مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید رضا صبوحی

776
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام رضا
نام خانوادگی صبوحي
نام پدر حيدر
تاریخ تولد 1344/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1367/09/25
محل شهادت جزيره مجنون
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل كارگر
تحصیلات بي سواد
مدفن اهرم
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • والسابقون السابقون اوئك المقربون في جنات النعيم

    آنان كه در ايمان بر همه پيشه گرفتند. آنان به حقيقت مقربان درگاهند. آنان در بهشت در نعمت جاودانه تو به سر مي‌برند.

    بار ديگر سخن از حماسه ساز و فاتحي سرخ پوش به ميان مي آوريم. از آنان كه غسل شهادت به خون كردند، وضو با خون گرفتند، پيمان نامه خونين امضاء كردند و سر بر مهر خون در نماز عشق پروردگار گذاشتند. از شهيد رضا صبوحي كه از اخلاق و رفتار و تقوايش كه در خور مقام  يك شهيد بود مي گوييم،‌آن هم گلي ديگر از گلزار محمدي انقلاب اسلامي بود كه به جمع شهداي كربلاي حسيني پيوست.

    رضا صبوحي فرزند حيدر در تاريخ 1344 در مركز خطه دليرپرور تنگستان(اهرم) ديده به جهان گشود.

    شهيد از دوران كودكي بسيار فعال بود و اين مسئله را در تمامي موارد به خوبي درك مي شد. ايشان پس از دو سال در دبستان شهيد مدرس، انوشيروان(سابق) شروع به تحصيل كرد و به دليل فقر مادي مجبور به ترك تحصيل شد و از سن 10 سالگي جهت امرار معاش به شغل مقدس كارگري پرداخت. تا اين كه به سن 13 سالگي رسيد و در همان دوران انقلاب اسلامي ايران طنين افكن شد و موج انقلاب رضا و رضاها را كه همان ياران شيرخوار امام در گهواره ها بودند جذب خود نموده، و به دنبال تجاوز رژيم عراق عليه جمهوري اسلامي و فرمان حضرت امام مبني بر تشكيل ارتش بيست ميليوني ، ايشان با عشق و علاقه فراواني كه داشت با اين سن كم در تاريخ 10/5/62 در بسيج اهرم تشكيل پرونده و پس از تشكيل پرونده در ارتش بيست ميليوني خود را مهيا كرد و براي بار اول ايشان در تاريخ 21/8/62 به منطقه دشت عباس اعزام گرديد و پس از دو ماه ترخيص و به زادگاه بازگشت. شهيد پس از چند روز ، براي مرحله دوم يعني تاريخ 10/2/63 به يكي از محورهاي جنوب كشور جهت خدمت به اسلام داوطلبانه اعزام گرديد ،  كه در همين حين عمليات محرم آغاز و ايشان در اين عمليات شركت نموده و از ناحيه شكم مجروح شد. رضا چون از ناحيه شكم جراحت برداشته بود مدت چند ماهي نتوانست در ميدان هاي نبرد حضور داشته باشد تا اين كه بعد از بهبودي در تاريخ 18/4/63 دفترچه آماده به خدمت براي گذران دوران مقدس سربازي گرفت  ، و سپس در تاريخ 18/5/63 به خاطر علاقه زيادي كه به سپاه پاسداران داشت ، خود را به عنوان پاسدار وظيفه مشغول به خدمت شد ، (كه در اين مدت دو سال و 4 ماه تمام )، مدت يك سال در منطقه كردستان و مدت 8 ماه در تهران و بقيه خدمت در منطقه جنوب كشور. بالاخره خدمت سربازي را با موفقيت كامل به پايان رساند ولي رضا اين طور نبود كه خدمت سربازي به اتمام رسانده و ميدان جنگ را ترك كند و درست 2 ماه بعد از اتمام خدمت سربازي براي چندمين بار از طرف بسيج سپاه پاسداران به ميدان هاي نبرد اعزام گرديد و در عمليات‌هايي از جمله كربلاي 3، فتح 1، كربلاي 5، كربلاي 10 و چند عمليات دريايي ديگر شركت داشته است و به خاطر رشادت ها و شهامت هايي كه از خود نشان داده بود چندين بار از طرف فرماندهان گردان هاي تيپ 13 اميرالمومنين تشويق‌نامه‌هايي گرفته بود. شهيد  از شهادت و شهيد شدن مكرراً صحبت مي كرد و به شهادت عشق مي ورزيد. شهيد رضا صبوحي از اولين نفراتي بود كه در سكوي الاميه بشكه هاي بنزين را بر روي اسكله ريخته و قسمتي از اسكله را به آتش كشيدند.

