مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید منوچهر سیامنصوری

657
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام منوچهر
نام خانوادگی سيامنصوري
نام پدر علی
تاریخ تولد 1336/10/9
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1360/5/25
محل شهادت سرپل ذهاب
مسئولیت فرمانده گردان
مدفن وحدتيه
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندگینامه شهید

    هفتمين فرزند خانواده ي مذهبي و متدين « علي سيامنصوري »  در دهم آذر ماه سال سي و شش هجري شمسي ديده به جهان هستي باز كرد . پدر به سبب سيماي دلنشين و رخساز بهشتي ، او را « منوچهر » ناميد .

    از همان كودكي با احكام و فرائض اسلامي آشنا شد و جهت يادگيري قرآن به مكتب خانه رفت و توانست در مدت كوتاهي آن را فرا گيرد .

    پس از آن در سن هفت سالگي مرحله ي اول تعليمات عمومي را در دبستان طالقاني آغاز كرد و موفق شد پايه هاي اين دوره را يكي پس از ديگري طي كند . پس از پايان سال ششم ابتدايي به علت كم بضاعتي ، تعداد زياد افراد خانواده و … به بوشهر رفت و مشغول كارگري شد .

    شانزدهم شهريور سال پنجاه و پنج خورشيدي خدمت سربازي خويش را در نيروي زميني آغاز كرد و پس از دو سال در مركز پياده شيراز و شانزدهم شهريور ماه سال پنجاه و هفت كارت پايان خدمت خود را اخذ كرد .

    تواضع ، فروتني ، اخلاص و توجه به احكام الهي از وي فردي با بصيرت و بزرگ منش ساخته بود چون شميم معطر انقلاب بر مشامش خوش آمد با شركت فعال در راه پيمايي و فعاليت هاي  ضد رژيم عشق خود به امام خميني (ره) ، ميهن و امت اسلامي را نمايان مي ساخت . سال پنجاه و هشت به جزيره خارگ رفت و در‌انجا مشغول به كار شد .

    چون اهداف مقدس و متعالي خود را با حفظ و حراست دستاوردهاي نظام مطابق مي ديد به عضويت سپاه پاسداران خارگ در آمد .

    سال 59 با دختر عموي خود خانم « مدينه سيامنصوري » 1 ازدواج كرد و در شهريور همان سال در اثر بمباران هوايي عراق دچار موج گرفتگي شد . پس از مدت سه ماه استراحت ، مجدداً به محل خدمت خود بازگشت . در دي ماه سال 59 كه خبر شهادت « ضرغام افشار »  دوست و يار هميشگي خود را شنيد با خود عهد بست كه تا آخرين قطره خون راه او را ادامه دهد .

    كارداني وي در مسايل آموزشي از او شخصيتي برجسته ساخته بود و همه ، وي را به عنوان نيروي فعال و كار آمد مي شناختند . در تاريخ بيست و دوم فروردين سال شصت از طرف دفتر فرماندهي مسئوليت واحد آموزش سپاه خارگ طي حكمي به وي تفويض شد . متن حكم چنين است :

     

     

    به : برادر پاسدار منوچهر سياه منصوري

    شماره : س پ /خ/36          تاريخ 22/1/60

    از : دفتر فرماندهي

    موضوع : مسئوليت واحد آموزش

    به پيوست : به موجب اين حكم نامبرده فوق از تاريخ 22/1/60 بعنوان مسئول واحد آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خارگ انتخاب شده است . نامبرده لازم است كه در اسرع وقت پرونده ها و مدارك و برنامه هاي آموزشي را از پرسنلي تحويل گرفته و براي آموزش بيشتر برادران و ايجاد كلاسهاي گوناگون آموزشي نهايت كوشش خود را بنمايد . اميد است كه همگي ما خدمتگزاران خوبي براي اسلام باشيم .

    فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ـ خارگ

    22/1/60 منصور حياطين

    رونوشت :

    برادر پاسدار منوچهر سياه منصوري جهت اطلاع و اقدامات لازمه

    مسئول عمليات جهت اطلاع و نصب در تابلوي عمليات

    سيزدهم خرداد سال شصت خداوند به وي دختري عطا كرد كه نامش را به يمن مباركي نام بي بي دو عالم « زهرا » گذاشت و تنها پس از يك ماه حضور در كنار همسر مهربان و دختر تازه متولد شده و نو رسيده اش به جبهه ي غرب اعزام شد .

    سرانجام پس از مدتي كوتاه كه فرماندهي دسته را عهده دار بود در تاريخ بيست و پنجم مردادماه سال شصت بر اثر تركش در جبهه ي گيلان غرب « سرپل ذهاب » جاودانه گشت و تا اوج نهايي پرواز كرد .
    ادامه مطلب
    عين وصيت نامه ي شهيد منوچهر سيامنصوري كه قبل از اعزام به جبهه ، نگارش يافته است :

    « ما مال خدائيم و بازگشت ما بسوي اوست » .   « زندگي ، عقيده  و جهاد در راه آن است »  . موضوع وصيت نامه اينجانب منوچهر سيامنصوري ، يا عباراتي از فرزند انقلاب كه الان حدود 23 سال از عمرم مي گذرد . در صورتيكه احساس مي كنم ، فردا مي خواهم متولد شوم و زندگي واقعي را شروع كنم . به قدري خوشحالم كه در پوست خود نمي گنجم . گاهي اشك شوق ميريزم و خلاصه چيزهايي احساس ميكنم كه برايم تازگي دارد .

    اصلاً مثل اينكه سبك شده ام دلم مي خواهد پرواز كنم . گويا سرشتي در من نهفته بوده كه نصيبم شد بر تكامل پرواز و خدا گونه شدن . اكنون ملت مبارز ايران فرياد مي زنند اي امام حسين (ع) فرياد ( هل من ناصر ينصرني ) تو را شنيدم و جوابت را مي دهند . و به رهبري فرزندت امام خميني (ره) قيام بر عليه طاغوتيان زمان نموده و درخت اسلام را با خون خود آبياري و بارور مي سازند .

    اين شيطان بزرگ ( امريكا ) بعد از سالياني كه خون مردم مسلمان ايران را مكيده اكتفاء نكرده و بعد از واژگون شدن تخت شيطاني پهلوي كثيف به عناوين مختلف دست به توطئه هاي گوناگون مي زند . اين توطئه هاي شيطاني او به ياري خداوند متعال و به بيداري رهبر كبير انقلاب يكي بعد از ديگري نقش بر آب مي شوند .

    امريكا بعد از آن همه توطئه هاي ننگين خودش كاري از پيش نبرد . اكنون  صدام كافر را كه يكي از نوكرهاي حلقه بگوش وي مي باشد وسيله قرار داده و به خاك وطن ما كه در رأس آن جمهوري اسلامي است تجاوز كرده و با هواپيماها و موشكهاي خود خانه هاي مردم بي رفاع بر سر آنها خراب مي كند .

    هدف اين نيست كه خاك ايران را اشفال كنند ، بلكه هدف آنها اين است كه جمهوري اسلامي را نابود كنند .

    اما چه فكر باطل و كور كورانه اي كه در سر دارند . نمي دانند كه تك تك مردم مسلمان ايران مرد جنگند و استقبال از شهادت مي كنند و حاضرند تا آخرين قطره ، خون خود را در راه اسلام فدا كنند و نگذارند كه دشمن كاري از پيش ببرد .

    ولي يك پيام به ملت ايران دارم آن اين است كه وحدت خود را حفظ كنند و بدانند كه دشمن بزرگترين ضربه اي كه خورده و مي خورد ، عامل آن همين اتحاد ما بود و هيچ هراسي نداشته باشند و دوم پيام به برادران پاسدار است كه هميشه بيدار و هوشيار باشند و اين نقشه و توطئه ها را كشف و نقش بر آب كنند .

    در اينجا سخني چند با خانواده ام دارم . « والعصر ان الانسان لفي خسر . ال الذين آمنو و عملو الصالحات و تواصوا بالحق و تواصو بالصبر »  قسم به روزگار  كه انسان ها در آن ضرر معنوي مي كنند به غير از آنها كه كارهاي شايسته و عمل نيكو انجام مي دهند و در استقامت كامل ، يكديگر را به طرفداري از حق و حقانيت سفارش مي كنند .

    سلام به خانواده عزيز و گرامي ام و كانون گرم پر از مهر و محبتم . از « رب الشهداء » سلامتي براي شما آرزو مي كنم و اميدوارم هميشه از الطاف الهي برخوردار باشيد و هيچ گون كسالتي نداشته باشيد . حال من خوب است و ناراحتي در بين نيست .

    سخني چند با پدرم . پدر گرامي همانطور كه بهتر از من مي داني اسلام از پدر در اجتماع ، بهترين تربيت و اخلاق فرزند را خواسته تا بهترين نمونه هاي اسلامي باشند . البته من تا حد مجاهدت نتوانستم پيش بروم ولي كاري كرده ام كه مايه ي خوشحالي و روسپيدي تو پدر عزيزم باشد . بنابراين در تربيت فرزند دين خود را ادا كرده اي بخدا اگر در اجتماعات شركت كنيم ، اگر در راهپيمايي ها شركت كنيم روحيه اي بدست مي آوريم كه حد و حسابي ندارد . البته شما تا اندازه اي در جريان ائمه اطهار هستي . شهادت و رشادت و شهامت ، شجاعت ، كرامت ، صداقت ، عدالت ، مسلماني آنها را به خوبي متوجه هستي . بنابر اين از وقايع مهم آن هم خبر داري .

    در هر صورت روحيه اي كه گفتم بدست آوريد و با اين اطلاعاتي كه داريد بايد در برابر حوادث و پيشامدها مانند كوه استوار بمانيد و نگذاريد كه حوادث و پيشامدها ذره اي در شما اثر گذارد . بنابر اين خود شما بايد ديگران را دلداري داده و براي آنها از صدر اسلام سخن بگوئي . در آخر براي پدر عزيز يك بار ديگر آرزوي سلامتي مي كنم ( فرزند حقير شما منوچهر )

    سخني چند با مادرم . بله مادر عزيز مي دانم سختي ها و رنج هاي دوران زندگيت ، شهامت و طاقت و استواري را از تو سلب كرده است و مي دانم روياي شيريني در افكارت هميشه زنده است و آرزوي به حقيقت رسيدن اين رويا ها را داري و همچون پدر عزيزم براي خودتان آرزوهاي گوناگون داري اما در اين برهه از زمان براي فرزندتان آرزوي پيوستن به امام حسين (ع) را داشته باشيد و بر خود بباليد كه امانت خدا را به خدا برگردانديد .

    بنابراين هرگز نبايد ناراحت باشيد و شما به صدر اسلام برگرديد : اصلاً صدر اسلام چرا ؟ اين سه سال آخر تاريخ انقلاب ايران 57 ، 58 و 59 را بررسي كنيد . ببينيد چقدر از مادرها امانت هاي خود را در راه خدا دادند .

    در اين صورت شهامت داشته باش و استواري در برابر حوادث و پيشامدها . بله مادر عزيزم ، من هم آرزوها دارم ولي در حال و احوال كنوني آرزوي شهادت برتر از ديگر آرزوهاست ، بنابر اين تو ، هم پسرت را تشويق كن به ستيز و جنگ با دشمن سر دم و اگر لياقت داشته باشم شهيد مي شوم وگرنه هيچ .

    « كفن بدوز مادرم ، مادرم

    گريه نكن از برم مادرم ، مادرم  »

    سخني چند با برادر عزيزم  حال ديگر با يك كس ديگر طرفم . با كسي كه صد در صد آرزوي شهيد شدن را دارد بنابر اين بايد به نحو ديگري با تو برادر سخن بگويم . برادر جان برايت مي خواهم كمي از تجربيات زندگي ام سخن بگويم . البته مي داني سوادم در حد سواد تو نيست ولي بصراحت مي گويم تجربيات حاصل از اين دوران زندگي ام بيشتر از توست .

