مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید اردشیر یوسفی

899
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام اردشیر
نام خانوادگی یوسف
تاریخ تولد 1340/03/11
تاریخ شهادت 1365/01/18
محل شهادت فاو
مدفن روستای فاریاب
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • شهيد يوسفي در تاريخ يازدهم خرداد ماه سال يك هزار و سيصد و چهل (11/3/1340)در روستاي فارياب ديده به جهان گشود در خانه اي كاه گلي كه هيچ نشاني از تكلف نداشت متولد شد و انتظاري خوش ، دل بي تاب خانواده را پايان داد.در آن هنگام كسي نمي دانست كه اين مولود يكي از بنده ترين بندگان خداست در همان خانه كه ديوارهايش از جنس خاك و سقفش از جنس برگ نخل بود،در دامان پدر و مادري كه تمام وجودشان عشق به اهل بيت(ع) بود پرورش يافت تا اين كه به سن5 سالگي رسيد،گويي كه هرچه به سن بلوغ نزديك تر مي شود در اشتياقي بيشتر مي سوزد گرچه ديگران نمي دانند كه آن اشتياق،اشتياق به چيست؟

    علي رغم كمي سن و به دليل مشكلات معيشتي و مالي والدينش مشغول به كار مي شود و به شباني مي پردازد تو گويي كه مي دانست مردان بزرگ همه و همه از شباني به مقام رفيع رسالت و انسانيت دست يافته اند از سن9سالگي به دبستان رفت و پس از پايان تحصيلات دبستان قرآن را در مكتب خانه آموخت اوقات كه سرشار از خروش نوجواني را با پدر و مادر سپري كرد و پا به سن جواني گذاشت و در سنين اول جواني بود كه كارهاي معمولي او نيز پر از راز و رمز مي شود و در نظر او حتي اشياء حقيقتي ديگر به خود مي گيرند او بيشتر اوقات خود را صرف حضور در مسجد و پاي خطابه مداحان مي گذراند و نسبت به فراگيري اصول و عقايد اسلامي اهتمام خاص داشت.

    در سن18 سالگي و در سال1359 براي اولين بار بر قامت خود لباس مقدس سربازي مي پوشاند تا تمرين آزادگي و رادمردي را آغاز نمايد و اينك آن روستايي جواني كه تا ديروز شبان و كشاورز بوده امروز سربازي است در خدمت ولي امر.و به راستي اين چه سري است كه او را در حالي كه مشغول عادات سخيف روز مره گي بود به عالمي وصل مي دهد كه جز مردان بزرگ و خدايي را در آن راه نمي دهند.او در شهر دزفول مشغول به خدمت مي شود و هنگامي كه يكي از هواپيماهاي عراقي قصد تجاوز و بمباران به شهر را در حيطه مأموريت خود جاي مي دهد با رشادت و دليري مردي مواجه مي شود كه نتيجه آن چيزي جز سرنگوني هواپيما و اسارت خلبان عراقي بدست شهيد يوسفي نبود.او همه حيات خويش را وقف جنگ كرده بود و جز براي مداواي جراحتي كه برمي داشت هرگز متاركه جنگ ننمود.هرگز به خود اجازه نمي داد كه هيچ چيز را بيشتر خدا دوست داشته باشد و همين خلوص مجراي رحمتي است كه نصرت الهي را تا به امروز بر ما نازل كرده است.سرانجام پس از24 ماه خدمت خالصانه دوران خدمت وظيفه به اتمام مي رسد و ليكن براي او اتمام خدمت وظيفه به معناي اتمام دوران دفاع مقدس نبود.بدون درنگ سنگر جبهه را اين بار نه به عنوان يك نيروي وظيفه كه به عنوان نيروي بسيجي از نيروي خود خالي  نمي گذارد و دگر بار راهي ديار دشت خون مي شود.هنگامي كه جهت خداحافظي نزد پدر و مادر مي آيد بدان جهت كه يگانه فرزند بود بر پدر سخت گذشت آن پدر پير با خود مي گويد كه چگونه يگانه فرزندم را با دست خود راهي ديار مرگ نمايم؟نه چنين نخواهم كرد و به او اجازه نخواهم داد نا گاه هاتفي از درون قلب سراپا منور پدر فرياد مي زند كه چه مي گويي؟او را سيد الشهداء(ع) خوانده است و به پاي خود نمي رود بلكه به دعوت سيد الشهداء(ع)مي رود و چون اذن ميدان مي گيرد بي درنگ خود را به صفوف مقدم جبهه مي رساند.گويي كه فكه و شلمچه قرن هاست كه منتظر آن است تا آن شهيد بر خاك تسبيح شده آن قدم بگذارد و به سهم خود عصر بي خبري و جاهليت را به پايان رساند.

    يكي از هم رزمانش چنين مي گويد:«شهيديوسفي اهل اشك ريختن بود و تا فرصتي مي يافت با خود خلوت مي كرد و چون گذشته خويش را با وسواس ورق مي زد.»او مي دانست كه اشك آب رحمتي است كه همه تيرگي ها را از جسم و جان مي شويد و در خاك مدفون مي كند.و تو آيا مي داني كه در آن قطرات اشك چه رازهايي نهفته بوده است؟

     

    ازدواج شهيد :

    به حقيقت كه هر گاه مردي به عزت ابدي رسيده است در كنار او زناني بوده اند كه سايه بان مردان خود بوده و در ترسيم راه،آنان را ياري گر بوده اند،نسل هاي بعد از او و آيندگان قضاوت خواهند كرد كه چقدر همسران شهداء مجاهدت كرده اند و بزرگترين مجاهدت جهاد اكبر است و تربيت فرزنداني صالح كه بايد هم نقش پدر و مادر را عهده دار بود.او در سال1360 با دختري پاكدامن و نجيب بنام كيميا طهماسبي ازدواج مي كند كه حاصل اين ازدواج نيز پسري است كه نام او را «محمد»مي نامند.

    به راستي كه چگونه مي توان آن لحظات را به تصوير كشيد؟لحظه اي كه شهيد با فرزند يك ساله اش خداحافظي مي كند و سكوتي حيرت انگيز را بر خانه و خانواده حاكم مي سازد.و مگر جز اين است كه اگر رضاي الهي نباشد هرگز نمي توان بر اين فراق ياراي صبر داشت؟بالاخره سعادت شركت در عمليات ظفرمندانه والفجر هشت كه منجر به فتح فاو گرديد و با رمز«يا زهراء(س)»آغاز و پايان يافت از افتخارات اين شهيد زنده ياد بوده است و در اين عمليات بود كه در تاريخ 23/12/64 از ناحيه سر و كمر مجروح گرديد كه جهت مداوا به بيمارستان هاي اهواز و شيراز منتقل گرديد و هنوز جراحات او التيام نيافته بود كه دگر بار راهي ديار نبرد گشت و پس از مجاهدت ها همچون مولا و مقتدايش علي(ع) در محراب عبادت و در حال سجده با اصابت تركش توسط شقي ترين بندگان شيطان در منطقه عملياتي فاو به شهادت رسيد.
    ادامه مطلب
    بسم رب الشهداء و الصديقين

    و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون

    به نام منجي انسان ها حضرت مهدي(عج) و نائب بر حقش خميني كبير.امروز مورخه 29/4/62 مي باشد بر خود لازم دانستم كه وصيت نامه را براي خودم بنويسم و چيزهايي كه قابل گفتن است به سمع ملت شهيد پرور ايران و همشهريان منطقه پشت كوه برسانم اول پيامم به ملت شهيد پرور اين است كه امام عزيزمان را كه خود ما او را به رهبري قبول كرده ايم بايد به سخنان آن رهبر عزيز گوش فرا دهيم كه همگي مي دانيم كه خودش دستوري و فرماني نمي دهد بلكه از روي قرآن و سخنان ائمه اطهار(ع)عمل مي كند و ما چون در روز اول مي گفتيم حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله.بايد به اين گفته هايمان عمل كنيم ما بارها گفته بوديم اي كاش صحنه كربلا و نداي «هل من ناصر ينصرني» حسين(ع)لبيك مي گفتيم و حال اي مردم كربلاي حسين زمان در سرزمين ايران شروع شده و وقت زمان حسين است پس بايد به ياري حسين زمان بشتابيد.اي برادران و خواهران اگر من از ميان شما رفتم براي من ناراحت نشويد و من چون راهم را شناخته بودم به دنبال آن شتافتم اسلام راهي است كه مردم دنيا آن را شناخته اند ولي به آن عمل نمي كنند.ما وظيفه داريم راهي را كه شناخته ايم و مي دانيم كه هيچ خطري يعني از لحاظ ديني ما را تهديد نمي كند بشتابيم و پيامم به شما اي پدر و مادرم و خانواده گرامي اين است كه بعد از شهادت من گريه و زاري نكنيد و حتي مردم را هم دلداري بدهيد.چون اگر گريه و زاري بكنيد روح من آزرده خواهد شد زيرا من شهادت را شناخته بودم كه به استقبال آن رفتم و شهادت را سعادت دانستم اگر من در خانه ام مي مردم يا سر كار روزانه براي ماديات دنيا مي مردم يادي از من مي كردند و كسي پيش شما به عنوان خانواده عزيز رفت و آمد مي كردند و حال خوشحال باشيد كه من در راه دين خدا و ياري پسر زهراء(س)و آزادي مستضعفين جان خويش را فدا نمودم. امت حزب الله! مسئله ازدواج سعي شود آسان تر و شرعي تر انجام گردد تا جوانان بتوانند به امر ازدواج كه مسئله اصلي دين است عمل نمايند.وحدت را حفظ كنيد چون همه پيروزي هاي ما از وحدت است جبهه هاي اسلام و رزمندگان فراموش نشود مسجد حفظ شود و دعاي كميل و دعاهاي توسل به ياد شهداء و براي پيروزي رزمندگان اسلام و طول عمر امام و دولت مردان جمهوري اسلامي به موقع برگزار شود.

    والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ويژگي ها و سجاياي اخلاقي شهيد :

    شهيد يوسفي جوان مردي از تبار آخرين فرستاده الهي بر زمين بود مردي كه دنيا را خانه خود و زاويه بر طريقت خود نمي دانست مردي كه در سلام كردن كسي بر او پيشي نگرفت و چنان اهل سكوت بود كه جز به نياز سخن بر زبان نمي راند،چهره اي كه از ايشان در ذهن خود پرورانده ايم حاصل فرسنگ ها فاصله است با وجود حقيقي او و هر شهيد ديگر،چرا كه در هر مقطعي از زمان خداوند متعال دين خود را به دست خون هاي به ناحق ريخته اي بيمه مي نمايد و آن گاه مي فرمايد كه«آنان نزد مايند و از ما روزي مي گيرند»و چه چيزي سرا فكنده تر از آن كه نويسنده اي بخواهد مجال يابد تا قطعه اي از شخصيت يك مرد خدا را ترسيم نمايد و جز با اذعان به عجز و ناتواني نويسنده هرگز اين مهم ميسور نيست.كجاست آن چشم حق بيني كه ببيند چگونه نور ولايت و اطاعت محض از مريد و مرادش ابرهاي رحمتي را برانگيخته تا جان تشنه اش را  سيراب كند؟و مگر جان بلاد مرده اي نيست كه اگر بذر نور ولايت در آن بپاشند زنده خواهد شد؟او نيز بسيار دل باخته ولايت بود و همواره مردم را به اطاعت از ولايت و دفاع از انديشه روحانيت فرا مي خواند.و به راستي بعضي از اسم ها چقدر با مسماي خود تناسبي تام دارند،و شهيد يوسفي از آن موارد است كه يوسف صفت بود.«يوسف(ع)» عزيز مصر بود و «يوسف» عزيز خاك غريب فاو و شلمچه و ……  .

    از طرفي نام بردن نوع غذاهاي خانواده شهيد و آن شهيد والا مقام دل هر دردمند زجر كشيده اي را به درد مي آورد و ليكن غذاهاي ساده اي چون«للك»«نان و دوغ»و… از غذاهاي رايج اين خانواده بود و ليكن لقمه اي كه به پاكي آن را نمي توان يافت قوت اين شهيد و اين خانواده بوده است.او در بيشتر مواقع قرآن       مي خواند او در ماه مبارك رمضان بيش ازساير مواقع به تلاوت قرآن مشغول        بود .توصيه او به دوستان پيروي به احكام قرآن بود و در صله ارحام.هرگز نشايد كه بستگانش او را به ترك صله ياد كرده باشند.او علاقه مندي زيادي به ورزش داشت و در باشگاه پيروزي فارياب مشغول به ورزش در رشته فوتبال بود.حسن خلق و ادب اجتماعي او در نزد دوستان ورزشكارش و سايرين تا هنوز از يادگاري هاي به جاي مانده اوست.

     

    پاي صحبت پدر شهيد :

    ساعت 6 عصر بود ، درب خانه پدر شهيد به صدا در مي آيد و از پدر شهيد ، اذن ورود مي گيريم.در همان ابتدا ي ورود به حياط صفايي بر ديوارهاي حياط حاكم است كه مي توان آن را به تصوير كشيد.پدر شهيد با لبخندي مي گويد:بفرماييد قد خميده او و رخساره چروكيده او گوياي اوج جراحاتي است كه زمان بر صورت پر نقش و نگار او منقش كرده است.درود و سلام خدا بر او وتمامي پدران و مادران شهيد.

    از او پرسيديم«از فرزند شهيدت بگو؟»با طهارت روح و حضور قلب چنين مي گويد:«يك كلام فرزندم را به خدا تقديم كردم» و به راستي كه در اين كلام كوتاه رازها نهفته است،او مي داند كه همه ما امانت داران خدائيم و خدا هرگاه اراده كند امانت خود را باز پس مي گيرد،و شايد اين پاسخ ساده و در عين حال پر محتوا بدان معناست كه مردان خدا اهل شهرت نيستند و از دوربين مصاحبه مي گريزند و اگر هم بخواهند از فرزند شهيدشان سخن برانند به دشوار سفره دل خود را مي گشايند.او مي گويد از آن جهت نام او را اردشير گذاشتيم تا زرنگ و چابك شود و چون پرسيديم مهمترين خصيه فرزند شهيدتان چه بود؟با اندكي مكث چنين گفت:«مهمترين خصيصه او اين بود كه هميشه با وضو بود»و چه چيز از اين صفت والاتر كه در محضر ربوبي حق هميشه طاهر بود.آيا جز اين است كه مردان الهي همواره وضوي حضور را به خضوع سجود متصل نمايند.

    پدر شهيد ادامه مي دهد:«او يگانه فرزند من بود و بسيار وابسته به او بودم،او مي دانست هر چيزي را كه بيشتر دوست داشته باشي شايسته انفاق و بخشش بيشتري است.او به كار نخل داري عادت داشت و بر فراز خرماها مي رفت و محصول را مي بريد»اما كاش نخل ها زبان مي گشودند كه در آن لحظه كه بر فراز خود شهيدي را داشته اند چه ثمري بر بالاي نخل ها بوده است.نخل ها مي دانند صداي پاي آن شهيد را.شايد كه در آن لحظه نخل ها خود را مركز زمين مي دانستند و تا هنوز نيز قامت ايستاده شان در حسرت يك لحظه آن لحظات گذرا مانده باشد.

    پدر شهيد مي گويد:فرزندم تا يك سال صاحب اولاد نمي شد و چون نذر كردم كه اولاد خود را به شاه پسر مرد(نام امام زاده اي در نزديكي فارياب)جهت زيارت مشرف كنم،صاحب فرزند شد،و چه زيبا نامي براي آن تنها يادگار خود گذاشت«محمد»نام تنها يادگار اين شهيد هميشه جاويد است.و تو اي«محمد»با راه منير پدرت چه كرده اي؟پس بشارت باد بر تو اگر سلاح او را بر زمين نگذاشته اي،سلاح«ايمان»را مي گويم.

     

    چهار قطعه رباعي از  محمد حسين انصاري نژاد:


    پرنده شهداء


    گل پوش شد آسمان نويد آوردند              خرمن خرمن ياس سپيد آوردند

    تابوت ستاره و صداي پرو بال ؟!                  انگار پرنده اي شهيد آوردند

     

    «گريه باران»


    معصوم تر از گريه باران كوچيد                  در وسعتي از گل بهاران كوچيد

    از آن سوي آسمان صدايش كردند             تا عرش خدا ستاره باران كوچيد

     

    «گل و ستاره»


    آمد ز افق ستاره هم دوش نسيم              چون غنچه پاره پاره هم دوش نسيم

    اي ياسمن گم شده ام چشم تو كو             تقسيم گل و ستاره هم دوش نسيم

     

    «بر تربت شهداء»


    لبريز بهار تربت پاك شماست                      عطر سخنم تشنه ادراك شماست

    از بس تن پرستاره تان گل جوش است         آخرين گلِ داغ شما،خاك شماست

     

    خبر شهادت شهيد :

    خانواده شهيد يوسفي به مانند سايرين منتظر مسافر جاده خطر بودند كه از راه برسد و دل تنگي شان از ميان برود راديوي ايران اسلامي نيز مرتب از دلاورمردي هاي رزمندگان اسلام ياد مي نمود و هر گاه ظفري نائل مي شد اين خانواده خود را سهيم در ظفر مي دانست كه به حق نيز چنين بود.از طرفي راديو خبر حمله دشمن را در منطقه عملياتي آن شهيد داده بود و اين خبر باعث شد تا پدر شهيد خبر را پيگيري نمايد،در همين اثنا روزي كه از روستاي همجوار به منزل مي آمد يكي از اعضاي خانواده به پدر چنين مي گويد:«امروز چندين بار افرادي به خانه آمده و خبر تو را مي گيرند و گفته ايم كه شب برمي گردند»اين سخن باعث شد تا پدر به دنبال افراد رفته و آنان را در يابد.آدرس ايشان را گرفته و به منزل مردي از ديار هشت سال دفاع مقدس مي رود،و چون وارد منزل آقاي حاج حيدر زماني مي شود،مسئولين بنياد شهيد را مي بيند در همين اثناء مطلع مي شود كه فرزندش به لقاء الله پيوسته و در جوار ملائكه الله مسكن گزيده است.در همان اثناء پدر شهيد زمزمه مي نمايد:«خدايا اين قرباني ناچيز را از ما بپذير»و به اين طريق از شهادت تنها فرزند خود با خبر مي شود.

    فرداي آن روز پدر شهيد و انبوه عاشقان آن شهيد با عزيمت به برازجان خود را در پاداش تشييع آن مرد خدا سهيم مي نمايند و آن را در زادگاهش فارياب به خاك مي سپارند.دراين ميان وداع آن مادر پير و نابيناي مطلق و وداع همسر و فرزند شهيد لحظاتي است كه هيچ قلمي را ياراي آن نيست كه آن را به تصوير كشد.

     

    چشم سِر به جاي چشم سَر :

    مادر شهيد را مي گويم،بي بي زمزم حسيني فرزند سيد محمد حسن از سادات جليل القدر.او كه  به جاي چشم سَر چشم سِر داشت.آيا به راستي او از جايگاه خويش در ميان اهل آسمان خبردارد؟او مي داند كه با شهادت فرزندش دريچه اي از غيب بر روي او باز شده تا از اين خاك دريچه اي به كربلا باز شود تا مردترين مردان خدا در حسرت قافله عشق نمانند و برگزيده ترين نساء عالم نيز از سميه ها و… عقب نمانند و به راستي كه پاداش مادران شهيد كم از شهيدان نيست اگر چشم ديدن و گوش شنيدن داشته باشيم.

    بعد از شهادت فرزندش با چشم نابينا همواره در جايي مي نشست و در فكري عميق فرو مي رفت و چون كسي در مقابل ديدگان نابينايش قرار مي گيرد به او مي گويد دور شو دارم فرزندم را مي بينم.و اين است چشم سِر كه چشم سَر از ديدن آن ناتوان است.

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارروستای فاریاب
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x