مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمدرضا محمدیاری

752
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمدرضا
نام خانوادگی محمدياري
نام پدر باقر
تاریخ تولد 1346/10/10
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/04/29
محل شهادت سومار
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت سرباززميني ارتش
شغل -
تحصیلات دوره ابتدايي
مدفن برازجان
  • زندگینامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید:

    بسم رب الشهداء

    شهيد محمد رضا محمد ياري در تاريخ 10/10/1346 در خانواده اي مذهبي اما كم بضاعت به دنيا امد وي دوران دبستان را در مدرسه معرفت برازجان به پايان رساند و به دليل وضع مالي پدرش كه كفاف زندگي آنها را نمي داد مجبور به ترك تحصيل شد و به همراه پدر وارد بازار كار شد. از خصوصيات اين شهيد راستگويي و صبوريش زبان زد خاص و عام بود و اخلاق حسنه اي برخوردار بود وي در سال 1365 با وجود صغر سن به صورت داوطلب از طريق نيروي زميني ارتش  به جبهه هاي حق عليه باطل شتافتند و در عمليات والفجر 8 در محور عملياتي سومار توسط تركش خمپاره به ناحيه گردن در تاريخ 29/4/1366 به فيض شهادت نائل گرديد.

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    بسم رب الشهدا ء

    خاطره مادر شهيد محمد رضا محمد ياري :

    شهيد درسومار به شهادت رسيد شهيد وقتي كه مي خواست برود دفترچه بگيرد پول به وي ندادم او كفشش را فروخت و توانست دفترچه خود را بگيرد به علت اينكه سنش كم بود دفترچه به وي نمي دادند و دامادمان رفت وضامن وي شد. وقتي دفترچه را گرفت خيلي خوشحال شد. چون خيلي عجله براي رفتن به آموزش داشت به كرمان براي آموزش نظامي اعزام شد . يك روز بعد از آموزشي كه به خانه امده بود ديدم دارد گريه مي كند گفتم چرا گريه مي كني گفت خواب شهيد عباس خسروي را ديده ام . و مي گويد كه پايم زخمي شده است . مي گفت مادر برايم دعا كن نه اسير شوم نه پايم قطع شود وفقط شهيد شوم و مي گفت اگر شهيد شدم جامه سياه بر تن نكنم و گفت كه گريه نكنيد . من از شهيد شدنش ناراحت نيستم امانتي بود كه نزد ما بود وما آن را تحويل داديم . در اوايل انقلاب كه پيروز شده بود نان وخرما و چاي مي برد به بسيج و قبل از اينكه به جبهه برود خواهرش سر وپايش را حنا گذاشت و وقتي شهيد شد هنوز مو هايش رنگ داشت .ايشان از طرف ژاندارمري به جبهه اعزام شد 5 ماه در كردستان خدمت كرد و از دوستان وي شهيد بيژن افراسياب بود. يك روز كه از منطقه آمده بود يك پلاستيك پر از ميوه با خود آورد پدرش به او گفت چرا پولتان را خرج مي كنيد گفت پدر مهمان دارم و گفت كه دوستان مي آيند بچه هاي خوبي هستند و مواظب خودم هستم و راجب دوستان شناخت كافي و دقيق دارم .
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربرازجان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x