    بنابراين مقداري از تجربيات خود را براي تو مي گويم . برادر جان در كالبد شخصيت يك انسان تازه به بلوغ رسيده يا مقداري از بلوغ گذشته دو نيرو هميشه در ستيزند دو نيروي متضاد 1ـ نيروي هوا و هوس شيطاني 2ـ نيروي عقل . متأسفانه در اكثر جوانان اين دوران نيروي شيطان قوي تر و استوار تر از نيروي عقل است ولي خوشبختانه بعد از انقلاب سعي در برتري نيروي عقلي بر نيروي شيطاني به همت اسلام عزيز شده است . من چون اين دوران را سپري كرده ام مي گويم نيروي شيطاني بر نيروي عقل پيروز است چون عواملي در كار است كه جوان بايد از سر راهش بردارد ليكن نه تنها بر نمي دارد بلكه از روي آن هم گذر مي كند .

    از « منوچهر » اختر تابان ملك آسمان

    ياد آن سيماي دلكش در بهاران ياد باد »
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    همرزم وي ، « غلامرضا نوذري » در مورد ويژگي ها و نحوه ي شهادت اين شهيد بزرگوار مي گويد : « منوچهر » فردي متدين و با ايمان بود . هميشه نمازش را سروقت ادا مي كرد و پس از اقامه ي آن ، قرائت قرآن جزء برنامه هاي اصلي اش بود .

    در پادگان ابوذر در حال استراحت بوديم كه اعلام كردند ، از طرف نيروهاي عراقي ، حمله اي صورت گرفته و تعدادي از نيروهاي خودي به شهادت رسيده اند و احتياج به نيروي داوطلب ، جهت پشتيباني و حمل پيكر شهدا داشتند . من و شهيد سيامنصوري اعلام آمادگي كرديم . چند روزي در آن جا به مبارزه با متجاوزين پرداختيم ؛ حتي چند نفري را اسير كرديم . شبانه همراه با چند نفر از نيروهاي داوطلب ، جهت حمل پيكرها ، اقدام كرديم . منطقه از سوي عراقي ها به شدت تيرباران مي شد . وقتي كه منور مي انداختند ما خودمان را پنهان مي كرديم كه در ديد دشمن قرار نگيريم . با هر زحمتي بود توانستيم اجساد را به پشت خط انتقال دهيم .

    چند روز بعد ، هواپيماي جنگنده ي عراقي ، مقر پادگان ابوذر را بمباران كرد . من ، منوچهر و حسين زارع انگالي اهل روستاي كره بند ، در يك ساختمان آپارتماني (در مقر اصلي ) بوديم . كه صداي انفجار زاعه ي مهمات را شنيديم . منوچهر داشت قرآت تلاوت مي كرد . من و حسين ، سريع حركت كرديم . منوچهر گفت : « شما برويد ، چند آيه اي ديگر مانده مي خوانم و مي آيم . » در پادگان به سرعت باد ، شايعه پيچيده بود كه مواد شيميايي منفجر شده . برخي از نيروها ترسيده بودند . سعي كرديم به هر صورت شده به بچه ها روحيه بدهيم . حسين به مقر برگشته بود . من هم سريع به مقر اصلي برگشتم .

    پايين ساختمان ، توسط جنگنده هاي عراقي بمباران شده بود . نيروها اين طرف و آن طرف مي دويدند . برخي از برادران زخمي شده بودند . سري به بيمارستان زدم . پيكر پاك منوچهر و حسين را ديدم كه غرق در خون بودند نام هر دو به عنوان شهداي ناشناس اعلام شده بود . جسد منوچهر با شهداي فارس انتقال داده شد من هم همراه او آمدم و پيكرش را به بيمارستان فاطمه زهرا «س» بوشهر تحويل دادم . بعد با خبر شدم كه حسين نيز به عنوان شهيد ناشناس به تهران منتقل شده و در آن جا دفن گرديده است .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاروحدتيه
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x