مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید مسعود غلامی سملی

733
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام مسعود
نام خانوادگی غلامي سملي
نام پدر احمد
تاریخ تولد 1345/06/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1362/07/28
محل شهادت مريوان
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره راهنمايي
مدفن بوشهر
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    اسمش مسعود بود، مادرش اين نام را دوست داشت قبل از به دنيا آمدنش مادرش دو پسر و يك دختر داشت.تولد مسعود در سال 1346 شور و شوقي تازه در ميان خانواده ايجاد كرد.او در برازجان متولد شد و بسيار آرام و پخته بود.با پشت سر گذاشتن دوران كودكي و رسيدن به مدرسه جنب و جوشش روز به روز بيشتر شد.با حرص و ولع درس مي‌خواند.تا اين كه دوره ابتدايي را با معدل بالا تمام كرد . مسعود شب و روز خود را در بسيج و مسجد نزديك مزار شهدا  مي‌گذرانيد.كمتر در خانه ديده مي‌شد.تا نيمه هاي شب در مسجد مي‌ماند و با دوستان خود بحث و گفتگو مي‌كرد.هنگامي  كه عزم رفتن به جبهه را كرد تصميم گرفت كه از والدين هم اجازه بگيرد و والدينش با تشويق روانه اش كردند . موقع رفتنش به مادرش سفارش كرد كه  دو هزار تومان نذر شاه ابوالقاسم كرده ام كه شهيد شوم ،  اگر شهيد شدم نذرم را ادا كن . مسعود عاشقي بود كه سراپايش را عشق به شهادت پر كرده بود. مگر نگفته اند كه اگر عاشق شدي، اگر آدم شدي اين دنيا با اين همه فراخي برايت تنگ مي‌شود.
    همه به تن غريبند و من به جان غريبم

    همه در سفر غريبند و من در حضر غريبم
    ادامه مطلب
    بسم الله الرحمن الرحيم

    با سلام و درود به رهبر كبير انقلاب و بنيان گذار انقلاب اسلامي و خانواده شهداء و به خصوص شهداي گلگون كفن دشتستان وصيت نامه خود را شروع مي كنم.اولين وصيتي كه دارم اين است كه به پدر و مادرم بگوييد براي من گريه نكنند بلكه خوشحال باشد .  كه امانتي را كه به خدا سپرده بودند صحيح و سالم تحويل او دادند.وصيت ديگري دارم كه حتماً مرا در برازجان در قطعه شهداء به خاك بسپاريد.وصيت ديگري كه دارم اين است كه به برادرانم بگوييد كه راهم را ادامه دهند و خواهرانم نيز زينب گونه راهم را ادامه دهند و امام را ياري دهند و نگذارند خون شهيداني كه در راه خدا كشته شده اند پايمال شود.من ديگر وصيتي ندارم به اميد پيروزي هر چه بيشتر رزمندگان اسلام در جبهه هاي حق عليه باطل.

    و من الله توفيق
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    «پرواز به سرزمين نور»

    دورة آموزشي او به مدت 30 روز در جهرم بود.در يكي از روز هاي ماه رمضان مادرش تصميم مي‌گيرد كه با پدر مسعود به جهرم بروند تا پسرشان را ببينند . وقتي به آن جا مي رسند مسعود را مي‌بينند كه ماشيني پر از هندوانه را خالي مي‌كند.ناگهان چشمش به مادرش مي افتد.مي‌گويد:مادر براي چه آمدي؟مادر مي‌گويد دلم طاقت نياورد.خواستم بيايم ببينمت بيا برويم خانه . ولي او بدون توجه به دلسوزي هاي مادر بعد از خالي كردن ماشين آنها را سوار همان ماشين مي‌كند و مي‌گويد برويد.

    «روايت مادر »

    مسعود بسيار دلسوز بود وقتي مريض مي شدم،موتور مي‌آورد درب اتاق سوارم مي‌كرد . مي‌گفت:اصلاً راه نرو ، من خودم سوار موتور مي‌كنمت و هر جا خواستي مي‌برمت . اين حرفهايي است كه در جان مادر هنوز زنده است.كتاب هاي درسيش را همراه خود برده بود تا تجديد ي هايش را بخواند و امتحان بدهد. مسعود با بچه هاي ثروتمند اصلاً نمي‌گشت . مي‌گفت آنها غم ندارند . دوستانش همگي از خانواده هاي فقير بودند . وقتي پولي به او مي‌داديم كه لباس يا كفشي براي خودش بخرد مي‌گفت: من لباس و كفش نو نمي‌پوشم و جلوي دوستانم بروم . آنها فقير هستند و من هم بايد مثل آنها باشم . پولش را جمع مي‌كرد و براي آنها لباس مي‌گرفت.تنها به فكر خانواده هاي فقرا بود.سعي مي‌كرد از حال و روزآنها با خبر شود و با آنها همدردي مي‌كرد.مشكلاتشان را با گوش جان مي‌شنيد و تا آن جا كه مي‌توانست به آنها كمك مي‌كرد . بسيار وارسته و پرهيزگار  بود . به تفنگ بسيار علاقه داشت. دوست داشت هميشه تفنگ در دست داشته باشد.به اهل بيت(ع)بسيار علاقه داشت،خصوصاً نام امام خميني(ره) را بسيار مي گفت و بسيار از او تعريف مي‌كرد.

    « روايت پدر  »

    مسعود طرز كار با همه اسلحه ها را ياد گرفته بود. بعد از دورة آموزشي از جهرم به كرمانشاه و سپس به اميديه و از آن جا به بانه و مريوان كردستان مي‌رود.در شب13ماه محرم62 در عمليات والفجر 4 در صف جلو باانفجار مهمات آر پي جي سر تا پا مي‌سوزد.واينگونه مسعود 16 ساله به آرزويش   رسيد . شدت جراحات مسعود آن قدر زياد بود كه چند لحظه بعد روح پاكش به ملكوت اعلي پيوست.بعد ازگذشت3 روز از شهادتش جسد او را زير برفها پيدا كردند.

    كتاب عشق را اگر ورق زني                         به آب زر نوشته اند نامشان

    نماز عشق را اگر به پا كنند                           امام عصر مي‌شود امامشان


    «بدون تو آسمان دلم ابري است»

    مادرش از روزهايي كه مسعود در زير آسمان آبي نفس نمي‌كشيد،و پيكر پاكش به خانواده اش نرسيده بود.سخن مي‌گويد:من آن روزها چنان بي قرار شده بودم . چنان هول و هراس سرتاسر جانم را فرا گرفته بود كه نمي‌توانستم در خانه بند شوم . خود را به در و ديوار مي‌زدم . مثل اين كه نفس كم آورده بودم . انگار تكه اي از قلبم را بريده بودند . سر انجام در 18 محرم سال 62 علت اين همه بي قراري هايم را متوجه شدم . آن روز از بنياد شهيد خبر دادند كه پسرتان شهيد شده و چند روز است در بيمارستان برازجان است .  همة فاميل مي‌دانستند جز من و پدرش.گفتم خدايا شكرت كه به من توفيق دادي و مرا لايق دانستي كه مادر شهيد شوم  . در 19 ماه محرم الحرام 62 مراسم تشييع  پيكر پاك نه تن از شهداء در برازجان انجام گرفت كه يكي از بي سابقه ترين مراسم تشييع جنازه در آن مدّت بود.يكي از آن پيكر هاي پاك نيز مسعود سملي بود كه بعد از آن بايد مادرش نذرش را ادا مي‌كرد.در وصيت نامة خود نوشته بود:«راهم را ادامه دهيد . نگذاريد خون شهداء پايمال شود.»

    در يكي از نامه هايش نام چند همرزم خود را كه با هم اقوام هستند براي اطمينان و قوت قلب والدينش مي‌نويسد:پدر و مادر عزيزم،من حالم بسيار خوب است.اين جا خيلي خوش مي‌گذرد راستي نصرالله رزم آور،اسفنديار قائم،علي و غلامحسين رئيسي و حيدر پيش من هستند،دلتان اصلاً فكر من نباشد.

    (دعا كنيد.)
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربوشهر
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x