    در خصوص حضور شهيد در جبهه تنها اين را مي توان گفت كه رضا مكرراً در جبهه عراق به مجنون حمله ور مي شوند و رضا بعد از ساعت ها مقاومت و دلاوري  در همان شب حسين گونه به سوي معبود خويش به پرواز در آمده و به فيض شهادت رسيد ، كه پيكر پاك و مطهرش بعد از 6 ماه در آن جزيره به جاي مانده بود ،و بدست نيروهاي اسلام  مي افتد ،و در كنار پيكر شهداي زادگاهش به خاك سپرده مي شود.
    ادامه مطلب
    ولا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون.

    كشته شده گان در راه خدا را مرده مپنداريد كه آنان زنده  و در نزد خدا روزي مي خورند.

    با درود فراوان به رهبر كبير انقلاب و بنيان گذار حكومت عدل اسلامي و با درود به شهدا كه با ايثار جان خود پرچم پر افتخار جمهوري اسلامي را برافراشتند و درود بي پايان به دلير مردان جبهه هاي نبرد حق عليه باطل كه با حضور خود در صحنه هاي جنگ شيطان بزرگ را در منطقه منزوي نمودند.

    اينجانب رضا صبوحي فرزند حيدر، اينك كه افتخار دارم در جبهه حق عليه باطل عازم شوم تا به اين كار خدمتي براي اسلام و مردم كرده باشم، بدين وسيله به صورت وصيت نامه چند كلمه اي مزاحمتان مي شوم، من هم اكنون قدم به ميدان مبارزه عليه دشمنان اسلام ميگذارم به خاطر رضاي الله و براي نجات مستضعفين مي جنگم .

    پروردگارا! ياريم كن تا بهتر بتوانم درراهت جهاد كنم و هر گلوله اي كه بر قلبم مي خورد احساس يكتائيت كنم و به يادت تحمل كنم.

    بار خدايا! اين قطره خون ناچيز و ناقابل مرا در راه گسترش اسلام و انقلاب بپذير.

    پروردگارا! همانگونه كه ابراهيم را براي سرنگوني كاخ نمروديان و موسي را براي سرنگوني كاخ فرعونيان و حسين (ع) را براي سرنگوني بساط يزيديان ياري فرمودي امام خميني (ره) را در سرنگوني و بر چيدن بساط طاغوتيان شرق و غرب ياري فرما.

    امت حزب الله از ولايت فقيه تا سر حد جان دفاع كنيد كه  من راهم را انتخاب كرده ام و از كشته شدن در راه الله هراسي ندارم، راه من  راه مسلمانان صدر اسلام و راه علي (ع) و حسين (ع) مي باشدو خلاصه قدر اين انقلاب و اين رهبر عظيم و ولايت فقيه را بدانيد كه به شما راه و رسم آموزنده اسلامي مي دهند و شما  را در سر حد مقصود كه همان الله است راهنمائي خواهند كرد.

    از كليه دوستانم مي خواهم كه براي محكم تر شدن پايه هاي حكومت اسلامي ، به  فعاليت هاي خود اضافه كنند تا با اين فعاليت و زحمت هاي شما پرچم پر رنگ توحيد در سراسر جهان برافراشته گردد.

    گوش به فرمايشات امام دهيد تا شايد مورد لطف و عنايت پروردگار و امام زمان (عج) قرار گيريد.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    خاطراتي از مادر شهيد(رباب هوشياري)

    فرزندم رضا نامزد داشت خيلي دوست داشتم شاهد عروسي و دامادي او باشم ولي خداوند چيز ديگري مي خواست. اعزام به جبهه فرا رسيد همگي جلو  درب مسجد قائم بوديم رضا هم آنجا بود ، يك وقتي مادر نامزدش كه حالا نمي خواهم اسمش را بياورم به شوخي به رضا گفت: رضا اگر زخمي  يا مجروح يا معلول شدي به تو زن نمي دهم. او خنديد و گفت نگران نباش، من زخمي و مجروح نمي شوم. اميدوارم شهيد شوم. من گفتم: پسرم به زودي ازدواج كن . مي گفت: انشاءالله از جبهه كه برگشتم ازدواج مي كنم. وقتي از جبهه بر مي گشت چون كه جبهه جنوب بود، فاو بود يا گپه يا چوبه، آنجا درختچه حنا سبز مي شد. مي آمد از جبهه تا حنا آورده ، مي گفت:  مادر به همسايه ها هم حنا بده، حتي همسايه ها را يكي يكي خبر مي كرد.برويد خانه ما نزد مادرم حنا برداريد . او نذر امام رضا(ع) بود، بدين لحاظ وقتي متولد شد اسم او را رضا گذاشتيم. او مي رفت كار كارگري مي كرد، پولهايش را مي داد به من و پدرش يا اين كه براي خانواده آن چه لازم بود مي خريد،خيلي فعال و كاري بود. فرزندم رضا به بسيج  و فعاليت در بسيج خيلي علاقه مند بود . دوست داشت اوقات فراغتش در بسيج و مسجد همراه بسيجيان باشد به همين خاطر چندين بار به جبهه رفت. روزي كه خبر شهادتش را  شنيدم در حياط بودم و داشتم كارهاي منزل و خانواده را انجام مي دادم كه آقايان سيد محمد تقي هاشمي و سيد رشيد به پدر وي خبر داد ما هم خبر دار شديم به جز شكر خدا و پناه بردن به خدا چه كاري مي توانستيم بكنيم؟ واقعاً شهادت فرزند و خبر شهادت براي ما سخت است ، ولي احساس مي كردم انگار خداوند با نيروي عجيبي  مرا ياري مي كند. فرزندم سنش 21 سال بود كه شهيد شد. او چندين بار به جبهه رفت تا اين كه در سال 1367 مورخه 4/4/67  در جزيره مجنون به شهادت رسيد. بعد از  شهادت شبي در خواب و رؤيا ديدم مي خواهم بروم به زيارت قبر شهيد به بهشت اكبر.انگار ديدم شهيد آمد و گفت: مادر اگر قصد رفتن به زيارت قبر من را داري به اندازه غذاي سهميه من بده به خانواده فقير همسايه ها. من هم وقتي بيدار شدم براي همسايگاني كه نيازمند بودند غذا بردم و به گفته او عمل كردم.

     

     

    سجاياي اخلاقي شهيد(از زبان مادر)

    بسيار فعال و كاركن بود. هرگاه مي ديد همسايه ها يا دوستان مشغول كارند، آستين بالا مي زد و كار و كمك مي كرد.

    يكي از همسايگان تعريف مي كند : دو شب قبل از اين كه رضا به جبهه اعزام شود، ما داشتيم درب حياط كار مي كرديم، دوتا ماشين سنگ بود كه مي خواستيم جابه جا كنيم  او آمد كمك كرد تا ما همه سنگها راجابجا كرديم

    همينطور يكي از همسايه ها تعريف مي كند: 4 شب قبل از اعزام به جبهه مي خواستم كف اطاقم را سيمان بريزم، تنها بودم و قادر نبودم به تنهايي اين كار را انجام دهم، بدين لحاظ او را ديدم گفتم: راستي تو نمي تواني اين كار را انجام‌دهي؟ او نه تنها نه نگفت ، خوش حال هم شد و كف اطاق ما را در همان شب سيمان ريخت.

    از سجاياي اخلاقي شهيد اين بود كه بسيار كم توقع بود هيچ وقت نشد طلب مسائل عادي كند. بسيار به همسايه ها احترام مي گذاشت. جالب اين بود كه با توجه به اين كه وضعيت مالي خوبي نداشتيم  به همسايه ها و خويشان كم بضاعت كمك مي كرد. قبل از اين كه عازم جبهه هاي  حق عليه باطل شود او در بسيج شهداء اهرم فعاليت داشت، فعاليت او بيشتر به صورت نگهباني هر شب بود. هم چنين در جلسات هيئت هاي مذهبي شركت مي كرد و در مراسم عزاداري ابا عبدالله الحسين فعاليت داشت . به نماز و روزه بسيار اهميت مي داد و گاهي نشد نمازش از دستش برود و يا ماه رمضان بيايد او روزه نگيرد. هر چند هيچگونه وسايل خنك كننده نبود  ولي در گرما روزه مي گرفت و تحمل مي كرد، يا غذاي اندك در سحري مي خورد. روزه گرفتن را ادامه مي داد. او الگوي خانواده ها بود.

     

     

    خاطراتي از  برادر شهيد(حسن صبوحي)

    او خيلي به شهادت علاقه داشت تا آنجا كه بالشي در خانه بر دوش مي گرفت به عنوان تابوت و اشعار تشيع گلگون كفنان بر زبان مي آورد. هميشه آرزوي شهادت داشت و با اسارت سخت مخالف بود. از او خواستم  كه محاسن  تو بسيار بزرگ شده و تو را  اذيت مي كند. كوتاه كن  گفت : اگر سرم از بدنم جدا شود دست به چنين كاري نخواهم زد. روحيه عجيبي در او مشهور بود. تشييع جنازه شهيد بسيار شلوغ بود. از تمامي شهرهاي مجاور گروه موزيك پايگاه دريايي بوشهر از همكاران برادر شهيد مرتضي صبوحي همكاري جدي نمودند. مردم علاقه مند از خورموج و اهرم پيكر شهيد را تشيع كردند . از خاطرات شيرين ، پيكر در خون غلطيده برادرم بود كه به مدت شش ماه در جزيره مجنون از روي يك طرف بدن خوابيده بود. يك قسمت بدن شهيد سالم و قسمتي ديگر استخواني بيش نبود. مراسم عزاي شهيد به مدت هفت شبانه روز در اهرم برگزار شد دعاي پر فيض توسل و كميل هم قرائت شد. زمان خبر شهادت صبحي بود زمستان بود و نسيم خنكي مي وزيد. حاج اسكندر علمدار و سيدرشيد اميرزاده و حاج سيد محمد تقي هاشمي و بنياد شهيد خبر شهادت او را به ما رساندند و آن لحظه مراسم عزا در منزل ما بر پا شد. ما هر لحظه انتظار وصل او بعد از شش ماه را داشتيم ولي، اما … . دوستان او خبر شهادتش را داشتند و لي از ما ابا كردند.

    از خاطرات من حقير نويسنده ، باز كردن چمدان معطري بود كه بويي از دروازه بهشتي مي داد كه جاي اولياء و اوصياء الهي است او اكبر گونه به درجه رفيع شهادت نائل آمد. وسايل موجود در چمدان لباس هاي رزم، انگشتر، جانماز، تسبيح، سجاده، مهر، قرآن جيبي، عينك طبي، لباس هاي شخصي شامل جوراب، پولي ور، صابون، زير پيراهني و حوله و كارت تبريكي كه نامزد او به مناسبت عيد نوروز برايش ارسال نموده بود و در چمدان موجود بود.

    گاهي طلب مسائل مادي از خانواده نداشت. كم توقع بود. به همسايگان بسيار كمك مي نمود. علي الخصوص خانواده هاي كم در آمد و فقير. در بسيج مرتب نگهباني مي داد. به بستگان بسيار علاقه مند بود. دوستان تا هنوز به ياد او  بر تربت پاكش حاضر مي شوند و در سوگ و فراقش يقه چاك هستند و مي نالند. بيشتر تفريحات او در محدوده شهرستان بود.

     

     

    خاطراتي از  پدر شهيد

    فرزندم رضا را خيلي دوست مي داشتم، او بسيار فعال بود. هنوز امري به او نگفته بودم كه او آنرا انجام مي داد. يك بار گندم كاشته بوديم ولي نگران درو گندم بوديم. حالم خوب نبود. ديد من نگران بريدن گندم ها هستم كه فصل دروشان رسيد. گفت: بابا تو كاري نداشته باش، چند داس آماده كن، من هم چند داس آماده كردم. رفت و چند نفر از دوستان، دامادمان و خودش هم مشغول شد. در مدت يك روز گندمي كه بايد يك هفته طول مي كشيد بريده شود گندم ها تا غروب بريده شد. باور نمي كردم. آمد منزل ،گفت: بابا خيالت راحت شد. گفتم : چه طور مگه؟گفت: گندم ها تماماً بريده شد. هم چنين در كار باغ كمكم مي كرد. چندين اصله نخل او در باغ كاشته كه هم اكنون بزرگ شده اند.اصرار داشت به جبهه برود . حقيقتاً من ترس داشتم شهيد  شود. او مي گفت: پدر اسلام در خطر است . جنگ، جهاد با كفار و منافقين شوخي نيست. خلاصه نگران بودم. خدا را شاهد مي گيرم شب خوابيده بودم روي سكويي كه در حياط داريم. سيدي نوراني به خوابم آمد . در حالي كه آن سيد چوبي در دست داشت. در عالم خواب به من گفت: تو خودت نمي تواني به جبهه  بروي جبهه. براي چه جلوي پسرت را مي گيري؟ بگذار اين جوان برود جبهه و اين جوان مال من است.بگذار برود،بگذار برود… يكباره بيدار شدم.

    او چندين بار به جبهه رفت.در عمليات فتح المبين و كربلاي 5 و كربلاي 2 شركت داشت. و در كربلاي 2 از ناحيه شكم مجروح شد . يك روز بعد از ظهري بود . درب حياط نشسته بودم. ديدم آقاي مرحوم سيد محمد تقي هاشمي ، سيد رشيد اميرزاده و حاج احمد علمدار مي آيند به طرف منزل ما. آمدند رسيدند درب حياط توقف كردند، سلام و احوالپرسي كردند. با مقدمه چيني هايي كه كردندخبر شهادت فرزندم رضا را به من دادند. من  بعد از خوابي كه ديده بودم آمادگي داشتم و هميشه انتظار داشتم و احتمال مي دادم فرزندم رضا ممكن است شهيد شود و من بايد از لحاظ روحي آماده باشيم. بدين لحاظ وقتي اين بزرگواران خبر شهادت فرزندم را  دادند فقط صبر كردم و خدا را شكر كردم و امروز از مسئولين مي خواهم از خون شهدا پاسداري كنند. قدردان نعمت خدا باشند. شهدا نعمت هاي خدا هستند، حجت هاي خدا هستند. شهدا خيلي حق دارند.

     

    سجاياي اخلاقي  شهيد

    كداميك از فضائل اخلاقي اين شهيد بزرگوار را ذكر كنيم كه اداي حق مطلب در قبال اين شهيد بزرگوار كرده باشيم شهيد رضا صبوحي از دوران كودكي علاقه زيادي به پدر و مادر خود داشت و در كنار آنها در خانواده اي مذهبي و متدين و تلاشگر پرورش يافت روح همكاري و تعاون در وجود اين بزرگوار چنان شعله ور شده بود كه به ياري و كمك همه همسايگان  چه در كارهاي ساختماني يا كشاورزي هرگز دريغ نمي نمود. در دوران تحصيل ، دانش آموزي خوب از هر لحاظ بود. عشق و علاقه او به نماز آنچنان بود كه از سن 7 يا 8  سالگي نماز را از بهترين اعمال دانست و اهل نماز و مسجد شد و از ابتداي جواني در بسيج اهرم نام نويسي كرد و  در تمامي مراسم اجتماعي و سياسي و مذهبي شركت فعال و گسترده داشت.

    شهيد رضا صبوحي در بسيج اهرم  با ديگر بسيجيان جان بر كف آن زمان بارها رشادت ها و دلاوري هاي خود را ثابت كرده. مدام لبخند زيبايي بر لبانش نقش بسته بود. رفتار وي با دوستان و همسايگان بسيار عالي و زبان زد مردم و خاص و عام بود. شب ها با ميل و اشتياق اسلحه بر دوش مي گرفت و در كوچه ها و خيابان هاي اهرم مشغول پاسداري از دستاوردهاي انقلاب مي شد .

    شهيد صبوحي هميشه افراد با ايمان و مخلص را دوست داشت و مددكار مردم فقير و بي بضاعت بود .

    عشق به امام و به اسلام او را وادار كرد ، كه به سوي جبهه هاي حق برود و عاشقانه و مردانه در برابر نا مردان نا به كار بجنگد ، و براي اسلام عزيز افتخاري كسب كند. ما بايد در برابرخون شهداء ،  به خصوص شهيد صبوحي احساس مسئوليت از خود نشان داده و نگذاريم خون اين عزيزان به هدر رود ، كه روح پاكشان از ما ناراضي باشند. انشاءالله كه ملت ايران كماكان راه اين كبوتران عاشق كه راه امام راحلمان است ،  ادامه مي دهند و نمي گذارند حتي يك قطره خونشان به هدر رفته و ارزش آن عزيزان كم رنگ شود .

     

    سمند صاعقه

    سمند صاعقه زين كن سواره بايد رفت

    به عرش شعله سحر با ستاره بايد رفت

    نسيم زنده تاريخ عشق مي گويد

    سرخ انا الحق دوباره بايد رفت

    بگو به يوسف انديشه اي پمبر دل

    به چاه حادثه  هنگام چاره بايد رفت

    گذشت كشتي خورشيد از جزيره موج

    به غرقه گاه خطر زين كناره بايد رفت

    بپوش جوشن آتش به تن سوار فلق

    كه در مصاف خسان چون شراره بايد رفت

    به گوش لاله خونين، نسيم عاشق گفت

    چو گل ز باغ پاره پاره بايد رفت

    شكفته در افق خاك آفتاب يقين

    به بام ديده براي نظاره بايد رفت

    امير قافله نور مي دهد فرمان

    به عرصه گاه شهادت هماره بايد رفت

    رسيد لحظه موعود و نيست گاه درنگ

    به قاف واقعه بي استخاره بايد رفت
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاراهرم
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x