از سينه زني و نوحهي « بخشو» استفاده نماييد.
مجدداً به امت شهيد پرور استان بوشهر سفارش ميكنم كه قدر اين رهبرعزيز را بدانيد و مبادا ايشان را تنها بگذاريد. بايد در مقابل كفر استقامت نماييد.
خدايا خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته. ابراهيم شريف نژاد 2/5/64
ادامه مطلب
راوي: (برادر شهيد)
ابراهيم متولد سال 1343 بود. من و ابراهيم دوران كودكي را با تمام خاطرات تلخ و شيرين پشت سرگذاشتيم و وارد مرحله جديدي از زندگي شديم. تا اينكه ابراهيم به خدمت سربازي اعزام شد. دورهي آموزش خدمت مقدس سربازي ايشان در پايگاه هوايي شيراز سپري شد و پس از اتمام اين دوره در پايگاه هوايي بوشهر مشغول به خدمت گرديد.
در دورهي خدمت احتياط به جبهه اعزام شد و بالاخره در پادگاني واقع در روستاي كانه خليج، از توابع كردستان، در درگيري با ضد انقلابيون كرد، به درجهي رفيع شهادت نايل گرديد.
در زمان انقلاب نيز فعاليتهاي فراواني داشت و محل فعاليت ايشان در مسجد جامع عطار بود. وي در درگيري با نيروهاي شاه به طرف ماشينهاي آنان سنگپراني ميكرد و گاهي اوقات همانند ديگر مبارزين، لاستيك آتش ميزد. يكي از دوستان ايشان به نام «شهيد بختياري زاده» كه در دوران خدمت با هم بودند؛ تعريف كردند: «در طول خدمت، ابرهيم در تمام عملياتها شركت فعال داشت و سرانجام در درگيري با ضد انقلابيون كرد، در كردستان به شهادت رسيد.»
من در آن زمان در منطقهي جنوب كشور مشغول به خدمت بودم و چند روزي براي مرخصي به خانه برگشته بودم كه يك روز شهيد جمشيد بختياري زاده خبر شهادت ابراهيم را براي ما آورد. من هيچ وقت آن روز را از ياد نخواهم برد، روزي كه خبر شهادت عزيزترين كسم را برايم آوردند. در آن هنگام دلم ميخواست به كردستان بروم و انتقام خون برادرم و هزاران شهيد ديگر را از ضدانقلابيون بگيرم.
ابراهيم با هم سالانش رابطهي خوبي داشت و در تيم «گسار» جبري در پست دروازهباني بازي ميكرد . وي همچنين دروازهبان تيم محل هم بود . من درآن زمان هافبك تيم بودم.
از اخلاق برادرم هر چه بگويم كم گفتهام، زيرا كه ايشان بسيار خوش اخلاق و دوست داشتني بودند. من و ابراهيم با همديگر مثل دو دوست بوديم، دوستاني كه هميشه و همه جا در كنار هم و يار و ياور همديگر هستند.
ايشان مداح هم بودند و زماني كه در مكاني مراسم دعاي كميل برگزار ميشد، يك دستگاه راديو ضبط به دست من ميدادند وخودشان مداحي و نوحه خواني ميكردند و گاهي هم به همراه آقاي ملاحزاده براي نوحهخواني و مرثيهسرايي به پايگاه هوايي ميرفتند. ايشان درمورد نماز و روزه و به طور كلي همهي فرايض ديني كاملاً مقيد بودند و همهي اين اعمال را به نحو احسن انجام ميدادند.
حدوداً يك ماه قبل از شهادت ابراهيم، يك شب خواب ديدم كه نيروهاي خودي و ضدانقلابيون كرد با هم درگير شدهاند و ايشان در عالم خواب از من خواستند كه براي نبرد با ضد انقلابيون به منطقهي كردستان بروم و من در جواب او گفتم: «اگر خدا به من سعادتي بدهد ان شاءا…لله من هم ميآيم و از ناموس و شرف و ميهن خود دفاع ميكنم.» او پس از شهادتش هم به خوابم آمد و به من گفت: «به برادران و خواهرانم سفارش كنيد كه راه ما را ادامه دهند و از مملكت و راه امام دفاع كنند.»
