نام ابراهيم
نام خانوادگی خليلي راد
نام پدر علي
تاربخ تولد 1350/12/25
محل تولد بوشهر - دير
تاریخ شهادت 1367/05/01
محل شهادت شلمچه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن سرمستان


شهید ابراهیم خلیلی راد، در سال ۱۳۵۰ در خانواده تهیدست، مذهبی و پای بند به اسلام و قوانین اسلامی، از پدر و مادری با ایمان و با تقوا در روستای سرمستان چشم به جهان گشود. در سن هفت سالگی وارد دبستان ۲۲ بهمن در زادگاهش ، برای تحصیل و آموختن علم و دانش، قدم نهاد و تا کلاس پنجم ابتدایی، در همان روستا به تحصیل مشغول بود و پس از شرکت در امتحانات نهایی سال پنجم، موفق شد که به مدرسه راهنمایی قدم بگذارد.
در این ایام، با وجود اینکه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، فعالانه در راهپیمایی ها و مراسم های مذهبی شرکت می نمود و همیشه از منافقین بیزاری می جست و به مخالفت با آن های می پرداخت و در پایگاه مسلم بن عقیل (ع) روستای سرمستان، به نگهبانی از روستای خود مشغول بود و شب هایی که نوبت نگهبانی اش نبود، در بسیج می خوابید و می گفت شاید اتفاقی رخ دهد، باید در آنجا باشم و از همان ابتدا، علاقه به خصوص و ویژه ای به بسیج داشت و در سال ۱۳۶۵بود که برای آموختن فنون نظامی به همراه چند تن از دوستانش به پادگان آموزشی پاگذاشت و مدت ۲۲ روز در پادگان آموزشی دیّر به دیدن آموزش های نظامی مشغول گشا و بعد از آن، به مدت یک ماهخ نیز در چادگان آموزشی شهید صدوقی بوشهر، دوره آموزش های تکمیلی را پشت سرگذاشت و پس از آن، روانه جبهه های نبرد نور علیه طلمت گشت و در یاامی که در جبهه اول نبرد با مزدوران بعثی بود، دلیرانه و پرشود به مبارزه خود ادامه می داد و مدت ۵۰ روز در خط مقدم فاو به رزم خود ادامه داد و پس زا آن به عنوان نیروی داوطلب، در یکی از گردان های عملیاتی برای عملیا مهیا شد و پس از شرکت در عملیات کربلای ۴، توانست مأموریت خود را به اتمام رسانده و به آغوش خانواده برگردد و بعد از برگشتن از جبهه، برای ادامه تحصیل به مجتمع آموزشی شهید باغملائی بوشهر رفت و مدت ۲ ماه به درس خواندن مشغول بود که علت فقر مالی که دامنگیر خانواده وی بود، نتوانست به تحصیل خود ادامه دهد و برای بیرون آوردن خانواده خود از فقر و تهیدستی، به کمک پدرش شتافت و به کارگری مشغول شد. در سال ۱۳۶۷ بود که به کار کشاورزی مشغول گردید و بعد از مدتی کوتاه، در تاریخ ۱۸/۳/۱۳۶۷ همراه با کاروان سپاهیان محمد (ص) برای دومین بار، به جبهه های نبرد حق علیه باطل، اعزام گشت که سرانجام در تاریخ ۲/۵/۱۳۶۷ در جبهه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ادامه مطلب
در این ایام، با وجود اینکه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، فعالانه در راهپیمایی ها و مراسم های مذهبی شرکت می نمود و همیشه از منافقین بیزاری می جست و به مخالفت با آن های می پرداخت و در پایگاه مسلم بن عقیل (ع) روستای سرمستان، به نگهبانی از روستای خود مشغول بود و شب هایی که نوبت نگهبانی اش نبود، در بسیج می خوابید و می گفت شاید اتفاقی رخ دهد، باید در آنجا باشم و از همان ابتدا، علاقه به خصوص و ویژه ای به بسیج داشت و در سال ۱۳۶۵بود که برای آموختن فنون نظامی به همراه چند تن از دوستانش به پادگان آموزشی پاگذاشت و مدت ۲۲ روز در پادگان آموزشی دیّر به دیدن آموزش های نظامی مشغول گشا و بعد از آن، به مدت یک ماهخ نیز در چادگان آموزشی شهید صدوقی بوشهر، دوره آموزش های تکمیلی را پشت سرگذاشت و پس از آن، روانه جبهه های نبرد نور علیه طلمت گشت و در یاامی که در جبهه اول نبرد با مزدوران بعثی بود، دلیرانه و پرشود به مبارزه خود ادامه می داد و مدت ۵۰ روز در خط مقدم فاو به رزم خود ادامه داد و پس زا آن به عنوان نیروی داوطلب، در یکی از گردان های عملیاتی برای عملیا مهیا شد و پس از شرکت در عملیات کربلای ۴، توانست مأموریت خود را به اتمام رسانده و به آغوش خانواده برگردد و بعد از برگشتن از جبهه، برای ادامه تحصیل به مجتمع آموزشی شهید باغملائی بوشهر رفت و مدت ۲ ماه به درس خواندن مشغول بود که علت فقر مالی که دامنگیر خانواده وی بود، نتوانست به تحصیل خود ادامه دهد و برای بیرون آوردن خانواده خود از فقر و تهیدستی، به کمک پدرش شتافت و به کارگری مشغول شد. در سال ۱۳۶۷ بود که به کار کشاورزی مشغول گردید و بعد از مدتی کوتاه، در تاریخ ۱۸/۳/۱۳۶۷ همراه با کاروان سپاهیان محمد (ص) برای دومین بار، به جبهه های نبرد حق علیه باطل، اعزام گشت که سرانجام در تاریخ ۲/۵/۱۳۶۷ در جبهه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ادامه مطلب
با سلام و درود به پیشگاه ولی عصر، امام زمان (عج) و نائب بر حقش پیرجماران، امام امت، خمینی بت شکن وصیت نامه خود را شروع میکنم و از خداوند متعال خواهانم که این بار که دومین بار است وصیتنامه را می نویسم از من قبول و مرا به خیل شهداء بپیوندد و از پدر و مادرم خیلی سپاسگذارم که مرا این چنین علی اکبر وار تربیت و ادب کردند تا بتوانم همچون شهدای کربلا در راه رسیدن به الله و تحقق بخشیدن به آرمان های انقلاب اسلام قدم بر دارم.
و شما ای پدر و مادرم: بدانید که من از روی آگاهی کامل این راه را که همان راه رسیدن به الله است . انتخاب نموده ام، و در این مورد هیچ گونه اجباری حکم فرما نبوده است و با توجه به دیدی که نسبت به اسلام داشتم این راه را برگزیده ام و برای رسیدن به آروزیم که همان شهادت فی سبیل الله است، گام برمی دارم.
اما وصیت من به تو ای پدرم این است که برای من ناله و زاری نکنید و فقط صبر را پیشه کنید که خداوند با صابران است. و می دانم که مرگ فرزند سخت و دشوار استپ، اما چه مرگی ؟ آیا مرگ با ذلت و خواری ؟ نه! هرگز چنین مرگی نمی خواهم . من انشاء الله راهی که انتخاب کرده ام پایانش مرگ سرخ (شهادت) می باشد.
و اما تو ای مادرم که هرگز از رفتن من به جبهه ممانعت نکردی و همیشه می گفتی برو و خدا پشت و پناهت، از تو می خواهم که در مرگ من گریه و افغان ننمایی و خاک بر سر و روی خود نریزی و باید افتخار کنی که مرا این چنین زیبا تربیت نمودی که بتوانم به اسلام و مسلمین خدمت کنم و در همین راه هم به شهادت برسم.
اما وصیتم به به شما ای برادرانم این است که: اگر من شهید شدم، نگذارید که اسلحه ی افتاده ام بر زمین بماند. و از شما می خواهم که اسلحه ی به زمین افتادهام را بردارید و سنگر خالی شده ام را پر نمایید. همواره گوش به فرمان امام و امت باشید.
و از شما خواهرانم می خواهم که برای من گریه نکنید و موهای خود را نخراشید. وصیتم به تمامی فامیلهایم به خصوص خالوهایم این است که راه مرا ادامه دهید و همیشه در مراسمها شرکت فعال داشته باشید، تا انشاءالله به یاری خداوند پرچم جمهوری اسلامی ایران در سر تا سر گیتی به اهتزاز در آید.
و از مردم حزب الله مخصوصاً مردم حزب الله «سرمستان» می خواهم که همواره و در همه احوال پیرو امام عزیز باشید و دستورات او را با دل و جان پذیرا باشید. در آخر اگر شهادت فی سبیل الله که سعادت است ، نصیبم شد مرا در بهشت شهدای دوراهک دفن نمایید و برای سلامتی امام دعا کنید : خدایا ، خدایا، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار. ادامه مطلب
و شما ای پدر و مادرم: بدانید که من از روی آگاهی کامل این راه را که همان راه رسیدن به الله است . انتخاب نموده ام، و در این مورد هیچ گونه اجباری حکم فرما نبوده است و با توجه به دیدی که نسبت به اسلام داشتم این راه را برگزیده ام و برای رسیدن به آروزیم که همان شهادت فی سبیل الله است، گام برمی دارم.
اما وصیت من به تو ای پدرم این است که برای من ناله و زاری نکنید و فقط صبر را پیشه کنید که خداوند با صابران است. و می دانم که مرگ فرزند سخت و دشوار استپ، اما چه مرگی ؟ آیا مرگ با ذلت و خواری ؟ نه! هرگز چنین مرگی نمی خواهم . من انشاء الله راهی که انتخاب کرده ام پایانش مرگ سرخ (شهادت) می باشد.
و اما تو ای مادرم که هرگز از رفتن من به جبهه ممانعت نکردی و همیشه می گفتی برو و خدا پشت و پناهت، از تو می خواهم که در مرگ من گریه و افغان ننمایی و خاک بر سر و روی خود نریزی و باید افتخار کنی که مرا این چنین زیبا تربیت نمودی که بتوانم به اسلام و مسلمین خدمت کنم و در همین راه هم به شهادت برسم.
اما وصیتم به به شما ای برادرانم این است که: اگر من شهید شدم، نگذارید که اسلحه ی افتاده ام بر زمین بماند. و از شما می خواهم که اسلحه ی به زمین افتادهام را بردارید و سنگر خالی شده ام را پر نمایید. همواره گوش به فرمان امام و امت باشید.
و از شما خواهرانم می خواهم که برای من گریه نکنید و موهای خود را نخراشید. وصیتم به تمامی فامیلهایم به خصوص خالوهایم این است که راه مرا ادامه دهید و همیشه در مراسمها شرکت فعال داشته باشید، تا انشاءالله به یاری خداوند پرچم جمهوری اسلامی ایران در سر تا سر گیتی به اهتزاز در آید.
و از مردم حزب الله مخصوصاً مردم حزب الله «سرمستان» می خواهم که همواره و در همه احوال پیرو امام عزیز باشید و دستورات او را با دل و جان پذیرا باشید. در آخر اگر شهادت فی سبیل الله که سعادت است ، نصیبم شد مرا در بهشت شهدای دوراهک دفن نمایید و برای سلامتی امام دعا کنید : خدایا ، خدایا، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید