مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهيدعلي شهابي

215
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام علي
نام خانوادگی شهابي
نام پدر غلامحسين
تاریخ تولد 1337
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 6/10/1361
محل شهادت شلمچه
تحصیلات راهنمايي
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • ادامه مطلب

    وصيت‌نامه شهيد علي شهابي:


    ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عندر بهم يرزقون

    (آنان كه در ره خدا كشته شدند ،مرده مپنداريد ؛بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگار شان روزي مي خورند.)

    اكنون كه در اين راه قدم گذاشته ام؛ نه براي انتقام، بلكه براي خدا و احياي اسلام وقرآن مجيد مي باشد بنده هرتيري كه طرف دشمن نشانه مي گيرم بخاطر خدا، و هر تيري كه به طر فم آيد براي رضاي خدا پذيرا مي‌باشم. من آگاهانه اين راه را انتخاب نموده‌ام، اين راهيست كه حسين (ع) براي خويشتن انتخاب نمود.پدر و مادرم افتخار كنيد؛ چنين فرزندي بزرگ كرده ايد كه براي اسلام جانش را قرباني مي‌كند. من عزيز تر از جان چيز ديگري ندارم كه قرباني اسلام بكنم؛ من باور نمي‌كنم كه در راه اسلام  شهيد بشوم چرا كه كوچكتر از آنم كه در اين راه جان دهم. افتخار شهادت نصيب هركس نمي شود، مگر آن‌كسي كه پيش خدا عزيز  باشد. اگر خدا اين سعادت را نصيب ما كند افتخار مي كنم؛ مگر خون من از خون حسين (ع) و يارانش رنگين‌تر است كه با لب تشنه در صحراي (كربلا) به خاك و خون غلطيدند. مگر خون من از خون علي اكبر و قاسم و عباس رنگين تر است ؛مگر خون من از خون بهشتي، مطهري، رجايي، باهنر، دستغيب و مدني رنگين‌تر است.

    همسرم اگر شهيد شدم افتخار كن، كه شوهرت در راه اسلام فدا كرده‌ايد.

    خداوند تا ظهور امام مهدي (عج) امام خميني را براي ما حفظ كند از همه حلاليت مي‌طلبم.

    درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي و سلام بر شهيدان راه حق.بنده كه در اين جهاد مقدس شركت كردم ؛ براي حفظ دين اسلام وناموسم مي باشد ؛ آرزوي شهادت هم دارم، اگر سعادت داشته باشم و تو اي پدرم كه در درياي خليج فارس در گرماي تابستان و سرماي زمستان در موجها زحمت‌ها كشيدي تا فرزندت را به اينجا رساندي، و تو اي مادر كه در شبهاي كودكي‌ام از خواب خوش بيدار مي شدي و شير به من مي دادي.اگر بنده شهيد شدم افتخار كنيد كه چنين فرزندي در راه اسلام فدا كرده ايد؛ و تو اي همسرم، صبور و شكيبا باش كه قران مي فرمايد :

    ان الله مع الصابرين   خدا با صابران است

    همسرم! فرزندم مرضيه را زينب گونه ببار بياور.

    پيامم به ملت ايران اين است كه گوش به فرمان امام باشند را ه امام راه خدا است ، راه اسلام است.

    خداوند طول عمر به رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران امام خميني و صبر و استقامت به ملت مبارز ايران و پيروزي هر چه سريعتر به رزمندگان اسلام عنايت فرمايد.

    «به اميد ديدار در روز رستا خيز سرباز كوچك اسلام علي شهابي»


    شعر شهيد علي شهابي

    (ترنم بوي بهار)

    پس پدر ،كه زجبهه ها مي آيد؟

    باز كودك زمادرش پرسيد

    گفت مادر به كودكش كه ((بهار))

    غنچه ها و شكوفه ها كه رسيد

    بازكودك زمادرش پرسيد

    كي بهار و شكوفه ها مي آيند؟

    گفت مادر:كه هرزمان درباغ

    غنچه ها لب به خنده بگشايند

    روز دريگر سراغ باغچه رفت

    كودك ما ، به جستجوي بهار

    ديد لب بسته است غنچه هنوز

    بر لب غنچه ، نيست بوي بهار

    گفت:اي غنچه هاي خوب ،چرا

    بستان را زخنده ميبنديد؟

    زودتر بشكفيد و باز شويد

    آي گلها ،چرا نمي خنديد؟

    گاه باغنچه ها سخن ميگفت

    گاه خواهش ز غنچه ها ميكرد

    گاه گلبرگ ، غنچه أي را نرم

    باسرانگشت خويش  وا ميكرد

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب

     سجاياي اخلاقي


    نام شهيد را پدر ومادر بخاطر عشق به اهل بيت  عصمت و طهارت (علي) نهادند. وي از همان كودكي (تيز هوش) و (فداكار) بود و پس از رفتن به مكتب خانه و فراگيري قرآن توانست خويشتن را بشناسد وتمام تلاش خود را براي رسيدن به رستگاري ابدي و بهشت جاويد به كار ببندد. در زمان انقلاب و نهضت بزرگ  امام(ره) وي به ايشان روي آوردند و تصميم گرفتندكه در راه امام(ره) و هدف والايشان  قدم بردارند. شهيد (شهابي) پس از پيروزي انقلاب نيز در مساجد و پايگاه‌هاي بسيج مردمي فعالعت بسزايي داشتند، و با كار وكوشش خود مردم را در عرصه جهاد عليه رژيم غاصب تنها نگذاشت.شهيد حضور معنوي بسيار پررنگي در بين مردم داشتند كه هنوز بيشتر دوستان ونزديكان شهادت وي را باور ندارند؛ و آنقدر از خود خاطرات شيرين دراذ هان عمومي بجا نهاده است كه از هر كس در روستا سؤال مي‌كنيم چند دقيقه  اي ، ما را پاي صحبت مي نشاند و از خوبي هاي شهيد نقل مي‌كند. او در جبهه جنگ نيز رو حياتي مانند دوران قبل از جنگ داشت و حتي در اين دوران متحول تر نيز شده بود و بيشتر به صفاي معنوي و رو ح بخش جبهه  علاقه نشان مي داد .

    پدر شهيد او را در قرآن خواندن صبور و شكيبا مي نامد ؛و هر گاه پسرش را در موقع قرآن خواندن مي ديد ؛دلش از وجود چنين پسري روشن و منور مي گشت . اين جملات را پدردر نقل از رفتار پسربه مامي گويد: «رابطه شهيد با نماز بگونه اي بود كه حتي در زمان خدمت كه رژيم از اين امر جلوگيري مي نمود وبا هر كس كه نماز مي گذارد به شدت برخورد مي كرد ؛اين فريضه الهي را ترك نمي كرد و حتي بيشتر به اين امر مبادرت مي ورزيد.»

    همرزمان شهيد مي‌گويند آنقدر حس شهادت طلبانه داشت وبراي آن لحظه شماري مي كرد كه از شركت در هر عملياتي وا همه به دل  راه نمي داد ند برخي ديگر وي رافردي صبورمي دانستند ،زيرا درآن دوره از جنگ كه ايشان در آن حضور يافته بود ند؛ به بيماري كليه درد مبتلا بود  تحمل درد  و حضور در جبهه را بر بازگشت از جبهه وخارج شدن از حال و هواي رو حاني و پر فيض آن ترجيح مي‌دادند. شهيد علي شهابي اصولاً فردي صبور و شكيبا و با توكل بودند. ازآنجا كه بسيار  به خواست خدا و اموري كه پيش مي آمد راضي بود نام تنها دختر خود را مرضيه نهاد . او هميشه به همسر و زندگي خود عشق مي ورزيد  واين عشق را در راستاي شهادت قرار مي دادو سرانجام عشق آسماني را با خون خودخريد وراهي ديارجاويدگرديد يادش بخير و روحش شاد.

     

    خاطرات شهيد علي شهابي


    اسلام بهتر از پدر و مادر


    پدر شهيد  در نقل خا طرات مي گويد: «فرزندم علاقه زيادي به جبهه رفتن و جنگيدن عليه دشمنان اسلام داشت . هنگامي كه بر خي از افراد براي باز گردانيدن فرزندانشان به جبهه مي رفتند  برادر زاده من نيز جهت بر گرداندن فرزندم همراه آنها رفت . من در نامه اي كه به دست برادر زاده ام داده بودم خواستار بازگشت  وي شده بودم . وقتي نامة من را خوانده بود بشدت ناراحت شده بود. برادر زاده ام گفته بود كه پدرت مريض است  وبايد بر گردي ولي شهيد در جواب گفته بود كه پدر و مادر كه بهتر از اسلام نيستند» و در ادامه سخنانش چنين مي گويد: «مرحله دوم كه خواست به جبهه برود باز هم مانع رفتن او شدم ولي گفت پدر جان اگر مي ديدي چه بر سر مردم شوش مي‌آوردند خودت هم مي‌آمدي،  نمي‌توان ماندن را در خانه تحمل كرد.» برادر شهيد نيز در مورد وي چنين نقل مي كند:

    دعاي مستجاب شده

    شب 21 ماه رمضان در مسجد دعاي مجير مي خوانديم فضاي معنوي و روحاني عجيبي در مسجد حاكم بود، من هيچ وقت به اندازه آن شب گريه نكرده بودم و از خدا حاجتم را خواستم كه همانا باز گشت برادرم بود. يك روز بعد دعايم مستجاب شد و پيكر علي پس از 16 سال دوري به وطن باز مي‌گشت. و خدا خواست كه دعاي ما اينگونه مستجاب شود.

    حاجت از قرآن

    و همچنين در جاي ديگري مي گويد: «بعد از يكي دو سال كه از شهادت برادرم مي گذشت ما هنوز باور نداشتيم كه برادر مان شهيد شده است در يكي از شبهاي قدر ما ه رمضان بعد از دعاي جوشن كبير كه قران را به سر مي گيرند و از قران حاجت مي خواهند من هم از خدا خواستم كه مشخص شود برادر من زنده است يا شهيد است كه اين آيه از قران مجيد آمد:

    و يدخلهم جنات اجري من تحتها الانهار خالدين فيها رضي‌الله عنهم و رضوا عنه الئك حزب الله. الا ان حزب الله هم المفلحون

    و آنها را به بهشتي داخل كندكه نهرهاي مصفا در زير در ختا نش جاري است و جاودان در آنجا متنعمند خداوند از آنها خشنود و آنها هم از خداوند خشنود  ايشان به حقيقت حزب خدا هستند الا اي اهل ايمان بدانيد حزب خدا رستگار ان عالمند.»

    نمازهايي كه در لنج مي‌خوانم به دلم نمي‌چسبيد

    مادر شهيد در مورد وي چنانم مي‌گويد: «شهيد شهابي به همه واجبات بخصوص نماز بسيار اهميت مي داد تا جايي كه تمامي نمازهايي را كه در سفرهاي دريانوردي مي خواند دوباره اعاده مي كرد  وي  گفت: «با توجه به شرايط لنج نمازهايي كه درلنج مي خوانم  به دلم نمي‌چسبد.»

    علي ما را تنها گذاشت

    همسرش در مورد شهيد مي‌گويد: «دريكي از روز ها كه دخترم مريض بود ما به اتفاق به شهر بوشهر رفتيم دخترمان را نزد پزشك برديم دكتر نسخه اي به ما داد كه دارويي را بايد از داروخانه مي‌گر فتيم به هر داروخانه‌اي كه سرزديم دارو را پيدا نكرديم همان روز استان اعزام به جبهه داشت . علي به من گفت كه: «من  مي خواهم به جبهه بروم  و بايد به روستا برگردم» شهيد ما را تنها گذاشت وخود به روستا برگشت ومن خودم تنهايي به امور در مان دخترم رسيدگي كردم زماني كه مي خواستند اعزام شوند من هم آنجا بودم همان موقع پيكر شهيد رسول شهابي را نيز آوردند . شهيد به من گفت: «مگر خون من از خون اين شهيد رنگين تر است.» فهميدم كه واقعاً عاشق رفتن به جبهه است واز ته دل به رفتن وي راضي شدم  ودر جايي ديگر چنين ادامه مي دهد: «زماني كه قصد رفتن به جبهه راداشت او را نصيحت كردم كه دخترت مريض است صلاح نيست كه  بروي ويا رفتن به جبهه را به وقت ديگري موكول كن.» شهيد در جواب  من گفت: «كه مرضيه خدا را دارد.»

    ماندن در جبهه با وجود درد كليه

    يكي از همرزمان شهيد رضا عمويي مي‌گويد‌: «من در عمليات آزاد‌سازي خرمشهر (بيت المقدس) همسنگر شهيد شهابي بودم وي واقعاً مردي متواضع و فروتن وبي ريا  بود قبل از عمليات هنگاميكه  ساز ماندهي شديم شهيد از ناحيه كليه احساس درد مي‌نمود و وضعيت جسمي مناسبي نداشت و قرار شد براي مداوا به بو شهر برگردد ولي ايشان با اسرار در آنجا ماند و حاضر نشد جو صميمي و فضاي معنوي آنجارا رها كند.»

     

    بقلم دختر شهيد علي شهابي


    حديث فراق


    مي‌خواهم سرگذشت زندگي خود را در در س انشاي كلاس مرور كنم اما واژه‌اي بهتر از لالايي مادر در شبهاي تنهايي سراغ ندارم  آن زماني كه پدر م به جبهه رفته بودبه خاطر ندارم  و از او جز تصويري بيش در تابلو  ذهنم  مجسم نيست،  اما تنها سوال زندگي چندين ساله‌ام از مادرم  اين بود ه است كه پدرم چكاره  است؟ كجاست؟ اگر به سفر رفته كي برمي گردد؟ چرا همكلاسيهايم از نوازش پدر وسوغاتيهايش صحبت مي كنند  و سهم من چيزي به جز گوش دادن نيست؟ چرا بچه‌ها وقتي برگه امتحاني خود را به معلم تحويل مي دهند  پدرانشان زير ورقه امضاء مي كنند و در زير ورقه من تنها اثر انگشت مادرم مي‌باشد؟ وقتي در جلسه انجمن اوليا هر يك از پدران بچه ها از مشكل فرزندخود صحبت مي كردند  جاي خالي پدر را بيشتر احساس مي نمودم!

    وقتي از مدرسه مي‌آمدم و مي‌ديدم كه مادرم دور از نگاه من به عكس بابايم نگاه مي‌كند و مي‌گريد و تا مرا مي بيند فوراً اشك چشمانش را از من پنهان مي‌دارد معني فراق را دانستم. دانستم  اسرار ناگفته‌اي در زندگي من وجود دارد و من مي‌ديدم كه دوستانم نمره خوب خود را به پدرشان نشان مي‌دهند و پدرشان آنهارا تشويق مي‌كند، من هم در رؤياهاي شيرين خود پدر را در خواب مي ديدم و نمره بيستم را به او نشان مي دادم و او مي‌گفت: «بيا بابا  با هم نماز بخوانيم»  برقي مي‌جهيد، از خواب مي‌پريدم و مي‌ديدم مادرم مي‌گويد:  بخواب عزيزم! بخواب نازنينم! ليوان آبي برايم مي‌آورد و من مي‌ديدم بغض نا شكفته‌اي دارند واز من پنهان نموده‌اند  طوري كه اظهار لطف وترحم آنها را درك مي كردم و تصور ديگر ي داشتم در ماههاي رمضان هر سال كه مي رسيدقران كوچك بابايم را كه در كوله پشتي اش جا مانده بود بر ميداشتم و به نيت ديدن روي او به مسجد مي رفتم چون كه مي گفتند او با قرآن مانوس بوده است به مادر م مي گفتم: «پس كي  بايد بابايم را در حلقه مقابله قرآن ببينم و مادرم قول سال بعد را ميدادو من تا سال بعد هر روز منتظر باباي مظلومم بودم. وقتي پدربزرگ پيرم با راديوي 2 موجش مي ديد كه آنرا لحظه اي از خود جدا نمي‌كند تا شايد پيام سلامتي بابايم را بشنود بيشتر اميدوار مي شدم، اما وقتي  مادربزرگم را مي ديدم كه روبه قبله نشسته و دو زانويش را در بغل گرفته و اشكهايش را با گوشه چادرش پاك مي كند بغضم مي گرفت ولي سعي مي‌كردم به روي خودم نياورم من چه مي دانستم كه او راز دلش را فقط با امواج دريا در ميان مي گذارد.

    وقتي آزادگان به وطن باز مي گشتند چشمم به سوي اتوبوسها بود تا پدرم را با عكس در خانه مقايسه كنم ونويد باز گشت او را به مادرم بدهم و مژدگاني بگيرم. بيش از 16 سال زندگي من اين بوده است دوست داشتم باباي مظلومم بر گردد تا چهره او را ببينم و مهر مادري را با نوازش پدر كامل كنم در طول اين مدت داستان حضرت رقيه(س) در سرزمين عطش تسكين بخش قلبم بود.

    اما حضرت رقيه سر باباي خود را در تشت يزيديان ديد و آخرين وداع را با او كرد ولي باباي من سري نداشت تا او را ببويم تا راز دلم را با او بگويم  همه مي دانند كه كارت شناسائي اش نشان بي نشاني اوست با اين وجود درس صبر را از حضرت رقيه و زينب(س) فرا گرفتم و با ياد آنها دلم آرام مي گيرد اما از اين نگرانم كه مبادا ما خاك نشينان، از خاكرستگان را به ورطه فراموشي سپاريم و ارزشهائي كه آنها بنيان نهاده اند از ياد ببريم از اين نگرانم كه حجاب اسلامي در جامعه مغاير تمدن شناخته شود .از آن مي ترسم كه در ادارات ضوابط جاي خود را به روابط بسپارد. امر با معروف در جامعه نهي شود و منكر رونق بگيرد . از آن نگرانم كه اموال بيت المال حيف وميل شودو ضايع كنندگان بيت المال كار خود را توجيه كنند. ترس من از قلمهاي آگاه و ناآگاه است كه ارزشهاي پدرم را نشانه مي روند. از اين مي‌ترسم كه دوستان و همسنگران پدرم راه نام ونان را پيش گيرند و پايگاههاي مقاومت بسيج را تنها بگذارند.و مصداق گفته شهيد باكري شوند.و الان مي دانم كه چرا پدر م نام مرا مرضيه نهاده است.

    شايد كه در ناملايمات روزگار مرضي رضاي حق باشم.

    والسلام عليكم ورحمه الله و بركاته
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x