مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید نامدار مسیح گل

826
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام نامدار
نام خانوادگی مسيح گل
نام پدر خورشيد
تاریخ تولد 1341/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1362/04/13
محل شهادت مهاباد
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل كارگر
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن سمل
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • شهيد نامدار مسيح گل در دوم دي‌ماه سال 1343 در يك خانواده مؤمن و مذهبي در روستاي سمل شمالي از توابع شهرستان تنگستان ديده به جهان گـشود و در فصل زمستان گرما بخش كانون خانواده گرديد. دوران طفوليت را در اين روستا پشت سرگذاشت. دراين دوران در حالي كه سن زيادي نداشت درحدود پنج سالگي براي آموختن قرآن باشوق وذوق بسيار در مكتب خانه ثبت نام كرد و تا زماني كه وارد مدرسه شد قرآن را به خوبي آموخته بود وهمين آموخته هاي قرآني بود كه تمام ابعاد زندگيش را متأثرساخت  وهمواره كارهايش را بانام وياد خدا شروع مي كرد.دردوران كودكي ودر سن هفت سالگي وارد دبستان شد و تحصيلات ابتدايي خود را در روستاي زادگاهش  تا پايان پايه چهارم  باموفقيت به پايان رساند. دوران بلوغ وتكامل فكري شهيد با آغازتهاجم دشمن بعثي واشغال بخشي از سرزمين مقدس ايران اسلامي مقارن گرديد. البته ازنامدار كه در خانواده‌اي بسيجي و متعهد تربيت شده بود وتا حد زيادي  جبهه و جنگ را از پدر بسيجي و رزمنده اش آموخته بود،غير از اين انتظاري نمي‌رفت. از اوايل شروع جنگ تحميلي به صف ديگر همرزمانش پيوست ودر سال 1361 از طريق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي  شهرستان تنگستـان ، به عنوان بسيجي عازم ميادين نبرد حق عليه باطل گشت .  پس از طي يك دوره چند ماهه در جبهه هاي جنگ در منطقه سر پل ذهاب و قصر شيرين به مرخصي آمد . در اولين بار حضورش در جبهه مجروح شد اما از آن جائي كه پرورش يافته مكتب رهائي بخش اسلام در دامان خانواده مذهبي و بسيجي بود، ايمان به مكتب و عقيده اش او را واداشت تا مجدداً لباس رزم به تن كند و به پيمان نا گسستني خود با امام شهيدان  وفادار بماند و به شعار« تا خون در رگ ماست خميني رهبر ماست »جامه عمل بپوشاند. در همين راستا  15 ارديبهشت ماه سال 1362  براي دومين بار به جبهه اعزام شد تا اين بار دين خود را به امام و اسلام ادا نمايد. سر انجام در همين سفر الهي بود كه كمتر از 2 ماه بعد از عزيمت در 13 تيرماه همان سال در بلندي هاي كردستان در منطقه مهاباد در مصاف با  ضد انقلاب كوردل دعوت حق را لبيك گفت و از اين سرزمين تا ديار ابديت عشق پرواز نمود.
    ادامه مطلب
    خريد .دائماً مشغول كار و تلاش بود و در كارهاي داخل و خارج از منزل خصوصاً در امور كشاورزي به ما كمك مي كرد .

    براي بزرگ تر ها ، خويشان ، دوستان و اعضاء خانواده احترام زيادي قائل مي شد . به نظم و انضباط در كارها اهميت زيادي مي داد و در تصميم گيري ها نه تنها خود رأي نبود ، بلكه با ديگران و افراد مطلع مشورت مي كرد . در كارهاي جمعي معمولاً سخت ترين بخش كار را تقبل مي كرد . شجاعت و دليري او زايدالوصف بود . جز تقوي الهي از هيچ چيز واهمه اي نداشت ، هيچ ترسي به دل راه نمي داد . در جبهه هميشه نگهبان يا تك تير انداز بود.  هيچ گاه تفنگ از دستش نمي افتاد و عاقبت هم در حالي كه تفنگ خود را در آغوش گرفته بود به خواسته اش كه شهادت در راه خدا بود دست يافت .بله او به خدا نظر داشت و به راستي كه شهيد نظر مي كند به وجه الله و خداوند نيز به نگاه معصومانه اش پاسخ داد و اورا قرين رحمت خويش گردانيد .

    صداقت ، صميميت ، محبت و وفاداري او در دوستي با دوستانش سبب شده بود كه در اين  راه از هيچ چيز دريغ نورزد.  اصولاً شخصيتي مردمي داشت و به همين علت هم بسيار مورد علاقه مردم بود و مردم هم موقع شهادتش واقعاً خيلي به ما كمك كردند و با ما همدردي نمودند
    ادامه مطلب
                               مصاحبه با مادر شهيد نامدار مسيح گل

     

    نامدار اولين فرزند پسر من بود كه در سال 1343 در روستاي سمل به دنيا آمد. پنج ساله بود كه براي تعليم قرآن او را به مكتب فرستاديم .قرآن را فرا گرفت و در 7 سالگي به مدرسه رفت و تا كلاس چهارم درس خواند . ولي علاقه اي به درس نشان نداد و ترك تحصيل كرد . چند سال بعد كه بسيج شروع به فعاليت كرد . به همراه پدرش به بسيج مي رفت . او علاقه بسيار زيادي به بسيج نشان مي داد. وقتي جنگ شروع شد به كازرون رفت و آموزش نظامي ديد . چند مدت هم در شيراز آموزش ديد . بعد به جبهه رفت . مدتي بعد از سرپل ذهاب و قصر شيرين برگشت . مي خواست دوباره به جبهه برود . من گفتم : صبر كن تا پدرت از جبهه برگردد . او قبول كرد و بعد از اين كه حاج احمد (پدرش) از جبهه برگشت . دوباره به جبهه رفت .

    او بسيار پاي بند به مسائل ديني و مذهبي بود . او در مراسم  مسجد شركت فعال داشت و نمازهايش را در مسجد به جا مي آورد . همچنين در فعاليت هاي بسيج ، حضور فعال داشت . چفيه اش را دور گردن مي انداخت و لباس بسيجي مي پوشيد و به مسجد مي رفت .

    نامدار براي بار دوم كه به جبهه رفت در كردستان زخمي شد و 12 روز تحت مداوا بود و مرخصي داشت . اما به خانه نيامد و همانجا ماند . حدود پنجاه روز بعد ، آن طور كه رفقايش تعريف كردند براي شناسائي و پاكسازي مين به همراه گروه تخريب مي رود و به كمين دشمن برخورد كرده و از پشت سر مورد اصابت تير قرار مي گيرد و شهيد مي شود .  خبر شهادت نامدارقطعاً مسئله عادي نبود ، همه اعضاء خانه به شيون و زاري پرداختند . من اولين پسرم را از دست داده بودم . اما با اين حال در اعماق وجودم به شهادت او افتخار مي كردم و راضي بودم .
    ادامه مطلب
                               خاطره اي از شهيد مسيح گل

    شهيد نامدار مسيح گل در طول عمر كوتاه و پر بركت خود به علت محبوبيت و جذابيتي كه در ارتباط خود با دوستان و خويشان و خانواده داشت . در ميان آن ها جايگاه ويژه اي داشت .به نحوي كه در دل آنها جا باز كرده بود و فقدانش خلأ قابل محسوسي در درون آن ها ايجاد كرد . نامدار دوست داشتني و بسيار با محبت بود. و به همين خاطر در هر ارتباطش با ديگران خاطره اي شيرين از خود به جا        مي گذاشت . خاطرات نقل شده به وسيله دوستان و بستگان و خانواده اش فراوان و بسيارآموزنده و شنيدني است . مادر قهرمان پرور شهيد نقل مي كند كه نامدار از زماني كه خودش را شناخت  به همراه پدرش به بسيج مي رفت ، علاقه بسيار زيادي به بسيج و بسيجي بودن داشت و هميشه لباس مقدس بسيجي را بر تن مي كرد و چفيه اش دور گردنش بود . آنقدر عاشق اين لباس بود كه هر چه مي گفتيم  حالا كه در خانه اي لباس آزاد بپوش ولي به خاطر علاقه اي كه به بسيج داشت مي گفت بسيجي بايد همه جا بسيجي باشد . چه در جبهه و جنگ و چه در منزل .

    وقتي پس از اتمام مرحله اول حضورش در جبهه به منزل آمد .براي برگشتن به جبهه بي تابي مي كرد و از ما خواست كه دوباره به جبهه برگردد. ولي در همان موقع پدرش جبهه بود، به او گفتم صبر كن تا پدرت از جبهه برگردد ، بعد شما برويد . برايش قابل تحمل نبود اما به اصرار من             مي پذيرفت. چندي بعد به محض اين كه پدرش از جبهه برگشت ، وسايل خود را جمع كرد و با ما خداحافظي كرد و دوباره به جبهه رفت . تقريباً يك ماه كه در جبهه بود ، نامه اي براي ما فرستاد و در آن نامه نوشته بود كه در جبهه كردستان است و كمي هم زخمي شده و دوازده روز مرخصي دارد اما ترجيح مي دهد كه در آن جا بماند و همين طور هم كرد . تا اين كه بالاخره در همانجا به شهادت رسيد . يادم مي آيد كه وقتي به شوخي به او مي گفتم نامدارجان اگر به جبهه بروي شهيد مي شوي ،  او در پاسخ من مي خنديد و مي گفت : نه مادر من اين سعادت را ندارم ! اين سعادت كه نصيب همه كس نمي شود ، هرچند دلم مي خواهد شهيد شوم و تمام آرزويم شهادت است ، اما كجا من اين سعادت را دارم كه خدا از من راضي شود . و مرا به مهماني خودش دعوت كند ، تا دعوتش را سراپا لبيك بگويم .

    او كه با ايمان قلبي قدم به اين راه گذاشته بود و همه سختي هاي اين راه را به جان خريده بود ، بالاخره به آرزوي قلبي خود رسيد .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارسمل
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x