نام سید عزیز
نام خانوادگی جعفری
نام پدر ناصر
تاریخ تولد 1333
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1359/07/02
محل شهادت اروند کنار
مدفن کنگان
در سال 1343 و خانوادهاي مذهبي در اروند كنار از توابع آبادان ديده به جهان گشود . شش سالگي راهي مدرسه حاج سعدون شد و موفق گرديد دوره ابتدايي را با موفقيت به پايان برساند . با همه علاقه اي كه سيد عزيز به كسب علم داشت ، اما به علت فقر مالي نتوانست در دوره راهنمايي ثبت نام كند و از تحصيل باز ماند . براي كمك به امرار معاش خانواده همراه پدر به شغل ماهيگيري روي آورد . وي فردي بسيار خوش اخلاق و خوش برخورد و با همه اعضاي خانواده مهربان بود . شهيد به ورزش علاقه فراوان داشت و هميشه شاد و خندان بود . هميشه قرآن تلاوت مي نمود و نمازش را اول وقت مي خواند . در سن 19 سالگي به خدمت مقدس سربازي اعزام شد ، اما طولي نكشيد كه معاف شد . بعد از برگشتن از سربازي با دختر عموي خود ازدواج كرد كه حاصل اين ازدواج يك دختر بود . شهيد در تاريخ2/7/59 به اتفاق پدر و چند تن از بستگان جهت ماهيگيري به دريا رفته بودند كه بر اثر بمباران هوايي دشمن به درجه رفيع شهادت نايل گرديد . روحش شاد و يادش گرامي باد .
ادامه مطلب
شهيد به روايت فرزند
دوساله بودم كه پدرم به شهادت رسيده است خاطرات زيادي از پدرم در ذهن ندارم . اما از ديگران شنيده ام كه مرا خيلي دوست داشته و زياد از من عكس مي گرفته كه متاسفانه در حال حاضر اثري از آنها نيست .
خلاء ناشي از نبود پدرم را با مهرباني هاي مادرم پر نمودم . مادرم سعي داشت جاي خالي پدر را برايم پر نمايد و اين كار را هم كردند . هرگز نگذاشتند تنها و بي پناه بمانم . درست است كه محبت پدر را از كودكي احساس نكردم ولي خدا را شكرمي كنم كه مادري مهربان نصيبم نمود .
من بعنوان فرزند شهيد بايد پيرو راه شهداء باشم و از زندگي آنان سر مشق بگيرم مي خواستم درس بخوانم و به درجات بالاي علمي برسم تا روح پدرم را شاد كنم . اما با مانع شدن ديگران , نتوانستم به تحصيلم ادامه دهم .
رجاءجعفري
شهيد به روايت مادر
شهيد اولين فرزند من مي باشد . با همه اعضاي خانواده مهربان و خوش اخلاق بود و احساس مسئوليت مي كرد .
هنگام اعزام به جبهه 19 سال داشت و بسيار خوشحال و بشاش بود .
خبر شهادت اش را از طريق خويشاوندان مطلع شدم . خوشحال شدم كه پسرم در راه اسلام شهيد شده است . افتخار مي كنم كه تنها پسرم جانش را در راه اسلام فدا كرد . مردم بايد تا جايي كه بتوانند ياد شهداء را زنده نگه دارند و شهداء را فراموش نكنند تا هميشه سربلند و پيروز باشند .
رباب ربيعي
شهيد به روايت همسر
17 سالگي با عزيز ازدواج كردم . هفت سال با ايشان زندگي كردم . اخلاق بسيار خوبي داشتند و هيچ گاه مرا ناراحت نمي كرند . بسيارمهربان بود . بخاطر نوع شغلي كه داشتند نمي توانستند در منزل كمكي به من كنند . وقتي از دريا بر مي گشتند براي تميز كردن لنج و يا تور ماهيگيري مي رفتند و بعد از آن هم به استراحت مي پرداختند .
. داراي يك فرزند هستم . هنگاميكه فرزندمان متولد شد پدرش براي انجام كار در كويت به سر مي برد . وقتي خبردار شد بسيار خوشحال شده بود كه بعد از سه سال بچه دار شده بوديم و از فرط خوشحالي ، همان جا شربت و شريني داده بود .
هنگام جنگ مجبور شديم براي درامان ماندن از بمباران هوايي دشمن به باغ پناه ببريم . در باغ بوديم كه به ما خبر دادند لنج ها را بمباران كرده اند وعزيز شهيد شده است .
زربقه جعفري
ادامه مطلب
دوساله بودم كه پدرم به شهادت رسيده است خاطرات زيادي از پدرم در ذهن ندارم . اما از ديگران شنيده ام كه مرا خيلي دوست داشته و زياد از من عكس مي گرفته كه متاسفانه در حال حاضر اثري از آنها نيست .
خلاء ناشي از نبود پدرم را با مهرباني هاي مادرم پر نمودم . مادرم سعي داشت جاي خالي پدر را برايم پر نمايد و اين كار را هم كردند . هرگز نگذاشتند تنها و بي پناه بمانم . درست است كه محبت پدر را از كودكي احساس نكردم ولي خدا را شكرمي كنم كه مادري مهربان نصيبم نمود .
من بعنوان فرزند شهيد بايد پيرو راه شهداء باشم و از زندگي آنان سر مشق بگيرم مي خواستم درس بخوانم و به درجات بالاي علمي برسم تا روح پدرم را شاد كنم . اما با مانع شدن ديگران , نتوانستم به تحصيلم ادامه دهم .
رجاءجعفري
شهيد به روايت مادر
شهيد اولين فرزند من مي باشد . با همه اعضاي خانواده مهربان و خوش اخلاق بود و احساس مسئوليت مي كرد .
هنگام اعزام به جبهه 19 سال داشت و بسيار خوشحال و بشاش بود .
خبر شهادت اش را از طريق خويشاوندان مطلع شدم . خوشحال شدم كه پسرم در راه اسلام شهيد شده است . افتخار مي كنم كه تنها پسرم جانش را در راه اسلام فدا كرد . مردم بايد تا جايي كه بتوانند ياد شهداء را زنده نگه دارند و شهداء را فراموش نكنند تا هميشه سربلند و پيروز باشند .
رباب ربيعي
شهيد به روايت همسر
17 سالگي با عزيز ازدواج كردم . هفت سال با ايشان زندگي كردم . اخلاق بسيار خوبي داشتند و هيچ گاه مرا ناراحت نمي كرند . بسيارمهربان بود . بخاطر نوع شغلي كه داشتند نمي توانستند در منزل كمكي به من كنند . وقتي از دريا بر مي گشتند براي تميز كردن لنج و يا تور ماهيگيري مي رفتند و بعد از آن هم به استراحت مي پرداختند .
. داراي يك فرزند هستم . هنگاميكه فرزندمان متولد شد پدرش براي انجام كار در كويت به سر مي برد . وقتي خبردار شد بسيار خوشحال شده بود كه بعد از سه سال بچه دار شده بوديم و از فرط خوشحالي ، همان جا شربت و شريني داده بود .
هنگام جنگ مجبور شديم براي درامان ماندن از بمباران هوايي دشمن به باغ پناه ببريم . در باغ بوديم كه به ما خبر دادند لنج ها را بمباران كرده اند وعزيز شهيد شده است .
زربقه جعفري
اطلاعات مزار
محل مزارکنگان
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها