نام ابراهیم
نام خانوادگی شجاعی
نام پدر علی
تاربخ تولد 1355
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1376/03/22
محل شهادت کوشک
مسئولیت
نوع عضویت
شغل
تحصیلات
مدفن امامزاده مرشد رستمي


شهيد ابراهيم شجاعي در پنجم اسفند ماه1355 در روستاي رستمي از توابع شهرستان تنگستان ديده به جهان گشود. پدر و مادر ايشان نام وي را ابراهيم گذاشتند تا مايه آرامش دل و روشني ديده اشان باشد.
ابراهيم در سن (5) سا لگي با مسجد آ شنا گرديد وآ موزشهاي ديني و مذهبي رابا كمك ما در فداكارش آموخت، تا بدرقه راه پر خطر آيندهاش باشد. ايشان در سال 1362وارد دبستان گرديد و با وجود سختيهاي راه موفق به گذرانيدن اين دوره با نمرات عالي شد ؛اما فشارمشكلات از هر طرف مانع ادامه تحصيل وي گرديد، و ايشان از همان زمان كودكي پا به پاي پدر شروع به كار نمود .
صداقت و مردم داري ابراهيم به حدي بود كه موردتوجه خاص همگان بود؛از جمله دوستان ونزديكان وي خاطراتي به ياد ماندني از او در خاطر دارند .
شهيد والا مقام در سنين 12تا14سالگي در بسيج مردمي فعاليت ودر بيشتر مانورهاي بسيج حضور فعال داشتند .
ابراهيم در طول نو جواني خود كه چند سالي بيشتر طول نكشيد؛همواره سعي نمود كه از خدا و دين او دور نباشدو كارهايش را در اين جهت پيش ببرد. ؛البته در اين زمينه ها موفقيتهاي قابل تحسيني به دست آورد.
سرانجام ايشان در تاريخ 21/12/74 به خدمت مقدس سربازي اعزام گرديدند؛ وخدمتشان رادراهواز شروع نمودند . شهيد عشق وعلاقه زيادي به خدمت داشتند، زيرا آن امري ضروري براي دفاع از ميهن اسلامي بر ميشماردند و وجود خود را در لباس مقدس سر بازي را بهترين دقايق زندگي خود مي دانستند .
ابراهيم در تاريخ 22/3/76 دعوت حق را لببيك گفتند و به درجه رفيع شهادت رسيدند؛ درحالي كه پيكر مطهرشان مانند گل پرپر شد، وتمامي اعضا بدن شان قطعه قطعه گرديد؛ پدر و مادر اين شهيد بزرگوار نه تنها از پرپر شدن گل اميدشان ناراحت نيستند؛ بلكه از اينكه دسته گلشان را به اسلام و مسلمين اهدا نمودند، احساس افتخار مينمايند.
ازشهيدگرانقدر،وصيت نامه اي نيز بر جاي نمانده است، تا با ذكر آن گوشهاي از اعتقادات شهيد را بخاطر بسپاريم. نامش جاويد وراهش و پررهرو، باد. ادامه مطلب
ابراهيم در سن (5) سا لگي با مسجد آ شنا گرديد وآ موزشهاي ديني و مذهبي رابا كمك ما در فداكارش آموخت، تا بدرقه راه پر خطر آيندهاش باشد. ايشان در سال 1362وارد دبستان گرديد و با وجود سختيهاي راه موفق به گذرانيدن اين دوره با نمرات عالي شد ؛اما فشارمشكلات از هر طرف مانع ادامه تحصيل وي گرديد، و ايشان از همان زمان كودكي پا به پاي پدر شروع به كار نمود .
صداقت و مردم داري ابراهيم به حدي بود كه موردتوجه خاص همگان بود؛از جمله دوستان ونزديكان وي خاطراتي به ياد ماندني از او در خاطر دارند .
شهيد والا مقام در سنين 12تا14سالگي در بسيج مردمي فعاليت ودر بيشتر مانورهاي بسيج حضور فعال داشتند .
ابراهيم در طول نو جواني خود كه چند سالي بيشتر طول نكشيد؛همواره سعي نمود كه از خدا و دين او دور نباشدو كارهايش را در اين جهت پيش ببرد. ؛البته در اين زمينه ها موفقيتهاي قابل تحسيني به دست آورد.
سرانجام ايشان در تاريخ 21/12/74 به خدمت مقدس سربازي اعزام گرديدند؛ وخدمتشان رادراهواز شروع نمودند . شهيد عشق وعلاقه زيادي به خدمت داشتند، زيرا آن امري ضروري براي دفاع از ميهن اسلامي بر ميشماردند و وجود خود را در لباس مقدس سر بازي را بهترين دقايق زندگي خود مي دانستند .
ابراهيم در تاريخ 22/3/76 دعوت حق را لببيك گفتند و به درجه رفيع شهادت رسيدند؛ درحالي كه پيكر مطهرشان مانند گل پرپر شد، وتمامي اعضا بدن شان قطعه قطعه گرديد؛ پدر و مادر اين شهيد بزرگوار نه تنها از پرپر شدن گل اميدشان ناراحت نيستند؛ بلكه از اينكه دسته گلشان را به اسلام و مسلمين اهدا نمودند، احساس افتخار مينمايند.
ازشهيدگرانقدر،وصيت نامه اي نيز بر جاي نمانده است، تا با ذكر آن گوشهاي از اعتقادات شهيد را بخاطر بسپاريم. نامش جاويد وراهش و پررهرو، باد. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
سجاياي اخلاقي شهيد
شايددربندر رستمي وروستاهاي اطراف كمتر كسي پيدا شود ،كه بااخلاق و رفتار شهيد ابراهيم شجاعي آشنايي نداشته باشد . شهيد از زمان كودكي الفت زيادي با مسجد داشته است؛ و با نور الهي و معرفت و خويشتنداري ازهمان كودكي ما نوس بوده است.
شهيد ابراهيم شجاعي نسبت به برادرانش دلي پاك ، صاف و رئوف داشت وهرگاه كه از كار به منزل باز مي گشت ؛ ابتدا سراغ آنها را مي گرفت ،و هميشه به آنها مي گفت: «هر چه لازم داريد به خودم بگو يد تا برايتان مهيا كنم.» ايشان براي دوستانش احترام خاصي قائل بود. و به دوستان خود درست وضو گرفتن ونماز خواندن را تعليم مي داد؛
شهيد اكثر اوقات فراغت خود را در مسجد ميگذرانيد.
ابراهيم از نظر احترام به پدر ومادر در ميان دوستان و ديگران هميشه حرف اول را مي زد و تا مي توانست احترام ديگران را نيز رعايت مينمود. تكيه كلام شهيد «هيچ چيز پدر ومادر آدم نميشود» بود كه اين خود بيانگر صداقت و عشقورزي به پدر و مادر ميباشد. شهيد گرانقدر بيشترين حساسيت را در مورد نماز به خرج ميدادند كه مبادا آن را فراموش كنند و وقتي ميديدند كه نماز را نخوانده است، به مانند كسي بود كه چيزي گم كرده باشد. ايشان در هنگام قرائت قرآن و دعا بسيار دگرگون و متحول ميشدند؛ و هنگامي كه امام (ره) را شناختند، او را پدر دوم خود مي دانستند وهميشه مي گفت: «اي كاش مي توانستم امام را از نزديك ملاقات نمايم تا به آرزوي خود برسم.» همچنين سر مشق خود را در زندگي (رئيسعلي دلواري) ميدانست و اعتقاد داشت كه اوشهر و ديارش رااز زير رگبار گلوله هاي انگليس رهايي بخشيده است. وي اعتقادخاصي به علما و روحانيون داشتند و مي گفت: «آنها هستند كه اسلام را زنده نگه داشتنه اند.»
خاطرات
روح مذهبي
شهيد گرانقدر (ابراهيم شجاعي )خاطراتي را قبل از سفر به ديار (حق) از خود بجا نهاده است كه چندي از آنها را مرور ميكنيم.
از پدر بزرگوار شهيد نقل ميكند: «زماني كه (ابراهيم) 4سال داشتند اكثر مواقع صبح ها ،زودتر از من از خواب بيدار مي شد ند ،وپس از پهن نمودن جانماز در كنار آن مي نشستند تا من نماز را بجا آورم وبعد از نماز آنرا بر مي دانشتند و سر جاي خود قرار مي دادند ؛ از آنجا بود كه ، فهميدم وي روحي (مذهبي)دارد.»
مادر شهيد در بيان خاطراتي مي گويد: «وقتي از مدرسه مي آمد عادت داشت كه تكاليف خود را فوراً انجام دهد ؛و اگر يك روز تكاليفش به شب مي انجاميد از ناراحتي شروع به گريه مي كرد.
جديت در تكاليف مدرسه
دوست شهيد نيز به ما درباره وي و خاطراتش چنين مي گويد: «روزي به علت سرماخوردگي در خانه خوابيده بودم كه ديدم وي با اصرار از مادرش ،چند بسته قرص سرما خوردگي گرفته وبراي مداواي من به سر بالينم آورده است؛ از آن به بعد بود كه حسن (همدردي) وي را درك كردم.»
خواهر و برادران شهيد هم كه با وي روزگاري نه چندان طولاني را سپري كردهاند، خاطراتشان را اينگونه بازگو مينمايند «(ابراهيم) هميشه به ما ميگفت: (كه شما بايد درس بخوانيد و به من نگاه نكنيد كه ترك تحصيل كرده ام؛ چون براي كمك به خانواده ، دست به اين كار زده ام) وي بسيار سخت كوش بود و در حرفه خود يعني (بنايي )بسيارماهر و خبره شده بود . همچنين بيشتر اوقات ما را به انجام فرايض ديني و امور (مذهبي )توصيه مي نمود ،و به گونه اي رفتار مي نمود كه هيچ كس از وي رنجيده خاطر نشود .او هميشه مي گفت: «من مسجد را بيشتر از خانه دوست دارم.» و اگر روزي نمازش را دير مي خواند مانند كسي بود كه چيزي گم كرده باشد.
علاقهمندي شهيد به مسائل ديني
پدر شهيد كه حال آنزمان را مانند روز جلوي چشمانش مي بيند درباره خاطراي ديگر مي گويد: «يك روز عزم سفر به شهر بوشهر را كردم ،كه ابراهيم مطلع گشت ،واز اين رو كاغذي به من داد و گفت (پدر نام يك كتاب را در آن قيد كرده ام كه اگر بتواني آنرا بيابي از تو (سپاسگذار )خواهم بود )سرانجام پس از پرس و جوي فراوان آنرا يافتم وقتي كه از فروشنده در مورد كتاب سوال كردم در جوابم گفت(اين كتاب (توضيح المسائل) مي باشد و در باره احكام نماز و روزه كلاً احكام ديني ومذهبي در آن نوشته شده است) بعداًمتوجه شدم كه وي به اينگونه مسائل علاقه وافري دارند.»
شعر
(گل پرپر)
دوش ياران خبر سوختنش اّوردند
صبح خا كستر خونين تنش اّورد
***
يا رب اين كشته عريان كدامين عرصه است ؟
كه ز « بازار تجرد » كفنش اّوردند
***
اين گلي بود كه از خلوت خوش بوي بهار
پرپرشدن اندر چمنش آوردند
***
ساحت سرخ اجابت زشفاخانه وصل
مرهم تازه داغ كهنش آوردند.
***
آنكه چون سرو سهمي به بدرقه شد با گل اشك
اينك ار معركه چون نسترنش آوردند
***
صحنه حادثه سرشار شد از بوي عروج
وقتي از مصر بلا پيرهنش آوردند
***
به سراپرده نوراني قربش بردند
آنكه چون شمع برين انجمنش آوردند
ادامه مطلب
شايددربندر رستمي وروستاهاي اطراف كمتر كسي پيدا شود ،كه بااخلاق و رفتار شهيد ابراهيم شجاعي آشنايي نداشته باشد . شهيد از زمان كودكي الفت زيادي با مسجد داشته است؛ و با نور الهي و معرفت و خويشتنداري ازهمان كودكي ما نوس بوده است.
شهيد ابراهيم شجاعي نسبت به برادرانش دلي پاك ، صاف و رئوف داشت وهرگاه كه از كار به منزل باز مي گشت ؛ ابتدا سراغ آنها را مي گرفت ،و هميشه به آنها مي گفت: «هر چه لازم داريد به خودم بگو يد تا برايتان مهيا كنم.» ايشان براي دوستانش احترام خاصي قائل بود. و به دوستان خود درست وضو گرفتن ونماز خواندن را تعليم مي داد؛
شهيد اكثر اوقات فراغت خود را در مسجد ميگذرانيد.
ابراهيم از نظر احترام به پدر ومادر در ميان دوستان و ديگران هميشه حرف اول را مي زد و تا مي توانست احترام ديگران را نيز رعايت مينمود. تكيه كلام شهيد «هيچ چيز پدر ومادر آدم نميشود» بود كه اين خود بيانگر صداقت و عشقورزي به پدر و مادر ميباشد. شهيد گرانقدر بيشترين حساسيت را در مورد نماز به خرج ميدادند كه مبادا آن را فراموش كنند و وقتي ميديدند كه نماز را نخوانده است، به مانند كسي بود كه چيزي گم كرده باشد. ايشان در هنگام قرائت قرآن و دعا بسيار دگرگون و متحول ميشدند؛ و هنگامي كه امام (ره) را شناختند، او را پدر دوم خود مي دانستند وهميشه مي گفت: «اي كاش مي توانستم امام را از نزديك ملاقات نمايم تا به آرزوي خود برسم.» همچنين سر مشق خود را در زندگي (رئيسعلي دلواري) ميدانست و اعتقاد داشت كه اوشهر و ديارش رااز زير رگبار گلوله هاي انگليس رهايي بخشيده است. وي اعتقادخاصي به علما و روحانيون داشتند و مي گفت: «آنها هستند كه اسلام را زنده نگه داشتنه اند.»
