مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید حسین محمدزاده

365
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام حسين
نام خانوادگی محمدزاده
نام پدر احمد
تاریخ تولد 1340/09/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1367/02/13
محل شهادت نهرشهيدبهشتي
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن بي براء
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    در يكي از شب هاي ميمون و مبارك آذر ماه  سال چهل هجري خورشيدي ، چهارمين فرزند خانواده « حاج احمد محمد زاده »  با شادي و هلهله متولد شد . پدر ، به ميمنت نام مبارك احياگر دين مبين اسلام ، نامش را « حسين » گذاشت و بر تربيت و پرورش وي درچارچوب خط حسيني همت گماشت .

    وي دوران كودكي را در آغوش گرم خانواده با تعليم قرآن ، آغاز كرد و تحصيلات ابتدايي را در دبستان كاوسي مزارعي (طالقاني) با موفقيت به پايان برد و دركنار امر تحصيل ، دوشادوش پدر به كشاورزي پرداخت .

    مادرش ، « خيرالنساء دانه چين » ، زني پاكدامن و متعهد به اسلام در كنار تلاش پدر ، در امر تربيت ، فرزندش را با ائمه اطهار و دين مقدس اسلام آشنا ساخت . « حسين » ، از اين رهنمودها درس زندگي آموخت و در برابر مصايب آن كوشا بود . شجاعتش در بين آشنايان و دوستان زبانزد بود و با صداقت و يكرنگي كه در زندگي داشت ، هميشه اطرافيان را به خود جذب مي كرد .

    هفده ساله بود كه نسيم دل انگيز انقلاب ايران وزيدن گرفت و بازعامت مردي از سلاله ي پاك محمدي (ص) به پيروزي رسيد .

    « حسين » ، شيفته ي چنين مرد شجاعي شد كه با نيروي تقوا و ايمان به خدا توانست قدرت هاي شرقي و غربي را به زانو در آورد و رژيم منحوس پهلوي را درهم شكند . منش و خوي جوانمردي و دلارمردي را مديون شجاعت امام خميني مي دانست و هميشه گوش به فرمانش بود .

    دوران دو ساله ي سربازي را در مناطق عملياتي جنوب با موفقيت طي كرد  . عاشق جبهه و جنگ بود و حب وطن در او نمايان . به همين خاطر ، پس از دوران مقدس سربازي كه تماماً در جبهه گذرانيد شد ، باز هم در خانه نماند در كنار همزمان خود به دفاع از ميهن اسلامي و عزيز خود برخاست .

    بيستم فروردين ماه سال شصت و پنج براي بار ديگر به جبهه ي نبرد با دشمن اعزام گرديد و در عمليات انهدامي سكوهاي « البكر و الاميه » ي عراق قايقراني شركت داشت . در اين عمليات ، قايق وي ، اولين قايقي بود كه براي انهدام اسكله وارد منطقه ي عملياتي شد و در بازگشت ، آخرين قايقي بود كه از اسكله برگشت .

    وي براي بار سوم در سي ام فروردين ماه سال شصت و هفت در اعزام فوق العاده و اضطراري ،  به جبهه ي جنوب ، منطقه عملياتي اروند كنار راهي شد

    وي در منطقه ي عملياتي اروندكنار با نشان دادن ايثار و پايمردي فراوان در شب سه شنبه سيزدهم ارديبهشت ماه سال شصت و هفت بر اثر تركش خمپاره به فيض عظماي شهادت نايل شد و كتاب زندگي اين شهيد ، چنان كه آرزو داشت با كلام خونين عشق و شهادت به پايان رسيد .
    ادامه مطلب
    شهيد محمد زاده ، در وصيت نامه ي را در شب سي ام فروردين ماه سال شصت و هفت اين چنين مرقوم مي دارد :

    بسم الله الرحمن الرحيم

    « با سلام و درود بر محمد بن عبدالله و سلام بر امام امت ، رهبر امت حزب الله ، رهبري كه سراسر عمرش چون پيامبران صدر خصوصاً محمد بن عبدالله (ص) در رنج و ناراحتي و تبعيد بسر برد . سلام و درود خالصانه ي من بر حسين بن علي (ع) ، حسين جان لبيك يا ابا عبدالله ، اي معني انسانيت در زمين و زمان اي كه به ما چگونه زيستن و چگونه مردن را آموختي . اي نور ، اي روشني ، اي چراغ فروزان بر مناره تاريخ همه عصرها و همه نسلها امت تو و شاگردان مكتب تو به تو لبيك مي گويند . مگر نه شفاعت سي نمائي ،‌ اي سرور شهيدان ، از خدا بخواه تا ما را در اين مأموريت سنگين ياري كند . اكنون كه مجدداً براي سومين بار تصميم همرزم شدن با ياران رسول خدا و سربازان امام زمان را گرفته ام و در اين اعزام كه با نام اعزام فوق العاده و اضطراري است با شور خاصي قصد شركت و همراهي با اين كاروان را دارم . بنابراين است  اين بنده حقير كه در عمليات آزاد سازي فاو در سال گذشته شركت داشتم و اكنون كه تحرك جديد دشمن در منطقه عملياتي فاو را شنيدم شور و عشق شهادت طلبي در وجودم مرا به اين حركت و تصميم واداشته است تا بروم پيام خون دوستان و همرزمان  شهيدم كه در شهر فاو عراق مظلومانه جان را به جان آفرين نموده اند لبيك بگويم . مي روم تا با سرور شهيدان حسين بن علي (ع) هم سخن شوم و پيام شما امت حزب الله و مردم محروم ايران را به ايشان اعلام نمايم و بگويم حسين جان يكدم بنگر كه چگونه تنها فرزندان خانواده هاي معتقد و متدين از همه چيز براي ادامه راه تو مي گذرد و به ميدان و صحنه هاي تاريخ ساز انقلاب ما مي آيند و براي حفظ آبروي اسلام از جان خويش مي گذرند و شتابان شهادت را به آغوش مي گيرند اي حسين ما به تو قول مي دهيم كه در اين نيرد هر چند كه خونين است و هر چند طاقت فرسا و خانمان برانداز است تو را رها نخواهيم كرد و تقاص خون تو را از همه يزيديان تاريخ خواهيم گرفت . عده اي از رزمندگان در اين راه به شهادت مي رسند و در حال اينكه شهادت نصيبشان شده است با روح زنده و جاويد به آغوش شما مي آيند اي حسين : اي هم نام من ، تو را با آبروي زهرا (س) قسم مي دهم كه من را جزء شهداي انقلاب اسلامي بگردان و به پدر و مادرو برادرانم صبر عنايت فرما . در خاتمه با مادرم چند كلمه سخن دارم . مادر جان سلام ، مادر گر چه آرزو داشتي كه من را داماد نمائي . مادر عزيزم آرزوي همه مادران شهداء بوده است و تنها تو نيستي كه آرزوي حجله سبز دامادي فرزندت را داشته اي بلكه همه مادران شهداء اين آرزو را داشته اند . مادر جان عروس من در جبهه است و نام عروس من شهادت است و صداي غرش گلوله و خمپاره ها عقد مرا خواهند خواند و با پوششي از خون گرم و سرخ خودم را براي معشوقم « الله تعالي جل جلا » آرايش خواهم كرد و در غلغله شادي مسلسلها و بارش نقل سربي به سنگرها عروسم ، شهادت را به آغوش خواهم كشيد و در همهمه ي تشييع كنندگان و اتومبيلي كه تابوتم در آن گلباران شده است مشتهاي كره كرده آن را تا منزلگه عشق بدرقه خواهند كرد . عروس من شهادت و نام فرزندم آزادي است از همين جا آزادي در راستاي اسلام را به شما مي سپارم آن را حفظ كنيد در پايان عرض سلام به پدرم . پدر جان بايد ييخشيد كه اين موقعيت كه شما ناراحتي داشتي من تو را تنها گذاشتم و از روي خودم خجالت كشيدم كه براي خداحافظي پيش شما بيايم . در خاتمه از برادرن و خواهرانم و برادرم محمد و خانواده خواهانم كه مرا حلال نمايند و از تمام بستگان و دوستان خواهانم كه هر كسي كه از من ناراحتي ديده است ، مرا حلال نمايد . ضمن دعا براي امام عزيز ، خداحافظ همگي شما .

    شب 30/1/1367 حسين محمد زاده
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    شجاعت ، روحيه بخشش به همرزمان و پايمردي در عمليات والفجر هشت  به گفته همرزمانش شنيدني است : « حسين يكي از قايقران هاي گردان بود . خيلي شجاع و بي باك بود . هميشه با شوخي هاي بامزه ي خود به بچه ها روحيه مي داد . عمليات شروع شده بود و آتش دشمن بسيار سنگيني بود . قايق ما به گل گرفته بود ! تنهاي تنها شده بوديم . هيچ يك از نيروهاي خودي در كنارمان نبودند . ما ، در فكر چگونگي رهايي از اين گرفتاري بوديم . او با شوخي هاي خود به ما روحيه و اميد مي بخشيد . با همان حالت يأسي كه داشتيم ، گفتيم : حسين ، تو كه وضعيت مالي خوبي داشتي ، مي توانستي به جبهه نيايي و زير اين آتش ها و سختي ها گرفتار نشوي . جبهه مال چند نفر مثل ماست ! با خنده روبه ما كرد و گفت : « مرد ايراني ، نبايد در خانه بخوابد . خيلي بي غيرتي است ، دشمن با خاك كشورت حمله كند و تو در خوشي بگذراني . »