از سال 58 كه بسيج تشكيل شد، ايشان جزء اعضاي فعال بسيج بودند و در محل نگهباني ميدادند و در كنار دريا اقدام به گشتزني ميكردند. در آن زمان «آقاي همايوني» كه اهل شيراز بود، مسؤول بسيج مركزي بود. از جمله كارهايي كه ما انجام ميداديم، مبارزه با افرادي بود كه در كنار دريا قاچاق ميكردند. ما آنها را دستگير كرده و تحويل بسيج مركزي ميداديم.
وقتي خبر شهادت ابراهيم را به ما دادند؛ برادر بزرگترم، حاج محمد، به همراه فرماندهشان كه به زبان كردي مسلط بودند به وسيلهي اسب و قاطر به محل شهادت ابراهيم رفتند و با خان آنجا صحبت كردند. كدخدا آنها را نزد پسرش كه مسؤول كردهاي ضدانقلاب آنجا بود، برده و آنها با او صحبت كرده بودند. پسر خان جسد برادرم را به آنها نشان داده بود و به آنها گفته بود: «چون ايشان آرپيجيزن بوده و تعداد زيادي از نيروهاي ما را از بين برده، ما نيز او را به رگبار بستيم. اگرجسدش را ميخواهيد، جسدش آنجاست.» و آنها جسد متلاشي شدهي ابراهيم را در پلاستيكي گذاشته و با خود آورده بودند.
به گفتهي برادرم آنها پس از اين كه ابراهيم را محاصره كرده بودند، او را مورد هدف اسلحهي خود قرار داده و سپس وي را از تپه پرت كرده بودند، و چون مقاومت كرده و تعداد زيادي از كردها را كشته بوده براي تلافي سرش را از تنش جدا كرده بودند.
با توجه به اين كه من سرباز بودم ابراهيم ميتوانست از خدمت معاف شود. ولي اين كار را نكرد و دفترچهي آماده به خدمت گرفت و به سربازي رفت.
حدود 6 ماه در منطقهي جنگي بود و 10 الي 20 روز ديگر به پايان خدمتش مانده بود كه شهيد شد. زماني كه در كردستان بود ما به وسيلهي نامه از احوال او با خبر ميشديم. او نامهي خود را از طريق پاسگاه مربوطه براي ما ارسال ميكرد و در همهي نامهها و حتي وصيتنامهاش، خواندن نماز و رعايت حجاب را تاكيد مينمود. او براي يادگيري مداحي پيش آقاي ملاح زاده ميرفت و هميشه ميگفت: « من روزي نوحه خوان و مداح ميشوم.» روحش شاد و يادش گرامي باد. ادامه مطلب
ابراهيم متولد سال 1343 بود. من و ابراهيم دوران كودكي را با تمام خاطرات تلخ و شيرين پشت سرگذاشتيم و وارد مرحله جديدي از زندگي شديم. تا اينكه ابراهيم به خدمت سربازي اعزام شد. دورهي آموزش خدمت مقدس سربازي ايشان در پايگاه هوايي شيراز سپري شد و پس از اتمام اين دوره در پايگاه هوايي بوشهر مشغول به خدمت گرديد.
در دورهي خدمت احتياط به جبهه اعزام شد و بالاخره در پادگاني واقع در روستاي كانه خليج، از توابع كردستان، در درگيري با ضد انقلابيون كرد، به درجهي رفيع شهادت نايل گرديد.
در زمان انقلاب نيز فعاليتهاي فراواني داشت و محل فعاليت ايشان در مسجد جامع عطار بود. وي در درگيري با نيروهاي شاه به طرف ماشينهاي آنان سنگپراني ميكرد و گاهي اوقات همانند ديگر مبارزين، لاستيك آتش ميزد. يكي از دوستان ايشان به نام «شهيد بختياري زاده» كه در دوران خدمت با هم بودند؛ تعريف كردند: «در طول خدمت، ابرهيم در تمام عملياتها شركت فعال داشت و سرانجام در درگيري با ضد انقلابيون كرد، در كردستان به شهادت رسيد.»
من در آن زمان در منطقهي جنوب كشور مشغول به خدمت بودم و چند روزي براي مرخصي به خانه برگشته بودم كه يك روز شهيد جمشيد بختياري زاده خبر شهادت ابراهيم را براي ما آورد. من هيچ وقت آن روز را از ياد نخواهم برد، روزي كه خبر شهادت عزيزترين كسم را برايم آوردند. در آن هنگام دلم ميخواست به كردستان بروم و انتقام خون برادرم و هزاران شهيد ديگر را از ضدانقلابيون بگيرم.
ابراهيم با هم سالانش رابطهي خوبي داشت و در تيم «گسار» جبري در پست دروازهباني بازي ميكرد . وي همچنين دروازهبان تيم محل هم بود . من درآن زمان هافبك تيم بودم.
از اخلاق برادرم هر چه بگويم كم گفتهام، زيرا كه ايشان بسيار خوش اخلاق و دوست داشتني بودند. من و ابراهيم با همديگر مثل دو دوست بوديم، دوستاني كه هميشه و همه جا در كنار هم و يار و ياور همديگر هستند.
ايشان مداح هم بودند و زماني كه در مكاني مراسم دعاي كميل برگزار ميشد، يك دستگاه راديو ضبط به دست من ميدادند وخودشان مداحي و نوحه خواني ميكردند و گاهي هم به همراه آقاي ملاحزاده براي نوحهخواني و مرثيهسرايي به پايگاه هوايي ميرفتند. ايشان درمورد نماز و روزه و به طور كلي همهي فرايض ديني كاملاً مقيد بودند و همهي اين اعمال را به نحو احسن انجام ميدادند.
حدوداً يك ماه قبل از شهادت ابراهيم، يك شب خواب ديدم كه نيروهاي خودي و ضدانقلابيون كرد با هم درگير شدهاند و ايشان در عالم خواب از من خواستند كه براي نبرد با ضد انقلابيون به منطقهي كردستان بروم و من در جواب او گفتم: «اگر خدا به من سعادتي بدهد ان شاءا…لله من هم ميآيم و از ناموس و شرف و ميهن خود دفاع ميكنم.» او پس از شهادتش هم به خوابم آمد و به من گفت: «به برادران و خواهرانم سفارش كنيد كه راه ما را ادامه دهند و از مملكت و راه امام دفاع كنند.»
از سال 58 كه بسيج تشكيل شد، ايشان جزء اعضاي فعال بسيج بودند و در محل نگهباني ميدادند و در كنار دريا اقدام به گشتزني ميكردند. در آن زمان «آقاي همايوني» كه اهل شيراز بود، مسؤول بسيج مركزي بود. از جمله كارهايي كه ما انجام ميداديم، مبارزه با افرادي بود كه در كنار دريا قاچاق ميكردند. ما آنها را دستگير كرده و تحويل بسيج مركزي ميداديم.
وقتي خبر شهادت ابراهيم را به ما دادند؛ برادر بزرگترم، حاج محمد، به همراه فرماندهشان كه به زبان كردي مسلط بودند به وسيلهي اسب و قاطر به محل شهادت ابراهيم رفتند و با خان آنجا صحبت كردند. كدخدا آنها را نزد پسرش كه مسؤول كردهاي ضدانقلاب آنجا بود، برده و آنها با او صحبت كرده بودند. پسر خان جسد برادرم را به آنها نشان داده بود و به آنها گفته بود: «چون ايشان آرپيجيزن بوده و تعداد زيادي از نيروهاي ما را از بين برده، ما نيز او را به رگبار بستيم. اگرجسدش را ميخواهيد، جسدش آنجاست.» و آنها جسد متلاشي شدهي ابراهيم را در پلاستيكي گذاشته و با خود آورده بودند.
به گفتهي برادرم آنها پس از اين كه ابراهيم را محاصره كرده بودند، او را مورد هدف اسلحهي خود قرار داده و سپس وي را از تپه پرت كرده بودند، و چون مقاومت كرده و تعداد زيادي از كردها را كشته بوده براي تلافي سرش را از تنش جدا كرده بودند.
با توجه به اين كه من سرباز بودم ابراهيم ميتوانست از خدمت معاف شود. ولي اين كار را نكرد و دفترچهي آماده به خدمت گرفت و به سربازي رفت.
حدود 6 ماه در منطقهي جنگي بود و 10 الي 20 روز ديگر به پايان خدمتش مانده بود كه شهيد شد. زماني كه در كردستان بود ما به وسيلهي نامه از احوال او با خبر ميشديم. او نامهي خود را از طريق پاسگاه مربوطه براي ما ارسال ميكرد و در همهي نامهها و حتي وصيتنامهاش، خواندن نماز و رعايت حجاب را تاكيد مينمود. او براي يادگيري مداحي پيش آقاي ملاح زاده ميرفت و هميشه ميگفت: « من روزي نوحه خوان و مداح ميشوم.» روحش شاد و يادش گرامي باد. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید