مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید سید اکبر امیرزاده

1845
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام سيد اكبر
نام خانوادگی اميرزاده
نام پدر سيدعبدالرشيد
تاریخ تولد 1341/02/04
محل تولد بوشهر - تنگستان
تاریخ شهادت 1361/01/02
محل شهادت شوش
مسئولیت تك تيرانداز
نوع عضویت پاسدار
شغل پاسدار
تحصیلات ديپلم
مدفن اهرم
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • سيد اكبر در سال 1341 در شهر اهرم متولد شد و پس از دوران كودكي در سن شش سالگي در دبستان  شهيد مدرس (انوشيروان) به تحصيل مشغول شد . ايشان دوران ابتدايي را در همان دبستان گذراند و دوره راهنمايي را در مدرسه طالقاني كه همان دبيرستان انوشيروان است گذراند و دوره دبيرستان را نيز در همان مدرسه مذكور به پايان رسانند . فراموش نشود كه نامبرده از هوش سرشاري برخوردار بود و هميشه سعي داشت كه با نمرات در سطح عالي درس را تمام كند قبل از پيروزي انقلاب ، او با جوانان اهرمي و هم درسانش در تظاهرات و راهپيمايي ها شركت مي كرد و زماني كه انقلاب پيروز شد در مجلس و محافل مذهبي شركت مي كرد تا زماني كه بسيج دانش آموزان در اهرم تشكيل شد او و ديگر دوستانش در تشكيل بسيج دانش آموزان نقش موثر داشت و  با اينكه سالهاي آخر درس را مي گذراند تفنگ بر دوش شبهاي سرد زمستان از آرمانش كه همان انقلاب اسلامي است نگهباني مي داد زماني كه بسيج دانش آموزان به سپاه پاسداران تبديل شد  نامبرده چون دوران تحصيل در رشته فرهنگ و هنر ادب تمام كرده بود براي حفظ بيشتر  انقلاب اسلامي وارد سپاه شد و مدت يك سال به صورت پاسدار موقت بسيج خدمت كرد و پس از آن براي دوره آموزشي به شيراز اعزام شد و پس از دو ماه آموزشي از طرف مركز آموزشي پادگان شهيد مسگر راهي جبهه هاي نبرد حق عليه باطل گرديد او رفت تا جان خود فداي انقلاب اسلامي نمايد . اميرزاده با نشان دادن رشادتهايي در تنگه چزابه پاتك دشمن از جان گذشتگي خود را به اثبات رسانيد و براي تمام دوستان چيزي ثابت بود . وي در جبهه هاي جنگ با دشمن ،پاسدار بودن خود را ثابت كرد. وي علاوه بر داشتن رشادت و از خود گذشتگي و داشتن اخلاق اسلامي در بعد عابد بودن خود  از طريق خواندن نماز شب ، دعاهايي كه در نمازها در سنگرها مي كرد ثابت كرده بود كه براي دوستان او روشن است . وي كه علاقه بسياري به ديدار با امام امت را داشت سرانجام بعد از برگشتن از بستان و چزابه به حق موفق  به اين خواسته خود شد و سرانجام به ديدار يگانه پيشوا و رهبر خويش  شتافت و بعد معنوي امام آن چنان در او اثر گذاشته بود كه هميشه يك حالت بي قراري داشت  بعد از برگشتن او از پيش امام چند روزي در پادگان دشت آزادگان حميديه بود. با ديگر برادران پاسدار شب 25 اسفند ماه كه رهسپار جبهه هاي خونين شوش شد . وي در شوش در نماز جماعت هايي كه در پيغمبر دانيال بود شركت مي كرد وي علاقه زيادي به اهل بيت عصمت و طهارت داشت كه از شركت در دعاي توسل و كميل كاملا به اثبات رسانيده بود و با گريه و زاري هاي خود سرانجام روز 27 اسفند رهسپار جبهه‌هاي خونين فجر و كربلاي شوش شد .

    در شب 29 اسفند كه اولين حمله دشمن بود وي با نشان دادن رشادت هايي بي نظير ، توسط خمپاره هاي دشمن مجروح گرديد ولي بعد از بستن زخم سرو پاي وي بوسيله برادران ديگر  باز در سنگر حاضر گرديد . از جمله   رشادت هايي كه داشت حتي بعد از حمله حاضر به رفتن به بيمارستان جهت مداوا نشد زيرا فكر مي كرد كه اگر به بيمارسات برود شايد او را گير بيندازند و از حمله بعدي عقب بماندو حاضر به رفتن نشد ولي سرانجام در روز 2/1/61 عاشق به ديدار معشوق شتافت . آن صبح حاكي از صبح خونين بود همگي كوله پشتي ها بسته بودند  جهت آمدن پشت خط . بعد از چند روز  پشت خط اول ولي سرانجام ساعت 10 صبح بود كه توسط خمپاره هاي دشمن به نداي حق لبيك گفت، ولي هرگز حاضر نبود كه حتي در لحظه آخر مرگ خود امام زمان (عج) را فراموش كند و با گفتن يا مهدي در آن لحظه آخر اين را ثابت كرد و سرانجام در هنگام ظهر به لقاءالله پيوست و به ما شهامت و شجاعت و ايثار و بندگي آموخت . اين است دينداران واقعي و آزاده از ابراهيم تا محمد (ص)از محمد تا حسين(ع) و از حسين تا خميني (ره) .

    شهادت او اثرات موثري در اين شهرستان گذاشت. روحش شاد به اميد اينكه  بتوانيم پاسدار خون اين شهيد و ديگر شهيدان باشيم .

    روحش شاد و راهش مستدام باد

    خانواده شهيد اميرزاده
    ادامه مطلب
    وصيت نامه شهيد سيد اكبر اميرزاده

    « بسم الله الرحمن الرحيم»

    «من المومنين رجال صدقوا ما عاهد و الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظروا ما بدلوا تبديلا»

    «قرآن كريم»

    به نام الله آنكه ما را آفريد و به ما نيروي عقل عطا فرموده و مارا در انتخاب هدف آزاد نمود .

    و به نام الله  كه  عاشقان راهش هيچگاه به بن بست نمي رسند.

    و به نام الله  كه هر كس او را شناخت انسان شد و انسان زندگي كرد و انسان مرد .

    و به نام الله كه در سخت ترين لحظات زندگي و در دل تاريكي ها و نوميدي‌ها عاشقان راهش را ياري مي كند.

    و به نام الله كه به ما مستضعفين رحم كرد و رحمت و نعمت  عظيمش يعني رهبري روح الله را نصيب ما كرد .

    خدايا تو را سپاس گذاريم كه ما را در چنين برهه اي از زمان متولد كردي كه اسلام راستين توسط مجاهدين اسلام رهبري روح الله  دارد در جامعه تحقق مي يابد .

    خدايا اين وصيت نامه را در حالي مي نويسم كه با كوله باري از گناه ره به هيچ جا نبرده ام و فقط شرمنده و درمانده رو به درگاه تو آورده ام زيرا كه در رحمت تو هميشه باز است و لطف و مهر تو چنان عظيم است كه با اين كوله بار عظيم گناه باز بنده ات را مي بخشي و او را مي پذيري . خدايا تو خود شاهدي كه از روزي كه خود را شناختم تو را شناختم و از روزي كه تو شناختم  به سويت شتافتم و تا آنجا كه برايم امكان داشت در راه تو كوشيدم . خدايا ، معبودم  و معشوقم و همه كس و كاره ام ، نمي دانم در برابر عظمت تو چگونه ستايشت كنم ولي همينقدر مي دانم كه هر كس تو را شناخت عاشقت شد و هركس عاشقت شد دست از همه چيز جسته و به سوي تو مي شتابد و اين را به خوبي در خود احساس كرده و مي كنم . خدايا عشق به انقلاب  اسلامي و رهبر كبير انقلاب امام خميني (چون در خط مستقيم تو است) چنان در وجودم شعله ور است كه اگر تكه تكه ام كنند و يا صدها بار مرا بكشند و يا زنده كنند و يا زير سخت ترين شكنجه ها قرار گيرم او را تنها نخواهم گذاشت اگر چه منافقين  از خدا بي خبر مرا مرتجع خوانند و يا اگر آمريكاي ستمگر و مزدورانش مرا وحشي بخوانند .

    و اما شما اي پدر و مادرم ، برادران و خواهرانم بر شما باد اطاعت از رهبر ، بر شما باد فرمانبرداري از رهبر ، بر شما باد دفاع از خط رهبر تا حد جان و مال . پدر و مادرم از شما مي خواهم كه اگر در زندگي بدي از من ديده ايد و يا نتوانستم فرزند خوبي براي شما باشم مرا حلال كنيد دست يكايك شما را مي بوسم و از شما مي خواهم  تقوي را سرلوحه زندگي خود قرار دهيد .

    هميشه شيعه راستين علي علیه السلام باشيد آنچنان كه ابوذر و عمار بود بودند و … پدر و مادرم ، خواهران و برادرانم ، خويشاوندان و دوستانم ، شما همگي خود آگاهيد كه آن چه كه موجب ضعف اسلام در كمال اوج آن شده و آن چه كه باعث شد اسلام دهها فرقه و گروه مختلف در آيد و بين مسلمين اختلاف بيفتد عدم اطاعت از فرمان رسول الله (ص) بود و عدم اطاعت از رهبري و فرماندهي بود پس مبادا در جامعه تكرار شود عدم اطاعت از رهبري كه به عذاب الهي دچار خواهيد شد .

    و اما شما اي خواهرانم ، آن چيز كه بيشتر از هر چيز ،استعمار و استعمارگران را به لرزه اندازد و بيشتر از خون سرخ من حائر اهميت است ،حجاب توست ، پس آنرا محكم بگير و تا آخرين قطره خون ، حجابت را كه سنگر زينت و عزت و افتخار است حفظ كن زيرا سرلوحه هر فسادی بي حجابي است . و اي برادرانم پاسداري از اسلام را فراموش نكنيد و از مرگ نهراسيد كه به قول مولا علي (ع) زندگي در مرگ با عزت شماست و مرگ در زندگي ذلت با شماست و ذلت راحتي به قيمت از دست دادن جان بپذيريد كه شيعيان علي (ع) از ذلت بدورند زيرا كه سرور ما حسين (ع) فرمود :

    هيهات من الذله

    و من از همه شما عاجزانه تقاضا مي كنم كه روحانيت اين حافظين حدود الله تنها نگذاريد زيرا كه اين طبقه هميشه حافظ دين خدا و خار چشم دشمنان اسلام بوده اند . و در بعد دعاها به خصوص دعاي كميل و توسل را فراموش نفرمائيد و مهم تر از همه چيز،دوستي اهل بيت  را فراموش نفرمائيد . پدر و مادر و خواهران و برادرانم و دوستانم و اقوام و خويشانم در آخر همه شما را به خدا مي سپارم وعده ديدار ما در بهشت . همه بنده  حقير را حلال كنيد و ما را از ياد نبريد.

    درود بر  رهبر كبير انقلاب اسلامي اين پير جماران نشين خميني بت شكن كه ما را ايماني تازه بخشيد تا هدف و آرمانمان را با دادن خونمان حفظ كنيم و سلام بر شهيدان تاريخ اسلام و تشيع سرخ علوي و سلام بر مادران و پدران شهيد پرور و سلام و درود بر رزمندگان جبهه هاي حق عليه باطل .

    باشد كه با اين شعار و دعاها رهبرمان را تا  انقلاب مهدي (عج) خداوند برايمان نگهدارد .

    خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار

    از عمر ما بكاه و به عمر او بيفزا

     

    والسلام عليكم و رحمته الله و بركاته

    پاسدار آموزشي منطقه 9 . سيد اكبر اميرزاده

    به تاريخ 11/11/60

    من الله توفيق

     

     

    شهيد چراغ و چشم ملت

    جمعه آمد خون سرخي روي شعر من چكيد

    جمعه آمد ، خون سرخي، آه خون يك شهيد

    دفترم سنگر ، دلم جبهه، قلم شد اسلحه

    در ميان سطرها پيچيد بوي علقمه

    اي شهيد اي لاله سرخ اي يل خونين كفن

    اي شهيد كربلاي عشق ها اي نعره زن

    نعره «هل من مبارز» مي كشيدي بر فراز قله ها

    سر فراز از تو  وطن شد اي به عالم رهنما

    اي خروشت دشمنان را در هراس افكنده بود

    عشق مولايت حسين اندر وجودت زنده بود

    سرخي رويت ، مه تابان راه زندگي

    جاي پايت تا هميشه جايگاه زندگي

    پرچم عدل ولايت تا ابد بالا زدي

    بر فراز درگه حق «ربي الا علي» زدي

    ما وارث تمام رسولان راستين

    بر عرش پر طلابت خون در عبادتيم

    شمشير ما طليعه الله اكبر است

    ما خشم بيكرانه طوفان ملتيم

    ما در جهان تجلي حقيم و در جهاد

    آتشفشان قله خونين نهضتيم

    اي خصم خيره سر تو هم آيين اهرمن

    ما خون  روشنايي و روح حقيقتيم
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    خاطرات سيد حيات امير زاده( خواهر شهيد )

    برادر سيد اكبر بسيار به فكر فقرا و نياز مندان بود او مي رفت كارگري كار مي كرد و پول آن را به فقرا و نياز مندان مي داد و مقداري از آن را كتاب مي خريد و مطالعه مي كرد . از شيفتگان و علاقه مندان به امام امت ، بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران بوده همچنين از علاقه مندان به ياران امام از جمله شهيد بهشتي . بسيار اهل دعا و راز و نياز با خداي خود بود به همين خاطر يك بار از چيزهايي كه براي من فرستاده بود دعاي فرج و سلامتي آقا امام زمان (عج) بوده و نوشته بود  حتما آن را حفظ كن .و در يكي از نامه هايش كه عنوان آن براي پسرم بود نوشته بود اسلحه مرا بعد از من بدوش گير نگذار بر زمين بيفتد . بسيار مردم دار بور هركس را به جاي خود احترام مي گذاشت از خاطرات دوران كودكي كه با برادرم سيد اكبر دارم اين است كه يك بار با او رفته بوديم آبگرم اهرم كوچك بوديم ولي با هم در باره امام زمان بحث مي كرديم  يكي از اهالي شهر اهرم كه عبائي بر دوش داشت از آبگرم  بر مي گشت ، او داشت به ما نزديك مي شد  سيد اكبر گفت حيات نكند همين امام زمان باشد حالا داشتيم  صلوات مي فرستاديم كه اين امام زمان است ترسيده هم بوديم كه آن آقا نزديك شد ديديم تا پير مردي است ساكن اهرم خيلي به يكديگر خنديديم .

    خاطرات ديگر اينكه خيلي به قوم و خويشان نيازمند و سالمند توجه داشت . عمه اي داشتيم خيلي پير بود  او هر روز براي عمه غذا مي برد كارهاي او را انجام مي داد.

    وقتي كه من وضع حمل كرده بودم  منزل پدرم بودم . در بستر وضع حمل  ديدم اكبر از بسيج آمد بچه به دنيا آمده بود قرآني كه بالاي سر بچه بود برداشت و گفت مبي خواهم كادوئي به اين بچه بدهم كه مومن به خدا بار آيد و چند سوره اي  در گوش بچه تلاوت كرد .

    بعد از شهادت خيلي برايش گريه كردم اين قدر ناراحت بودم كه نتوانستم ادامه تحصيل بدهم . يك شب به خوابم آمد و گفت حيات خودت را ناراحت نكن تحصيلت را ادامه بده .

    خيلي علاقه مند به  شهيد سيد جلال  زاهدي بود . در فعاليت هاي سياسي و اجتماعي بسيار فعال بود .

    يكبار كه به شيراز رفته بوديم باهم رفتيم چهار راه زند براي خريد . خواستيم لباس بخريم من خيلي چانه زني كردم فروشنده گفت چرا اين همه چانه مي زني اكبر جواب داد مولا علي  فرموده است اين قدر چانه بزن تا عرق كني . فروشنده هيچي نگفت.

    خاطراتي از مادر شهيد

    با احترام و سلام به ارواح پاك شهداي صدر اسلام تاكنون و سلام و درود به روح ملكوتي حضرت امام (ره)گرچه زبانم قاص و قلم تواناي نوشتن  درباره شهدا نمي باشد . جوانان پاك كشورمان كه از جان خود گذشتند تا كشور از دست بيگانگان نجات دهند ولي آنچه از فرزندانمان مي دانيم مي نويسيم .

    فرزندم سيد اكبر از همان اوايل كودكي فرزند بسيار خوبي براي ما بود داراي اخلاق مذهبي كه انگار خداوند رب العالمين اين را در خون او سرشته بود همچنين داراي استعداد سرشاري بود كه هيچگاه نياز نداشت كسي در درسهايش به او كمك كند دوران تحصيل تمام با نمرات بسيار خوبي طي كرد . داراي قلب رئوفي بود . بياد دارم هنگامي كه 7 يا 8 ساله بود طايفه اي فقير به همسايگي مان آمدند مي گفت مادر من شام نمي خواهم سهم امشب مرا بده براي اين ها ببرم .

    قبل از اينكه به سن تكليف برسد نماز و روزه و واجبات دين را جا مي آورد و تقوا را سر لوحه زندگي خود قرار داده بود به همراه پدرش به مسجد مي رفت به من و پدرش و ساير اعضاي خانواده خالصانه احترام مي گذاشت  از همان كودكي صله رحم مي كرد به همه فاميل سر مي زد همه فاميل او را دوست مي داشتند نمونه بارز آن نامه هاي جبهه اش است كه چه طور از همه همسايگان و دوستان خواسته كه همه بنده حقير را حلال كنيد . به آموزگاران و هركسي احترام خاص خودشان قائل بود . ضمنا سيد اكبر يك ورزشكار نمونه بود در تيم فوتبال اهرم بازي مي كرد خالص و بي ريا بود . ورزشكاران و مربيان از او راضي بودند  دوستانشان تعريف مي كردند  هيچگاه رنجش خاطري از اكبر نديديم . نمونه آشكار آن اكثر همشهريان مخصوصا جوانان بعد از شهادت اكبر تا مدتها سياهپوش شدند چنان شهادتش در روحيه مردم اثر نهاده بود كه خيلي از جونان بعد از هفته اكبر روانه جبهه شدند..

    در تابستان بنايي مي كرد و با پول بنايي كتاب هاي غير درسي مي خريد و مطالعه مي كرد تا آن جا كه كتابخانه اي پر از كتاب داشت و در يكي از نامه هايش وصيت كرد كه مادر جان كتابها را خواهر و برادرانم اگر استفاده كردند بكنند و گرنه به يكي از فاميل هايمان كه اهل مطالعه است بدهيد .

    وقتي بسيج مردمي با دوستانش تشكيل دادند شبانه روز در بسيج بود و مخلصانه  زحمت مي كشيد در اوائل جنگ كه شب ها خاموشي بود تفنگ بر دوش در كوچه ها پاسداري  مي داد از مردم محرمانه مي خواست خانه هاي خود را استتار كنند . وقتي بعد از دوروز به خانه مي آمد مي گفتم چرا براي شام و ناهار به خانه نمي آيي مي گفت ما  در  محاصره اقتصادي  هستيم و خيلي ها چيزي ندارند من هم با دوستانمان در بسيج به هر چه داريم اكتفا مي كنيم آنگاه كه مواد غذايي جيره بندي نشده بود .

     

    اكبر در دفتر چه خاطراتش نوشته :

    بايد فدا سازيم چون اكبر رعنا                                                      زين جان شيرينم از جهد روح الله

    همچون تو ليلا باش صابر اين غم ها                                              يك خواهش ديگر مادر ز تو دارم

    شيون مكن مادر در مرگ خون بارم

    بگذر زمن ديگر عزم سفر دارم

    گر كشته گرديدم در جبهه اي مادر                                               بهرم مكن زاري بهرم مزن برسر

    يك پرچم سبزي در خانه زن مادر

    شيون مكن مادر بگذر زمن ديگر

    چون قاسم داماد بهرم حنا سازيد                                                    در هر شب جمعه قدري از آن آريد

    بر گوشه قبرم قدري از آن ماليد                                                       يك خواهش ديگر مادر ز تو دارم

    شيون مكن مادر در مرگ خون بارم                                              بگذر ز من ديگر عزم سفر دارم

    مادر فداي تو اين جم و جان من                                                  يك دم ز من بشنو جان زبان من

    شيون مكن مادر در مرگ خون بارم                                               بگذر ز من ديگر عزم سفر دارم

    مادر زهر سو بين اين لشكر شيطان                                                    گشته هجو آور  بر ملت ايران

    بايد به پا خيزيم در رزم نادانان                                                     شايد خدا باشد بر بخت بيدارم

    شيون مكن مادر در مرگ خون بارم                                                بگذر ز من ديگر عزم سفر دارم

    بنگر كه اي مادر زريه زهرا                                                           گرديده گرفتار اين  ابر فرقه  اعدا

    چون قاسم داماد اين  آرزو دارم

    شيون مكن مادر در مرگ خون بارم                                               بگذر زمن ديگر  عزم سفر دارم

    اكنون فتد مادر نوبت به روح  الله                                                   هم چون حسين جوشد در گير اين اعدا

    بايد شويم قربان چون اكبر رعنا                                                        در راه ايمانم شوري به سر دارم

    شيون مكن مادر در مرگ خون بارم                                                    بگذر ز من ديگر عزم سفر دارم

     

    به همراه دوستانش  مواد غذايي را بين مردم تقسيم مي كرد .

    يك روز از راه آمد و گفت مي خواهم وارد سپاه شوم و پاسدار باشم گفتم تو داراي استعداد سرشاري هستي من دوست دارم به دانشگاه بروي و ادامه تحصيل بدهي در جواب گفت من پاسدار به خاطر خدا مي شوم خدا مي داند حقوق و مزدي هم از دولت  نمي خواهم.

    آذر ماه 58 به پادگان شهيد عبدالله مسگر (امام حسين ) در شيراز رفت براي انجام دوره آموزشي بعداز دو ماه روانه جبهه گرديد (اول به بستان بعد به چزابه و شوش دانيال)

    خاطراتي از خواهر شهيد

    همان طور كه قرآن كريم مي فرمايد ولا تحسبن الذين قتلوا   في سبيل الله امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون.

    آري همه شهدا  زنده اند و نزد خداي خود روزي مي برند .

    شايد باور كردني نباشد برادرم سيد اكبر حتي قبل از شروع جنگ  تحميلي عاشق شهادت بود همچنان كه در وصيت نامه اش نوشته كه خدايا تو خود شاهدي كه از روزي كه خود را شناختم تو را شناختم و از روزي كه تو را شناختم به سويت شتافتم .

    قبل از شروع جنگ در مرداد ماه 58 شيراز بوديم در شب 21 ماه رمضان به زيارت آقا شاه چراغ رفته بوديم فرداي آن روز گفت خواهرم هر كس در اين ايام هر چه از خدا بخواهد حاجت او بر آورده مي شود گفتم تو از خدا چه خواسته اي در جواب گفت از خدا خواسته ام شهادت را نصيبم كند . ناراحت شدم معترض او شدم ولي جوابي نداد و مظلومانه سرش را به زير انداخت و از كنار من رفت .

    از روزي كه به جبهه رفت براي خانواده زمينه سازي از طريق نامه مي كرد كه همه آماده شهادتش باشند در يكي از نامه هايش به مادرم نوشته است مادر جان مگر من از علي اكبر امام حسين بهتر هستم مادر جان بيا و ببين بيگانگان چه بر سر هم وطنان ما آورده اند آيا تو دوست داري ما تماشا گر باشيم و در آخرنامه اش نوشته بود كه خدايا :

    هر كس كه ترا شناخت جان را چه كند

    فرزند و عيال و خان و مال را چه كند

    ديوانه گر هر دو  جهانش بخشي

    ديوانه تو هر دو جهان را چه كند

    اكبر همانند جدش مولا علي (ع) دنيا را سه طلاق داده بود .

    در اوائل جنگ  زماني كه سيد اكبر در جبهه بود هيچكدام از نامه هاي ما به دستشان نمي رسيد  زيرا در خط مقدم جبهه بود ولي او خودش مرتب براي مادرم نامه مي داد . در نامه هايش  سفارش بسيار به برادرانم كه آن موقع خردسال بودند مي كرد كه در جبهه هاي شركت كنيد . حتي به لبنان و فلسطين برويد . خودش اهل تلاوت قرآن و دعا بود هم در وصيت نامه و هم در نامه هايش  تاكيد بسيار براي خواندن دعاها نموده مخصوصا دعاي كميل و توسل و گفته ما هرچه داريم از اين دعاها داريم.

    از آنجايي كه داراي  هوش و استعداد خداداي بود  در تابستان 57 در شيراز كلاس قرآن رفت و قرآن را با تجويد و تفسير ختم كرد ونفر اول در بين همكلاسي هايش شد  .

    نماز شب را فراموش نمي كرد به مادرم مي گفت بيا بنشين تا اگر نمازت اشكال دارد تصيح كنم . اكبر همان طور كه از اسمش معلوم است بزرگ بود اين گفته يكي از دبيرانش در دوره دبيرستان مي باشد .

    با سن و سال كمش يك زاهد واقعي بود يعني اخلاق جدش آقا علي (ع) را پيشه زندگي خود كرده بود به ظاهر دنيا اهميت نمي داد از هيچ كسي كينه به دل نمي گرفت لباس ساده مي پوشيد.

    اگر بخواهيم تمام نامه هايش را يكي يكي بر روي كاغذ بياوريم زمان بسياري مي برد . در يكي از نامه هايش همه خانواده را به تقوا سفارش نموده و پاك بودن و نان حلال در آوردن را سفارش كرده است . خواهران را به رعايت حجاب اسلامي سفارش كرده است . گفته است در نامه هايش الآن زماني است كه به نداي  هل من ناصر ينصرني حسين زمان يعني خميني كبير بايد جواب گفت ما در جان بعد گفته بود كه امام حسين فرموده:

    ان كان دين محمدلم ستقم الا بقتلي فياسيوف  خديني .

    همانا اگر دين محمد پايدار نمي ماند جز با كشتن من شمشيرها دريابند مرا .

    مادر جان سرانجام آن لحظه هايي كه بايد فدا شد تا اسلام رشد كندو زنده بماند فرا رسيد.

    و گفته بود كه خدايا شكر كه مرا در چنين برهه اي از زمان آفريد.

    او يك فرشته بود يك نعمت الهي كه خداوند به ما عطا فرموده بود .

    علي رغم همه خوبي هايش به پدر و مادرش مي گفت بنده حقير را حلال كنيد اگر بي حرمتي از من ديده ايد زيرا من خود سازي نكرده بودم و انساني هم كه خود سازي نكرده مرتكب اشتباه مي شود .

    مي گفت پدر جان تو سحر خيز هستي اين خصلت خوب را فراموش نكن و حفظ كن.

    وقتي كه بعد از دو ماه در جبهه به او مرخصي دادند به خانه نيامد به ديدار مرادش يعني امام خميني رفت (جماران)

    و در نامه اي به مادرم نوشت  مادر جان مرا ببخش و يك نوار درباره ائمه اطهار و يك نامه از تهران براي مادر فرستاد.

    سرانجام سيد اكبر در جبهه شوش  از ناحيه كمر زخمي مي گردد و هر چه دوستان اصرار مي كنند او را به بيمارستان ببرند براي مداوا موافقت نمي كند و مي گويد مي خواهم تا آخرين لحظه ماموريتم را در جبهه باشم بالا خره در روز 1/1/61 بر روي دوستانش عطر مي پاشد و مي گويد اگر امروز قرار است شهيد شويم تا خوشبو باشيم  به خود هم عطر مي زند در ساعت 11 تركش خمپاره اي به ابرويش مي خورد فرقش را چون علي اكبر امام حسين دو  نصف مي كند اكبر در حال شهادت بلند بلند مي گويد يا مهدي يا مهدي.

    دوستانش به كمك او مي شتابند تا او را به پشت خاكريز مي رسانند اكبر جان به جان آفرين تسليم مي كند.

    روحش  شاد باد تا زنده ايم به يادت خواهيم بود اكبر جان .

    خانواده ات

     

    خاطراتي از پدر شهيد سيد اكبر امير زاده (سيد عبدالرشيد  )

    گاهي نشد كه از من چيزي  بخواهد هميشه سعي مي كردم نياز هايش را بر طرف كنم اما خودش نمي گفت .متانت طبع عجيبي داشت . يادم مي آيد اوائل انقلاب بود يك روز به من گفت نيروهاي بسيجي شب كه استراحت مي كنند پتو ندارند پدر نمي شود برايشان پتو جور كني گفتم بله و رفتم 40 عدد پتو گرفته و هديه كردم به بسيجي هاي شهر اهرم.

    در رابطه با شهادت سيد اكبر يك روز رفته بودم بوشهر جنب پليس راه بودم در ميني بوس كه هفت شهيد در آمبولانس بردند سردخانه بوشهر . فرداي آن روز درب مغازه نشسته بودم كه دامادم آمد منزل نزد ما و گفت تا برويم بوشهر گفتم براي چه گفت شنيدم شهدايي كه از جبهه آورده اند يكي از آنها سيد اكبر است گفتم كه مي گويد .گفت خليل ستار زاده . رفتيم منزل خليل ستار زاده او گفت بله من چيزهايي شنيده ام من و دامادم و مادرش رفتيم بوشهر ، رفتيم سپاه . تعاون گفت شهدايي آورده اند ولي فرزند شما نيست گفتم من سواد ندارم تو حالا در پوشه ات نگاه كن شايد باشد . من مقدار كمي سواد داشتم پوشه كه باز كرد ديدم اسم سيد اكبر هم هست من گفتم ديگر بس است فرزند من شهيد شده من خيلي ناراحت شدم اما  مادرش كه همراه من بود مرا دلداري مي داد  و بعد برگشتيم اهرم .مردم خيلي همت كردند، ياري كردند همراهي كردند ما را كمك كردند ، در مراسم تشيع او اولين شهيد شهر اهرم بود .

    خاطره اي از محمد جهاندوست يكي از همرزمان شهيد

    در جبهه با هم كه بوديم  يك روز به او گفتم راستي اكبر چطوري چه وضعي ؟ گفت : خوبم . من هيچ مشكل و ناراحتي  ندارم فقط فكر مادرم هستم . در عمليات فتح المبين  باهم بوديم، او از ناحيه كمر تركش خورده بود ، هر چه اصرار كرديم قبول نكرد او را به بيمارستان ببريم حتي به او مرخصي دادند او نيامد با وجود اينكه به او دو ماه مرخصي دادند و به جاي آن رفت تهران ديدار بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران  ، حضرت امام خميني (ره).  بعد بر گشت به جبهه يكم فروردين ماه سال 1361 بود سيد اكبر دوستان خود را با عطر خوشبو مي كند و خودش را نيز خوشبو مي كند و مي گويد اگر امروز قرار است شهيد شوم بهتر است خوشبو باشم نزديكي هاي ساعت 11 بود در حين عمليات  كه با رمز يا زهرا شروع شده بود از ناحيه سر اين مرتبه ضربه اي كاري مي خورد و با ذكر يا مهدي سيد اكبر بر زمين افتاد و او را انتقال دادند بيمارستان اهواز اما او به لقاء  خداي خود و معبود و معشوقش پيوست .

    خاطره اي يكي از همرزمان شهيد

    شهيد امير زاده در دوران تحصيل دانش آموز بسيار ممتازي بود و هميشه به عنوان دانش آموز نمونه از نظر علمي و اخلاقي شناخته شده بود.

    ايشان تعدادي از هم كلاسي هايش را از نظر درسي كمك مي كرد و مي گفت مزد من فرستادن صلوات بر محمد و آل محمد (ص) است و پاي بند به دستورات ناب محمدي (ص) باشيد.

    خاطره ديگر از شهيد

    در هنگام خدمت بسيج بنده و تعداد ديگري از بسيجيان كه هم اكنون همگي از يادگاران  هشت سال دفاع مقدس مي باشند :

    برادران  موسي خادم ، عبدالله كردگار ، نعمت الله محمدي ،  قاسم كردار ، محمد باقر  خادم، صيف الله محمدي ، امرالله محمدي در اوائل  تشكيل بسيج ضمنا اين برادران تشكيل دهنده بسيج شهرستان تنگستان بودند شب ها هنگام خواب و استراحت بعد از نگهباني هنگام صبح مي ديدم كه كفش هاي ما به طور مرتب تميز و واكس خورده مي باشد و هيچ كس نمي دانست اين كار كدام يك از برادران است تا اينكه برادران بسيجي كمين كرده و مشخص شد كه شهيد امير زاده نيمه شب ها بدون اينكه كسي بفهمد اين كار را  مي كرده . اين يكي از نشانه هاي بارز اخلاق و كوچك نفسي اين پاسدار شهيد مي‌باشد.

    راوي محمد باقر خادم

    سجاياي اخلاقي شهيد اكبر امير زاده

    سيد اكبر مومن و معتقد به خداي يگانه و نبوت انبيا، عليهم السلام و ائمه معصومين بود . از كساني بود كه اعتقادش در حد يقين به خداي متعال بود و در رفتار حالات گرفتار او كاملا مشهود بود . نمونه آن سحر خيزي او بود . نيمه شبي جهت خواندن نماز شب تا اين حد كه تمام اعضا خانواده تحت تاثير و متاثر او شده بودند .همانطور كه رابطه خود را با خالق خود خداي خود درست كرده بود بياد همنوعان و مخلوقين خدا هم بود اينطور نبود كه فقط با خداي خود ارتباط داشته باشد بنا به فرمان خداي خود به نيازمندان، فقرا و مستمندان توجه خاصي داشت تا آن حد كه كار كارگري مي كرد و دسترنج خود را به نيازمندان كمك مي كرد خصوصا نزديكان و همسايگان نيازمند . علاوه بر اين در فعاليت هاي اجتماعي و سياسي نسبت به دوستان و هم سن و سالان خود پهلواني بود وقت برايش مطرح نبود پس از پيروزي انقلاب اسلامي خود را وقف انقلاب كرده بود براي استحكام و پايداري انقلاب تداوم آن سر از پا نمي شناخت. شب و روز فعاليت مي كرد يا در بسيج بود يا در مسجد يا در محل نگهباني شبانه يا در حال مبارزه با اشرار ضد انقلاب در منطقه تنگستان در مناطق فارس فيروز آباد مبارزه خونين شقايق . عشق و علاقه اي عجيب به اين داشت كه در كسوت سبز پوشان حسيني يعني سپاه پاسداران در آيد .

    مادرش مي گويد به او گفتم برو دانشگاه گفت مي روم كه پاسدار شوم امام حسين(ع) پاسدار اسلام بود و از طريق سپاه اگر خدا  فرصتي داد و زنده ماندم ادامه تحصيل مي دهم . او به شهادت و جان فشاني در راه خدا علاقه وافر داشت . پدر و مادرش مي گفتند او هميشه ما را ياد آوري مي كرد كه اگر خدا به من توفيق شهادت داد شما صبر كنيد و ذكر انا لله و انا اليه راجعون را بگوييد . هميشه مي گفت ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم . اهل مطالعه و كسب علم و آگاهي بود . خصوصا كتب مذهبي عرفان . با توجه به اينكه در فعاليت هاي اجتماعي فعال بود هيچ وقت نشد كه نسبت به درس و مشقش بي تفاوت باشد يا درس تحت الشعاع كارهاي ديگر قرار گيرد و هميشه نمرات درسي بسيار خوبي داشت .دوستان همكلاسي ها را تشويق به مطالعه به كتب غير درسي مي كرد . همين عامل هم باعث شده بود كه هيچوقت تحت تاثير القائات فكري گروهك هاي ضد انقلاب قرار نگيرد با توجه به اينكه اوائل انقلاب گروهك ها فعاليت هاي زيادي داشتند .

    مطيع اوامر خير والدين بود . روزهاي دوشنبه و پنج شنبه روزه مي گرفت .

     

    كرامت شهيد سيد اكبر امير زاده

    زني مومنه ساكن در روستاي خائيز تعريف مي كند. فرزندم مبتلا به بيماري مرموزي شد كه دكترها مرا نا اميد كرده بودند . من آمدم منزل و متوسل به شهيد شدم رفتم سر قبر او و چند حبه قند به خاك اطراف قبرش كشيدم و آوردم به خانه دادم به فرزندم بعد از چند روز پسرم خوب شد . او را بردم دكتر ديدم آثار بيماري در او نيست . بعد به شكر الله شفاي فرزندآن زن مقداري  پول مي آورد و مي دهد به پدر و مادر شهيد اما پدر  امتناع كرده و پول ها را تحويل نمي گيرد .

     

    نقل از مادر شهيد (خواب ها و رؤياهاي صادقه مادر پيرامون شهيد )

    قبل از شهادتش براي او كفشي خريده بودم قبل از اينكه استفاده كند به شهادت رسيد يك روز بعد از شهادت اتفاقي كفش را در چمدان ديدم خيلي گريه كردم حالم متغير شد شب خوابيده بودم خواب ديدم فرزندم سيد اكبر آمده تا آن كفش را پوشيده است گفت مادر چرا گريه مي كني . ايناها نگاه كن من كفش را به پايم كرده ام يكباره بيدار شدم رفتم سراغ چمدان ديدم كفش سرجايش است .

    خيلي برايش گريه كردم بيادش افتادم چه كنم فرزندم بود . شب خوابيدم باز خواب ديدم رفته حسينيه مرحوم حاج سيد محمد تقي هاشمي  تا او درب حسينيه ايستاده همچنان نوراني است به او گفتم اكبر تويي ؟ دست كردم دور گردن او و او را بوسيدم به من گفت خودت را ناراحت نكن .مگه روزي كه من رفتم جبهه تو خودت مرا از زير قرآن رد نكردي يادت رفته ؟

    باز مادر شهيد تعريف مي كند : يك روز خانم مومنه اي آمد به منزل ما در حاليكه سيد اكبر جبهه بود و گفت ديشب امام خميني آمده به خوابم چيزي به من داده و گفته اين را ببر به مادر سيد اكبر بده اين خواب همزمان با تركش خوردن سيد اكبر در جبهه بود بعد از چند روز از جبهه به منزل آمد و استراحت كرد تا خوب شد . مجدداّ رفت به جبهه .

    نقل از پدر شهيد

    چند سالي بعد از شهادت يكي از سادات خائيز مقداري هيزم غير قانوني از درختان قطع كرده آورده بود شهر اهرم اداره محيط زيست جنگلباني او را دستگير كرده تحويل مامورين انتظامي داده بودند . آن آقا آمد از ما خواست كه برويم پاسگاه و هيزم هاي او را آزاد كنيم بنده رفتم پاسگاه و گفتم هيزم ها مال خودم است و خيلي مبالغه كردم . آنها هم قبول كردند . روز پنج شنبه اي بود از بهشت اكبر بر مي گشتم آمدم تا درب حياطمان آقايي نشسته .آن آقا از اهالي چمن زار بود گفت آقا من قاصد فرزند شهيدت هستم و تو چه گناهي كرده اي و چه دروغي گفته اي ؟ گفتم چه شده ؟ گفت ديشب خواب ديدم تو را بردند كه آتش بزنند به خاطر دروغي كه گفته بودي و ماموران قبل از اينكه تو را در آتش بيندازند  گفتند حيف نباشد كه تو پدر شهيد اميرزاده باشي و بعد تو را به خاطر فرزندت آزاد كردند .

    خاطره دوم از پدر نسبت به كمك به همسايه اي نيازمند غفلت كرده بودم از عالم رويا آمد نزد من و گفت پدر چرا توجهي به همسايه فقيرت نمي كني چرا نگاه نمي كني پشت پيراهنش پاره شده ؟ فردا صبح آن آقا را ديدم تا بله پشت پيراهنش پاره شده به او كمك كردم .

    سومين خاطره يك روز زني آمد نزد ما از روستاي خياري . گفت خواب ديده‌ام فرزندم شهيد سيد اكبر سوار بر اسبي بوده و بسيار نوراني به من گفت  مرا مي شناسي ؟ گفتم نه گفت من پسر سيد رشيد هستم برو و به پدرم بگو براي مسافراني كه در هواي گرم از جاهاي مختلف مي آيند  چند روز بشكه پر از آب كن تا آنها استفاده كنند .


    شمه اي از فعاليت هاي سياسي و اجتماعي شهيد سيد اكبر اميرزاده به نقل از والدين

    مدتي بود در روستاي خائيز اختلافات شديدي بين اهالي پيش آمده  بود كه شهيد اكبر به عنوان رسيدگي به وضعيت آنها با تعدادي افراد ديگر به آنجا رفته بودند و با تحقيقاتي كه كه انجام دادند فهميدند كه چند نفر شبانه ثمره درخت نخل ها را مي برند . تصميم گرفتند آنجا بمانند و به طرق مختلف خرابكاران را شناسايي كنند . و از اختلافات مردم جلوگيري كنند به اين طريق مشكل مردم برطرف شد.

    مورد بعد روستايي بود پشتكوه به نام گودپهن آنجا هم اختلاف پيش آمده بود . باز شهيد با چند نفر از بسيجيان  رفتند و عائله آنجا را بر طرف كردند .

    به نقل از خواهر شهيد سيداكبر داشت با نيروهايي كه صناديق راي را مي برند روستاها همكاري مي كرد و در آن زمان كانديد شهيد بهشتي و شهيد باهنر بود سيد اكبر مردم را دعوت مي كرد و راهنمايي مي كرد كه حتما به شهيد بهشتي و با هنر راي دهند . من به او گفتم چه مي شود كه من در راي گيري شركت نكنم . او گفت آن موقع نزد نماينده امام حسين (ع) راي نداري اين گفت و از من دور شد .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاراهرم
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x