مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید رستم فرشچی

829
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام رستم
نام خانوادگی فرشچي
نام پدر بهزاد
تاریخ تولد 1342/01/01
محل تولد بوشهر - تنگستان
تاریخ شهادت 1365/10/04
محل شهادت جزيره مينو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل آموزش وپرورش
تحصیلات دانشجو
مدفن اهرم
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • شهيد رستم  فرشچي فرزند بهزاد در سال 1342 در خانواده اي متدين و مذهبي ديده به جهان گشود . دوران كودكي را در كنار پدر و مادري مهربان و پرتلاش و زحمتكش كه امرار معاش خانواده را با شغل مقدس كشاورزي مي گذراندند پرورش يافت از همان دوران در كنار پدر به كار مشغول مي شد در سن 7 سالگي پا به سنگر مدرسه گذاشت و تحصيلات دوره ابتدايي را در دبستان نوشيروان اهرم گذراند كه معلمان او برادران خضر وفا منش ، خداكرم عالي زاده ،‌نوذري و احمد ابول زاده اهل بوشهر بودند پس از آن در دوره راهنمايي در آموزشگاه نوشيروان اهرم به مديريت محمد حسين زاده و دبيري برادران مصطفي افخمي ، ماشاء الله حسن نيا و غلام حسين زاده و احمد عبداللهي را با موفقيت به اتمام رسانيد سپس در مقطع متوسطه در دبيرستان آيت الله طالقاني  اهرم ادامه تحصيل داد در دوران انقلاب اسلامي از نيروهاي جوان بسيار قوي  در محله و سطح شهر و آموزشگاه خود بود فردي معتقدبه ارزش هاي ديني و اهل نماز و روزه بود از هرگونه كبر و خودخواهي بي زار بود با مادرش مهربان و همراه پدر در تمامي فعاليت ها حضور داشت وي موفق به قبولي در مركز تربيت معلم شهرستان بوشهر مي شود و در طول جريان جبهه و تشكيل بسيج از جمله كساني بود كه از ارزشهاي ديني و انقلاب اسلامي پاسداري مي كرد .

    سرانجام عشق به حضور در جبهه و دفاع از آرمان هاي نظام مقدس جمهوري اسلامي در قلب او شعله ور شد و با شهيد علي قاسم زاده همكلاسي خود و برادران اكبر دهداري ، عبدالله كردگار و ديگر دوستان و همشهريان دلير تنگستاني عازم جبهه هاي حق عليه باطل شد . او مي خواست معلمي باشد كه چون شمع بسوزد و روشنايي خود را به فرزندان ايران اسلامي ببخشد و با نثار جان خويش و خون پاك خود بزرگترين و والاترين معلمان تاريخ شد و همه درسها را با خون خود به جامعه اش نثار كرد او چنان رزمي در جبهه ها داشت كه اكثر فرماندهان او را مورد تحسين و تشويق قرار مي دادند سحرگاهان با خواندن قرآن و دعا و راز و نياز با خالق هستي سنگرش را به فضايي معنوي مبدل مي ساخت.

    آري !  عمليات كربلاي 4 وعده گاه وصال او با خداوند بزرگ بود و روح ملكوتي رستم عزيز به ملكوت اعلي پيوست و خون پاكش  سرزمين مقدس خوزستان را آبياري نمود . باشد  كه ادامه دهنده راه مقدس شهداء عزيزمان باشيم.
    ادامه مطلب
    به نام خداوند بخشنده و مهربان و به نام خداوند منان و به نام خداوندي كه دلها به نام او آرامش مي يابد.

    ام حسب الذين اجترحوا اليسئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء مخياهم و ممانهم ساء ما يخلعون

    آيا آنانكه به بدي ها گرويدند گمان كرده اند كه آنها را با مردمي كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند يكسان قرار مي دهيم تا زندگي و مرگ با هم يكسان باشند ؟ چه بد حكم كرده اند                        (سوره  جانيه)

    با درود و سلام بر تنها منجي عالم بشريت امام زمان (عج)و با درود و سلام بر نائب بر حقش امام بزرگوار كه لحظه لحظه عمرمان فداي آنانكه با نثار خون خود ره گشاي آينده گان و دين مبين اسلام شدند و با درود و سلام بر شما پدر و مادر كه با رنج مشقت و تلاش براي تعليم و تربيت من زحمت كشيده ايد  وليكن اينجانب نتوانسته ام جوابگوي يك ميليونم زحمات شما باشم .

    بار خدايا ! مرا از آتش دوزخ و از دنيا و آخرت و از  بدي همه در دهابه و به كرم تو پناه مي بريم . بارخدايا در همه كارهاي خويش از تو سلامت و تندرستي مي طلبم .

    پروردگارا ! درود فرست بر محمد و خاندان  او و ما را از  ياران با وفاي آقا امام زمان (عج)قرار بده حال كه مشيت تو بر آن است كه بنده حقير به سوي تو پرواز كنم چند كلمه اي به عنوان وصيت نامه خواهم نوشت .

    از شما امت حزب الله عاجزانه مي خواهم كه پشتيبان ولايت فقيه و امام عزيزمان باشيد . هرگز از امام و روحانيت و اسلام دست بر نداريد  چون هر چه داريم از اسلام است و به قول امام كشور بدون روحانيت مانند كشور بدون طبيب است . هميشه در صحنه انقلاب  حاضر باشيد و فرصت هيچگونه حركت را به دشمن ندهيد و منافقين و جنگ را سرلوحه كارهاي خود قرار دهيد . امت مسلمان اسلام را ياري كنيد و امام را تنها نگذاريد و تا خون در بدن داريد با دل جان از اسلام و قرآن دفاع كنيد . براي جهانگير شدن قوانين اسلامي  از پاي ننشينيد و نسبت به مسائل اسلامي بي تفاوت نباشيد و با شعار جنگ  جنگ تارفع فتنه و پايدار شدن قوانين اسلامي در جهان پيروي كنيد .

    و اي شما همكلاسي هايي كه فردا هر يك از شما يك پست مهم از انقلاب را اداره خواهيد كرد اين رتبه خيلي مهم است . بيش نيست بايد كاري كنيد كه نفع تان به سود مردم بيش از خودتان باشد هرگز نسبت به مسائل بي تفاوت نباشيد . برابر منافقين و مشركين خواهيد بود . از مال و جان خود هرگز دريغ نورزيد . هميشه ادامه دهنده راه انبيا و امام باشيد . همين طور كه خطتان خط انبيا است و شما پدر و مادرم بسيار موجب ناراحتي و نگراني شما شده ام چه بسا شب و روز برايم بي خوابي كشيده ايد . از شما مي خواهم كه شيرتان را حلالم كنيد . چون طاقت سوختن و عذاب را ندارم و در شهادت من گريه و زاري نكنيد و افتخار كنيد كه به اين نعمت الهي اميدوارم كه مرا ببخشيد چون مي دانم براي شما فرزند خوبي نبودم و هميشه مورد اذيت و آزار بودم ، زينب وار رفتار كنيد .

    در پايان  از كليه برادران و خواهران و پدران و مادران استدعا دارم كه دنباله رو مسير امام باشند به گفته هاي او عمل كنيد . درباره نماز، جهاد و روزه دقت زيادي به عمل آورديد . كه اين سه مسئله در صدر صحبت هاي امام است . اگر مي گويند مسئله اصلي جنگ است جنگ را سبك نشمريد و اگر  مي گويد مساجد سنگر است . سنگرها را پر كنيد . اگر ما قلبمان صاف باشد به گفته هاي امام زمينه براي پايان جنگ بيشتر است والا ما اگر هر روز بجنگيم ولي براي هدف و منافع شخصي باشد اينگونه مبارزات زمينه را براي پيروزي نزديك نمي سازد. پس امام را تنها نگذاريد .

    عمر اگر خوش گذرد زندگي نوح هم كم

    ور به سختي گذرد يك نفس هم بسيار است
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    خاطراتي از پدر شهيد(بهزاد فرشچي)

    خودم اوائل جنگ بود رفتم جبهه 2 ماه آموزشي كازرون بودم يك ماه تداركات اهواز بودم بعد از جبهه برگشتم فرزندم رستم گفت پدر حالا نوبه من است بروم جبهه گفتم فرزندم من خودم مي روم تو به درست برس گفت نه پدر من هم بايد نوبت خودم بروم . او رفت مدتي جبهه ماند و برگشت بعد از جبهه تربيت معلم قبول شد رفت تربيت معلم جهت  ادامه تحصيل زمستاني بود در حيني كه داشت درس مي خواند او از تربيت معلم بوشهر آمد منزل ما گفت مي خواهم دوباره بروم جبهه گفتم  پسرم تو درست را بخوان گفت نه همه دوستان قصد رفتن دارند من نمي خواهم اينجا بمانم به هر طريق رفت منطقه جنوب از طرف بسيج اهرم اعزام شد تا اينكه عمليات كربلاي 4 شروع شد كه او هم در اين عمليات در سال 64 بود شركت داشت . بعد از عمليات چند روزي گذشت خبر آوردند كه تعداد زيادي از نيروها به شهادت رسيده اند . به همين دليل من با پدر شهيد علي قاسم زاده با هم رفتيم اهواز معراج الشهدا و همه بيمارستان هاي اهواز را سر زديم  شايد شهيد يا زخمي شده باشد اما هيچ چيز دستگيرمان نشد نا اميد به منزل برگشتيم تا اينكه  بعداز  13 سال بعد برادران بنياد شهيد و سپاه خبر شهادت را قطعي به ما اعلام كردند من هر چند زمان زيادي گذشته بود باز خبر قطعي را كه آوردند ناراحت شدم ولي گفتم خدايا من هم مثل ما بقي پدران شهدا و فرزند من هم مثل شهداي ديگر . خدايا خودت جبران كن خودت صبر عنايت كن .

    خدا هم به ما صبر داد كمك كرد . شكر خدا مي كنم اين فرزند شهيدم باعث عزت و سرافرازي و افتخارم در دنيا و آخرت شده .

    فرزندم رستم از لحاظ رفتاري و اخلاقي بسيار متين و خوش رفتار بود . گاهي از من چيزي نمي خواست من هم سعي مي كردم كارهاي بيرون كه كار باغداري و مغازه داري بود به دست او ندهم زيرا سخت مشغول درسش بود .نمي خواستم باعث پراكندگي خاطرم شوم به همين خاطر او را تشويق مي كردم درس بخواند . باغي داشتيم جنوب رودخانه اهرم مشهور بود به ا‍سكي . باغ پر وسيع و سايه داري بود او هميشه صبح ها و عصر ها ميرفت آنجا و در حيني كه راه مي رفت در باغ مطالعه هم مي كرد . هنوز جاي پاي او پيداست. بعد از شهادتش نتوانستم تحمل كنم به همين خاطر باغ را با يكي ديگر از باغداران عوض كردم اما او در انجام كارهاي منزل خيلي همكاري داشت او عجيب استعدادي داشت دوستانش مي آمدند پيش او و او به آنها درس مي داد زياد با قرآن الفت داشت به او مي گفتم فرزندم اين همه كتاب براي چيست ؟ مي گفت : پدر اينها همه بايد مطالعه كنم خيلي خوش حال مي شدم او بيشتر مي رفت مسجد قائم با دوستانش آنجا نماز مي خواندند و عبادت مي كرد.

    او اهل ورزش و بازي  بود بيشتر در حياط و در كوچه با بچه هاي محله بازي فوتبال مي كردند.

    اخلاق فرزند شهيدم هرگز از خاطرم نمي رود توجه به مسائل مذهبي و كمكهايي كه براي امرار معاش ما مي كرد و توجه به مسئله تحصيل و عشق به درس خواندن برايم هميشه ماندگار خواهد ماند در زمينه درس خواندن او اضافه نمايم كه در حالي كه من را در باغ خرمايي كه داشتيم كمك مي كرد

    خاطراتي از مادر شهيد(شهربانو مفتاحي)

    رستم براي من بسيار عزيز بود كداميك از رفتارهاي خوب او را بگوييم او همه رفتارهايش مثبت بود و درس خوان بود زماني كه من مريض بودم تمام كارهاي منزل را او انجام مي داد. آشپزي مي كرد نان پزي مي كرد لباس مي‌شست به اين خاطر تمام مشكلات مرا او حل مي كرد يك بار مي خواستم درب خانه را باز كنم او به شوخي كليد از دست من كشيد و من مقداري ناراحت شدم صبح بود او رفت مدرسه ديدم درس را نيمه تمام گذاشته آمد منزل . دست مرا بوسيد و از من معذرت خواست گفت مادر نتوانستم در كلاس درس طاقت بياورم زيرا احساس كردم  تو  از من ناراحتي او اين گونه بود .

    مريض بودم همه كارها را  او انجام مي داد پدرش در جبهه بود او تمام كارهايي را كه پدر بايد انجام مي داد، انجام مي داد .و گاهي هم نشد كه بگويد خسته ام يا خم به ابرو بياورد . او كتاب آشپزي داشت و براي خانواده بستني و فالوده درست مي كرد . خيلي هم به درس و مدرسه علاقه داشت. روزهايي كه مي خواست به جبهه برود به من گفت من با ديگر دوستانم در سرشماري همكاري و فعاليت داشته ايم احتمال دارد به ما حق الزحمه و سكه بدهند سكه مرا براي من نگه داري كن . يك روز  آمد  تا ناراحت است تا يكي از همشهريان مي خواسته كالاي كوپني بگيرد به علت اينكه آن روز راهپيمايي بود مغازه تعطيل بود آن آقا به انقلاب و مسئولين از روي ناراحتي بد گفته بود . رستم ناراحت شده بود مي گفت جوانان ما دارند در جبهه جان مي دهند اينها به خاطر اينكه گرفتن كالاي كوپني شان به تاخير افتاده ناراحت هستند.

    پدرش از جبهه بر گشته بود گفت من مي خواهم بروم جبهه گفتم مادر  من مريضم تو فعلا نرو ولي او گفت مادر همه دوستان من عازمند . او هم خداحافظي كرد و رفت تا اينكه خبر آوردند گرداني كه رستم  در آن بوده در عملياتي به نام كربلاي 4 رستم هم شركت داشته و خيلي از بچه هاي گردان زخمي و به شهادت رسيده اند .

    اوائل كه خبر رسيد من خيلي جدي نبودم بعد كه فهميدم تا قضيه جدي است و احتمال دارد فرزند من هم زخمي يا به شهادت رسيده باشد يا اسير شده باشد . نگران بودم ولي انگار نيروي غيبي الهي دلداري ام مي داد . آرامش عجيبي داشتم بعضي از اسرا هم كه آزاد شدند من اميدوار بودم كه فرزند من هم اسير شده باشد ولي چنين نبود تا اينكه برادران سپاه و بنياد شهيد خبر آوردند كه پلاك رستم توسط گروه تجسس پيدا شده و رستم شهيد شده . ابتدا قبل از منزل خودمان به منزل عمه رستم كه مادر شهيد صبوري است بعد به من خبر دادند گفتند برويم آنجا خبر را به من گفتند بعد از شنيدن خبر بر گشتم به آرامي نماز خواندم آن نماز را هرگز فراموش نمي كنم  و به من آرامش داد : الا به ذكرالله تطمئن القلوب  چندين بار خوابش را ديده ام . يكبار عمه اش كه مادر شهيد است منزل ما بود مي گفت يخچالي خريده ام كسي نيست كمكم كند او را به روي پايه اي تخته اي كه برايش ساخته ام بگذارد صبح ساعت 9 بود كه عمه اش اين مطلب را بيان كرد ظهر خواب ديدم رستم  نزد من آمد و گفتم كجا بودي گفت الآن پيش عمه ام بوده ام رفته ام يخچال را برايش جاگذاري كرده ام .  يكباره  بيدار شدم خيال كردم زنده است بلند شدم در اين اطاق  آن اطاق به دنبالش گشتم بعد يادم آمد شهيد شده.

    يكبار ديگر پدرش هندوانه كاشته بود يكي از آشنايان خواب ديده بود رستم گفته بود كه من هر شب نگهباني هندوانه هاي پدرم را مي دهم  و او من اصلاً هندوانه اي هديه نمي كند .

     

    خاطراتي  از يك جانباز هم رزم  شهيد (خدارحم انصاري حقايقي)

    در سال 65 در بيست و هفتم آذر ماه  كاروان سپاهيان محمد (ص)از شهرستان تنگستان عازم جبهه هاي نور عليه ظلمت شديم  در اين كاروان عظيم برادران مسعود و محمود باصري ، احمد ماحوزي ، اكبر دهداري ، حيدري و كردگار به جبهه اعزام شديم . پس از مراسم با شكوهي كه در برازجان انجام شد به سوي شيراز حركت كرديم و از آنجا به جبهه كه معمولاً منطقه جراحي به عنوان پشت خط مرسوم بود ما را اعزام نمودند و در گردان ابوالفضل سازمان دهي شديم .

    در آنجا چند روز رزم شبانه جهت آماده سازي نيروها براي عمليات انجام شد و در آن رزم شبانه از چگونگي عمليات آبي خاكي آشنا شديم و براي رفع خطر شناسايي شدن آموزش ديديم قبل از عمليات نيروها درچادر براي اينكه چه كسي شهيد يا زخمي و يا اسير شود قرعه كشي مي كرديم ، خدا را شاهد مي گيرم  كه در چند بار قرعه كشي شهيدان فرشچي و قاسم زاده از قرعه كشي بيرون آمدند . تا اينكه روز يكشنبه اي ما را در يك ماشين باري سوار كردند و به سوي آبادان و اروند رود بردند و در مدرسه اي كه در شرق پالايشگاه آبادان بود جا دادند . اين مدرسه دو رديف داشت كه يك رديف متعلق به گردان ابولفضل و رديف دوم نيز گردان مالك اشتر غواصان را تشكيل مي داد . شب ها در سالن بزرگي كه در مدرسه بود دعاي كميل توسل و زيارت عاشورا مي خوانديم و شب چهارشنبه اي مورخ 3/10/65 هم در سالن جمع شده بوديم بعد از زيارت عاشورا آقاي زارع فرمانده گردان خطاب به رزمندگان گفت كه امشب يكديگر را در آغوش بگيريد و حلاليت بطلبيد ، همان شب شب وصف نا پذيري بود و چه شوقي بين نيروها به چشم مي خورد ، فرداي آن روز ساعت 2 بعد از ظهر نيروها را تجهيز كردند و توسط فرماندهان دسته نقشه عمليات را مرور مي كرديم . عصر ساعت 5/5 ما را كنار اروند رود بردند و در جزيره مينو مستقر نمودند . برخي از برادران اهرمي در گروهان 1  و رستم فرشچي و قاسم زاده هم در گروهان 3 به فرماندهي شهيد حسن فقيه سازماندهي كرده بودند ، ساعت 5/7 بعد از ظهر نيروها شام خوردند و بعد از نماز مغرب و عشاء در خانه هاي مسكوني مترو كه قرار دادند ، بچه ها در آن جا با گريه و ناله پيروزي اسلام را از خدا مي خواستند ، ساعت 15/8  سوار قايقها  شديم . فرمانده گردان با بي سيم چي در قايق مخصوص نشسته بودند ، در همين موقع آتش سنگين دشمن به سوي نيروها شروع به باريدن گرفت و تا ساعت 5/12 نيروها نتوانستند از دور عبور كنند و بالا خره در ساعت 5 صبح دستور حركت از طرف اسكله به سمت نيروهاي بعثي داده شد . در وسط آب يك موشك آر پي جي  از سوي نيروهاي عراقي  به قايق ما شليك شد و به امر خدا توسط موج گلوله سرد شد و منفجر گرديد . وقتي در خاك عراق نيروها به سوي جلو هدايت شدند و سنگر هاي دشمن يكي پس از ديگري منهدم مي ساختند . در همين هنگام ناصر زارع فرمانده گردان مجروح شد و ادامه عمليات به عهده محمد صابر و معاونت گردان قرار گرفت . جنگنده هاي عراقي منطقه را به مواد شيميايي آلوده كردند و نيروهاي ما را هدف قرار دادند تا اينكه ساعت 10 صبح يك گروهان از گردان كميل  به فرماندهي  شريعتي براي پشتيباني رسيد ولي متاسفانه اين فرمانده هم شهيد شد و ادامه پشتيباني  نيرو متوقف گرديد .

    شهيد رستم فرشچي و علي قاسم زاده به اتفاق رزمندگان ، شنبه باراني و اكبر دهداري كه درست در غرب ما مستقر شده بودند به علت نا مساعد بودن هوا و آتش سنگين منطقه در محوري بسيار خطرناك پياده شده بودند و گرفتار سنگرهاي دشمن شدند شنبه باراني يك گلوله آرپي جي 7 به سوي  سنگرهاي دشمن  شليك كردند كه عراقي ها آتش پر حجمي در پاسخ اين موشك بر روي ما  ريختند . همان شب شهيدان رستم فرشچي و علي قاسم زاده در باتلاقها به ديار عشق شتافتند و دعوت حق را لبيك گفتند .

     

    شهيد عشق

    صداي شم سمند سپيده مي آيد

    يلي كه سينه ظلمت دريده مي آيد

    گرفته بيرق تابان عشق را بردوش

    كسي دوش به دوش سپيده مي آيد

    طلوع بركه خورشيد تابناك دل است

    ستاره اي كه ز آفاق ديده مي آيد

    بهار آمده با كاروان لاله به باغ

    به دشت ژاله گل نو دميده مي آيد

    به سوي قله بي انتهاي بيداري

    پرنده اي كه به خون پر كشيده مي آيد

    در آن كران كه بود خون عاشقان جوشان

    شهيد عشق سر از تن بريده مي آيد

    به پاسداري آيين آسماني ما

    گزيده اي كه خدا برگزيده مي آيد

    نصرالله مرداني
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاراهرم
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x