مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمدتقی قاسمی

758
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمدتقي
نام خانوادگی قاسمي
نام پدر قاسم
تاریخ تولد 1335
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1379/9/20
محل شهادت بيمارستان نمازي شيراز
مسئولیت جانباز
مدفن وحدتيه
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندگینامه شهید

    سخن از دلاوري است شجاع و بي باك ، مردي كه صفاي باطنش زبانزد خاص و عام بود . عارفي وارسته كه زرق و برق دنيا او را بسته نكرد . مديري كه رياست او را نفريفت و پاسداري كه به حق ، پاسداري و حراست از كيان انقلاب كرد .

    در سال سي و پنج هجري شمسي از دامان پدر و مادري متدين و دوستدار ائمه ي اطهار ، هنگام اذان ظهر ، پسري در وحدتيه ( مزارعي ) ديده به عالم خاكي گشود . پدر ، نام وي را به ميمنت نام مبارك امام نهم ، « محمد تقي »  گذاشت ؛ تا چون مقتدايش ، پيرو سيره ي نبوي گردد .

    پيش از آغاز تحصيلات ابتدايي با قرآن ، آشنا شد و توانست در كوتاه ترين مدت ممكن آن را در مكتب خانه فرا گيرد در سن هشت سالگي به دبستان كاوسي مزارعي (طالقاني) وارد شد و تمام تلاش خود را در جهت يادگيري علم و دانش صرف كرد و با موفقيت ، دوره ي ابتدايي را گذرانيد . با آن كه دانش آموز ممتازي بود ؛ ولي به علت بزرگي سن نتوانست در آن زمان ، ادامه ي تحصيل دهد  .

    سال پنجاه و سه دوران دو ساله ي خدمت وظيفه را در كازرون در كنار شهيدان ، فرغام افشار ، ابراهيم بارگاهي به پايان برد . پس از اتمام دوران سربازي در تاريخ نهم آبان ماه سال پنجاه و پنج با دختر دايي خود ، خانم  « خيرالنساء محمديان » پيوند زناشويي بست .

    رشادت ها و دلاوري هاي اين انسان والا مقام سبب شد ، تا مسئوليت هايي به وي تفويض گردد . از جمله : فرماندهي سپاه جم ، فرماندهي كميته ي انقلاب اسلامي بوشهر ، مديريت ستاد مبارزه با مواد مخدر ، مسئول آموزش نظامي بسيج ، مسئول مقاومت برنامه ريزي بسيج منطقه ي دوم دريايي سپاه ، مسئول بسيج مركزي دشتستان و …

    وي چهار بار پياپي در جبهه هاي جنگ تحميلي ، به دفاع از كيان ميهن و امتثال امر ولايت پرداخت . چند بار از ناحيه ي سر و دست و سينه با خمپاره و گاز شيميايي مجروح شده بود ؛ ولي هيچ گاه مناعت طبعش به او اجازه نداد تا از اين امتيازات ، جهت رفع نياز مالي استفاده كند .

    سرانجام در تاريخ بيستم آذر ماه سال هفتاد و نه در ماه مبارك رمضان در اثر عارضه ي گاز شيميايي در بيمارستان نمازي شيراز ، سبكبار و عارفه به ديار معبود خويش ، سفر كرد .

    از اين جانباز شهيد ، سه فرزند به يادگار ماند . رضا ، زهرا و فاطمه ؛ كه دخترش « زهرا » ، دچار بيماري سختي شد و يك سال ، پس از شهادت پدر به سوي او شتافت . اكنون ، « رضا » چهاده ساله به تحصيل اشتغال دارد و دختر كوچكش « فاطمه » پنج ساله در دامان پاك مادر فداكارش پرورش مي يابد .
    ادامه مطلب
    شهيد « قاسمي » در تاريخ بيست و هفتم مهر ماه سال هفتاد و شش شمسي ، وصيت نامه ي خود را اين چنين نگارش كرده است  بسم الله الرحمن الرحيم .

    الحمدالله رب العالمين وصل الله علي محمد و آل محمد .

    اينجانب محمد تقي قاسمي فرزند قاسم در مورخه ي 27/7/76 روز يكشنبه در صحت نفس و كمال عقل ، موقوفه را ترسيم نموده كه پس از وداع و خداحافظي از پيش عزيزان و پيوستن به آخرت به قرار ذيل الذكر عمل نمايند . الف ) ولي خود قرار و معرفي مي كنم .

    1 ـ همسر خويش خيرالنساء محمديان فرزند محمد 2 ـ برادرم علي قاسمي فرزند قاسم .

    ب ) از ثلث مالم خرج كفن و دفن ، مراسم ترحيم و هفته گردد . همچنين ، يك سال نماز و در سال در سال روزه . مابقي ثلث به فرزندانم بر گردد . ت ) اموال و اثاثيه كلهم بين همسر و فرزندانم بر اساس قوانين و مقررات و دستورات شرع مقدس اسلام هر يك به سهم خود تقسيم گردد . از همسر و فرزندانم و برادرم مي خواهم در انجام فرايض ديني ( دين اسلام ) كوشا باشند . در وقت مقرب به ويژه نماز را بر پا دارند تا دچار مشكل نشوند . د ) از دوستان و قومان و خويشان و همكاران طلب عفو و بخشش دارم . و ) در رابطه با نگهداري و توليت فرزندانم دقت كافي شود . به خصوص فرزندم « زهرا » كه خداوند او را شفا دهد  . در حفظ او بسيار دقت شود .

    من اله توفيق . محمد تقي قاسمي . »

     
    ادامه مطلب
    به بيان مادرش  : « از سن شش سالگي نماز مي خواند و كودكي خود را با آشنايي با احكام اسلامي سپري مي كرد . براي من و پدرش  احترام زيادي قائل بود . به ياد ندارم تا كنون صدايش را از صداي ما بالاتر برده باشد . به پدرش در كار كشاورزي كمك مي كرد . او اولين فرزندمان بود و با جديت از او مي خواستيم كه از قرآن دوري نگزيند ؛ چرا كه مي دانستيم با قرآن بودن همه چيز داشتن است . »

    با اوج گيري انقلاب شكوهمند اسلامي ، دوشادوش مردم مبارز به راهپيمايي پرداخت و پس از آن به خدمت در سپاه پاسداران مشغول گرديد و خود نيز يكي از مؤسسين آن بود . « در آنجا ، تحصيلات عاليه ي خود را تا ترم سوم مديريت ادامه داد .

    شخصيت متعالي او ، الگو و اسوه ي جواناني بود كه او را به هر نحو مي شناختند . صفاتي كه در او مشاهده مي شد ، متأثر از قرآن و احكام اسلامي بود .

