نام عالي
نام خانوادگی زنده بودی
نام پدر نجف
تاریخ تولد 1337/07/09
محل تولد بوشهر - تنگستان
تاریخ شهادت 1365/02/04
محل شهادت فاو
مسئولیت جهادگر
نوع عضویت جهادگر
شغل عضو شورای جهاد سازندگی تنگستان
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن قباكلكی
شهيد عالي زندهبودي در نهم مهرماه سال يكهزار و سيصد و سی و هفت در سرزمين دليران تنگستان در روستاي قباکلكي در اتاقي گلي چشم به جهان هستي گشود. شايد آن روز كه اين نوزاد به عرصهي هستي قدم گذاشت، كسي نميدانست، زماني فرا خواهد رسيد كه او از فرزندان نوشكفته جهان اسلام خواهد شد. كسي چه مي دانست كه مسير زندگيش به پاياني سراسر اوج و عظمت و شرافت ختم ميشود.
شهيد عالي از همان آغاز نوجواني راه كمال و سعادت را انتخاب نمود. هنوز (20) بهار از گل وجودش نگذشته بود كه در تشكيل حاكميت اسلام و پيروزي نهضت رهائي بخش مستضعفان به رهبري حضرت امام خميني (ره)، با قلبي مملو از عشق به رهبر و پيشواي خود، همه وجودش را وقف امام و انقلاب ميدانست و همين عشق و علاقه وافر او به امام و اسلام بود كه از او جواني بي قرار، خداجو و خدا ترس ساخته بود. او بسان يك مسلمان واقعي، مركب راهوار محبت اولياء الله را برگزيد و عاقبت به ساحل رستگاري و فلاح نائل گشت.
شهيد عالي، انسان پاك طينتي بود كه درس اخلاق را توأم فرا ميگرفت و علم و عمل را همراه به كار ميبرد. سينه صيقل خورده او به نور باران توحيد، جزء خدمت به دين و مردم چيزي در آن نقش نبسته بود. آري ذات پاك و دل هوشيار و جان بيدار او در انتظار سالهائي بود كه ميبايست وجودش را وقف، خدمتگذاري به مردمي نمايد كه ساليان متمادي رخت محروميت بر چهرهي آنان افكنده شده است.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، رسماً در سال (60) در نهاد مقدس جهاد سازندگي و بعنوان مسئول كميته فرهنگي فعاليت خود را آغاز نمود. از همان ابتداي ورود به جهاد، تمام تلاش شبانه روزي خود را در راه خدمت به محرومين جامعه گذاشت. و پس از مدتي وي به عضويت شوراي جهاد شهرستان تنگستان درآمد. در چهرهي معصومانه شهيد، صفا و مهرباني موج ميزد. نگاهش سفره مهرباني بود كه هميشه گسترده بود و هر كس او را ميديد شيفتهي اخلاقش ميشد. روحي با عاطفه و دلي حساس داشت. با اخلاق نيكويش در كمترين مدت، دوستان فراواني مييافت. در چشمان او غمي جانكاه از غم از دست دادن دوستانش لانه كرده بود. ياد باران سفره كرده و انتظار وصال آنان، موجب گرديد كه جهاد سبز را رها و به ديار عاشقان بشتابد. همه
مي دانستند كه روح شيفته او، وي را براي ماندن در اين دنيا نساختهاند.
از وقتي قدم در خاك مقدس جبهه نهاد، لحظهاي آرام و قرار نداشت. شجاعت و ايثار و اخلاصش زبانزد خاص و عام رزمندگان بود. در زمان حضورش در جبهه، از انجام هيچ كاری دريغ نورزيد با وجودي كه مسئوليت معاونت فرماندهي گردان بعهده داشت. اما با عشق و اخلاص، تمامي شبها به دور از چشم ديگران به شستن لباسهاي رزمندگان ميپرداخت. او كه با اين اخلاص خود توانسته بود به قرب حضرتش نزديك شود. عاقبت در سحرگاه روز چهاردهم ارديبهشت ماه سال (1365) بر اثر تركش خمپاره دشمن در محور عملياتي كارخانه نمك (فاو) در سن (28) سالگي در آرامش شهادت در سينهي ملكوت، جاودانه شد. و به مقام كمال بندگي خدا نائل گشت.
از اين شهيد والامقام يك فرزند پسر بنام مصيب و يك دختر بنام صائمه به يادگار مانده كه در سنگر علم و دانش در رشته هاي مهندسي برق و الكترونيك و حقوق به امر تحصيل مشغولند. روحش شاد و رحمت پروردگارش هر لحظه بر او فزوني باد.
ادامه مطلب
شهيد عالي از همان آغاز نوجواني راه كمال و سعادت را انتخاب نمود. هنوز (20) بهار از گل وجودش نگذشته بود كه در تشكيل حاكميت اسلام و پيروزي نهضت رهائي بخش مستضعفان به رهبري حضرت امام خميني (ره)، با قلبي مملو از عشق به رهبر و پيشواي خود، همه وجودش را وقف امام و انقلاب ميدانست و همين عشق و علاقه وافر او به امام و اسلام بود كه از او جواني بي قرار، خداجو و خدا ترس ساخته بود. او بسان يك مسلمان واقعي، مركب راهوار محبت اولياء الله را برگزيد و عاقبت به ساحل رستگاري و فلاح نائل گشت.
شهيد عالي، انسان پاك طينتي بود كه درس اخلاق را توأم فرا ميگرفت و علم و عمل را همراه به كار ميبرد. سينه صيقل خورده او به نور باران توحيد، جزء خدمت به دين و مردم چيزي در آن نقش نبسته بود. آري ذات پاك و دل هوشيار و جان بيدار او در انتظار سالهائي بود كه ميبايست وجودش را وقف، خدمتگذاري به مردمي نمايد كه ساليان متمادي رخت محروميت بر چهرهي آنان افكنده شده است.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، رسماً در سال (60) در نهاد مقدس جهاد سازندگي و بعنوان مسئول كميته فرهنگي فعاليت خود را آغاز نمود. از همان ابتداي ورود به جهاد، تمام تلاش شبانه روزي خود را در راه خدمت به محرومين جامعه گذاشت. و پس از مدتي وي به عضويت شوراي جهاد شهرستان تنگستان درآمد. در چهرهي معصومانه شهيد، صفا و مهرباني موج ميزد. نگاهش سفره مهرباني بود كه هميشه گسترده بود و هر كس او را ميديد شيفتهي اخلاقش ميشد. روحي با عاطفه و دلي حساس داشت. با اخلاق نيكويش در كمترين مدت، دوستان فراواني مييافت. در چشمان او غمي جانكاه از غم از دست دادن دوستانش لانه كرده بود. ياد باران سفره كرده و انتظار وصال آنان، موجب گرديد كه جهاد سبز را رها و به ديار عاشقان بشتابد. همه
مي دانستند كه روح شيفته او، وي را براي ماندن در اين دنيا نساختهاند.
از وقتي قدم در خاك مقدس جبهه نهاد، لحظهاي آرام و قرار نداشت. شجاعت و ايثار و اخلاصش زبانزد خاص و عام رزمندگان بود. در زمان حضورش در جبهه، از انجام هيچ كاری دريغ نورزيد با وجودي كه مسئوليت معاونت فرماندهي گردان بعهده داشت. اما با عشق و اخلاص، تمامي شبها به دور از چشم ديگران به شستن لباسهاي رزمندگان ميپرداخت. او كه با اين اخلاص خود توانسته بود به قرب حضرتش نزديك شود. عاقبت در سحرگاه روز چهاردهم ارديبهشت ماه سال (1365) بر اثر تركش خمپاره دشمن در محور عملياتي كارخانه نمك (فاو) در سن (28) سالگي در آرامش شهادت در سينهي ملكوت، جاودانه شد. و به مقام كمال بندگي خدا نائل گشت.
از اين شهيد والامقام يك فرزند پسر بنام مصيب و يك دختر بنام صائمه به يادگار مانده كه در سنگر علم و دانش در رشته هاي مهندسي برق و الكترونيك و حقوق به امر تحصيل مشغولند. روحش شاد و رحمت پروردگارش هر لحظه بر او فزوني باد.
«يا ايها الذين آمنو اتقوالله وابتغواليه الوسيله و جاهدوا في سبيله لعلكم تفلحون». اي اهل ايمان از خدا بترسيد و (بوسيله ايمان) و پيروي از
(اولياء حق) به خدا توسل جوئيد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد.
«ولا تقولوالمن يقتل في سبيل الله امواتاً بل احياء ولكن لاتشعرون». و آن كسي را كه در راه خدا كشته شود مرده نپنداريد بلكه او زنده ابدي است ولكن همه شما اين حقيقت را در نخواهيد يافت.
«الجنه تحت ضلال السيوف». بهشت زير سايه شمشيرهاست.
«قال رسول الله»
«اما بعدفان الجهاد باب من ابواب الجنه». جهادي دري است از درهاي بهشت. «مولاي علي (ع)»
«ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي يا سيوف خذيني». اگر دين
محمد (س) جز به كشته شدن من پايدار نمي گردد اي شمشيرها مرا دريابيد. «امام حسين (ع)»
«شهادت ارثي است كه از اولياء به ما رسيده است». «امام خميني»
«براي ملت بپاخاسته ما و ما كه مسئوليتهاي بزرگ را بعهده گرفتهايم شهادت عشق است». «شهيد مظلوم بهشتي»
اسلام عليك يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك. عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي اليل و النهار و لاجعله الله آخر العهد منی لزيار تكم السلام علي الحسين و علي علی بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.
با درود به امام زمان مهدي موعود (عج) الحجه بن الحسن
صلوات الله عليه ائمه و نائب برحقش امام خميني وارواحناله الفداء و سلام به ارواح مطهر شهداي گلگون كفن انقلاب اسلامي به ويژه شهيدان جنگ تحميلي. درود و سلام به امت حزب الله به خصوص خانواده معظم شهداء، مفقودين و اسراء و معلولين و مجروحين جنگ تحميلي. مدتي بود كه در فكر نوشتن وصيتنامهاي بودم. دو يا سه تا هم نوشتم ولي چون از همه جهات كامل نبود بر آن شدم كه يك وصيت نامه ديگري بنويسم.
در موقعي شروع به نوشتن ميكنم كه نمي دانم مرگم كي فرا
مي رسد و موقع آن، آيا در بستري مي ميرم يا شهيد مي شوم. از آرزوهايم شهادت است اما نمي دانم كه لياقت آن را دارم يا نه خدا به آن آگاهتر است. لياقت داشتن را خدا به بندههاي خودش هديه خواهد كرد البته دعاي من اين است كه خدايا شهادت در راه خودت را نصيب من بفرما. به هر حال هر چه خواست خدا باشد همان است.
بار ديگر اسلام فقاهتي كه همه انبياء و ائمه اطهار براي اجراي آن آمدند به رهبري مردي از تبار ائمه معصومين، روح خدا، خميني، در عصرما مانند خورشيدي درخشان از قله كوهي به بلندي (1400) سال مظلوميت خود وظلمت و جهل قرنهاي متوالي حكومتهاي شيطاني طول كرد. و اين وعده خداوند است كه در قرآن در آياتي متعدد متذكر شده است كه اينك بقول امام بزرگوار اين جمهوري اسلامي مقدمه حكومت جهاني حضرت مهدي (عج)، ميباشد و زمينه ظهور آن بزرگوار ميباشد. باشد كه حكومت بدست او سپاريم.
و بخاطر همين است كه اسلام در طول تاريخ پر افتخار خود در سختترين شرايط با دشمنان شرق و غرب، كفر والحاد جنگيده است و امروز دشمنان اسلام در جنگ صفين، خوارج و جنگ احزاب، جنگ احد و جمل و دشمنان مكتب خدا در طول تاريخ بشريت به جنگ اسلام آمدهاند. بجاي مشركيني چون ابوسفيان و قبيله قريش، شوروي كمونسيم و اروپاي شرقي و بجاي مسيحيانی دروغين و مشرك، آمريكا و اروپاي غربي و بجاي يهوديان كينهتوز مدينه كه همگي در جنگ اعراب گرد هم آمده بودند تاريشه اسلام را از بن بركنند، اسرائيل صهيونيسم و بجاي عاشيه مسلمان و طلحه و زبير و موسي اشعري، سران حكومتهاي مرتجع وابسته.
كه امروز اسلام عزيز با مظلوميت خود با جبهه اتحاد كفر و شرك و التقاط جهاني در حال جنگ است و آنها هدف اصلي شان به آب و خاك و نفت و منابع مسلمين نيست بلكه مي خواهند ريشه اسلام را براي هميشه بركنند و جنگ تحميلي كه از آستين صدام كافر كه هم از شرق و غرب و حكومتهاي به اصطلاح اسلامي، كمونيسم بين الملل و صهيونيسم جهاني و امپرياليسم حمايت و هدايت مي شود و اين جنگ را امروز ما بايد به اتمام برسانيم تا اينكه بار ديگر نغمههاي جنگ صفّين و ذلت و خواري و مصيبتهايي كه در اين دوران به مسلمين و اسلام و ائمه معصومين ما روا داشتند تكرار نشود و نغمههاي صلح طلبي دشمنان رسوا را به خودشان برگردانيم.
امام فرمودند جنگ نعمت است. و تنور جنگ را بايد گرم نگهداريم. اگر اين جنگ تا بيست سال هم طول بكشد ما با تمام قدرت ايستادهايم. و بحمدالله اسلام عزيز كه دست خداوند به همراه آن است. «يدالله فوق ايديهم» دشمنان كور دل و نادان ما نمي دانند كه خداوند سپاه ابرهه را با سنگ ريزهاي به دهان مرغابي در هم
مي شكند و موسي تنها، بر قدرت فرعون غلبه مينمايد. كجا رفتند، نمرودها، ابوسفيانها، معاويهها و حتي دوران پادشاهي(2500) ساله كثيف پهلوي كه همگي به زباله دان تاريخ ريخته شدند و هيچ آثاري از آنها باقي نيست. و اسلام عزيز كه هر روز از تاريخ پر افتخار آن ميگذرد درخشانتر ميشود.
و اين جنگ سرنوشت ساز تاريخ اسلام است. و جنگ را با بهاي گراني به اينجا رسانديم و بايد با بهاي گرانتري به پايان برسانيم. بر همگي واجب است هر كس كه توان رزمي و مالي و زباني، قلم و هنر و تبليغ دارد در استمرار پيروزي نهايي قدم بر دارد. و بر كسي بهانه نيست كه امروز نتواند در جبهه حاضر شود. آنهايي كه توانايي جسماني دارند بدانند كه حضور در جبهه بر آنها واجب است چرا كه امام واجب كفايي دانسته است. همانطور كه امام حسين(ع) و پيامبر اسلام و حتي قرآن مجيد براي مسلمين دفاع از حريم اسلام و مقدسات اسلام و ممالك اسلامي واجب دانسته است.
امروز امتحان خداوندي شامل زن و مرد مسلمان است، خاموش ننشينيد؛ در خواب غفلت فرو نرويد. دنيا و مظاهرش شما را فريب ندهد. جدا شويد از اين همه زيبائيهاي دروغين دنيا و چند روز زندگي در آن، آنان كه امروز ميتوانستند به جبهه بروند و هنوز هيچ اقدامي نكرده اند و نگويند كه از خانواده ما يك نفر چند صباحي در جنگ بوده است اين امري است در اسلام كه بر هر فرد واجب است و تكليف. در قيامت هر كس نامه عملی جداگانه دارد. به جبهههاي خونين كربلاي ايران برويد. عشق به معبود و خدا و عظمت شناخت اسلام و پيامبرش و امامانش بيآموزيد.
چه كسي به جبهه رفته است. كه توانسته بعد از چند بار شركت در جنگ ماندن در خانه طاقت بياورد. و نجات دهيد خود را كه امتحان خداست اين جنگ تمامي امت حزب الله و شهيد پرور ما با قرباني بهترين عزيزان خود كه حماسههاي آنها در صفحات تاريخ خونبار اسلام براي هميشه تاريخ، آهنگ بيداري و آزادگي است. همچنين با منافقين گروهكهاي الحادي كه ... الحمدالله امروز مي رود كه حتي ريشههايشان در اين مملكت خشكيده شود. اين كوردلان و گمراهان مزدور وابسته به شرق و غرب در بعضي از شهرها و گاهي دانشگاهها اطلاعيه پخش كرده بودند كه حكومت فعلي براي ادامه خود به احساسات جوانان و نوجوانان و با زور و عدم آشنايي آنها به علوم اسلامي و آگاهيهاي روز جنگ استفاده ميكنند.
اي منافقين واي كسانيكه از راه خدا به گمراهي رفتهايد. چشمانتان كورباد، دست و زبانتان بريده باد، كه نميتوانيد عظمت جمهوري اسلامي و اخلاص رزمندگان اسلام در مناجات شبانه آنها در دل شب در سنگرها، ملائكههاي تقرب خدا با اشكهاي از خوف معبودشان از ريشههاي اعتقادي و سياسي اسلام فقاهتي كه از ائمه اطهار و علوم مقدس قرآن نشأت ميگيرد.
جهل و ناداني شما واضح و روشن است كه نمي دانيد امام ما در وصف عزيزان رزمنده امت اسلام چه خوب ميفرمايند: «شما در تاريخ كجا سراغ داريد كه داوطلب بيايند و بگويند كه من مي خواهم شهيد شوم و براي من دعا كنيد كه من شهيد بشوم و گريه كند كه دعا كنيد كه من شهيد بشوم» و ميفرمايند:
«شهداي شما پيروزند. ملت شما پيروز است. شما يك ملتي داريد كه در تمام دنيا مثل شما پيدا نميشود. و ملت ما اكنون با شهادت و فداكاري خود گرفته است. و از هيچ دشمن و هيچ توطئهاي هراس ندارد. ملتي كه تازه عروس و تازه دامادش براي شهادت داوطلبند و خود را براي هر پيشامدي مهيا كرده است از چه ميترسد. ملتي كه خود و همه چيز خود را براي اسلام مي خواهد پيروزمند است. ما در كشته شدن و كشتن پيروزيم. اين حقير از امامم مي گويم چون مقلد و پير و امام هستم چون ولايت فقيه و اصل امامت از اعتقاداتم است.
اي منافقين كوردل ننگتان باد. ما با عشق سرشار از محبت به امام و شناختي كامل از اسلام عزيز و محبتي و شناخت قلبي به پيامبر اسلام و ائمه معصومين و مي دانيم كه جمهوري اسلامي استمرار حكومت محمد(ص) و آل محمد(ص) است و به عشق شهادت آگاهانه و آزادانه در راه الله قدم بر مي داريم و مرگ را حسين وار و عاشقانه و با آگاهي كامل پذيرا هستيم. حقير به شما فريب خوردگان كه تفكر و انديشههاي التقاطي و الحادي را محور اعتقادات خود قرار دادهايد.
مي گويم خود را از جهل و ناداني و وابستگي برهانيد. و به دامن مكتب انسان ساز اسلام و امت حزب الله بيائيد. و توبه به تقرب خدا بجوئيد. كه شايد رحمت خدا شامل حالتان شود كه خداوند ارحم الراحمين است.
چند جملهاي با شما امت حزب الله هر چند اين حقير كوچكتر از آن هستم كه پيامي به محضر و پيشگاه شما امت نمونه داشته باشم. بلكه به عنوان حلاليت طلبي. اي دوستان و همنوعان، هر كسي كه تا حالا در برخوردها و رفت و آمدهاي اجتماعي چه در روستايمان و يا در محيط كار و فعاليتها، در مدرسه و يا هر كجاي ديگر كه با هر كدام شما بودهام عاجزانه از شما تقاضا دارم كه وقتي اين وصيت نامه را شنيدي يا مطالعه كردي سه بار بگوئيد: «خدايا ما او را به رضاي تو بخشيديم و چنانچه حقي به گردن اينجانب داريد از شما التماس دارم كه مرا ببخشيد به اميد آنكه رحمت خداوندي نيز شامل حال اين بنده حقير شود». اينك چند موضوع را يادآوري مينمايم. امت حزب الله: «براي پيشبرد جمهوري اسلامي و تحقق پيروزي نهايي پيروز و مقلد ولايت فقيه و امام امت كه نائب بر حق مهدي است باشيد و رهنمودهاي ايشان را سر لوحه زندگي و مبارزات خود بر عليه دشمن قرار دهيد».
احكام و ارزشهاي اسلام را در فرد و جامعه تحقق دهيد و مبارزه با شيطان دروني و نفساني خود يعني مبارزه با نفس كه جهاد اكبر است را فراموش نكنيد و دائم در حال مبارزه و جهاد باشيد. مسجد را كه سنگر انقلاب و پايگاه عبادي و سياسي و نظامي اسلام محسوب
مي شود حفظ نمائيد.
به خانواده هاي معظم شهداء مفقودين ـ اسرا، معلولين و مجروحين احترام بگذاريد كه چشم و چراغ شما همين خانوادههاي عزيز هستند زيرا كه اين خانوادههاي معظم بهترين عزيزان خود و جگر گوشههاشان را قرباني راه الله كردهاند، خدا نكند كسي اهانتي يا سوء ظني به اين عزيزان داشته باشد كه خداوند عذاب دنيا و آخرت را به او روا ميدارد. خانواده شهداء الگوي مقاومت و ايثار در جامعهاند آنها را پشتوانه مبارزات خود قرار دهيد.
دعاي شريفه كميل و توسل و مراسم هاي مذهبي و عزاداري را با شكوه نگه داريد و شب جمعه را در منزل نگذرانيد و در دعاي كميل شركت نمائيد كه همين دعا، انقلاب را پيروز ميگرداند. عصر پنجشنبه همگي براي تجديد عهد و پيمان در كنار مزار شهداء تجمع نمائيد و خانواده شهداء را تنها نگذاريد.
اصل مهمي كه انقلاب اسلامي را تا كنون حفظ كرده است و آن را به پيروزي نهايي مي رساند، وحدت كلمه و يكپارچگي و برادري است. پس آن را حفظ نمائيد. و اما خانواده عزيزم قبل از اينكه در محضر شما عرض ادب نمايم چونكه از خودم چيزي ندارم از امام سخن ميگويم كه مي فرمايد:
«درود خداوند بر خانوادههاي شهدايي كه با صبر و شكيبايي و مقاومت و با تقديم عزيزان خود به خدا و اسلام بزرگترين
حماسه هاي تاريخ معاصر را ترسيم كرده و ميكنند، درود بر پاسداران اسلام كه با خون خود و مشتهاي گره كرده خود انقلاب اسلامي را بثمر رسانند ... ملت شريف ايران از شما خانوادههاي عزيز شهدا قدرداني مي كند و بالاتر از اين تقديري است كه از بارگاه مقدس خداوند نصيب شما و همه شهداي اسلام و ... و وابستگان آنان خواهد شد.
پدر و مادر مهربان، امروز امام زمان (عج) به شما كه فرزندان خود را قرباني در راه الله مي كنيد افتخار مي كند. پدر عزيزم و مادر عزيز اي بهترين طبيب درمان دردهايم و اي بهترين استاد پرورش و تربيتم اي بهترين معلم اخلاق من، حقير شرمسارم كه در برابر زحمات طاقت فرسا، حتي نتوانستم جوابگويي يك لحظه از زحمات و محبتهاي شما باشم. خدايا اين را صادقانه مي گويم و اغراق نميكنم. من تا هنوز نتوانستهام كوچكترين كاري در لياقت و شأن عزيزان كرده باشم. خدايا اگر اينها مرا نبخشند مي دانم كه تو مرا نميبخشي، اميدوارم پدر و مادرم مرا ببخشند و شهادت فرزند، شما را افسرده و پريشان دل نكند. و قوي دل باشيد و براي رضاي خداوند و احترام به پيامبر اسلام و ائمه معصومين و شكست دشمنان و منافقين نگراني و ناراحتي روحيه ايثارگري شما را متزلزل ميكند. و خدا را از ياد نبريد. مادر گرامي فرزندان اينجانب را در دامن گرم خويش با لطافت و مهرباني خاص خويش تربيت نمايد.
همسر گرامي من در شخصيت تو لياقت يك زن مسلمان را
توصيف شدني مي بينيم در اين وصيت نامه ضروري نيست و در
وصيت نامه خصوصي آنچه لازم بوده عرض ادب نمودهام، صائمه و مصيب را آنچه خداوند ميخواهد تربيت كنيد و بچههاي مسلمان با بينشی آزاده به جامعه اسلامي هديه نمائيد كه اين بزرگترين وظيفه توست. در برابر مشكلات صبر و شكيبايي زينب وار كه پيام حسين را به گوشهاي كم شنوا و مردم خفته در خواب خوش و بيداري را فرياد نمود. كتاب حماسه جاويد انقلاب اسلامي را كه حماسههاي خونين عزيزان شما آفريده به آنها بياموز و از برشان نمائيد.
برادران و خواهران گرامي: «در مقدمه صحبت با شما عفو و بخشش مي خواهم و اميدوارم شركت در جبهه را فراموش ننموده و پيروي و مقلد روح الله امام امت را تا خون در رگهايتان جاري است اتحاد بين هم و وحدت كلمه و حفظ احترام و كمك به يكديگر را فراموش نكنيد و خدا نكند كه مسائل دنيوي شما را با يكديگر نگران و بين شما تفرقه بيندازد».
برادران عزيز بزرگسال كوچكترها را نوازش كنيد و كوچكترها نيز به بزرگترها احترام خاص قائل شوند. خداوند شما را موفق بدارد.سخني با شما دوستان و عزيزان از انجمن اسلامي، گروه مقاومت و شوراي اسلامي روستا، برادران دلسوز و مسلمان و ايثارگر انجمن اسلامي حقير شرمنده ام كه در مقابل شما استادان گرامي چيزي به عنوان پيام بگويم. انجمن اسلامي نهادي است نو پا كه از متن مردم جوشيده است و مسئوليت بزرگ احياي فكر و انديشه اسلامي در جامعه كنوني را بعهده دارد. و از طرفي مسئول مبارزه اي طولاني با جهل و ناداني و تفكر التقاطي و هر نوع انديشه انحرافي هستيد. و هيچ وقت از مردم جدا نشويد و سر لوحه كار خويش اطاعت از امام بزرگوار و رهبري قاطع ايشان قرار دهيد ... و خود را مجهز و مسلح نمائيد كه در برابر موانع و دسيسههاي فرعي شكست نخوريد و از مردم روستايمان نيز تقاضا دارم كه از احترام به اين عزيزان دوست و عاشق انقلاب دريغ نورزيد و با كمكهاي اجتماعي و شخصيتي و مالي آنان را ياري دهيد.
برادران گرامي، رزمندگان عزيز گروه مقاومت، اي شيران روز و سربازان امام زمان كه در دل شب در پشت جبهه پاسداري از حرمت خون شهداء ميكنيد و در جبههها بزرگترين حماسه ميآفرينيد. شما عزيزان جنگ را بهتر مي شناسيد و عضو جنگيد و بار سنگين جنگ به عهده شماست. امت حزب الله با شركت خود در گروه مقاومت محفل برادران را گرم و برادران عزيز را تشويق نمائيد. شما برادران بسيجي براي پاسداري و تحقق راه شهداء عزيز گروه مقاومت را به شكلي منظم سازماندهي و با فعاليتي چشمگير براي رسيدن به هدف نهايي به پيش رويد. كه گروه مقاومت رحمتي عظيم براي امت و اين انقلاب محسوب ميشود.
خداوند در آيندهاي نزديك شما را به حرم ابا عبدالله و قدس شريف برساند. انشاء الله. شوراي اسلامي كه هنوز كارش را بطور جدي شروع نكرده است. و از آنجا كه با رأي آزادانه مردم بهترين اعضاء براي شوراي اسلامي انتخاب شده است اعضاء محترم شوري وظايف محوله از طرف مجلس شوراي اسلامي كه بر او تكليف كرده است با خلوص و يقين و براي رضاي خدا انجام دهد. انشاء الله
جهادگران عزيز، ياران محترم ـ همكاران گرامي عمل و كار شما چراغي روشن در دل همه مستضعفان علی الخصوص دل مردم روستا افروخته و در اين چند سال باورمان شده كه سازندگي شما خوابيهايي از قبيل فرهنگي ـ سياسي ـ اقتصادي ـ در فقيرترين مناطق را به آبادي مبدل كرده است. شما از جوشش مردم به وجود آمدهايد هميشه در كنار مردم و براي مردم و براي رضاي خدا قدم برداريد. شما توانستهايد تا كنون بدون هيچگونه وقفه بهترين سازندگي را براي انقلاب در بعد فرهنگي و عمراني ايجاد نمائيد. ولكن سرانجام انقلاب اسلامي نيز بر عهده شماست اين نعمتهاي بزرگ از ايمان و عمل و شعور شما جهادگران نشأت گرفته است آن را حفظ نمائيد و در رشد و شكوفايي آن کمر همت بگشائيد. باشد كه مردم پشتيبان اصلي شما باشند. و خداوند شما را در اين مسير پيروز و موفق بدارد. خدايا من لايق اين همه مزاحمت براي اين عزيزان نبودم، چند موضوعي دارم كه بگويم:
1- وصيت نامه بدهي و طلبي خود را نوشتهام و آنهايي كه در اين رابطه بدهكار يا طلبكار هستند به برادر عزيزمان عليرضا حاجي علي مراجعه نمايند. در بين اين وصيت اسامي بعضي از افراد ممكن است از قلم افتاده باشد. از شما خواهش دارم به برادرمان مراجعه نمائيد.
2- محل دفن من در قطعه شهداء بهشت رضا قباکلكي قرار دهيد.
خدايا:
من به جبهه آمدم تا اين كه انجام تكليف كرده باشم و عاشق شهادتم و اگر سعادت اين فيض الهي داشته باشم عنايت فرمايي نه براي چشم داشت به بهشت كه براي او قدمي برنداشتهام و اگر مرا قطعه قطعه كنند و جسم مرا بسوزانند و بر باد دهند باز مي گويم چنين مرگي را در آغوش ميگيرم. نه بهاء بهشت فقط بندگي خدا و انجام تكليف، درود به شهداي اسلام، درود به بهشتي مظلوم و رجايي و باهنر عزيز، درود به استاد شهيد مرتضي مطهري، درود به ارواح طيبه شهداي محراب، درود به مردان پاك شهداي جنگ علی الخصوص شهيد چمران و شهيدان گمنام، درود به مفقودين عزيز كه مظلومترين شهداي اسلاماند. درود به حسين معصومي استاد بزرگوارم كه روح او مرا به جبهه كشاند و از جبهه مرا به عشق خدا و شهادت رساند و از آنجا مرا به معراج خويش طلبيد.
خدايا آرزو ميكردم كه حسين عزيز را در حيات ببينيم كه او را در حيات دنيوي نيافتم جسمش را، ولي روحش در كالبد جانم و قلبم جاودان شد. خدايا از تو مي خواهم به هر سويي كه او را رستگار نمودي اگر چه از گناهانم درگذري و بر من منت گذاري و مرا بهمان و ياري كه او رفت رهنمون سازي. درود به شهيد غلامرضا، شهيد حسين، خسرو، عليرضا، اسماعيل، ماشاءالله روحشان شاد و راهشان مستدام باد. خدايا پيروزي نهايي عطا بفرما.خدايا نجات اسراي در بند دشمن را فراهم بفرما. خدايا پروردگارا امروز اسلام با تمام قوا و قدرت در برابر تمام قوا و قدرت كفر قرار دارد. خدايا اسلام عزيز را در شرايطي سخت حفظ نمودي و فتح را نصيب اسلام كردي، اين پيروزي را براي ما مستدام بدار. خدايا رحمت خود را در روز قيامت شامل حقير و خانواده عزيز بگردان. خدايا مفقودين به خانوادهشان باز بگردان. خدايا،خدايا،تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
بنده گنهكار و حقير و كوچك خداي بزرگ «عالي زندهبودي»، مورخه: 12/6/63
«ما ينبغي لامرء مسلم ان بييت ليله الاو وصيته تحت رأسه» سزاوار نيست كه مرد مسلمان شبي را سپري كند مگر اينكه وصيت نامه او زير سرش باشد. «امام صادق(ع)»
ادامه مطلب
(اولياء حق) به خدا توسل جوئيد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد.
«ولا تقولوالمن يقتل في سبيل الله امواتاً بل احياء ولكن لاتشعرون». و آن كسي را كه در راه خدا كشته شود مرده نپنداريد بلكه او زنده ابدي است ولكن همه شما اين حقيقت را در نخواهيد يافت.
«الجنه تحت ضلال السيوف». بهشت زير سايه شمشيرهاست.
«قال رسول الله»
«اما بعدفان الجهاد باب من ابواب الجنه». جهادي دري است از درهاي بهشت. «مولاي علي (ع)»
«ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي يا سيوف خذيني». اگر دين
محمد (س) جز به كشته شدن من پايدار نمي گردد اي شمشيرها مرا دريابيد. «امام حسين (ع)»
«شهادت ارثي است كه از اولياء به ما رسيده است». «امام خميني»
«براي ملت بپاخاسته ما و ما كه مسئوليتهاي بزرگ را بعهده گرفتهايم شهادت عشق است». «شهيد مظلوم بهشتي»
اسلام عليك يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك. عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي اليل و النهار و لاجعله الله آخر العهد منی لزيار تكم السلام علي الحسين و علي علی بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.
با درود به امام زمان مهدي موعود (عج) الحجه بن الحسن
صلوات الله عليه ائمه و نائب برحقش امام خميني وارواحناله الفداء و سلام به ارواح مطهر شهداي گلگون كفن انقلاب اسلامي به ويژه شهيدان جنگ تحميلي. درود و سلام به امت حزب الله به خصوص خانواده معظم شهداء، مفقودين و اسراء و معلولين و مجروحين جنگ تحميلي. مدتي بود كه در فكر نوشتن وصيتنامهاي بودم. دو يا سه تا هم نوشتم ولي چون از همه جهات كامل نبود بر آن شدم كه يك وصيت نامه ديگري بنويسم.
در موقعي شروع به نوشتن ميكنم كه نمي دانم مرگم كي فرا
مي رسد و موقع آن، آيا در بستري مي ميرم يا شهيد مي شوم. از آرزوهايم شهادت است اما نمي دانم كه لياقت آن را دارم يا نه خدا به آن آگاهتر است. لياقت داشتن را خدا به بندههاي خودش هديه خواهد كرد البته دعاي من اين است كه خدايا شهادت در راه خودت را نصيب من بفرما. به هر حال هر چه خواست خدا باشد همان است.
بار ديگر اسلام فقاهتي كه همه انبياء و ائمه اطهار براي اجراي آن آمدند به رهبري مردي از تبار ائمه معصومين، روح خدا، خميني، در عصرما مانند خورشيدي درخشان از قله كوهي به بلندي (1400) سال مظلوميت خود وظلمت و جهل قرنهاي متوالي حكومتهاي شيطاني طول كرد. و اين وعده خداوند است كه در قرآن در آياتي متعدد متذكر شده است كه اينك بقول امام بزرگوار اين جمهوري اسلامي مقدمه حكومت جهاني حضرت مهدي (عج)، ميباشد و زمينه ظهور آن بزرگوار ميباشد. باشد كه حكومت بدست او سپاريم.
و بخاطر همين است كه اسلام در طول تاريخ پر افتخار خود در سختترين شرايط با دشمنان شرق و غرب، كفر والحاد جنگيده است و امروز دشمنان اسلام در جنگ صفين، خوارج و جنگ احزاب، جنگ احد و جمل و دشمنان مكتب خدا در طول تاريخ بشريت به جنگ اسلام آمدهاند. بجاي مشركيني چون ابوسفيان و قبيله قريش، شوروي كمونسيم و اروپاي شرقي و بجاي مسيحيانی دروغين و مشرك، آمريكا و اروپاي غربي و بجاي يهوديان كينهتوز مدينه كه همگي در جنگ اعراب گرد هم آمده بودند تاريشه اسلام را از بن بركنند، اسرائيل صهيونيسم و بجاي عاشيه مسلمان و طلحه و زبير و موسي اشعري، سران حكومتهاي مرتجع وابسته.
كه امروز اسلام عزيز با مظلوميت خود با جبهه اتحاد كفر و شرك و التقاط جهاني در حال جنگ است و آنها هدف اصلي شان به آب و خاك و نفت و منابع مسلمين نيست بلكه مي خواهند ريشه اسلام را براي هميشه بركنند و جنگ تحميلي كه از آستين صدام كافر كه هم از شرق و غرب و حكومتهاي به اصطلاح اسلامي، كمونيسم بين الملل و صهيونيسم جهاني و امپرياليسم حمايت و هدايت مي شود و اين جنگ را امروز ما بايد به اتمام برسانيم تا اينكه بار ديگر نغمههاي جنگ صفّين و ذلت و خواري و مصيبتهايي كه در اين دوران به مسلمين و اسلام و ائمه معصومين ما روا داشتند تكرار نشود و نغمههاي صلح طلبي دشمنان رسوا را به خودشان برگردانيم.
امام فرمودند جنگ نعمت است. و تنور جنگ را بايد گرم نگهداريم. اگر اين جنگ تا بيست سال هم طول بكشد ما با تمام قدرت ايستادهايم. و بحمدالله اسلام عزيز كه دست خداوند به همراه آن است. «يدالله فوق ايديهم» دشمنان كور دل و نادان ما نمي دانند كه خداوند سپاه ابرهه را با سنگ ريزهاي به دهان مرغابي در هم
مي شكند و موسي تنها، بر قدرت فرعون غلبه مينمايد. كجا رفتند، نمرودها، ابوسفيانها، معاويهها و حتي دوران پادشاهي(2500) ساله كثيف پهلوي كه همگي به زباله دان تاريخ ريخته شدند و هيچ آثاري از آنها باقي نيست. و اسلام عزيز كه هر روز از تاريخ پر افتخار آن ميگذرد درخشانتر ميشود.
و اين جنگ سرنوشت ساز تاريخ اسلام است. و جنگ را با بهاي گراني به اينجا رسانديم و بايد با بهاي گرانتري به پايان برسانيم. بر همگي واجب است هر كس كه توان رزمي و مالي و زباني، قلم و هنر و تبليغ دارد در استمرار پيروزي نهايي قدم بر دارد. و بر كسي بهانه نيست كه امروز نتواند در جبهه حاضر شود. آنهايي كه توانايي جسماني دارند بدانند كه حضور در جبهه بر آنها واجب است چرا كه امام واجب كفايي دانسته است. همانطور كه امام حسين(ع) و پيامبر اسلام و حتي قرآن مجيد براي مسلمين دفاع از حريم اسلام و مقدسات اسلام و ممالك اسلامي واجب دانسته است.
امروز امتحان خداوندي شامل زن و مرد مسلمان است، خاموش ننشينيد؛ در خواب غفلت فرو نرويد. دنيا و مظاهرش شما را فريب ندهد. جدا شويد از اين همه زيبائيهاي دروغين دنيا و چند روز زندگي در آن، آنان كه امروز ميتوانستند به جبهه بروند و هنوز هيچ اقدامي نكرده اند و نگويند كه از خانواده ما يك نفر چند صباحي در جنگ بوده است اين امري است در اسلام كه بر هر فرد واجب است و تكليف. در قيامت هر كس نامه عملی جداگانه دارد. به جبهههاي خونين كربلاي ايران برويد. عشق به معبود و خدا و عظمت شناخت اسلام و پيامبرش و امامانش بيآموزيد.
چه كسي به جبهه رفته است. كه توانسته بعد از چند بار شركت در جنگ ماندن در خانه طاقت بياورد. و نجات دهيد خود را كه امتحان خداست اين جنگ تمامي امت حزب الله و شهيد پرور ما با قرباني بهترين عزيزان خود كه حماسههاي آنها در صفحات تاريخ خونبار اسلام براي هميشه تاريخ، آهنگ بيداري و آزادگي است. همچنين با منافقين گروهكهاي الحادي كه ... الحمدالله امروز مي رود كه حتي ريشههايشان در اين مملكت خشكيده شود. اين كوردلان و گمراهان مزدور وابسته به شرق و غرب در بعضي از شهرها و گاهي دانشگاهها اطلاعيه پخش كرده بودند كه حكومت فعلي براي ادامه خود به احساسات جوانان و نوجوانان و با زور و عدم آشنايي آنها به علوم اسلامي و آگاهيهاي روز جنگ استفاده ميكنند.
اي منافقين واي كسانيكه از راه خدا به گمراهي رفتهايد. چشمانتان كورباد، دست و زبانتان بريده باد، كه نميتوانيد عظمت جمهوري اسلامي و اخلاص رزمندگان اسلام در مناجات شبانه آنها در دل شب در سنگرها، ملائكههاي تقرب خدا با اشكهاي از خوف معبودشان از ريشههاي اعتقادي و سياسي اسلام فقاهتي كه از ائمه اطهار و علوم مقدس قرآن نشأت ميگيرد.
جهل و ناداني شما واضح و روشن است كه نمي دانيد امام ما در وصف عزيزان رزمنده امت اسلام چه خوب ميفرمايند: «شما در تاريخ كجا سراغ داريد كه داوطلب بيايند و بگويند كه من مي خواهم شهيد شوم و براي من دعا كنيد كه من شهيد بشوم و گريه كند كه دعا كنيد كه من شهيد بشوم» و ميفرمايند:
«شهداي شما پيروزند. ملت شما پيروز است. شما يك ملتي داريد كه در تمام دنيا مثل شما پيدا نميشود. و ملت ما اكنون با شهادت و فداكاري خود گرفته است. و از هيچ دشمن و هيچ توطئهاي هراس ندارد. ملتي كه تازه عروس و تازه دامادش براي شهادت داوطلبند و خود را براي هر پيشامدي مهيا كرده است از چه ميترسد. ملتي كه خود و همه چيز خود را براي اسلام مي خواهد پيروزمند است. ما در كشته شدن و كشتن پيروزيم. اين حقير از امامم مي گويم چون مقلد و پير و امام هستم چون ولايت فقيه و اصل امامت از اعتقاداتم است.
اي منافقين كوردل ننگتان باد. ما با عشق سرشار از محبت به امام و شناختي كامل از اسلام عزيز و محبتي و شناخت قلبي به پيامبر اسلام و ائمه معصومين و مي دانيم كه جمهوري اسلامي استمرار حكومت محمد(ص) و آل محمد(ص) است و به عشق شهادت آگاهانه و آزادانه در راه الله قدم بر مي داريم و مرگ را حسين وار و عاشقانه و با آگاهي كامل پذيرا هستيم. حقير به شما فريب خوردگان كه تفكر و انديشههاي التقاطي و الحادي را محور اعتقادات خود قرار دادهايد.
مي گويم خود را از جهل و ناداني و وابستگي برهانيد. و به دامن مكتب انسان ساز اسلام و امت حزب الله بيائيد. و توبه به تقرب خدا بجوئيد. كه شايد رحمت خدا شامل حالتان شود كه خداوند ارحم الراحمين است.
چند جملهاي با شما امت حزب الله هر چند اين حقير كوچكتر از آن هستم كه پيامي به محضر و پيشگاه شما امت نمونه داشته باشم. بلكه به عنوان حلاليت طلبي. اي دوستان و همنوعان، هر كسي كه تا حالا در برخوردها و رفت و آمدهاي اجتماعي چه در روستايمان و يا در محيط كار و فعاليتها، در مدرسه و يا هر كجاي ديگر كه با هر كدام شما بودهام عاجزانه از شما تقاضا دارم كه وقتي اين وصيت نامه را شنيدي يا مطالعه كردي سه بار بگوئيد: «خدايا ما او را به رضاي تو بخشيديم و چنانچه حقي به گردن اينجانب داريد از شما التماس دارم كه مرا ببخشيد به اميد آنكه رحمت خداوندي نيز شامل حال اين بنده حقير شود». اينك چند موضوع را يادآوري مينمايم. امت حزب الله: «براي پيشبرد جمهوري اسلامي و تحقق پيروزي نهايي پيروز و مقلد ولايت فقيه و امام امت كه نائب بر حق مهدي است باشيد و رهنمودهاي ايشان را سر لوحه زندگي و مبارزات خود بر عليه دشمن قرار دهيد».
احكام و ارزشهاي اسلام را در فرد و جامعه تحقق دهيد و مبارزه با شيطان دروني و نفساني خود يعني مبارزه با نفس كه جهاد اكبر است را فراموش نكنيد و دائم در حال مبارزه و جهاد باشيد. مسجد را كه سنگر انقلاب و پايگاه عبادي و سياسي و نظامي اسلام محسوب
مي شود حفظ نمائيد.
به خانواده هاي معظم شهداء مفقودين ـ اسرا، معلولين و مجروحين احترام بگذاريد كه چشم و چراغ شما همين خانوادههاي عزيز هستند زيرا كه اين خانوادههاي معظم بهترين عزيزان خود و جگر گوشههاشان را قرباني راه الله كردهاند، خدا نكند كسي اهانتي يا سوء ظني به اين عزيزان داشته باشد كه خداوند عذاب دنيا و آخرت را به او روا ميدارد. خانواده شهداء الگوي مقاومت و ايثار در جامعهاند آنها را پشتوانه مبارزات خود قرار دهيد.
دعاي شريفه كميل و توسل و مراسم هاي مذهبي و عزاداري را با شكوه نگه داريد و شب جمعه را در منزل نگذرانيد و در دعاي كميل شركت نمائيد كه همين دعا، انقلاب را پيروز ميگرداند. عصر پنجشنبه همگي براي تجديد عهد و پيمان در كنار مزار شهداء تجمع نمائيد و خانواده شهداء را تنها نگذاريد.
اصل مهمي كه انقلاب اسلامي را تا كنون حفظ كرده است و آن را به پيروزي نهايي مي رساند، وحدت كلمه و يكپارچگي و برادري است. پس آن را حفظ نمائيد. و اما خانواده عزيزم قبل از اينكه در محضر شما عرض ادب نمايم چونكه از خودم چيزي ندارم از امام سخن ميگويم كه مي فرمايد:
«درود خداوند بر خانوادههاي شهدايي كه با صبر و شكيبايي و مقاومت و با تقديم عزيزان خود به خدا و اسلام بزرگترين
حماسه هاي تاريخ معاصر را ترسيم كرده و ميكنند، درود بر پاسداران اسلام كه با خون خود و مشتهاي گره كرده خود انقلاب اسلامي را بثمر رسانند ... ملت شريف ايران از شما خانوادههاي عزيز شهدا قدرداني مي كند و بالاتر از اين تقديري است كه از بارگاه مقدس خداوند نصيب شما و همه شهداي اسلام و ... و وابستگان آنان خواهد شد.
پدر و مادر مهربان، امروز امام زمان (عج) به شما كه فرزندان خود را قرباني در راه الله مي كنيد افتخار مي كند. پدر عزيزم و مادر عزيز اي بهترين طبيب درمان دردهايم و اي بهترين استاد پرورش و تربيتم اي بهترين معلم اخلاق من، حقير شرمسارم كه در برابر زحمات طاقت فرسا، حتي نتوانستم جوابگويي يك لحظه از زحمات و محبتهاي شما باشم. خدايا اين را صادقانه مي گويم و اغراق نميكنم. من تا هنوز نتوانستهام كوچكترين كاري در لياقت و شأن عزيزان كرده باشم. خدايا اگر اينها مرا نبخشند مي دانم كه تو مرا نميبخشي، اميدوارم پدر و مادرم مرا ببخشند و شهادت فرزند، شما را افسرده و پريشان دل نكند. و قوي دل باشيد و براي رضاي خداوند و احترام به پيامبر اسلام و ائمه معصومين و شكست دشمنان و منافقين نگراني و ناراحتي روحيه ايثارگري شما را متزلزل ميكند. و خدا را از ياد نبريد. مادر گرامي فرزندان اينجانب را در دامن گرم خويش با لطافت و مهرباني خاص خويش تربيت نمايد.
همسر گرامي من در شخصيت تو لياقت يك زن مسلمان را
توصيف شدني مي بينيم در اين وصيت نامه ضروري نيست و در
وصيت نامه خصوصي آنچه لازم بوده عرض ادب نمودهام، صائمه و مصيب را آنچه خداوند ميخواهد تربيت كنيد و بچههاي مسلمان با بينشی آزاده به جامعه اسلامي هديه نمائيد كه اين بزرگترين وظيفه توست. در برابر مشكلات صبر و شكيبايي زينب وار كه پيام حسين را به گوشهاي كم شنوا و مردم خفته در خواب خوش و بيداري را فرياد نمود. كتاب حماسه جاويد انقلاب اسلامي را كه حماسههاي خونين عزيزان شما آفريده به آنها بياموز و از برشان نمائيد.
برادران و خواهران گرامي: «در مقدمه صحبت با شما عفو و بخشش مي خواهم و اميدوارم شركت در جبهه را فراموش ننموده و پيروي و مقلد روح الله امام امت را تا خون در رگهايتان جاري است اتحاد بين هم و وحدت كلمه و حفظ احترام و كمك به يكديگر را فراموش نكنيد و خدا نكند كه مسائل دنيوي شما را با يكديگر نگران و بين شما تفرقه بيندازد».
برادران عزيز بزرگسال كوچكترها را نوازش كنيد و كوچكترها نيز به بزرگترها احترام خاص قائل شوند. خداوند شما را موفق بدارد.سخني با شما دوستان و عزيزان از انجمن اسلامي، گروه مقاومت و شوراي اسلامي روستا، برادران دلسوز و مسلمان و ايثارگر انجمن اسلامي حقير شرمنده ام كه در مقابل شما استادان گرامي چيزي به عنوان پيام بگويم. انجمن اسلامي نهادي است نو پا كه از متن مردم جوشيده است و مسئوليت بزرگ احياي فكر و انديشه اسلامي در جامعه كنوني را بعهده دارد. و از طرفي مسئول مبارزه اي طولاني با جهل و ناداني و تفكر التقاطي و هر نوع انديشه انحرافي هستيد. و هيچ وقت از مردم جدا نشويد و سر لوحه كار خويش اطاعت از امام بزرگوار و رهبري قاطع ايشان قرار دهيد ... و خود را مجهز و مسلح نمائيد كه در برابر موانع و دسيسههاي فرعي شكست نخوريد و از مردم روستايمان نيز تقاضا دارم كه از احترام به اين عزيزان دوست و عاشق انقلاب دريغ نورزيد و با كمكهاي اجتماعي و شخصيتي و مالي آنان را ياري دهيد.
برادران گرامي، رزمندگان عزيز گروه مقاومت، اي شيران روز و سربازان امام زمان كه در دل شب در پشت جبهه پاسداري از حرمت خون شهداء ميكنيد و در جبههها بزرگترين حماسه ميآفرينيد. شما عزيزان جنگ را بهتر مي شناسيد و عضو جنگيد و بار سنگين جنگ به عهده شماست. امت حزب الله با شركت خود در گروه مقاومت محفل برادران را گرم و برادران عزيز را تشويق نمائيد. شما برادران بسيجي براي پاسداري و تحقق راه شهداء عزيز گروه مقاومت را به شكلي منظم سازماندهي و با فعاليتي چشمگير براي رسيدن به هدف نهايي به پيش رويد. كه گروه مقاومت رحمتي عظيم براي امت و اين انقلاب محسوب ميشود.
خداوند در آيندهاي نزديك شما را به حرم ابا عبدالله و قدس شريف برساند. انشاء الله. شوراي اسلامي كه هنوز كارش را بطور جدي شروع نكرده است. و از آنجا كه با رأي آزادانه مردم بهترين اعضاء براي شوراي اسلامي انتخاب شده است اعضاء محترم شوري وظايف محوله از طرف مجلس شوراي اسلامي كه بر او تكليف كرده است با خلوص و يقين و براي رضاي خدا انجام دهد. انشاء الله
جهادگران عزيز، ياران محترم ـ همكاران گرامي عمل و كار شما چراغي روشن در دل همه مستضعفان علی الخصوص دل مردم روستا افروخته و در اين چند سال باورمان شده كه سازندگي شما خوابيهايي از قبيل فرهنگي ـ سياسي ـ اقتصادي ـ در فقيرترين مناطق را به آبادي مبدل كرده است. شما از جوشش مردم به وجود آمدهايد هميشه در كنار مردم و براي مردم و براي رضاي خدا قدم برداريد. شما توانستهايد تا كنون بدون هيچگونه وقفه بهترين سازندگي را براي انقلاب در بعد فرهنگي و عمراني ايجاد نمائيد. ولكن سرانجام انقلاب اسلامي نيز بر عهده شماست اين نعمتهاي بزرگ از ايمان و عمل و شعور شما جهادگران نشأت گرفته است آن را حفظ نمائيد و در رشد و شكوفايي آن کمر همت بگشائيد. باشد كه مردم پشتيبان اصلي شما باشند. و خداوند شما را در اين مسير پيروز و موفق بدارد. خدايا من لايق اين همه مزاحمت براي اين عزيزان نبودم، چند موضوعي دارم كه بگويم:
1- وصيت نامه بدهي و طلبي خود را نوشتهام و آنهايي كه در اين رابطه بدهكار يا طلبكار هستند به برادر عزيزمان عليرضا حاجي علي مراجعه نمايند. در بين اين وصيت اسامي بعضي از افراد ممكن است از قلم افتاده باشد. از شما خواهش دارم به برادرمان مراجعه نمائيد.
2- محل دفن من در قطعه شهداء بهشت رضا قباکلكي قرار دهيد.
خدايا:
من به جبهه آمدم تا اين كه انجام تكليف كرده باشم و عاشق شهادتم و اگر سعادت اين فيض الهي داشته باشم عنايت فرمايي نه براي چشم داشت به بهشت كه براي او قدمي برنداشتهام و اگر مرا قطعه قطعه كنند و جسم مرا بسوزانند و بر باد دهند باز مي گويم چنين مرگي را در آغوش ميگيرم. نه بهاء بهشت فقط بندگي خدا و انجام تكليف، درود به شهداي اسلام، درود به بهشتي مظلوم و رجايي و باهنر عزيز، درود به استاد شهيد مرتضي مطهري، درود به ارواح طيبه شهداي محراب، درود به مردان پاك شهداي جنگ علی الخصوص شهيد چمران و شهيدان گمنام، درود به مفقودين عزيز كه مظلومترين شهداي اسلاماند. درود به حسين معصومي استاد بزرگوارم كه روح او مرا به جبهه كشاند و از جبهه مرا به عشق خدا و شهادت رساند و از آنجا مرا به معراج خويش طلبيد.
خدايا آرزو ميكردم كه حسين عزيز را در حيات ببينيم كه او را در حيات دنيوي نيافتم جسمش را، ولي روحش در كالبد جانم و قلبم جاودان شد. خدايا از تو مي خواهم به هر سويي كه او را رستگار نمودي اگر چه از گناهانم درگذري و بر من منت گذاري و مرا بهمان و ياري كه او رفت رهنمون سازي. درود به شهيد غلامرضا، شهيد حسين، خسرو، عليرضا، اسماعيل، ماشاءالله روحشان شاد و راهشان مستدام باد. خدايا پيروزي نهايي عطا بفرما.خدايا نجات اسراي در بند دشمن را فراهم بفرما. خدايا پروردگارا امروز اسلام با تمام قوا و قدرت در برابر تمام قوا و قدرت كفر قرار دارد. خدايا اسلام عزيز را در شرايطي سخت حفظ نمودي و فتح را نصيب اسلام كردي، اين پيروزي را براي ما مستدام بدار. خدايا رحمت خود را در روز قيامت شامل حقير و خانواده عزيز بگردان. خدايا مفقودين به خانوادهشان باز بگردان. خدايا،خدايا،تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
بنده گنهكار و حقير و كوچك خداي بزرگ «عالي زندهبودي»، مورخه: 12/6/63
«ما ينبغي لامرء مسلم ان بييت ليله الاو وصيته تحت رأسه» سزاوار نيست كه مرد مسلمان شبي را سپري كند مگر اينكه وصيت نامه او زير سرش باشد. «امام صادق(ع)»
سخن پيرامون مرگ سرخ رزمندة دلاوري است كه با بهترين نوع انتقال از فرش به عرش رفت و به حيات جاويدان رسيد. انساني بزرگ كه از وصف آن عاجز و ناتوانم. حيات پر بركت اين شهيد والامقام، سرتاسر خير و بركت بود. از نادر نيروهايي بود كه با حماسه و ايثار خود در مأموريتها محوله مهندسي رزمي جنگ و جهاد استان در منطقه كارخانه نمك فاو، آن هم در زير آن همه آتش شديد دشمن؛ درس مقاومت را به عاشقان شهادت آموخت او علاقه زيادي به انجام كارهائي داشت، كه همواره از شرايط سخت تري برخوردار باشد.
در سختترين، شرايط عمليات، در كنار نيروهاي تحت امرش، حتي در نزديكترين نقطه دشمن حضور داشت. اخلاص و تقوي او،
بي نظير و فوق العاده كوچك نفس بود. زماني كه در مقر اصلي گردان مستقر بوديم. نيروهائي كه از خط بر مي گشتند. چون فصل زمستان و منطقه هم باتلاقی بود. لباس تمام بچه ها مملو از خاك و شل می شد و تعدادي هم خونين، ايشان شبانه ميرفت و لباس تمامي نيروها را ميشست. و تا روزهاي آخر مأموريت از كار وي، كسي متوجه نشد.
تا اينكه يك شب كمين كرديم و فهميديم كه كار اين عزيز بزرگوار است او مانند سربازي فداكار، و با قامتي به بلندي آبروي اسلام در جمع همرزمان فداكاري كرد. و ميتوان گفت: «كه او انسان بينظير بود كه راه استقامت و بردباري را به همهي ما نشان داد.»
نحوه شهادت ايشان اين گونه بود. مأموريت ايشان به اتمام رسيد و برگه تسويه حساب در دست داشت. همزمان يك اكيپ از نيروها جهت انجام امورات مهندسی آماده جهت اعزام به محور عملياتي كارخانه نمك بودند. شهيد زندهبودي به نزد من آمد و گفت: «اجازه دهيد؛ يك امشبي با اين گروه به خط بروم.» با درخواست ايشان موافقت نكردم. خيلي اصرار كرد. آخر الامر وقتي ديد. نمي تواند نظرم را جلب كند. گفت: «تو را به زهراي اطهر (س) قسم مي دهم كه اين اجازه را به من بده.» تا نام مبارك آن حضرت را آورد. زبانم بند آمد و نگاهي به چهرهي معصومانهاش كه صفا و مهرباني در چهرهاش موج ميزد كردم و اشك در چشمانم حلقه زد و او رفت و با مرگي به سرخی مرگ اصحاب حسين (ع) و به پاكي آب زلال به ملكوت اعلي پيوست.
«عالي، عالي بود»
در ميان نيروهاي گردان كمتر نيروئي بود كه به پاي اخلاص و تقوي ايشان برسد. همهي نيروها خوب و با اخلاص بودند ولي اين شهيد، چيز ديگري بود. من كه به حال خودم غبطه ميخوردم كه نتوانستم اخلاص وي را درك كنم. هميشه در حال عبادت بود. صحبتش، حركتش، حرفش، خوابش و همه چيزش رنگ و بوي عبادت داشت، امكان نداشت شبها، بدون قرائت قرآن بخوابد، معمولاً خيلي كم مي خوابيد و نيمههاي شب برمی خاست و به عبادت خدا و خواندان نماز شب ميپرداخت، هيچ وقت در جمع هم سنگران خود، نماز شب نميخواند. حتي يادم ميآيد كه يك شب فرماندهان ستاد كربلا مهمان سنگر ما بودند. نيمه هاي شب برخاستم. ديدم كه شهيد عالي در سنگر نيست، رفتم ديدم كه در پشت سنگر مشغول خواندن نماز شب است.
معمولاً نيروها هر سه ماه يك بار تعويض ميشدند. مأموريت سه ماهه اين شهيد به اتمام رسيد. اصرار زياد داشت كه تمديد كند. در آن وقتها نيروهائي كه قصد تمديد مأموريت خود داشتند ميبايست موافقت شوراي جهاد و مسئول ستاد پشتيباني مهندسي رزمي جنگ جهاد استان را كسب نمايد.
بعداً اجازه داشتيم برايش خانهاي در اهواز كرايه و آنگاه خانواده خود را بياورند. شهيد زندهبودي علاقه زيادي داشت كه اين كار برايش صورت پذيرد. وي با تلاش خود موفق شد كه موافقت لازم را اخذ نمايد.
اين شهيد عزيز حضورش در جمع رزمندگان، قوت قلبي بود براي آنان و همواره موجب تقويت روحيه نيروها ميشد. هيچ وقت در انجام وظايف از خود سستي نشان نداد. بسيار دلير و نترس بود و از شهادت استقبال ميكرد. كمتر صحبت ميكرد و همواره با عملش به ديگران درس شجاعت ميداد. اگر قرار بود گردان مأموريتي انجام دهد. او قبل از نيروهايش پيش قدم بود. اين حالات و روحيات اين عزيز باعث شده بود كه ديگر نيروها شجاعت مضاعفي پيدا كنند.
زمان شهادت ايشان، من در منطقه نبودم و جهت شركت در جلسه ستاد كربلا به اهواز رفته بودم. مأموريت وي به پايان ميرسد و فرد ديگري ميبايست جايگزين ايشان درخط شود. ولي شهيد با اصرار از آقاي حاج حسن محمد دوست كه آن زمان جانشين من بود. او را راضي ميكند كه مجدداً به خط عملياتي برگردد و ساعاتي طول نميكشد كه در كنار همرزمانش در نزديكترين نقطه به نيروهاي عراقي به شهادت ميرسد.
«رسالت بندگي»
شهيد عالي زنده بودي از دلاور مردان خطه دليران تنگستان بود كه رسالت بندگي خدا و پيروي از حضرت امام (ره) را بر خود تمام كرد. من براي مدتي توفيق حضور در كنار اين عزيز را داشتم. خيلي انسان با اخلاص و ايثارگري بود. اين حرفها را نه بخاطر اينكه او الان شهيد شده ميزنم. بلكه هر كسی كه با او حتي يك بار برخورد ميكرد به سهولت يك سلام، دوستش ميشد. انگار كه سالهاست كه مرزهاي بسته آشنائي را گشوده باشد. اين را واقعاً ميگويم كه آئينه تمام نماي يك انسان واقعي بود.
هر كس كه او را ميديد شيفتهي اخلاقش ميشد. اين شهيد عزيز تمام هم و غمش تلاش در جهت رفع مشكلات نيروهاي تحت امرش بود. شبانه روز تلاش ميكرد تا بچهها در رفاه بيشتري باشند. ايشان همه شبها تا دير وقت بيدار ميماند. آنگاه كه تمام هم سنگرانش به خواب ميرفتند. بعداً ميخوابيد.
خلاصه بايد اعتراف كنم در ميان جمع نيروهاي گردان، اين شهيد از همه با اخلاص و با ايمانتر بود. فردي با محبت و خودش برخورد بود. امكان نداشت كسي از او ناراحت شده باشد.
«گذر از امتيازات دنيوي»
شهيد عالي زنده بودي عضو شوراي جهاد سازندگي تنگستان بودند. ايشان به مدت يك سال در اين پست مشغول كار بود كه بعد از اين مدت گفت: «مي خواهم به جبهه بروم». من به ايشان گفتم: «اينجا به وجود شما بيشتر نياز است و بايد همين جا بمانيد». ولي اين حرفها فايده اي نداشت و ايشان تصميم خود را گرفته بودند و ما مجبور شديم ايشان را به جبهه اعزام كنيم. روزي كه براي ديدن آنها به منطقه رفته بوديم. مقـري كـه نيروها در آن قـرار داشتند در (5) كيلومتري خرمشهر قرار داشت در آنجا آقاي زنده بودي حضور داشتند كه بعد از سلام و احوال پرسي به سنگري كه ايشان در آن اسكان داشتند رفتيم.
آقاي زنده بودي درباره اوضاع شهرستان و استان از من پرسيدند و من به ايشان گفتم: «كه آنجا واقعاً به وجود شما نياز دارند ولي ايشان گفتند: «كه جبهه مهمتر است». و هيچ كاري را مهمتر از جبهه نميبينم». وقتي شب خواستيم بخوابيم لباس هايم را بيرون آوردم و بالاي سرم گذاشتم؛ صبح بلند شدم لباس هايم را نديدم.
به بيرون از سنگر رفتم ديدم كه لباس هايم روي بند آويزان است و وقتي از بچه ها سئوال كردم هيچ كس اطلاعي نداشت. بعداً متوجه شدم كه شهيد زنده بودي لباسهاي ما را شسته و روي بند آويزان كرده است.
در آن موقع من هنوز ازدواج نكرده بودم (سال 61) و شهيد به من گفتند: «شما بايد ازدواج كنيد». من به ايشان گفتم: «حالا موقعيتش را ندارم و گرفتارم». به من گفتند: «گرفتاري شما چيست؟ و چه مشكلي داريد». به ايشان گفتم: «از نظر مالي در حدي نيستم كه بتوانم ازدواج كنم». او گفت: «مگر چقدر پـول نيـاز داريد؟ و اگر جور شـود ازدواج مي كنيد؟» گفتم: «حدود (30 - 40) هزار تومان نياز دارم». فرداي آن روز وقتي به محل كار آمد. مبلغ فوق را آورد و به من داد. گفتند: «سريعاً بايد ازدواج كنيد». من هم طبق فرمايش ايشان اين كار را انجام دادم و ازدواج كردم.
«خاطرات قبل از انقلاب»
دوستي ما با عالي زنده بودي از سال (56) تا زمان شهادت ايشان بود. آن بزرگوار دائماً در فعاليتهاي مذهبي و برگزاري مراسمات معنوي مسجد روستاي زادگاهش شركت فعال داشت. حتي در سال (56) كه هنوز فضاي خفقان رژيم منحوس پهلوي حاكم بود او جوانان روستا را به مسجد فرا مي خواند. الحق كه جاذبه او بيش از تصور بود. فردي داراي جذبه فوق العاده زيادی بود. كه با هر كس برخورد
مي كرد به خوبی جذبش می گرديد.
ايشان مشغول به خدمت مقدس سربازي بود، كه بوي انقلاب اسلامي در فضاي كشور پيچيد، اواخر سال (56) به فرمان امام(ره) سربازخانه ارتش رژيم را رها كرد و به محل سكونت خود (روستاي قباکلكي) برگشت. در اوائل سال (57) همزمان با شكل گيري مبارزات مردم ايران، ايشان نيز به شدت فعاليتهاي مخفيانه خود را با برخي از جوانان و افراد مذهبي و ريش سفيد محل آغاز كرد. تا اينكه مبارزات و راهپيماييهاي مردم در سطح شهرهاي كشور علني شد. اين شهيد به اتفاق جوانان محل از جمله شهيد جاويد الاثر «حسين معصومي» يك راهپيمايي را به طول (8) كيلومتري از روستاي خود تا روستاي
«بنه گز» تدارك ديدند. وي اولين كسي بود كه با نصب تصاوير حضرت امام و شجاعانه با نوشتن پلاكارد و شعارها و تراكتهاي مختلف، بر عليه حكومت طاغوت انزجار و مخالفت خويش را با حكومت سلطنتي شاه اعلام نمود.
شعارهاي تظاهرات آن موقع بيشتر الله اكبر ـ لااله الاالله ـ درود بر خميني ـ مرگ بر شاه بود. در هنگام برگشت از روستاي بنهگز، با پاسگاه ژاندارمري شهرستان اهرم مواجه شديم. نيروهاي پاسگاه براي متفرق كردن و دستگيري افراد آمده بودند. كه نهايتاً (4) نفر از بچه ها كه در ميان آنها شهيد زندهبودي هم بود را دستگير و مابقي جمعيت در روستاي باغك متفرق شدند. حدود سه ساعت روستا مذكور در محاصره نيروهاي ژاندارمری بود و نهايتاً بدون گرفتن نتيجه ای به محل پاسگاه برگشتند. آري اين حركت اوليه و آغازين مبارزات او بود.
«فعاليتهاي بعد از پيروزي انقلاب»
پس از پيروزي انقلاب، ابتدا وارد جهاد سازندگي شد و مسئوليت كميته فرهنگي جهاد را به عهده گرفت. با اكيپي از جوانان علاوه بر دائر نمودن نمايشگاههاي مختلف فرهنگي و هنري در سطح شهر، به روستاهاي مختلف شهرستانها نيز سركشي مي نمود. در هنگام درو كردن گندم روستائيان، ايشان نيروهاي جهاد و بچه هاي فعال مسجد را جهت كمك به روستائيان بسيج مي كرد. هر كس در روستا مشغله و ياگرفتاري داشت از او به طريق مختلف رفع مشكل مي كرد، آري او علي گونه بود و علي وار در خدمت مردم. او در ايام ماههاي رجب المرجب و شعبان المعظم و ماه مبارك رمضان اهل انجام عبادت هاي خاص اين ماهها بود. نماز شبش ترك نمي شد و به فقرا كمك
مي كرد.
فراموش نمي كنم كه به اتفاق جاويدالاثر حسين معصومي، در ساعتهاي آخر شب به درب منزل فقرا ميرفت و به آنها كمك ميكرد. حقير يك الي دوبار توفيق همراهي آنها را داشتم كه ميديدم چطور ناشناخته و غريبانه در نيمه شب درِ خانه ها را مي زد و انفاق علي گونه مي نمود. راستي مزد چنين كساني جز شهادت در راه خدا چه مي تواند باشد؟
«شروع جنگ تحميلي»
روزهاي آغاز جنگ بود، يك شب در برگشت از مسجد با حقير تا درب منزل ما آمد؛ در بين راه با خود زمزمه هايي داشت، گفتم: «عالي جان چه مي گويي؟» گفت: «مي خواهم بروم ، ديگر مرا حلال كنيد». از او پرسيدم: «كجا مي خواهي بروي». او مكثي كرد و الحق ميفهميد براي من بسيار سخت و گران است، كه بگويد ميخواهم بروم جبهه، بغض عجيب گلويم را مي فشرد ـ سئوال كردم كي دوره ديدي؟ پاسخ دادند: «در استاديوم ورزشي بوشهر (شهيد بهشتي فعلي) مدت دو هفته اي است به طور ضربتي داريم دوره آموزشي را مي گذرانيم و
مي خواهيم روز شنبه به جبهه اعزام شويم. خلاصه به اتفاق برادر حسين معصومي به منطقه جنگي اعزام شدند.
دو ماهي گذشت كه به روستا برگشتند، اما روستا حال و هواي ديگري گرفته بود باور كنيد با رفتن اين دو سرور و جوان شجاع، ديگر جوانان روستا نيز، توان و قوت گرفتند و يكي پس از ديگري شروع به رفتن به جبهه نمودند.
آري شهيد عالي زنده بودي و حسين معصومي، اولين كساني بودند كه نه تنها از روستاي خود، بلكه در منطقه تنگستان در جنگهاي نامنظم شهيد چمران فعاليت داشتند، اين دو گل سرسبد و بسيجي مخلص، خاطرات زيادي از سردار شهيد دكتر مصطفي چمران براي بچه هاي روستا تعريف مي كردند. همچنان كه عكس شهيد عالي در كنار شهيد چمران در مشهد آن بزرگوار در دهلاويه موجود است.
«خلوت شهيد براي نوشتن وصيتنامه»
براي اعزام به جبهه، ما را در پادگاني در برازجان جهت سازماندهي بردند. مدت دو هفته آنجا بوديم؛ بچه ها الحق شور ولع خاصي داشتند؛ هر كس مشغول كاري بود به محض اينكه از برنامه جلو نظام و صبحگاه و اصول سازماندهي و … مرخص مي شدند، يكي گرفتار شستن لباس ميشد، ديگري لباسش را ميدوخت ـ افرادي حمام مي رفتند ـ برخي هم مطالعه مي كردند و تعدادی هم دور هم می نشستند و گپ هاي خودماني ميزدند.
دو هفته اي كه آنجا بوديم اغلب شبها دعاي توسل برگزار مي كردند و حال و هواي معنوي خاصي در بچه ها بود. گريه ها و ناله هاي سردار شهيد نادر مهدوي را هيچ وقت از ياد نمي برم حتي وقتي دعا تمام شده بود باز او به شدت زار زار مي گريست. الحق او با همين گريههايش بود كه مزد فوز عظماي شهادت را از درگاه محبوب به وديعه گرفت.
در ساعتهاي نزديك غروب بود كه ديدم شهيد عالي در مكاني به دور از چادرها خلوت كرده و قرآن بـه دسـت دارد و مشغـول به نـوشتـن است، رفتم كنار او سلام كردم و پرسيدم: «چه كار مي كني؟ مشغول چه هستي؟» جواب داد: «بيا تا برايت بگويم، دارم وصيتنامهام را تنظيم ميكنم و تو هم مرا كمك كن».
ايشان دنبال آيات شهادت بودند و در انتخاب آيه ها مربوط به جهاد و شهادت دقت مي نمودند و مي گفتند: «با انتخاب اين آيات براي وصيتنامهها بايد پيام خويش را به گوش مردم برسانيم و بفهمانيم كه اسلام يعني چه؟ و انقلاب از ما چه ميخواهد و براي جمهوري اسلامي چه بايد كرد؟»
در يكي از روزهاي اواخر بهمن سال (64) بود كه گردان امام حسن (ع) پس از انجام عمليات از منطقه عملياتي بهمن شير و جزيره بوبيان (اسكله الاميه عراق) به مقر قبلي خود ناوتيپ اميرالمومنين (ع) واقع در مارد آبادان برگشته بود، در همين حين گردانهاي ديگري از جمله مالك اشتر و ابوالفضل (ع) نيز از منطقه عملياتي فاو برگشتند. لحظات نسبتاً تلخي بود هر كس سراغ دوستش را مي گرفت. در همين اثنا بنده از طلبه شهيد حسن وردياني سئوال گرفتم: «مصطفي شمسا كجاست؟ پيدايش نيست؟» اما او پاسخي به من نداد، گفتم: «حسـن جان بگو چه شده، چرا جوابم نمي دهي؟» گفت: «نمي دانم.» گفتم: «مي داني اما نمي خواهي بگوئي».
نهايتاً او اين جمله به زبان آورد: «مصطفي آرام خفت!» بسيار متأثر شدم در همين حال و هوا بودم كه شهيد بزرگوار عالي را ديدم كه موي سر و محاسن خود را به خاطر مسئله شيميايي تراشيده و با يكي از مسئولين گردان صحبت مي كند؛ رفتم نزد او، به محض ديدن من سلام كرد و يكديگر را به طور هيجان زده در آغوش گرفتيم. پس از ساعاتي كه با هم بوديم او قبل از جدا شدن از من، آدرس مقرشان را از او گرفتم. و تأكيد كرد كه حتماً بيا تا يكديگر را بيشتر ببينيم پس از گرفتن آدرس خداحافظي نمود و از من جدا شد.
«ديدار دوست»
شهيد عالي زنده بودي به دليل محبوبيت خاصي كه نزد دوستان و آشنايان خويش داشت و نيز ارادت خاصي كه به همسنگران خود در جبهه و به ويژه بچه هاي مسجد روستا قائل بود انصافاً جا داشت كه مسافتها راه طي كني تا او را براي ساعتي هم كه شده آنهم در خاك مقدس جبهه ملاقات نمايي. خيلي كم ميشد كه بتوان ساعتي در كنارش باشي، از بس كه هميشه در حال تلاش و فعاليت بود. شب و روز را نمي شناخت چه در موقعي كه در پشت جبهه بود و چه در هنگامي كه در جبهه حضور داشت. او جهادگري به تمام معنا و سرشار از خلوص و پاكي بود. خلاصـه يك روز از روزهاي اواخر فروردين ماه سال (65) بود كه از فرمانده گردان خود «امام حسن(ع)» مرخصي گرفتم و روانه خرمشهر شدم اما به دليل خرابي پل نتوانستم از مسيري كه نزديك به مقرشان بود عبور نمايم لذا قدري از مسير را پياده و سپس بوسيله قايق به آن طرف رودخانه رفتم نزديكيهاي ظهر بود كه در مسير جاده اصلي خرمشهرـ اهواز، مقر گردان شهيد عالي را پيدا نمودم، بسيار خوشحال شدم. ظهر بود كه وارد مقر آنها شدم و از همسنگران شهيد عالي سراغ ايشان را گرفتم؛ كه پاسخ دادند عالي رفته مرخصي شهرستان … آري با اين همه اميد و شوق و اشتياق و طي كردن مسير ماهشهر تا خرمشهر نااميد از ديدار عالي برگشتم.
«به ديدار او رفتم اما او به ديدار خدايش رفت»
پس از اينكه از مقر و موقعيت گردان حضرت مهدي (عج) برگشتم مدت دو هفته اي گذشت كه گردان ما را به سوي منطقه عملياتي والفجر(8) «پدهاي يك و دو سه ـ مرز خور عبدالله» حركت دادند. مأموريت گردان گشت شبانه و نگهباني و حضور در خور عبدالله (پشت بند فاو) بود. چند روزي گذشته بود كه براي انجام مأموريتي به يكي از نهرهاي ورودي به اروند آمديم در يكي از روزهاي ارديبهشت ماه سال (65) بود كه يكي از برادران به بنده گفت: «راديو بوشهر امروز خبر شهادت شهيد عالي زنده بودي را داده»؛ بنده با تعجب به او گفتم: «جدي مي گويي؟» به خاطرات مشابهت اسمي كه در منطقه زياد بود. او نيز شك داشت. تا اينكه بعداز ظهر همان روز اخبار را دنبال نمودم؛ ناباورانه خبر شهادت ايشان را شنيدم. آن لحظه دنيا بر من تيره و تار گشت و به سر خود زدم كه اي واي دوستي كه دو الي سه ماه او را نديدم و حتي چقدر سختيها كشيدم تا بلكه او را در جبهه زيارت كنم اما توفيق نيافتم ـ او به وصال يار شتافت.
«يار بيدارگر ما رفت»
آري بيدارگر مردم منطقه تنگستان به ويژه جوانان روستا رفت او نه تنها باعث سرافرازي و افتخار و سربلندي بود بلكه شخص با ايمان و شاخص جميع رفتارهاي الهي بود او الحق خدايي بود. او كسي بود كه همچون امامش خميني كبير(ره) دلش به حال محرومين مي سوخت و قلبش ميطپيد. فردي كه به قول خودش با تمام قدرت با مشكلات و سختيهاي گوناگون زندگي روبه رو مي شد و با همه آنها دسته و پنجه نرم مي كرد. او خود نمونه بود تا توانست روستاي قباكلكي را در بين روستاهاي استان نمونه نمايد. آري او شيفته خدمت و عاشق خدا و تشنه و آرزومند شهادت و آخر هم در همين را به وصال معبودش شتافت.
«لحظه ي آخر»
حوالي غروبي بود؛ در مقر گردان مهندسي رزمي جهاد واقع در منطقه فاو نشسته بودم كه شهيد عالي زندهبودي وارد سنگر شد. برگهاي در دست داشت، ايشان بر خلاف هميشه با لحن عجيبي صحبت ميكرد. از او پرسيدم اون برگه چيست؟ جواب داد: «برگه تسويه». خطاب به او گفتم: «پس انشاء الله فردا به پيش خانواده
مي رويد». او جوابي نداد. مكثي كرد و گفت: «امشب براي آخرين بار ميخواهم با نيروها به خط مقدم بروم». گفتم: «صحيح
ادامه مطلب
در سختترين، شرايط عمليات، در كنار نيروهاي تحت امرش، حتي در نزديكترين نقطه دشمن حضور داشت. اخلاص و تقوي او،
بي نظير و فوق العاده كوچك نفس بود. زماني كه در مقر اصلي گردان مستقر بوديم. نيروهائي كه از خط بر مي گشتند. چون فصل زمستان و منطقه هم باتلاقی بود. لباس تمام بچه ها مملو از خاك و شل می شد و تعدادي هم خونين، ايشان شبانه ميرفت و لباس تمامي نيروها را ميشست. و تا روزهاي آخر مأموريت از كار وي، كسي متوجه نشد.
تا اينكه يك شب كمين كرديم و فهميديم كه كار اين عزيز بزرگوار است او مانند سربازي فداكار، و با قامتي به بلندي آبروي اسلام در جمع همرزمان فداكاري كرد. و ميتوان گفت: «كه او انسان بينظير بود كه راه استقامت و بردباري را به همهي ما نشان داد.»
نحوه شهادت ايشان اين گونه بود. مأموريت ايشان به اتمام رسيد و برگه تسويه حساب در دست داشت. همزمان يك اكيپ از نيروها جهت انجام امورات مهندسی آماده جهت اعزام به محور عملياتي كارخانه نمك بودند. شهيد زندهبودي به نزد من آمد و گفت: «اجازه دهيد؛ يك امشبي با اين گروه به خط بروم.» با درخواست ايشان موافقت نكردم. خيلي اصرار كرد. آخر الامر وقتي ديد. نمي تواند نظرم را جلب كند. گفت: «تو را به زهراي اطهر (س) قسم مي دهم كه اين اجازه را به من بده.» تا نام مبارك آن حضرت را آورد. زبانم بند آمد و نگاهي به چهرهي معصومانهاش كه صفا و مهرباني در چهرهاش موج ميزد كردم و اشك در چشمانم حلقه زد و او رفت و با مرگي به سرخی مرگ اصحاب حسين (ع) و به پاكي آب زلال به ملكوت اعلي پيوست.
«عالي، عالي بود»
در ميان نيروهاي گردان كمتر نيروئي بود كه به پاي اخلاص و تقوي ايشان برسد. همهي نيروها خوب و با اخلاص بودند ولي اين شهيد، چيز ديگري بود. من كه به حال خودم غبطه ميخوردم كه نتوانستم اخلاص وي را درك كنم. هميشه در حال عبادت بود. صحبتش، حركتش، حرفش، خوابش و همه چيزش رنگ و بوي عبادت داشت، امكان نداشت شبها، بدون قرائت قرآن بخوابد، معمولاً خيلي كم مي خوابيد و نيمههاي شب برمی خاست و به عبادت خدا و خواندان نماز شب ميپرداخت، هيچ وقت در جمع هم سنگران خود، نماز شب نميخواند. حتي يادم ميآيد كه يك شب فرماندهان ستاد كربلا مهمان سنگر ما بودند. نيمه هاي شب برخاستم. ديدم كه شهيد عالي در سنگر نيست، رفتم ديدم كه در پشت سنگر مشغول خواندن نماز شب است.
معمولاً نيروها هر سه ماه يك بار تعويض ميشدند. مأموريت سه ماهه اين شهيد به اتمام رسيد. اصرار زياد داشت كه تمديد كند. در آن وقتها نيروهائي كه قصد تمديد مأموريت خود داشتند ميبايست موافقت شوراي جهاد و مسئول ستاد پشتيباني مهندسي رزمي جنگ جهاد استان را كسب نمايد.
بعداً اجازه داشتيم برايش خانهاي در اهواز كرايه و آنگاه خانواده خود را بياورند. شهيد زندهبودي علاقه زيادي داشت كه اين كار برايش صورت پذيرد. وي با تلاش خود موفق شد كه موافقت لازم را اخذ نمايد.
اين شهيد عزيز حضورش در جمع رزمندگان، قوت قلبي بود براي آنان و همواره موجب تقويت روحيه نيروها ميشد. هيچ وقت در انجام وظايف از خود سستي نشان نداد. بسيار دلير و نترس بود و از شهادت استقبال ميكرد. كمتر صحبت ميكرد و همواره با عملش به ديگران درس شجاعت ميداد. اگر قرار بود گردان مأموريتي انجام دهد. او قبل از نيروهايش پيش قدم بود. اين حالات و روحيات اين عزيز باعث شده بود كه ديگر نيروها شجاعت مضاعفي پيدا كنند.
زمان شهادت ايشان، من در منطقه نبودم و جهت شركت در جلسه ستاد كربلا به اهواز رفته بودم. مأموريت وي به پايان ميرسد و فرد ديگري ميبايست جايگزين ايشان درخط شود. ولي شهيد با اصرار از آقاي حاج حسن محمد دوست كه آن زمان جانشين من بود. او را راضي ميكند كه مجدداً به خط عملياتي برگردد و ساعاتي طول نميكشد كه در كنار همرزمانش در نزديكترين نقطه به نيروهاي عراقي به شهادت ميرسد.
«رسالت بندگي»
شهيد عالي زنده بودي از دلاور مردان خطه دليران تنگستان بود كه رسالت بندگي خدا و پيروي از حضرت امام (ره) را بر خود تمام كرد. من براي مدتي توفيق حضور در كنار اين عزيز را داشتم. خيلي انسان با اخلاص و ايثارگري بود. اين حرفها را نه بخاطر اينكه او الان شهيد شده ميزنم. بلكه هر كسی كه با او حتي يك بار برخورد ميكرد به سهولت يك سلام، دوستش ميشد. انگار كه سالهاست كه مرزهاي بسته آشنائي را گشوده باشد. اين را واقعاً ميگويم كه آئينه تمام نماي يك انسان واقعي بود.
هر كس كه او را ميديد شيفتهي اخلاقش ميشد. اين شهيد عزيز تمام هم و غمش تلاش در جهت رفع مشكلات نيروهاي تحت امرش بود. شبانه روز تلاش ميكرد تا بچهها در رفاه بيشتري باشند. ايشان همه شبها تا دير وقت بيدار ميماند. آنگاه كه تمام هم سنگرانش به خواب ميرفتند. بعداً ميخوابيد.
خلاصه بايد اعتراف كنم در ميان جمع نيروهاي گردان، اين شهيد از همه با اخلاص و با ايمانتر بود. فردي با محبت و خودش برخورد بود. امكان نداشت كسي از او ناراحت شده باشد.
«گذر از امتيازات دنيوي»
شهيد عالي زنده بودي عضو شوراي جهاد سازندگي تنگستان بودند. ايشان به مدت يك سال در اين پست مشغول كار بود كه بعد از اين مدت گفت: «مي خواهم به جبهه بروم». من به ايشان گفتم: «اينجا به وجود شما بيشتر نياز است و بايد همين جا بمانيد». ولي اين حرفها فايده اي نداشت و ايشان تصميم خود را گرفته بودند و ما مجبور شديم ايشان را به جبهه اعزام كنيم. روزي كه براي ديدن آنها به منطقه رفته بوديم. مقـري كـه نيروها در آن قـرار داشتند در (5) كيلومتري خرمشهر قرار داشت در آنجا آقاي زنده بودي حضور داشتند كه بعد از سلام و احوال پرسي به سنگري كه ايشان در آن اسكان داشتند رفتيم.
آقاي زنده بودي درباره اوضاع شهرستان و استان از من پرسيدند و من به ايشان گفتم: «كه آنجا واقعاً به وجود شما نياز دارند ولي ايشان گفتند: «كه جبهه مهمتر است». و هيچ كاري را مهمتر از جبهه نميبينم». وقتي شب خواستيم بخوابيم لباس هايم را بيرون آوردم و بالاي سرم گذاشتم؛ صبح بلند شدم لباس هايم را نديدم.
به بيرون از سنگر رفتم ديدم كه لباس هايم روي بند آويزان است و وقتي از بچه ها سئوال كردم هيچ كس اطلاعي نداشت. بعداً متوجه شدم كه شهيد زنده بودي لباسهاي ما را شسته و روي بند آويزان كرده است.
در آن موقع من هنوز ازدواج نكرده بودم (سال 61) و شهيد به من گفتند: «شما بايد ازدواج كنيد». من به ايشان گفتم: «حالا موقعيتش را ندارم و گرفتارم». به من گفتند: «گرفتاري شما چيست؟ و چه مشكلي داريد». به ايشان گفتم: «از نظر مالي در حدي نيستم كه بتوانم ازدواج كنم». او گفت: «مگر چقدر پـول نيـاز داريد؟ و اگر جور شـود ازدواج مي كنيد؟» گفتم: «حدود (30 - 40) هزار تومان نياز دارم». فرداي آن روز وقتي به محل كار آمد. مبلغ فوق را آورد و به من داد. گفتند: «سريعاً بايد ازدواج كنيد». من هم طبق فرمايش ايشان اين كار را انجام دادم و ازدواج كردم.
«خاطرات قبل از انقلاب»
دوستي ما با عالي زنده بودي از سال (56) تا زمان شهادت ايشان بود. آن بزرگوار دائماً در فعاليتهاي مذهبي و برگزاري مراسمات معنوي مسجد روستاي زادگاهش شركت فعال داشت. حتي در سال (56) كه هنوز فضاي خفقان رژيم منحوس پهلوي حاكم بود او جوانان روستا را به مسجد فرا مي خواند. الحق كه جاذبه او بيش از تصور بود. فردي داراي جذبه فوق العاده زيادی بود. كه با هر كس برخورد
مي كرد به خوبی جذبش می گرديد.
ايشان مشغول به خدمت مقدس سربازي بود، كه بوي انقلاب اسلامي در فضاي كشور پيچيد، اواخر سال (56) به فرمان امام(ره) سربازخانه ارتش رژيم را رها كرد و به محل سكونت خود (روستاي قباکلكي) برگشت. در اوائل سال (57) همزمان با شكل گيري مبارزات مردم ايران، ايشان نيز به شدت فعاليتهاي مخفيانه خود را با برخي از جوانان و افراد مذهبي و ريش سفيد محل آغاز كرد. تا اينكه مبارزات و راهپيماييهاي مردم در سطح شهرهاي كشور علني شد. اين شهيد به اتفاق جوانان محل از جمله شهيد جاويد الاثر «حسين معصومي» يك راهپيمايي را به طول (8) كيلومتري از روستاي خود تا روستاي
«بنه گز» تدارك ديدند. وي اولين كسي بود كه با نصب تصاوير حضرت امام و شجاعانه با نوشتن پلاكارد و شعارها و تراكتهاي مختلف، بر عليه حكومت طاغوت انزجار و مخالفت خويش را با حكومت سلطنتي شاه اعلام نمود.
شعارهاي تظاهرات آن موقع بيشتر الله اكبر ـ لااله الاالله ـ درود بر خميني ـ مرگ بر شاه بود. در هنگام برگشت از روستاي بنهگز، با پاسگاه ژاندارمري شهرستان اهرم مواجه شديم. نيروهاي پاسگاه براي متفرق كردن و دستگيري افراد آمده بودند. كه نهايتاً (4) نفر از بچه ها كه در ميان آنها شهيد زندهبودي هم بود را دستگير و مابقي جمعيت در روستاي باغك متفرق شدند. حدود سه ساعت روستا مذكور در محاصره نيروهاي ژاندارمری بود و نهايتاً بدون گرفتن نتيجه ای به محل پاسگاه برگشتند. آري اين حركت اوليه و آغازين مبارزات او بود.
«فعاليتهاي بعد از پيروزي انقلاب»
پس از پيروزي انقلاب، ابتدا وارد جهاد سازندگي شد و مسئوليت كميته فرهنگي جهاد را به عهده گرفت. با اكيپي از جوانان علاوه بر دائر نمودن نمايشگاههاي مختلف فرهنگي و هنري در سطح شهر، به روستاهاي مختلف شهرستانها نيز سركشي مي نمود. در هنگام درو كردن گندم روستائيان، ايشان نيروهاي جهاد و بچه هاي فعال مسجد را جهت كمك به روستائيان بسيج مي كرد. هر كس در روستا مشغله و ياگرفتاري داشت از او به طريق مختلف رفع مشكل مي كرد، آري او علي گونه بود و علي وار در خدمت مردم. او در ايام ماههاي رجب المرجب و شعبان المعظم و ماه مبارك رمضان اهل انجام عبادت هاي خاص اين ماهها بود. نماز شبش ترك نمي شد و به فقرا كمك
مي كرد.
فراموش نمي كنم كه به اتفاق جاويدالاثر حسين معصومي، در ساعتهاي آخر شب به درب منزل فقرا ميرفت و به آنها كمك ميكرد. حقير يك الي دوبار توفيق همراهي آنها را داشتم كه ميديدم چطور ناشناخته و غريبانه در نيمه شب درِ خانه ها را مي زد و انفاق علي گونه مي نمود. راستي مزد چنين كساني جز شهادت در راه خدا چه مي تواند باشد؟
«شروع جنگ تحميلي»
روزهاي آغاز جنگ بود، يك شب در برگشت از مسجد با حقير تا درب منزل ما آمد؛ در بين راه با خود زمزمه هايي داشت، گفتم: «عالي جان چه مي گويي؟» گفت: «مي خواهم بروم ، ديگر مرا حلال كنيد». از او پرسيدم: «كجا مي خواهي بروي». او مكثي كرد و الحق ميفهميد براي من بسيار سخت و گران است، كه بگويد ميخواهم بروم جبهه، بغض عجيب گلويم را مي فشرد ـ سئوال كردم كي دوره ديدي؟ پاسخ دادند: «در استاديوم ورزشي بوشهر (شهيد بهشتي فعلي) مدت دو هفته اي است به طور ضربتي داريم دوره آموزشي را مي گذرانيم و
مي خواهيم روز شنبه به جبهه اعزام شويم. خلاصه به اتفاق برادر حسين معصومي به منطقه جنگي اعزام شدند.
دو ماهي گذشت كه به روستا برگشتند، اما روستا حال و هواي ديگري گرفته بود باور كنيد با رفتن اين دو سرور و جوان شجاع، ديگر جوانان روستا نيز، توان و قوت گرفتند و يكي پس از ديگري شروع به رفتن به جبهه نمودند.
آري شهيد عالي زنده بودي و حسين معصومي، اولين كساني بودند كه نه تنها از روستاي خود، بلكه در منطقه تنگستان در جنگهاي نامنظم شهيد چمران فعاليت داشتند، اين دو گل سرسبد و بسيجي مخلص، خاطرات زيادي از سردار شهيد دكتر مصطفي چمران براي بچه هاي روستا تعريف مي كردند. همچنان كه عكس شهيد عالي در كنار شهيد چمران در مشهد آن بزرگوار در دهلاويه موجود است.
«خلوت شهيد براي نوشتن وصيتنامه»
براي اعزام به جبهه، ما را در پادگاني در برازجان جهت سازماندهي بردند. مدت دو هفته آنجا بوديم؛ بچه ها الحق شور ولع خاصي داشتند؛ هر كس مشغول كاري بود به محض اينكه از برنامه جلو نظام و صبحگاه و اصول سازماندهي و … مرخص مي شدند، يكي گرفتار شستن لباس ميشد، ديگري لباسش را ميدوخت ـ افرادي حمام مي رفتند ـ برخي هم مطالعه مي كردند و تعدادی هم دور هم می نشستند و گپ هاي خودماني ميزدند.
دو هفته اي كه آنجا بوديم اغلب شبها دعاي توسل برگزار مي كردند و حال و هواي معنوي خاصي در بچه ها بود. گريه ها و ناله هاي سردار شهيد نادر مهدوي را هيچ وقت از ياد نمي برم حتي وقتي دعا تمام شده بود باز او به شدت زار زار مي گريست. الحق او با همين گريههايش بود كه مزد فوز عظماي شهادت را از درگاه محبوب به وديعه گرفت.
در ساعتهاي نزديك غروب بود كه ديدم شهيد عالي در مكاني به دور از چادرها خلوت كرده و قرآن بـه دسـت دارد و مشغـول به نـوشتـن است، رفتم كنار او سلام كردم و پرسيدم: «چه كار مي كني؟ مشغول چه هستي؟» جواب داد: «بيا تا برايت بگويم، دارم وصيتنامهام را تنظيم ميكنم و تو هم مرا كمك كن».
ايشان دنبال آيات شهادت بودند و در انتخاب آيه ها مربوط به جهاد و شهادت دقت مي نمودند و مي گفتند: «با انتخاب اين آيات براي وصيتنامهها بايد پيام خويش را به گوش مردم برسانيم و بفهمانيم كه اسلام يعني چه؟ و انقلاب از ما چه ميخواهد و براي جمهوري اسلامي چه بايد كرد؟»
در يكي از روزهاي اواخر بهمن سال (64) بود كه گردان امام حسن (ع) پس از انجام عمليات از منطقه عملياتي بهمن شير و جزيره بوبيان (اسكله الاميه عراق) به مقر قبلي خود ناوتيپ اميرالمومنين (ع) واقع در مارد آبادان برگشته بود، در همين حين گردانهاي ديگري از جمله مالك اشتر و ابوالفضل (ع) نيز از منطقه عملياتي فاو برگشتند. لحظات نسبتاً تلخي بود هر كس سراغ دوستش را مي گرفت. در همين اثنا بنده از طلبه شهيد حسن وردياني سئوال گرفتم: «مصطفي شمسا كجاست؟ پيدايش نيست؟» اما او پاسخي به من نداد، گفتم: «حسـن جان بگو چه شده، چرا جوابم نمي دهي؟» گفت: «نمي دانم.» گفتم: «مي داني اما نمي خواهي بگوئي».
نهايتاً او اين جمله به زبان آورد: «مصطفي آرام خفت!» بسيار متأثر شدم در همين حال و هوا بودم كه شهيد بزرگوار عالي را ديدم كه موي سر و محاسن خود را به خاطر مسئله شيميايي تراشيده و با يكي از مسئولين گردان صحبت مي كند؛ رفتم نزد او، به محض ديدن من سلام كرد و يكديگر را به طور هيجان زده در آغوش گرفتيم. پس از ساعاتي كه با هم بوديم او قبل از جدا شدن از من، آدرس مقرشان را از او گرفتم. و تأكيد كرد كه حتماً بيا تا يكديگر را بيشتر ببينيم پس از گرفتن آدرس خداحافظي نمود و از من جدا شد.
«ديدار دوست»
شهيد عالي زنده بودي به دليل محبوبيت خاصي كه نزد دوستان و آشنايان خويش داشت و نيز ارادت خاصي كه به همسنگران خود در جبهه و به ويژه بچه هاي مسجد روستا قائل بود انصافاً جا داشت كه مسافتها راه طي كني تا او را براي ساعتي هم كه شده آنهم در خاك مقدس جبهه ملاقات نمايي. خيلي كم ميشد كه بتوان ساعتي در كنارش باشي، از بس كه هميشه در حال تلاش و فعاليت بود. شب و روز را نمي شناخت چه در موقعي كه در پشت جبهه بود و چه در هنگامي كه در جبهه حضور داشت. او جهادگري به تمام معنا و سرشار از خلوص و پاكي بود. خلاصـه يك روز از روزهاي اواخر فروردين ماه سال (65) بود كه از فرمانده گردان خود «امام حسن(ع)» مرخصي گرفتم و روانه خرمشهر شدم اما به دليل خرابي پل نتوانستم از مسيري كه نزديك به مقرشان بود عبور نمايم لذا قدري از مسير را پياده و سپس بوسيله قايق به آن طرف رودخانه رفتم نزديكيهاي ظهر بود كه در مسير جاده اصلي خرمشهرـ اهواز، مقر گردان شهيد عالي را پيدا نمودم، بسيار خوشحال شدم. ظهر بود كه وارد مقر آنها شدم و از همسنگران شهيد عالي سراغ ايشان را گرفتم؛ كه پاسخ دادند عالي رفته مرخصي شهرستان … آري با اين همه اميد و شوق و اشتياق و طي كردن مسير ماهشهر تا خرمشهر نااميد از ديدار عالي برگشتم.
«به ديدار او رفتم اما او به ديدار خدايش رفت»
پس از اينكه از مقر و موقعيت گردان حضرت مهدي (عج) برگشتم مدت دو هفته اي گذشت كه گردان ما را به سوي منطقه عملياتي والفجر(8) «پدهاي يك و دو سه ـ مرز خور عبدالله» حركت دادند. مأموريت گردان گشت شبانه و نگهباني و حضور در خور عبدالله (پشت بند فاو) بود. چند روزي گذشته بود كه براي انجام مأموريتي به يكي از نهرهاي ورودي به اروند آمديم در يكي از روزهاي ارديبهشت ماه سال (65) بود كه يكي از برادران به بنده گفت: «راديو بوشهر امروز خبر شهادت شهيد عالي زنده بودي را داده»؛ بنده با تعجب به او گفتم: «جدي مي گويي؟» به خاطرات مشابهت اسمي كه در منطقه زياد بود. او نيز شك داشت. تا اينكه بعداز ظهر همان روز اخبار را دنبال نمودم؛ ناباورانه خبر شهادت ايشان را شنيدم. آن لحظه دنيا بر من تيره و تار گشت و به سر خود زدم كه اي واي دوستي كه دو الي سه ماه او را نديدم و حتي چقدر سختيها كشيدم تا بلكه او را در جبهه زيارت كنم اما توفيق نيافتم ـ او به وصال يار شتافت.
«يار بيدارگر ما رفت»
آري بيدارگر مردم منطقه تنگستان به ويژه جوانان روستا رفت او نه تنها باعث سرافرازي و افتخار و سربلندي بود بلكه شخص با ايمان و شاخص جميع رفتارهاي الهي بود او الحق خدايي بود. او كسي بود كه همچون امامش خميني كبير(ره) دلش به حال محرومين مي سوخت و قلبش ميطپيد. فردي كه به قول خودش با تمام قدرت با مشكلات و سختيهاي گوناگون زندگي روبه رو مي شد و با همه آنها دسته و پنجه نرم مي كرد. او خود نمونه بود تا توانست روستاي قباكلكي را در بين روستاهاي استان نمونه نمايد. آري او شيفته خدمت و عاشق خدا و تشنه و آرزومند شهادت و آخر هم در همين را به وصال معبودش شتافت.
«لحظه ي آخر»
حوالي غروبي بود؛ در مقر گردان مهندسي رزمي جهاد واقع در منطقه فاو نشسته بودم كه شهيد عالي زندهبودي وارد سنگر شد. برگهاي در دست داشت، ايشان بر خلاف هميشه با لحن عجيبي صحبت ميكرد. از او پرسيدم اون برگه چيست؟ جواب داد: «برگه تسويه». خطاب به او گفتم: «پس انشاء الله فردا به پيش خانواده
مي رويد». او جوابي نداد. مكثي كرد و گفت: «امشب براي آخرين بار ميخواهم با نيروها به خط مقدم بروم». گفتم: «صحيح
«تكسوار»
آنكـه روحـي چو روح باران داشت نفـس سـركش به زير فرمان داشت
در دل بيغـش و بهــاري خــويش بـاغـي از لالـههـاي ايمــان داشت
تكسواري كه سر خوش از خورشيد آسمـانــي حمـاسـه بــاران داشت
در ره اعتــلاي مكتب عشــق گفتــههـا بــا جهـان انسـان داشت
از شكـوه عـزت و قـرآن و ديـــن صحبتـي آشـكار و رخشـان داشت
شب شكاري كه چون شفق بر كف تيغــي از آفتــاب تـابــان داشـت
دار بـر دوش ذكـــر حـق بـر لب بـا حقيقت هميشـه پيمــان داشت
از نگـاهش حمـاســه مـيروئيــد از بهـارش شگفتگـي جـان داشت
روز و شب بـر عليــه اهـل نفــاق مـوج سان حملهاي خروشان داشت
رودي از اشتيــاق پــاك وصـــال در دلش چون سپيـده جريان داشت
هــر سحــر بــا سپيــدهي اميــد خاطري مست عشق و عرفان داشت
بلبـل آســا سفـارشـــي دل كــش بــا جهــان از بهــار قـرآن داشت
عــاشـق طـول عمـر رهبــر بـود التمــاس دعــا ز يــاران داشــت
لالـه سـان چـون فتـاد بـر سرخاك صحبت از كعبه ی جمـاران داشـت
عـالـي آن زنـده يـاد مـذهب نـور چـون صبـاح مـژده بهـاران داشت
عـاشـق و بيقـرار و جـان بــركف اشتيــاق وصــال جـانــان داشـت
در ره مكــتب از فــداكـــاري گفتگـوي نهضت بـا جـان داشـت
زنـدهبـودي كـه زنـده شد از عشق روح سبزي چو روح ريحان داشت.
«سردار قرآن »
نشستـم بـي شهيـدان ناله كردم دلـم را عـاشـق صـدسالـه كردم
خـدا بـر من بخشيده اين هنر را بجـويـم لالــه زار پــرگهــر را
بـه اهـرم آمـدم بـا قلـب عاشق بگـويـم از جهـادي هـاي لايــق
يكي يك لاله را بر من نشان داد به جسم مرده ام گويا كه جان داد
دلـم بـا يـك شهيدي آشنـا شـد عـزيـزان ايـن دل عاشق رها شد
رهـا شـد تـا كـه آن گل را ببايد حـديث عشق او بـر دل ببـافــد
خـدا دانـد فقط يـاران مقـامش بگـويم از خصوصيـات و نـامش
فرستـد دل به او هـر دم درودي بـود او لالـه ديـن زنـده بــودي
دريغا جاي اين گـل مانده خالي اگـر نـامش بخواهي هست عالي
تـو عالـي جان قبـول امتحـانـي تـو عـالـي فخـر شهـر شاهداني
بـه راه عشق خود جان را نهادي عـزيـز ديــده، سـردار جهـادي
تـو از دنيـاي فـانـي دل بـريدي تـو يـارا از جهـانـي دل بـريدي
تو با ياد حسين از جان گذشتـي تـو از جـان در ره جانان گذشتي
بيـا ســردار پـاك راستــي هـا رود بـا روي پـاكت كـاستـي هـا
خـدا ايـن لاله فخر قلب من شد الهـي قلب مـن بـر او وطـن شد
به دل گفتم تو با اين زنده بـودي سـرود زنـده بـودن را سـرودي
غمينـم چـونكـه كوچيده بهارم هميشـه بــي رخ او غصــه دارم
نظـر كـردم بـه شهـر لاله رويان چنيـن گويم كه عشقم را برويان
تو تنگستان چه هجرانها كشيدي شهيـدان خـــدا را پـروريــدي
تـو نـامت را بلنـدآوازه كــردي تـو شهـر شـاهـدان شيـرمـردي
تـو تنگستـان هميشـه سـربلندي نيايـد نـام سـرسبـزت گـزنـدي
تـو تنگستـان ديـار عطر و عودي بگـو از روي پـاك زنـده بـودي
بگــو از شيــر ميــدان شهـادت بگـو از معنـي عشـق و سعـادت
تـو او را درس ايمــان يـاد دادي شـد او فخـر شهيــدان جهـادي
چـه زيبـا گفتـه اين سردار قرآن وصـايـاي سفيـدش را عـزيـزان
اگــر غفلت شـود روزي نصيبت دهـد ايـن عـالـم فـانـي فريبت.
ادامه مطلب
آنكـه روحـي چو روح باران داشت نفـس سـركش به زير فرمان داشت
در دل بيغـش و بهــاري خــويش بـاغـي از لالـههـاي ايمــان داشت
تكسواري كه سر خوش از خورشيد آسمـانــي حمـاسـه بــاران داشت
در ره اعتــلاي مكتب عشــق گفتــههـا بــا جهـان انسـان داشت
از شكـوه عـزت و قـرآن و ديـــن صحبتـي آشـكار و رخشـان داشت
شب شكاري كه چون شفق بر كف تيغــي از آفتــاب تـابــان داشـت
دار بـر دوش ذكـــر حـق بـر لب بـا حقيقت هميشـه پيمــان داشت
از نگـاهش حمـاســه مـيروئيــد از بهـارش شگفتگـي جـان داشت
روز و شب بـر عليــه اهـل نفــاق مـوج سان حملهاي خروشان داشت
رودي از اشتيــاق پــاك وصـــال در دلش چون سپيـده جريان داشت
هــر سحــر بــا سپيــدهي اميــد خاطري مست عشق و عرفان داشت
بلبـل آســا سفـارشـــي دل كــش بــا جهــان از بهــار قـرآن داشت
عــاشـق طـول عمـر رهبــر بـود التمــاس دعــا ز يــاران داشــت
لالـه سـان چـون فتـاد بـر سرخاك صحبت از كعبه ی جمـاران داشـت
عـالـي آن زنـده يـاد مـذهب نـور چـون صبـاح مـژده بهـاران داشت
عـاشـق و بيقـرار و جـان بــركف اشتيــاق وصــال جـانــان داشـت
در ره مكــتب از فــداكـــاري گفتگـوي نهضت بـا جـان داشـت
زنـدهبـودي كـه زنـده شد از عشق روح سبزي چو روح ريحان داشت.
«سردار قرآن »
نشستـم بـي شهيـدان ناله كردم دلـم را عـاشـق صـدسالـه كردم
خـدا بـر من بخشيده اين هنر را بجـويـم لالــه زار پــرگهــر را
بـه اهـرم آمـدم بـا قلـب عاشق بگـويـم از جهـادي هـاي لايــق
يكي يك لاله را بر من نشان داد به جسم مرده ام گويا كه جان داد
دلـم بـا يـك شهيدي آشنـا شـد عـزيـزان ايـن دل عاشق رها شد
رهـا شـد تـا كـه آن گل را ببايد حـديث عشق او بـر دل ببـافــد
خـدا دانـد فقط يـاران مقـامش بگـويم از خصوصيـات و نـامش
فرستـد دل به او هـر دم درودي بـود او لالـه ديـن زنـده بــودي
دريغا جاي اين گـل مانده خالي اگـر نـامش بخواهي هست عالي
تـو عالـي جان قبـول امتحـانـي تـو عـالـي فخـر شهـر شاهداني
بـه راه عشق خود جان را نهادي عـزيـز ديــده، سـردار جهـادي
تـو از دنيـاي فـانـي دل بـريدي تـو يـارا از جهـانـي دل بـريدي
تو با ياد حسين از جان گذشتـي تـو از جـان در ره جانان گذشتي
بيـا ســردار پـاك راستــي هـا رود بـا روي پـاكت كـاستـي هـا
خـدا ايـن لاله فخر قلب من شد الهـي قلب مـن بـر او وطـن شد
به دل گفتم تو با اين زنده بـودي سـرود زنـده بـودن را سـرودي
غمينـم چـونكـه كوچيده بهارم هميشـه بــي رخ او غصــه دارم
نظـر كـردم بـه شهـر لاله رويان چنيـن گويم كه عشقم را برويان
تو تنگستان چه هجرانها كشيدي شهيـدان خـــدا را پـروريــدي
تـو نـامت را بلنـدآوازه كــردي تـو شهـر شـاهـدان شيـرمـردي
تـو تنگستـان هميشـه سـربلندي نيايـد نـام سـرسبـزت گـزنـدي
نمـي ميـرد در ايـن تاريـخ نامت هـزاران آفـريـن بـر آن مقـامت
تـو تنگستـان ديـار عطر و عودي بگـو از روي پـاك زنـده بـودي
بگــو از شيــر ميــدان شهـادت بگـو از معنـي عشـق و سعـادت
تـو او را درس ايمــان يـاد دادي شـد او فخـر شهيــدان جهـادي
چـه زيبـا گفتـه اين سردار قرآن وصـايـاي سفيـدش را عـزيـزان
اگــر غفلت شـود روزي نصيبت دهـد ايـن عـالـم فـانـي فريبت.
اطلاعات مزار
محل مزارقباكلكی
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
گالری تصاویر
مشاهده سایر تصاویر
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها