مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید غلامعلی رحیمی

818
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام غلامعلي
نام خانوادگی رحيمي
نام پدر قربان
تاریخ تولد 1341/07/07
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/10/04
محل شهادت آبادان
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات بي سواد
مدفن فارياب
  • زندگینامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    پاييز سال1341بود.شبي از شب هاي ماه مبارك رمضان مولودي مبارك در فارياب پا به عرصه مي گذارد.برگزيده اي كه تاريخ سال هاي سال در انتظار قدوم مباركش نشسته تا تفسير ي ديگر باشد بر آيه مبارك54سوره مائده:«خداوند به زودي قومي را به عرصه مي آورد كه دوستشان مي دارد و آنان نيز او را دوست مي دارند.اينان با مؤمنان مهربان و فروتن و با كافران سخت در گيرند.در راه خدا جهاد مي كنند و هرگز نمي هراسند.»او به دنيا مي آيد و موجبات خرسندي والديني را فراهم مي آورد كه نيازمند فرزندي بودند تا گرمي بخش خانواده مهربانشان باشد.بدين ترتيب در تاريخ 7/7/41 تاريخ فروغ ستاره اي بود كه با وجودش گم شدگان شب ظلماني مي توانستند با نشاني او راه را از بي راهه تشخيص دهند.پس از آن كه لحظه ها به سرآمد قاصدي خبر آورد كه طفل پسر است و پدر نيز كه خود غلام علي بود و خدمتكار اهل بيت(ع)نام فرزند خود را نيز غلامعلي مي گذارد.شهيد غلامعلي رحيمي از پدري به نام قربان و مادر به نام گلبهار ملاكي متولد مي شود.او تا پايان دوران دبستان در دامن پر مهر پدر و مادر خود پرورش مي يابد.پس از سپري كردن دوران دبستان پا به عرصه راهنمايي مي گذارد و به همراه دوستاني چون خداداد اسلوب،محمدرضا اسماعيلي،حيدر ارشدي،الله داد پاكار،خدا رحم مرادي و ... در اين مقطع مشغول به تحصيل مي شود.او هم زمان با ادامه تحصيل با جديت فراوان مشغول به كار مي شود و به كمك تنها نان آور خانواده پدر خود مي شتابد و به لحاظ آن كه ايشان در اصل عشاير بوده اند به مراتب معضلاتشان از ساير هم كلاسي ها بيشتر بوده است.او از ايل قشقايي و طايفه رحيمي بود و به همين لحاظ شهرت ايشان رحيمي نام گرفت.او اولين فرزند خانواده بود به طوري كه اين خانواده داراي7 نفر عضو داشت كه شامل پدر و مادر و3 فرزند پسر و دو فرزند دختر مي باشد.فرزندان ديگر اين خانواده به نام هاي شيرعلي،هاجر،محمود،و خاور مي باشد كه درود و سلام نيكان بر اين خانواده باد.نخلستان هاي فارياب هنوز خاطرات و بازي هاي كودكانه آن شهيد را در وجود خود دارد و اگر درست دقت كني بر آن سكوت سنگيني كه بر اين نخلستان ها نشسته است نواي كودكانه ملكوتي آن مرد خدا را خواهي شنيد،گرچه نواي ملكوتي سال ها گذشته است.اما در پيشگاه لازمان و لاسكان شهداءديروز و امروز و فردا.همگان به يكباره و در يك جا حاضرند و اين ديوار زمان جز براي تكامل من و تو چيزي نيست.

    ايشان پس از گذراندن دوران تحصيلات راهنمايي نبود دوره متوسطه در فارياب و تحمل مصائب و مشكلات فراوان مشغول به كار مي شود و با پشت كاري تمام پدر و مادر را در امر ياري رساندن به معيشت فرزندان كوچكتر كمك مي كند.

    و پس از آن راهي خدمت سربازي مي شود او در تاريخ 18/12/60 يعني چند ماه پس از شروع جنگ تحميلي راهي ديار رزم گرديد.ايشان طي دوره سه ماهه به شيراز عزيمت نمودند و در پايگاه ششم شكاري كه اينك به نام پاسگاه هوايي شهيد عباس دوران مشهور است به كسب علوم و فنون نظامي مبادرت ورزيد. و در كنار تعدادي از هم رزمان منطقه خود در گروهان سوم گردان 61 پدافند در يكي از مواضع هاي پدافندي در سخت ترين دوران جنگ تحميلي و دفاع از حريم هوايي به خدمت مشغول گرديد ايشان با صبر و حوصله اي كه از خود نشان داد توانست دوران خدمت سربازي را كه به مدت 24 ماه به اتمام برساند.و سرانجام خدمت سربازي خود را در تاريخ 18/12/62 به پايان رسانيد.

    پس از اتمام دوران خدمت تصميم گرفت كه به سنت لا يتغير رسول اكرم (ص)عمل نموده و ازدواج نمايد و بدين ترتيب در اوايل نيمه دوم سال 1363 با دختر دائي خود كه از خانواده شهيد نيز محسوب مي شد(خواهر شهيد علي شير ملاكي)ازدواج نمود كه ثمره اين ازدواج نيز فرزندي شد كه آنرا محمد علي ناميدند.و پس از فرزند اول فرزند ديگري نيز نصيب ايشان شدكه احمد نام گرفت.آن شهيد والامقام در تاريخ 14/8/65 به جبهه اعزام گرديد و در جبهه جنوب مشغول به آموزش در رسته غواصي كه در نوع خود يكي از مشكلترين رسته ها به شمار مي آمد گرديد.لازم به ذكر است كه ايشان قبل از اين تاريخ نيز به مدت يك سال و نيم در جبهه هاي مختلف مشغول به خدمت بوده است.تا اينكه در تاريخ 4/10 /65 در عمليات كربلاي 4 به خيل شهداي سرافراز اسلام پيوست و راهي جاويد گرديد.

     

     نحوه خبردار شدن شهادت ايشان:

    ياد شهداي عزيزان به خير،و البته جاي آنان هرگز خالي نمي ماندو اين نيز راز و رمزي است نه تنها از شهيد به يادگار مي ماند و نه هر مرگي.ياد شهيدان عزيزمان به خير كه به صفاتي آراسته بودند كه تنها راحلان از طريق ماده و نفس مي تواند بدان دست يايند.همانان كه ساده و بسيار متواضع بودند و شيرين ترين لحظات زندگي خود يعني جواني خود را وقف پيكار با دشمنان خدا نمودند و تنها با ياد و مصائب ائمه اطهار (ع)و بالاخص حضرت سيد الشهداء خود را آرامش مي بخشيدند و مگر نه آنست كه دنيا و درون آنان انسان را به رفاه و فرار از مرگ رهنمون مي سازد؟

     

    پدر شهيد چنين مي گويد:

    «حدود يك هفته قبل از اينكه يك روز از گله بنه(محل نگهداري دامها در كوه) به خانه آمده بودم و خسته و كوفته بودم.با ديدن فرزند پسرم كه محمد علي نام دارد خستگي از تنم بيرون رفت.محمد علي خيلي كوچك بود و قدرت آن را نداشت كلامي انعقاد كند.ناگاه كه به تعجب چند بار صدا زد«بابا،بابا،…»و اين اولين باري بود كه كلمه اي را ادا مي كرد.به دلم الهام شد كه خبري مي خواهد بشود و غلامعلي به شهادت خواهد رسيد.بيش از يك هفته نگذشته بودكه دو نفر به نام هاي سيد نصرالله موسوي و آقاي علي كرم ابوالزاده فرمانده وقت حوزه مقاومت هجرت فارياب به منزل ما آمدند و گفتند كه غلامعلي زخمي شده و ما آمده ايم تا شما را به آنجا ببريم.من گفتم كه نيازي نيست كه اين در و آن در بزنيد.من قبل از خبر شما خبر شهادت فرزندم را از فرزند در گهواره اش شنيده ام و داستان را براي آنها بازگو كردم.اهل خانه نيز متوجه اين خبر شدند و خلاصه شيون و زاري برپا شد و در اندك زماني كل اهالي محل متوجه شوند.من نيز قطرات اشك بر گونه هايم جاري شده بود و از اينكه فررزندي را از دست داده ام نگران بودم و چون به عمق قلبم مراجعه كردم خداي را شكرگذار شدم كه پسر مرا نيزدر خيل شهداء و اصحاب عاشورا راه دادند.و چون بيشتر به خود مراجعه كردم متوجه شدم كه هرگز لقمه حرام در شكم فرزندم نكرده بودم و اين فرزند را وديعه الهي مي دانستم كه بايد آن را تحويل او مي دادم.خلاصه آنكه ماشين كرايه كرديم و همراه با دائي و همسر شهيد كه خود نيز خواهر شهيد محسوب مي شد به برازجان رفتيم.و شب را در سپاه برازجان سپري كرديم.در آن شب تا به صبح نشسته بوديم و شوق ديدار فرزند نگذاشت كه خواب به چشمانمان راه يابد.وقتي كه صبح شد به طرف بيمارستان 17 شهريور رفتيم.خيل عظيم جمعيت نگذاشت كه به سادگي بتوانم وارد بيمارستان شويم.چرا كه آنروز بنا بود كه 18 نفر از شهداي برازجان تشييع شود و وقتي كه مواجه با اين صحنه شديم در خود احساس خجالت كردم و گفتم كه مگر فرزند من خونش رنگين تر از اين 18 شهيد بوده است.خدايا اين هديه را از ما بپذير و آنرا مايه نجات ما از عذاب آتش الهي قرار ده.در آن روز جسد مطهر حسيني از فرزندان فارياب را نيز آورده بودند و همسر و تني چند از بستگان او در اين بيمارستان با ما بودند.در آن عمليات هوايي كه منجر به شهادت چندين نفر از فرزندان پاك اين مرزو بوم شد تعدادي از بچه هاي فارياب نيز به شدت زخمي شده بودند.از جمله جانباز سرافراز آقاي عباس قاضي پور كه به شدت در زير آوارها زخمي شده بودند.آقاي فرهاد فارابي كه بدليل فرو رفتن ميل در شكم او به شدت زخمي شده بود،همزمان ديگر شهيد عبارت بود از : عوض كهنسال،مهدي خاكزاد،سيد موسي رضوي،محمد پورزماني و تعداد ديگري كه به ذهنم نمي رسد.(فيلمي نيز هم اكنون موجود مي باشد كه برنامه عزاداري و مصيبت خواني آنان در شب قبل از عمليات در همان مدرسه نشان داده است.)بالاخره پيكر مطهر شهيد كه از سمت راست به شدت آسيب ديده بود به همراه شهيد سرافراز حسيني تحويل گرفتيم و با استقبال گرم تمامي دلدادگان به خميني كبير(ره)و عاشقان اهل بيت و عصمت و طهارت به زادگاهش فارياب انتقال داديم و اين دو همسنگر در گلزار شهداي فارياب به خاك سپرده شدند.تاريخ شهادت آن شهيد نيز 4/10/65 بود.»

    آري،بهاران از پي هم مي آيند و مي روند اما قصه پايمردي اين شهيدان پاياني ندارد و امروز ما مديونيم.به خانه هاي كاهگلي، مديونيم به كوچه هايي كه بر فراز آن نام شهيدي حك كرده اند مديونيم،به پدران و مادران شهيد مديونيم.به يادگران شهيد و معلماني كه شهيدان را در مكتب خود درس ايثار و مجاهدت داده اند مديونيم در اين ديار پهناور اسلامي به هر كوچه كه گذري فكني به نام دلير مردي خواهي رسيد كه روزي همان كوچه ميزبان مباركش بوده است.

    بگذاريد مرا و تو را بيگانه از شادي بخوانند.باكي نيست.چرا كه از كودكي آموخته ايم گريه بر سيّد و سالار شهيدان گرمي بخش دل هاي مرده است.آن روز آن 18 پرستوي مهاجر كه بر درخت طوبي لانه كرده بودند به آشيان خود پرگشوده بودند تا سر سلسله خيل وارستگان حسين بن علي(ع) بپيوندند و امروز اين مائيم كه محتاج لحظه اي رشادت شهدائيم واي بر ما اگر رسالت آنان كه همانا حفظ اسلام عزيز و دفاع از ولايت و آرمان هاي اصيل اسلامي است لحظه اي درنگ كنيم.بايد همواره به ياد آنها زندگي نمائيم و آنكه چشمانش را در مقابل شعاع نوراني خورشيد ببندد تنها به خود جفا كرده است و نجم ثاقب را چه حاجت از نظاره ما بندگان محتاج.

    شهيد رحيمي در همين دهكده نيز مظهر آرمان خواهي بود.چرا كه چون قبل از شهادت از او پرسيده مي شد كه چه چيزي تو را به اين بيابان آتش و خون كشانده است و باران آتش را ترجيح داده اي بر دامان طبيعت؟گفت:«ما در پرورشگاه فكري مكتب حسين (ع) راه و رسم ايثار را آموخته ايم و اگر لياقت داشته باشيم به او نيز خواهيم پيوست.»شهيد رحيمي مي گويد:«مادر پرورشگاه فكري حسين راه و رسم شهادت را آموخته ايم و اگر لياقت داشته باشيم»و تو كه امروز مخاطب اين جمله اي از خود باز پرس كه چقدر در پرورشگاه فكري حسين(ع)آن ريحانه زهراء و اين شهيد و شهيدان والامقام ره توشه عايد خود كرده اي.

    و سلام و صلوات خدا و شايسته ترين بندگان خدا بر آنان كه بر قلب هميت و مردانگي ايستادند و سخاوت باران را در وجود خود بنا نهادند.آيا مي شود كه روزي فرا رسد و دستي از آستين اراده الهي برون زند و دل مردگان اين عالم را به سوئي رهنمون كند كه عاقبتي جز راه ورسم شهادت را انتظار بكشيم.

    شهيد رحيمي ورزش را بسيار دوست مي داشت و در بيشتر ايام كوهنوردي مي كرد.همچنين در ورزش فوتبال نيز تبحري خاص داشت به طوري كه در تيم فوتبال استقلال فارياب يكي از بهترين و با اخلاق ترين بازيكنان به شمار مي آمد.او هم چون ساير بچه هاي اين منطقه از آب و خاك بود و در بازي هايي هم چون قاب بازي،كنده بازي،واليبال،شنا و ... با دوستانش مشاركت مي كرد.همان غذايي را مي خورد كه ساير اعضاي خانواده مصرف مي كردند و معمولاً غذاي او لبنيات و فرآورده هاي دامي بود كه به دست خودِ اعضاي خانواده توليد مي شد.آن شهيد در مراسمات مذهبي شركت فعال داشت و در ايام محرم و صفر در عزاي اهل بيت عصمت و طهارت (ع) به سينه زني و مداحي مي پرداخت.نسبت به اعضاي خانواده رئوف و مهربان بود و با همسر و خانواده خود بسيار خوش برخورد بود.هرگز خنده او از تبسم فراتر نمي رفت و با صداي بلند خنده نمي كرد.بنا به تعريف دوستان هم رزمش ايشان حتي در جبهه نيز اخلاق نيك را سرآمد جهاد مي دانستند و در لحظات سخت و طاقت فرسا نيز بد اخلاقي نمي نمودند.

    در جنگ از جرأت و جسارت خاصي برخوردار بودند و سرانجام نيز پس از مراجعت از خط مقدم جبهه و بازگشت از عمليات كربلاي 4 در حالي كه در يكي از مدارس آبادان پناه برده بودند مورد بمباران هوايي صداميان منحوس و از خدا بي خبر قرار گرفتند و در حالتي غريب وار و بدون از هر گونه تعلقات از دنيا رخت بربستند و بر خوان شهادت و سفره سعادت مولايشان روزي خور هميشگي خدا شدند(بل احياءٌ عند ربهم يرزقون).و اين چنين بود كه دفترچه حيات دنيوي او در تاريخ 4/10/65 براي هميشه بسته شد تا چشم عالم غيب بر او گشوده گردد و حيات واقعي خود را دريابد.روحش تابناكش در جوار حضرت حق جاودان باد.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    پاي صحبت همسر شهيد:

    گلبهار ملاكي همسر فداكار شهيد رحيمي مي باشد كه علي رغم مجاهدت فراوان،در حضور نداشتن فيزيكي همسرخود رسالت بزرگي را بر دوش مي كشد تا فرزندي صالح و پاكدامن به جامعه اي تقديم كند كه بناي آن را برادر شهيدش علي شير ملاكي و همسر شهيدش غلامعلي رحيمي نهاده است.سلام و درود زهراي مرضيه (س)برتمامي زناني كه آزادي و آزادگي را از فرزندش حسين (ع) آموختند و سلام بر آن همسري كه هم پدر بود و هم مادر.

    از همسر شهيد مي پرسيم از اخلاق و صفات شهيد بگوييد.مي گويد:«رفتاري خوب و پسنديده داشت و تنها خاطرات با او بودن را رفتارهاي خوب او مي دانم.او در ادامه مي گويد:دو سال زندگي مشترك با هم داشتيم و در اين مدت نسبت به نظم و انضباط در خانه بسيار حساسيت داشتند و با همسايگان مهربان بودند.حُسن تعاون و مشاركت در كارها در وجودش موج مي زد و نسبت به نماز جماعت و نماز اول وقت اهتمام خاصي داشت،در مدت زندگي با او وضعيت اقتصادي نابساماني داشتيم و مسكني بسيار بد ولي همه را تحمل مي كرد و هميشه مي گفت خدا روزي رسان است.او ساده زيستي را بسيار دوست داشت و بسيار صبور بود.»

    آري:آنان كه رفتند تا عزت را به ما عطا كنند فرهنگ ايثار و از خود گذشتگي را به ما آموختند و آنان كه ماندند تا از يادگاران شهداء حراست كنند و مشكلات روزمرگي را تحمل كنند صبري زينبي به ما آموختند تا در حيرت ميان ايثار و صبر خود را معنا كنيم و نسبت به شهداء و بازماندگان شهداء اداي وظيفه نماييم.پس بر كرسي عدالت بنشين و به دقت قضاوت نما و از خود بازپرس،بعد از شهداء چه كرده اي؟
    ادامه مطلب
    خاطراتي از زبان همسنگرانش:

    «از خاكريزها فاصله گرفتيم و به سوي نيزارها حركت كرديم.صبح بود و از عمليات برمي گشتيم.برادر غلامعلي رحيمي و نجف پور زماني هم همراه ما بودند.نيزارها تمام وجود ما را غرق در خود كرده بودند و هم چون شئ كوچك در آن ها گم شده بوديم.ناگهان در انبوه نيزارها يك گلوله خمپاره درست در فاصله يك متري ما به زمين خورد.در اين لحظه،فقط مشغول نگاه به گلوله خمپاره بوديم كه چرا عمل نكرده است.تقريباً 7 الي 8 دقيقه مشغول به نگاه كردن به گلوله بوديم.توپ خانه عراقي ها مرتب آتش مي ريختند.در آن لحظه فكري به ذهنم رسيد و گفتم برادران بياييد به سمت اتاق برويم.يك اتاق آجري نزديك ما بود،به سمت آن رفتيم بعد از لحظاتي استراحت گفتم از اتاق خارج شويم كه اگر هواپيماهاي عراقي پيدا شدند اولين نقطه اي را كه به آتش مي كشند اين اتاق است.همين كه به همراه شهيد رحيمي از اتاق خارج شديم سر و كله هواپيماهاي عراقي پيدا شد و دقيقاً 5 دقيقه قبل از خارج شدن،اتاق منفجر و تمامي آجرهاي اتاق به هوا رفت.»

    با خود مي گويم كه لحظه لحظه اين قدم ها با خطر مرگ همراه بوده است،اما بعد به فكر افتادم كه شهادت مرگ نيست بلكه حيات واقعي است.و در اين لحظات دل از شور و شوق به خود مي پيچد،راستي آدمي نمي داند اين لحظات را چه بنامد؟دل بي تاب است و در عين حال آن چنان آرامشي بر او سايه گسترانيده كه گويي زمين و آسمان را احاطه كرده است.تو اين لحظات را چه مي نامي؟آيا جز اين است كه خاكريزها تنها سپرهايي هستند كه لشكر حق را از شليك هاي بي امان شيطان و شياطين برحذر مي دارند؟وقتي لشكر شيطان در شيارها جاي گرفتند و به وضوح حركتشان پيدا بود.آنان با هر خيز كوتاه خود را به ما نزديك تر مي كردند.يكي از دوستان همرزم شهيد مي گويد:با هر خيزي كه انجام مي دادند خود را به ما نزديك تر مي كردند و ما مي گفتيم بياييد شما بايد اسير شويد و جالب اين كه بسيار اسير مي شدند وشهيد رحيمي چه زيبا با اسراء برخورد مي كرد.گويي كه به ميهماني او آمده اند.وبه حق مردان قبيله غيرت و شجاعت بودند و داغ كربلا را در دل داشتند داغي كه پس از صدها سال هنوز التيام نيافته و تا آن خون خواه واقعي كربلا از راه نرسد نيز التيام نخواهد پذيرفت.آنان كه آن چنان عاشق و دل باخته شهادت بودند كه اگر به دقت بنگري هنوز صداي تپش قلبشان را در اعماق تاريخ خواهي شنيد.

     

    خاطراتي ديگر از هم رزم شهيد:

    «در آبادان بوديم.حدوداً يك هفته مانده بود به عمليات.يكي از برادران بسيجي در يكي از اتاق هايي كه از جنگ زدگان هم وطن به جاي مانده بود بر روي يك تلويزيون كمدي بزرگ دراز كشيده بود و خواست تا خستگي به در كند.ناگاه شهيد رحيمي مواجه با اين صحنه شد.به شدت نگران شد و با ناراحتي كه تاكنون از او نديده بوديم به برادر بسيجي گفت:پا شو بيا پايين.برادر بسيجي گفت اين تلويزوين شكسته و مستعمل است و غير قابل استفاده مي باشد،اما شهيد رحيمي گفت نفس كار شما صحيح نيست و اين بي احترامي به صاحب خانه است گرچه او الان در جمع ما نيست.»

    و اكنون فرزند آن شهيد در كلاس درس به درس گوش فرا مي دهد:

    آري،فرقي نمي كند كه دانش آموزي يا دانشجو و يا... آن چه مهم است انسانيت توست كه بايد همواره آن را تقويت نمايي و آماده شوي براي قيامي،قيامي براي بندگي خدا،قيامي براي سركشي و طغيان از شيطان پس نيك درس بخوان،همانا كه ادامه دهنده راه شهداي عزيز آنانند كه زندگيشان در يك جهاد مدام معنا گرفته است،جهاد در علم،جهاد در....
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارفارياب
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    گالری تصاویر   
    مشاهده سایر تصاویر
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x