    مادرش در مورد ويژگي هايش مي گويد : « زندگي ايشان ، نشأت گرفته از زندگي خاصان و مقربان خدا بود . چون مولايش علي (ع) ، شخصيتي دو بعدي داشت هم شجاع و نترس بود ،هم آرام و متين . مظاهر دنيوي در نظرش ، جلوه اي نداشت . در صله  رحم و توجه به بستگان و امورات زندگي آنان ، غمخواري بي همتا بود . به اصول و فروع دين پاي بند بود و سعي و تلاشش اين بود كه آن را تبليغ كند . »
    ادامه مطلب
    خانم محمديان  از اولين روزهاي آشنايي مي گويد : « به سبب خويشاوندي نزديكي كه با هم داشتيم ، رفت و آمد زيادي داشتيم . از دوران سربازي اش چند ماهي مانده بود . صداي در نواخته شد . در را باز كردم . ديدم         « محمد تقي ، است . جواني وجيه و نوراني . پر از اخلاص و ايمان . نگاهش به زمين دوخته شده بود . سلام كردم . وارد منزل شد . از مادر و پدرم پرسيد.گفتم : نيستند . انگشتري طلايي ، از جيبش بيرون آورد ، گفت : « مي خواستم نظرت را در مورد خودم بشنوم . چه مثبت ، چه منفي فرقي نمي كند . اين هديه را بگير ؛ اگر مثبت بود به رسم نامزدي و اگر منفي ، هديه اي براي ازدواج آينده ات . ! نمي دانستم ، چه جواب بدهم . بيشتر نظرم منفي بود ! همين كه دستش را دراز كرد تا انگشتر را به من بدهد ، انگشتش به دستم خورد . يك لحظه ديدم منقلب شد . چهره اش دگرگون گشت . دستانش را بالا گرفت و از خدا طلب مغفرت كرد . در دعاهاي ملتمسانه ي خود ، چنين مي گفت : « خدايا ، مرا ببخش . اين دختر به من محرم نبود و انگشتم به دستش خورد . خداوندا ، از تو طلب مغفرت دارم . » و همان لحظه به سجده افتاد . ! ديدن چنين منظره اي مرا نيز دگرگون كرد . به خودم آمدم ؛ چه انساني شريف تر و ارجمندتر از او . گفتم : « پسر دايي ، جوابم مثبت است . » خداوند ، سيزده سال پس از ازدواج فرزندي به ما عطا نكرد . هيچ گاه به اين خاطر ، عشق و علاقه ي ما نسبت به هم كم نشد . پس از اين مدت خدا به ما پسري هديه داد . نامش را « رضا » گذاشتيم . »

    خانم « محمديان » ، از روزهاي آخر وداعش با همسر مي گويد : « با آن همه درد و زجري كه در اثرعارضه ي شيميايي و مجروحيت مي كشيد ؛ ولي اصلاً به روي خود نمي آورد . حال زار او را من مي دانستم و خدا و خودش . او كوه صبر و طاقت بود . تب بسيار شديدي گرفت . دكتر گفته بود ، اگر دچار تب شديد شد ، سريع او را به بيمارستان ممنتقل كنيد . به او گفتم : تبت شديد است . بايد برويم پيش دكتر . تا دو روز صبر كرد . مي گفت : « چيزي نيست » . نماز عصرش را نتوانست تمام كند . به برادرم « غلامرضا » خبر دادم . وقتي داشتند او را مي بردند ، گفت : « لحظه اي بگذاريد به بچه هايم نگاه كنم . » به من نگاهي انداخت و گفت : « مواظب بچه ها باش . » و اين جمله را سه بار تكرار كرد . ديدگانم پر از اشك شده بود . تا دم در ، او را بدرقه كردم . حال مرا كه ديد ، گفت : « نگران نباش ، بر مي گردم . ! » مي دانستم كه مي خواهد دل مرا خوش كند . روز بعد به ملاقاتش رفتم . همه ي حرف و سخنش اين بود : « نماز را فراموش نكن . مواظب بچه هايم باش . » نذر كردم ، دعا خواندم ، از خدا خواستم كه او را به من برگرداند . حتي اگر با همين حالت روي تخت خواب باشد . چند بار ، تلفني با او صحبت كرده بودم . با آخر ، از مغازه اي تماس گرفتم بيمارستان . الو ، بفرماييد . با آقاي « قاسمي » كار دارم . كدام قاسمي ؟ محمد تقي . بدون آن كه از من بپرسد ، كه چه كسي هستم ؟ گفتند : متاسفانه ، فوت كرده . ! خدا مي داند چه حالي بر من گذشت با ناراحتي و گريه برادرم ماندم تا بيايد . برادرم « سعيد» و پسر عمه ام آقاي « ناصري » كه وكيل دادگستري است به منزل آمدند . چهره اشان داد مي زد كه خبري شده . گفتند : « آمده ايم ، شماره تلفن همكاران محمد تقي را ببريم . گفتم خودم همه چيز را مي دانم . همسرم شهيد شد . آقاي ناصري با چشماني پر از اشك گفت : « نتوانستم كاري بكنم . ديگر تمام شد . »
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاروحدتيه
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
    your comments
    guest
    0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دلنوشته ها
    0
    ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x