    برادرش « علي رضا محمد زاده » ، بيان مي دارد : « بهار سال 67 بود . همراه با برادران و خواهران در اتاق نشسته بوديم و اخبار تلويزيون را تماشا مي كرديم . يكي از خبرها ، مربوط به اعزام اضطراري نيرو از طرف سپاه پاسداران بود كه مي گفت : دشمن دست به تحركاتي زده و احتمال حمله به كشور مي رود . حسين در حالي كه به دقت گوش مي داد و تصويرها را تماشا مي كرد ، گفت : « حتماً خواهم رفت ، اين دشمن مي خواهد به خاك ايران حمله كند . نمي داند جواناني مثل ما در راه وطن سر مي دهند . » با وضعيت كار كشاورزي و مشكلات خانوادگي كه گريبانگير بود ، صبح از طريق بسيج به جبهه اعزام گرديد . »

    آقاي كرامت كشاورز ، يكي از هم رزمان شهيد و كسي كه شاهد شهادت حسين محمد زاده مي گويد : « همان شب حادثه ، حسين محمد زاده پاس بخش بود . غروب همان شب ، همراه با او به سنگر كمين رفتيم . من تيربار در دستم بود و او خشابها را تنظيم مي كرد . به طرف عراقي ها شليك مي كرديم . تانكهاي دشمن ، آن طرف اروند ، مستقر بودند . به طرف ما شليك شد . حسين با ناراحتي گفت : چرا اين كار را مي كني ؟ مي خواهي ما را به كشتن دهي ؟ ! سريع محل مان را عوض كرديم و به سنگر استراحت رسيديم .

    آتش دشمن ، بسيار سنگين بود و به ما امان نمي داد ؛ ولي با اين همه ، بچه ها روحيه اي بالا داشتند . همه نترس و بي باك بودند . خمپاره اي جلوي سنگر منفجر شد . گرد و خاكي بلند كرد و سنگر تكاني خورد به حسين گفتم : آتش ، سنگين است مي بيني كه خمپاره چطور مي زنند ؟ بيا داخل سنگر بنشين  ولي انگار حرف ما را نمي شنيد . هي مي آمد توي سنگر و هي مي رفت بيرون . دو دقيقه پس از اين خمپاره ، صداي مهيب خمپاره اي ديگر و اين بار همراه با صداي داد و فرياد « حسين » . بلند شدم . آمدم در سنگر . ديدم « سيد حسين موسوي »  افتاده و خون از پايش فوران مي كند . چفيه ام را در آوردم و به پايش بستم . از زير چفيه خون از جهش و فوران نمي افتاد به « فتح الله بابا احمدي »  گفتم : تو هم چفيه ات را بده ؛ خيلي جراحتش خطر ناك است . نگاهمان به آن طرف تر افتاد . ديديم . « حسين محمد زاده » افتاده . « فتح اله » ، داد زد : « آخ ، پسر داييم . » نفس هاي آخر را مي كشيد و خون به شدت از او جاري مي شد . سريع به سنگر فرماندهي رفتم و خبر دادم . « محمد زاده » ، همان جا به ديدار حق شتافت و « موسوي » ، به شدت زخمي شده بود . با آمبولانس آن ها را به عقب فرستادند . »

    « حاج سيد قاسم موسوي » نيز ، در مورد روحيه ي بالاي بچه ها در شب شهادت حسين محمد زاده و محروميت « سيد حسين موسوي » مي گويد : « حجم آتش هاي عراقي ، بسيار سنگين و وحشتناك بود ؛ به نحوي كه هر كسي فكر مي كرد حمله يا عملياتي تازه شروع شده است . براي بالا بردن روحيه ي بچه ها به بيان لطيفه و داستان پرداختيم . يكي از برادران ، ( سيد حسين موسوي ) ، شلوارش را شسته بود و روي بند داخل سنگر ، آويزان كرده بود . تركش خمپاره مستقيماً از دريچه ي سنگر به آن خورد و آن را سوراخ كرد . آن برادر گفت : « خدا را شكر كه خودم در شلوار نبودم ؛ و الا پايم قطع مي شد ! » همگي خنديديم . »

    پدر ، چگونگي خبر شهادت فرزندش را اينگونه بيان مي دارد : « همراه با آقاي حاج رضا هادي پور ، در تهران ، منزل يكي از اقوام بوديم ديدم با حاج رضا ، در گوشي حرف مي زند و چهره اشان گرفته بود . گفتم خبري شده ؟ چيزي نگفتند . باز هم به همديگر نگاه مي كردند و با هم حرف مي زدند . گفت : « حاجي ! ديگر بايد برويم . تعجب كرده بودم . ناراحت شدم . گفتم تو كه چيزي نمي گويي . كسي فوت كرده ؟جواب داد : « حالا برويم فرودگاه ، مي گويم . »

    بالاخره به بوشهر رسيديم . باز هم براي من نمي گفت . فقط مي گفت : « وقتي رسيدي خودت مي فهمي . » در برازجان ، آقاي « نوذر غلامي » را ديديم . با ماشين او سوار شديم . همين كه به منزل رسيديم ، ديدم كه حدس نگفته ي من ، درست بوده . پسرم به آرزوي خودش رسيده بود . »
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربي براء
    وضعیت پیکرمشخص
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x