خاطرات
روح مذهبي
شهيد گرانقدر (ابراهيم شجاعي )خاطراتي را قبل از سفر به ديار (حق) از خود بجا نهاده است كه چندي از آنها را مرور ميكنيم.
از پدر بزرگوار شهيد نقل ميكند: «زماني كه (ابراهيم) 4سال داشتند اكثر مواقع صبح ها ،زودتر از من از خواب بيدار مي شد ند ،وپس از پهن نمودن جانماز در كنار آن مي نشستند تا من نماز را بجا آورم وبعد از نماز آنرا بر مي دانشتند و سر جاي خود قرار مي دادند ؛ از آنجا بود كه ، فهميدم وي روحي (مذهبي)دارد.»
مادر شهيد در بيان خاطراتي مي گويد: «وقتي از مدرسه مي آمد عادت داشت كه تكاليف خود را فوراً انجام دهد ؛و اگر يك روز تكاليفش به شب مي انجاميد از ناراحتي شروع به گريه مي كرد.
جديت در تكاليف مدرسه
دوست شهيد نيز به ما درباره وي و خاطراتش چنين مي گويد: «روزي به علت سرماخوردگي در خانه خوابيده بودم كه ديدم وي با اصرار از مادرش ،چند بسته قرص سرما خوردگي گرفته وبراي مداواي من به سر بالينم آورده است؛ از آن به بعد بود كه حسن (همدردي) وي را درك كردم.»
خواهر و برادران شهيد هم كه با وي روزگاري نه چندان طولاني را سپري كردهاند، خاطراتشان را اينگونه بازگو مينمايند «(ابراهيم) هميشه به ما ميگفت: (كه شما بايد درس بخوانيد و به من نگاه نكنيد كه ترك تحصيل كرده ام؛ چون براي كمك به خانواده ، دست به اين كار زده ام) وي بسيار سخت كوش بود و در حرفه خود يعني (بنايي )بسيارماهر و خبره شده بود . همچنين بيشتر اوقات ما را به انجام فرايض ديني و امور (مذهبي )توصيه مي نمود ،و به گونه اي رفتار مي نمود كه هيچ كس از وي رنجيده خاطر نشود .او هميشه مي گفت: «من مسجد را بيشتر از خانه دوست دارم.» و اگر روزي نمازش را دير مي خواند مانند كسي بود كه چيزي گم كرده باشد.
علاقهمندي شهيد به مسائل ديني
پدر شهيد كه حال آنزمان را مانند روز جلوي چشمانش مي بيند درباره خاطراي ديگر مي گويد: «يك روز عزم سفر به شهر بوشهر را كردم ،كه ابراهيم مطلع گشت ،واز اين رو كاغذي به من داد و گفت (پدر نام يك كتاب را در آن قيد كرده ام كه اگر بتواني آنرا بيابي از تو (سپاسگذار )خواهم بود )سرانجام پس از پرس و جوي فراوان آنرا يافتم وقتي كه از فروشنده در مورد كتاب سوال كردم در جوابم گفت(اين كتاب (توضيح المسائل) مي باشد و در باره احكام نماز و روزه كلاً احكام ديني ومذهبي در آن نوشته شده است) بعداًمتوجه شدم كه وي به اينگونه مسائل علاقه وافري دارند.»
شعر
(گل پرپر)
دوش ياران خبر سوختنش اّوردند
صبح خا كستر خونين تنش اّورد
***
يا رب اين كشته عريان كدامين عرصه است ؟
كه ز « بازار تجرد » كفنش اّوردند
***
اين گلي بود كه از خلوت خوش بوي بهار
پرپرشدن اندر چمنش آوردند
***
ساحت سرخ اجابت زشفاخانه وصل
مرهم تازه داغ كهنش آوردند.
***
آنكه چون سرو سهمي به بدرقه شد با گل اشك
اينك ار معركه چون نسترنش آوردند
***
صحنه حادثه سرشار شد از بوي عروج
وقتي از مصر بلا پيرهنش آوردند
***
به سراپرده نوراني قربش بردند
آنكه چون شمع برين انجمنش آوردند
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید