نام غلامرضا
نام خانوادگی خارگی
نام پدر محمد
تاربخ تولد 1342
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 29/2/1362
محل شهادت شرهاني
مسئولیت
نوع عضویت
شغل
تحصیلات
مدفن رستمي


شهيدغلامرضا خارگي در تابستان سال 1342 ديده به جهان گشود روزهاي كودكيش را پا به پاي رنجهاي سخت خانواده و شاديهاي آنها پشت سر گذاشت تا اينكه پا به فصل جديدي از زندگياش گذاشت. هفت ساله بود كه پدرش او را به مدرسه فرستاد تا با محيط مدرسه نيز آشنا گردد. او دورة ابتدايي را در زادگاهش آغاز كرد در آن سالها آموخت كه بايد قلبي رئوف داشته باشد و با ديگران همچون آئينه صادق باشد. شهيدخارگي تا سال چهارم ابتدايي بيشتر درس را ادامه نداد زيرا پدر ضعيفش را ميديد كه تنهاست لذا با سن كمش، آستين همت بالا كشيد و با پدر شروع به كار نمود؛ ابتدا در گرماي طاقتفرساي روستا به كار و كارگري مشغول شد. شهيدخارگي در سن 18 سالگي ازدواج نمود و ثمرة اين ازدواج دختري نجيب بنام اسما بود، يك سال بعد يعني در سن 19 سالگي دختر و همسر را رها نمود و عازم جبهههاي نبرد، عليه دشمن اشغالگر شد. وي در جبهه به فعاليتهاي گوناگون مشغول بود و حدود يك سال تمام در جبهه بود و كمتر به مرخصي ميآمد و آن را حق ديگران ميدانست، سرانجام پس از يك سال حضور فعال در جبهههاي جنگ در سال1362 در منطقة شرهاني در حالي كه 20 سال داشت به ديدار حق رفت تا زندگي جاودانة خويش را در آنجا ادامه دهد روحش شاد راهش استوار باد از شهيد گرانقدر غلامرضا خارگي وصيتنامه بجاي نمانده است تا با ذكر آن ويژگيهاي فردي وي را كاملاً معرفي نماييم. لذا به همين مقدار بسنده ميكنيم. ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
سجاياي اخلاقي شهيد
شهيدغلامرضا خارگي را همه اهل محل مي شناسند و به وي احترام ميگذاشتند وي قبل از آنكه همسايه اي خوب و شاگردي زرنگ بوده باشد يك فرزندي نمونه براي پدر ومادر به حساب ميآمد وي پس از ورود به جبهه نيز به مانند ديگرهمرزمان از روحيه معنوي بالايي برخوردار شده بود و سعي ميكرد كه با بردباري الگويي براي دوستان، خانواده و آيندگانش باشد و با گامهاي استواراز ارزشهاي مقدس انقلاب وآرمانهاي امام راحل (ره)دفاع نمايد آنگونه كه همسرش نقل ميكند وي شخصي بسيار مهربان پاكدامن وبا ايمان بود كه هميشه خود را پيرو خدا و رهبر معرفي مينمود . پدر غلامرضا پسرش را بهتر مي شناسدودر خصوص او ميافزايد: اوهميشه ازمن درخواست ميكرد بااو به مسجد بروم در قبال زندگي خود و ما احساس مسئوليت مينمود پسرم كارهايش را با مشورت انجام مي دهد . شهيد غلامرضا خارگي از جمله افرادي بود كه به حضرت امام(ره) بسيار علاقه مند بود و به اطرافيان خود توصيه مينمود كه هرگاه نام او را شنيدند صلوات بفرستند. وي در دوران جبهه و زماني كه درجنگ به سرميبردند مسئول تداركات بود. وي هرگاه از جبهه برميگشت در سركشي و ديدن دوستان و آشنايان مخصوصاً پدر و مادر پيشقدم بود، همچنين وي در مدتي كه در جبهه بسرميبرد فقط دو بار به مرخصي آمد. روح بلندش طاقت اين دنيا را نياوردودنياي جاويديعني حيات اخروي را در لبيك به دعوت معبود ديد و چه زيبا لبيك گفت.
(مار، مأمور حفظ جان ما)
شهيد تقريباً 18 ساله بود كه به خدمت مقدس سربازي اعزام ميشود. وي در جبهه كارهاي تداركاتي انجام ميداد. در طول مدتي كه در جبهه به سر ميبرد نامههايي براي خانواده ارسال ميداشت كه در يكي از آنها خاطرهاي را كه شرح آن چنين است بازگو نموده است ساعت يك و نيم شب بود كه به همراه چند تن از همرزمان و فرماندهان درون سنگر نشسته بوديم و مشغول صحبت كردن و برنامهريزي عمليات بوديم كه ناگهان ماري به داخل سنگر وارد شد و به طرف بچهها حركت كرد، به طرف هركس حركت ميكرد او از ترس اينكه توسط مار گزيده شود از سنگر بيرون مي رفت تا اينكه همگي بيرون رفتيم وكنار منبع آب ايستاديم در اين هنگام خمپارهايي به سنگر خورد وآن را با خاك يكسان نمود واينجا بود كه ما همگي دست به دعا وبرداشتيم واز خداوند سپاسگذار شديم كه مار را مأمور حفظ جان ما كرده بود.
واقعيت خواب
در آخرين خاطرات شهيد مي توان اين خاطره را نقل نمود فرماندة شهيد خارگي مي گويد :دو روزي بود كه در جبهه بچه ها به اتفاق من خوراك نخورده بوديم تا اينكه يك شب در خواب ديدم زلزله ايي وحشتناك آمد وهمةبچه ها زير آواررفتند به جز دو نفر كه خوب نمي دانستند كيستند روز بعد غذا برايمان رسيد وآنرا كنار سنگر نهاده بودند من به سنگر رفتم كه ظرف بياورم ناگهان صدايي به گوشم رسيد بيرون كه آمدم فقط يكي از آنها سالم بود وماجرا از اين قرار بوده كه تركشي به انبار مهمات بر خورد ميكند وهمه از جمله غلامرضا شهيد مي شوند و فقط من ويكي ديگر ازبچه ها توفيق شهادت نيافتيم.
شعر
(ترسيم عشق)
خورشيد بال سرخ به هم بسته شماست
مهتاب، شرم شانه بشكسته شماست
آن شعله بار ساقه كه نام ژش شقايق است
دستان پر شكوفه نورسته شماست
برسبز شانه هاي عزادار غنچه ها
تابوتهاي پاك و به خون شوسته شماست
خونين ستاره هاي شب افروز آسمان
تصوير زخمهاي شرر بسته شماست
رگبار پز طنين مسلسل،دم سحر
تكبير گرم نافله دسته شماست
وصف شما ز دايره شعر خارج است
ترسيم عشق معني شايسته شماست
ادامه مطلب
شهيدغلامرضا خارگي را همه اهل محل مي شناسند و به وي احترام ميگذاشتند وي قبل از آنكه همسايه اي خوب و شاگردي زرنگ بوده باشد يك فرزندي نمونه براي پدر ومادر به حساب ميآمد وي پس از ورود به جبهه نيز به مانند ديگرهمرزمان از روحيه معنوي بالايي برخوردار شده بود و سعي ميكرد كه با بردباري الگويي براي دوستان، خانواده و آيندگانش باشد و با گامهاي استواراز ارزشهاي مقدس انقلاب وآرمانهاي امام راحل (ره)دفاع نمايد آنگونه كه همسرش نقل ميكند وي شخصي بسيار مهربان پاكدامن وبا ايمان بود كه هميشه خود را پيرو خدا و رهبر معرفي مينمود . پدر غلامرضا پسرش را بهتر مي شناسدودر خصوص او ميافزايد: اوهميشه ازمن درخواست ميكرد بااو به مسجد بروم در قبال زندگي خود و ما احساس مسئوليت مينمود پسرم كارهايش را با مشورت انجام مي دهد . شهيد غلامرضا خارگي از جمله افرادي بود كه به حضرت امام(ره) بسيار علاقه مند بود و به اطرافيان خود توصيه مينمود كه هرگاه نام او را شنيدند صلوات بفرستند. وي در دوران جبهه و زماني كه درجنگ به سرميبردند مسئول تداركات بود. وي هرگاه از جبهه برميگشت در سركشي و ديدن دوستان و آشنايان مخصوصاً پدر و مادر پيشقدم بود، همچنين وي در مدتي كه در جبهه بسرميبرد فقط دو بار به مرخصي آمد. روح بلندش طاقت اين دنيا را نياوردودنياي جاويديعني حيات اخروي را در لبيك به دعوت معبود ديد و چه زيبا لبيك گفت.
خاطرات شهيد
(مار، مأمور حفظ جان ما)
شهيد تقريباً 18 ساله بود كه به خدمت مقدس سربازي اعزام ميشود. وي در جبهه كارهاي تداركاتي انجام ميداد. در طول مدتي كه در جبهه به سر ميبرد نامههايي براي خانواده ارسال ميداشت كه در يكي از آنها خاطرهاي را كه شرح آن چنين است بازگو نموده است ساعت يك و نيم شب بود كه به همراه چند تن از همرزمان و فرماندهان درون سنگر نشسته بوديم و مشغول صحبت كردن و برنامهريزي عمليات بوديم كه ناگهان ماري به داخل سنگر وارد شد و به طرف بچهها حركت كرد، به طرف هركس حركت ميكرد او از ترس اينكه توسط مار گزيده شود از سنگر بيرون مي رفت تا اينكه همگي بيرون رفتيم وكنار منبع آب ايستاديم در اين هنگام خمپارهايي به سنگر خورد وآن را با خاك يكسان نمود واينجا بود كه ما همگي دست به دعا وبرداشتيم واز خداوند سپاسگذار شديم كه مار را مأمور حفظ جان ما كرده بود.
واقعيت خواب
در آخرين خاطرات شهيد مي توان اين خاطره را نقل نمود فرماندة شهيد خارگي مي گويد :دو روزي بود كه در جبهه بچه ها به اتفاق من خوراك نخورده بوديم تا اينكه يك شب در خواب ديدم زلزله ايي وحشتناك آمد وهمةبچه ها زير آواررفتند به جز دو نفر كه خوب نمي دانستند كيستند روز بعد غذا برايمان رسيد وآنرا كنار سنگر نهاده بودند من به سنگر رفتم كه ظرف بياورم ناگهان صدايي به گوشم رسيد بيرون كه آمدم فقط يكي از آنها سالم بود وماجرا از اين قرار بوده كه تركشي به انبار مهمات بر خورد ميكند وهمه از جمله غلامرضا شهيد مي شوند و فقط من ويكي ديگر ازبچه ها توفيق شهادت نيافتيم.
شعر
(ترسيم عشق)
خورشيد بال سرخ به هم بسته شماست
مهتاب، شرم شانه بشكسته شماست
آن شعله بار ساقه كه نام ژش شقايق است
دستان پر شكوفه نورسته شماست
برسبز شانه هاي عزادار غنچه ها
تابوتهاي پاك و به خون شوسته شماست
خونين ستاره هاي شب افروز آسمان
تصوير زخمهاي شرر بسته شماست
رگبار پز طنين مسلسل،دم سحر
تكبير گرم نافله دسته شماست
وصف شما ز دايره شعر خارج است
ترسيم عشق معني شايسته شماست
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب

مشاهده سایر تصاویر

مشاهده سایر اسناد

مشاهده سایر کتاب ها
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید