مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید مرتضی صبوری

1005
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام مرتضي
نام خانوادگی صبوري
نام پدر محمدعلي
تاریخ تولد 1343/09/20
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/12/13
محل شهادت خاك عراق
مسئولیت تك تيرانداز
نوع عضویت پاسداروظيفه
شغل -
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن اهرم
  • زندگینامه
  • خاطرات
  • شهيد مرتضي صبوري  در بيستم آذر ماه 1343  در يك خانواده مذهبي چشم به جهان گشود . وي در سال 1350 بود كه تحصيل در يكي از مدارس شهر اهرم  شروع نمود و با موفقيت دوران ابتدايي را به پايان رسانيد از خصوصيات اخلاقي ايشان در اين دوران همين بس كه بر اثر هوش و ذكاوتي كه داشت باعث شگفتي مربيان و معلمان خود مي‌شد . پس از دوره دبستان وارد دوره راهنمايي شد. و در يكي از مدارس راهنمايي شهر اهرم  به نام انوشيروان به مديريت محمد حسين زاده و دبيراني همچون مصطفي افخمي، چاهي بخش و غيره در آن آموزشگاه به تحصيلات خود در اين مقطع ادامه داد در مقطع راهنمايي بود كه پدر خود را از دست داد اما مرتضي ديگر بزرگ شده قد كشيده بود و هر چند ضايعه از دست دادن پدر براي او مهم بود اما اينگونه نبود كه باعث منزوي شدن او زا جامعه  شود و دست از تلاش و تحصيل و كار بردارد . زيرا پرورده پدر و مادري بود كه او را متدين و مذهبي بار آورده بودند . در همين ايام بود كه مبارزات عمومي ملت ايران عليه رژيم ستم شاهي طاغوت شروع شد و مرتضي در شهر اهرم به صورت يك نيروي فعال در مراسمات و اعتصابات مدارس شركت مي كرد و دوستان را تشويق به تعطيلي مدرسه به منظور مبارزه با رژيم طاغوت مي كرد و با پيروزي انقلاب و شروع زندگي جديد به عنوان سربازي فداكار اسلحه را به دوش گرفت و به پاسداري از ميهن اسلامي پرداخت . و با شركت در بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سنگر شهداي انقلاب را پر نمود با شروع جنگ تحميلي و تجاوز رژيم بعثي عراق به ايران اسلامي علاقه زيادي جهت نبرد با مزدوران بعثي را داشت و از آرزوهاي او  بود كه توفيق شركت در عمليات بزرگ عليه بعثيان شركت نمايد تا بتواند با تلاش جنگ آوري  خود دشمنان زبون را به خاك و خون كشد به همين خاطر در آستانه عمليات والفجر مقدماتي راهي ديار نور يعني جبهه هاي جنگ حق عليه باطل مي شود و در آن عمليات به عنوان تك تير انداز سلاح بر دوش دريكي از گردان هاي عمليات آماده هجوم به مواضع سربازان عراقي گرديد اما بنا به فرمان فرمانده كل قوا عمليات صورت نگرفت و مرتضي دل نگران بر گشت اما يكي  از همكلاسي ها و همشهري هاي او به نام علي آرمين در مناطق جنگي بر اثر تير اسلحه دشمن به شهادت مي رسد . شهادت دوستش علي او را سخت متاثر مي سازد.آرزو مي‌كرد اي كاش خداوند او را هم به خيل شهدا ملحق مي كرد.

    بعد از مراجعت از جبهه به عضويت كميته انقلاب اسلامي در آمد. بعد از گذشت 6 ماه دفترچه آماده به خدمت مقدس سربازي را دريافت كرد و به عنوان پاسدار وظيفه راهي ديار نور جبهه هاي باختران  غرب كشور گرديد و قريب بيست ماه دوران مقدس سربازي را آنجا گذراند . در حين خدمت مقدس سربازي در مورخه 13/12/64 در حمله گسترده اي شركت كرد و در همين عمليات در ارتفاعات مشرف بر سليمانيه بود كه او به فيض شهادت نائل مي آيد و چه زيبا چند دقيقه قبل از شهادت انگشتر خود را به رسم يادگاري  به يكي از دوستان همرزمش مي دهد كه به دست مادرش بسپارد  . پيكر مطهرش بعد از 8 روز به زادگاهش اهرم تنگستان انتقال در خيل ملائكه الله و ارواح طيبه همه شهدا و امت حزب الله تشييع مي شود و در بهشت اكبر اهرم به خاك سپرده مي شود . او از عاشقان پر و بال سوخته خميني (ره) كبير بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران بود.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    خاطراتي از مادر شهيد

    از خاطراتي كه از مرتضي دارم اينكه  مرتضي از جبهه برگشته بود چند روزي  مرخصي داشت يك روز در حياط داشتم كارهاي شستشوي ظروف و لباس ها را انجام مي دادم مرتضي در اطاق نشسته بود صدايي شنيدم. با آهنگي خوش دارد شعر مي خواند و مي گويد:

    شهيدم من شهيدم من          به كام خود رسيدم من          الا مادر حلالم كن             به كام خود رسيدم من

    من كمي گوش دادم يكباره حالم منقلب شد گفتم مادر خدا نكند تو شهيد شوي چرا اينگونه مي گويي ؟ انشاءالله زنده باشي گفت : مادر مگر چه اشكال دارد كه من  هم شهيد شوم .

    ديگر از خاطراتي كه دارم شبي بود كه فرداي آن روز مي خواست به منطقه برگردد. اگر هوا باراني مي شد او نمي‌توانست برود من گفتم خدايا به حرمت خون شهدا فردا را باراني كن كه مرتضي هم پيشمان باشد . يكباره گفت مادر نگاه كن چه قدر شهدا مقامشان نزد خدا بالاست كه تو خدا را به شهدا قسم مي دهي بعد به من مي گويي آرزوي شهادت نداشته باش . من او را در بغل گرفتم .

    وقتي خبر شهادتش  را برادران سپاه برايم آوردند . انگار آماده بودم گفتم خدايا مرتضي را در راه خودت داده ام از من بپذير .

    هميشه در عالم رؤيا او را مي بينم انگار كنار جويبارها و درختان بهشتي است انگار منتظر من است .

    خاطراتي از هم رزم شهيد (رضا حبشي)

    شهيد صبوري ، به عنوان سرباز وظيفه در پادگان شهيد حاج همت روانسر در يكي از بخش هاي استان كرمانشاه خدمت   مي كرد . هنگامي كه در پادگان مشغول بازي فوتبال بوديم گفتند كه چه كسي دلش مي خواهد به جبهه جنگ برود اولين كسي كه دستش بالا كرد ، شهيد صبوري  بود هنگامي كه به جبهه جنگ رفتيم شب عمليات همه بچه ها همديگر را در آغوش مي گرفتند كه صحنه اي غير قابل توصيف بود و حالا حركت براي عمليات . اولين عمليات ما به عنوان نيروي پشتيباني دوش به دوش همديگر به مدت 7 شبانه روز آن هم پياده در كوهستان هاي سليمانيه عراق حركت مي كرديم تا كه آن شب آخر يعني شب عمليات كه شهيد صبوري به من گفت برادرم بيا با هم  انگشترهايمان را براي يادگاري  عوض كنيم و من هم قبول كردم و يادگاري شهيد صبوري را در دست خود كردم. خودش گفت رضا جان من مي دانم يكي از ما حتماً شهيد  خواهد شد هر كسي كه شهيد شد چه من و چه تو همديگر را حلال كنيم.

    دو ساعت قبل از عمليات كه هوا باراني بود و ما زير باران روي گل چند لحظه به دليل خستگي به شدت خوابمان گرفته بود و يك پتو هم بيشتر نداشتيم آن پتو را دونفري به روي خود انداختيم اما تمام بدنمان خيس آب و گل آلود بود و از سرما داشتيم يخ مي زديم . شهيد صبوري كه چهار گلوله آر پي جي و يك قبضه كلاش  در دست داشت جلو من حركت مي كرد در آن شب گاهي دست همديگر را مي گرفتيم و راه مي رفتيم.

    وقتي عمليات شروع شد ساعت 30/4  صبح بود كه صبوري مرا صدا مي زد كه عراقي ها دارند به سوي ما حمله مي‌كنند. مرتضي شروع كرد به تيراندازي و به دليل مشغول بودن يك لحظه به خود آمديم 3 ساعت از عمليات گذشته بود و در آن شب تعدادي از هم رزمان به شهادت رسيده بودند اما هنوز شهيد صبوري زنده بود و با همديگر گفتگو مي كرديم . صبح شد آفتاب طلوع كرد عمليات همچنان ادامه داشت ساعت 9 صبح نيروهاي عراقي پاتك زدند يكي از فرماندهان كه پاسدار رسمي بود به ما دونفر گفت شما بياييد جلوتر سنگر بگيريد ما هم راه افتاديم. اين راه رفتن باز هم مرتضي جلو من حركت مي كرد . شهيد خيلي خسته بود  دستي روي زانوهايش گذاشت و خميده حركت مي‌كرد تا اينكه نشست . من هم  10 متري جلوتر از او نشستم سنگ بزرگي نزديك ما بود آن را پناه كرديم حمله نيروهاي عراقي شدت گرفت . آتش سنگين زمين و هوا  را به هم دوخته بود تا اينكه جنگ به شكل تن به تن در آمد . شهيد در همين لحظه هدف گلوله آر پي جي دشمن قرار گرفت .

    خاطراتي ديگر از رضا حبشي هم رزم شهيد

    شهيد صبوري براي همه پادگان و همرزمان خود الگو بود و خدا مي داند كه هركسي كه لايق باشد شهيد مي شود. به خدا قسم شهيد صبوري هيچ وقت نمازش فراموش نمي كرد حتي در هنگام جنگ و عمليات نمازش خوانده و در ماه مبارك رمضان در منطقه كردستان 30 روز روزه مي گرفت و گاهي از كسي ناراحت نمي شد او تنها كسي بود كه هميشه به فكر عدالت بود و حق كسي را پايمال نمي كرد و گاهي تنها هم نصيحت ديگران مي كرد كه نبايد كسي حق كسي را پايمال كند گاهي وقتها براي غذا دادن صف مي گرفتند خيلي ها نوبت رعايت نمي كردند ولي ايشان در بد ترين شرايط در صف مي ايستاد تا نوبتش شود . همه دوستش داشتند .

    چون صبوري بچه بوشهر (اهرم) بود و همشهري بنده ، همه سربازان سؤال مي كردند كه صبوري همشهري شماست؟ و بنده هم افتخار مي كردم كه صبوري همشهري بنده است صبوري با حوصله، صبور و شكيبا و حتي بعضي مواقع به عنوان پرستار بيماران در بيمارستان سرپرستي و پرستاري مي كرد و حتي از پول خودش براي ديگران استفاده مي كرد . در پادگان شهيد همت ، صبوري را به عنوان مهمترين شخص خداشناس مي شناختند و هيچ موقع كسي به صبوري در نظام دستور نمي داد. ايشان خودش به عنوان جلودار در همه كارها حركت مي كرد و پيش قدم مي شد . شهيد حتي در بعضي موقع خودم مي ديدم كه سهميه غذايش كه چند تكه نان خشك بود و در منطقه غذا نبود  به ديگران مي‌داد. بله شهيد صبوري خدا دوستش داشت  و خدا هركس  را دوست دارد به پيش خودش مي خواند و چون لياقت بهشت داشت و در صف عاشوراييان حسيني ملحق شد .

     خاطراتي از  دوست شهيد (محمد باقر خادم)

    اين شهيد عزيز هميشه دوستدار طبيعت بود و اكثر اوقات فراغت به طبيعت و مخصوصا به كوهستان مي رفت آن هم براي پرورش جسم و روح خود . در يكي از روزها كه بنده و تعدادي از برادران همراه شهيد بزرگوار بوديم و در آن روز صداي باد و پرندگان و خش خش درختان به گوش مي رسيد، شهيد بعد از مدتي سكوت و گوش دادن به صداها گفت اي برادران اين صداها چه صداي باد چه صداي پرندگان و غيره همگي بزرگواري خداوند را و نعمت هاي بيكرانش را ياد مي كنند . اگر ما انسانها اين نعمت ها را  و عقلي كه به ما عطا فرموده ستايش نكنيم . واي  به حالمان و بهترين ستايش ما ، ايثارگري و كوشش در راه خداوند و اعتلاي حكومت اسلامي است . به راستي اين شهيد عزيز با نثار جان و خون خود ، خداوند كريم را ستايش فرمود و در راه ميهن اسلامي و اسلام ناب محمدي (ص) خون خود را تقديم حضرت باري نمود.

    سجاياي اخلاقي  شهيد

    مرتضي بسيار پسر متين و مؤدب داراي حجب و حياء بود. او همينكه  خود را شناخت دنبال كارهايي  كه باعث ترقي و پيشرفت روحي و معنوي او باشد رفت. هرگاه مي گفتند مرتضي كجاست ، مي گفتند معلومه يا مسجد است ، يا بسيج. او مسجد را بعد از خانه و خانواده براي خود انتخاب كرده بود . بسيار متكي به خدا و توكل بر او داشت يكي از نزديكان مي گويد به او گفتم مادرت تنهاست ، مابقي برادرانت نزد او نيستند ، گفت نگهدار مادرم خداست و انشاءالله برادرانم. من نمي توانم اينجا بمانم و بخوابم، اينجا جاي من نيست .او بسيار با بچه هاي كوچك خانواده هاي برادران و خواهران خود مهربان و با عاطفه بود . با بچه ها بازي مي كرد. برايشان تنقلات و شكلات مي آورد بچه ها با او دوست بودند. از لحاظ  پوشش خيلي متين و آراسته بود و ظواهر مذهبي را رعايت مي كردو هميشه دوستان را توصيه به رعايت ظواهر ديني و مذهبي مي كرد . شركت در نماز هاي جماعت و دعاهاي كميل و توسل و زيارت عاشورا و غيره هم  از جلوداران بچه هاي مسجد بود. چون زياد به كارهاي بسيج و مسجد امثالهم توجه داشت  كمتر مي رسيد كه برود ورزش ،البته  اهل ورزش بود . در تيمهاي  ورزشي شركت داشت ولي اواخر بيشتر توجه اش بسيج ، جبهه و جنگ شده بود و او شهادت را براي خود سعادت مي دانست و چه زيبا به خيل شهدا پيوست .

    در افقهاي شهادت


    اي شهيدي كه زخون تو كفن رنگين است                                                         شهر در سوگ تو ماتم زده و غمگين است

    سرخي خون تو هرگز نشود پاك از خاك                                                       دلت آيئنه خورشيد حقيقت بين است

    بيرق سرخ تو افراشته بر بام جهان                                                                  سينه ات سنگر ايمان به خون آذين است

    به سر خاك تو خون جوش زند تا به  ابد                                                         نام جاويد تو تاريخ قيام دين است

    روح خورشيدي و اسطوره هستي با تو                                                            بي تو بر دوش زمان ثانيه ها سنگين است

    سيل فرياد تو ديواره اعصار شكست                                                           نبض تاريخي و تاريخ ز تو خونين است

    نعره خون تو ضحاك زمان رسوا كرد                                                                  مرگ اينگونه به ارزندگي ننگين است

    در افقهاي شهادت به خدا پيوستي                                                                   راز جاويد شدن معني بودن اين است
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاراهرم
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x