نام سيدمحمد
نام خانوادگی حسيني
نام پدر سيدنصرالله
تاریخ تولد 1342/08/18
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/11/21
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات ديپلم
مدفن برازجان
زندیگنامه شهید
بسم رب الشهدا ء
زندگي نامه شهيد سيد محمد حسيني:
قبل از اينكه به دنيا بيايد خالهاش نذر كرد كه بعد از به دنيا آمدن فرزند، اگر پسر باشد آن را به امامزاده سيدالشهداء(پائين شهر برازجان) ببرند و نون پوش كنن، يعني در اطرافش نان شيرين بچينند و بعد نانها را بين مردم تقسيم كنند. قبل از اينكه سيد محمّد بدنيا بيايد پدرش در خواب ميبيند تفنگ برنويي در دست دارد معمولاً پدرش ميافزايد كه من هر گاه خواب تفنگ برنو ميديدم پسردار ميشدم.
در سال 42 در زمستاني سرد سيد محمّد در خانوادهاي مذهبي و متدين چشم به اين جهان گشود همگان را با آفرينش مسرور كرد، پدرش از همان ابتدا قصد داشت كه خداوند هر چقدر پسر كه نصيبش كرد به بركت نام پيامبر حرف اول نام آنها«ميم» باشد، بمابراين نام اين پسر را گذاشت محمّد.تقريباً در كودكي پسري گوشهگير و بي سر و صدا بود، زياد علايق و خواستههايش را ابراز نميكرد و به قولي سرش در كار خودش بود. در كوچه نميرفت و كمتر دوستاني داشت.
در آن زمان كمتر كسي هم به فكر اين بود كه بچهها را از همان كودكي با مسجد و قرآن و اهل بيت آشنا كنند و شايد هم واقعاً اينطور نبوده ولي به هر حال در خانوادهي سيد محمّد به دليل مشغله كاري پدرش(رانندگي بر روي ماشينهاي سنگين) زياد به اين كار نميپرداختند و كمتر كسي به فكر رقابت براي آشنا كردن كودكان خود با اسلام و قرآن بود.
پدر سيد محمّد( سيد نصرالله حسيني) به دليل شرايط كاري از صبح زود بيرون ميرفت و شب ديروقت خسته و كوفته به خانه برميگشت طوري كه حتي چند روز ميشد كه وي بچههايش را نميديد و در اين ميان مادر سيد محمّد بود كه ايشان نيز بر اثر كارهاي سنگين خانه حوصله پرداختن به بچهها را نداشت يعني نه پدر و نه مادر خيلي وقت خود را صرف سيد محمّد نميكردند و به نظر ميرسد به خاطر همين هم او گوشه گير و منزوي شده بود و سرشت نيك ايشان بود كه توانست در سنين پائين مدارج عاليه را طي كند با اينكه در آن زمان زياد از مراسم عزاداري امام حسين(ع) خبري نبود فقط روز عاشورا را به درآوردن نعش بسنده ميكردند ولي سيد محمّد چنان شوق شركت در برگزاري مجالس مخصوص امام حسين(ع) را داشت كه براي رسيدن به ايام محرم لحظه شماري ميكرد و حتي اطرافيان خود را وادار ميكرد كه اين مراسم را هر چه باشكوهتر برگزار كنند و هميشه از كارهايشان انتقاد ميكرد با اينكه بسيار حرف نميزد و اظهار نظر نميكرد ولي در مورد اين مسئله گوئي تمام شرمش را كنار ميگذاشت و صحبت ميكرد با متانت از كارهاي اشتباه بزرگان ايراد ميگرفت.
چنان كه بزرگان بر دوشش ميزدند كه اي والله عجب شيري خوردي تو!
و البته به خاطر همين عشق ورزيها به سالارش حسين بن علي بود كه در سنين نوجواني به زمرهي حسينيان شتافت.
7 ساله بود كه روز اول مدرسه همراه با پدرش به مدرسهي فرخي( شهيد جاويد كازروني فعلي) رفت، درس و مدرسه را از همان روز اول بسيار خوب پذيرفت و تا كلاس پنجم در همان مدرسه جزء يكي از شاگردان ممتاز بود.
راهنمايي را در مدرسهي فردوسي و در رشته اقتصاد در دبيرستان صداقت مشغول به تحصيل شد.
در اوضاع و احوال انقلاب و ورود امام خميني(ره) او نيز به عنوان عضوي فعال در پخش اعلاميهها و عكسها و سخنرانيهاي امام شركت داشت. البته به همراهي پدر بزرگواشان، پدرش در آن زمان جوشكاري داشت. دوستانش اطلاعيههاي مربوط به امام و اوضاع مملكت را به او ميسپردند و او از روي آنها تكثير ميكرد و به دست پسرش سيد محمّد به منظور رساندن آن به افراد مطمئن ميداد و او نيز كار خود را بدون اينكه كسي بويي ببرد انجام ميدهد سيد محمّد بر اثر همين كارها چشم و گوشش كمي باز شده بود. روزي سيد محمّد همراه با دوستانش تصميم گرفت كه آلمانيهايي را كه براي انتقال برق از شيراز به برازجان كه در همسايگي آنها بودند، را غارت كنند در آن موقع او 12 سال بيشتر نداشت، آنها يك شب با برنامهريزي قبلي به خانه آلمانيها ريختند، اول چشمشان به لانديور داخل حياط افتاد، لانديور را همگي به پهلو انداختند و بوسيلهي بنزين خودش آن را آتش زدند وقتي آلمانيها خبردار شدند كه دود از ماشين و لاستيك بلند شد آنها همگي پا به فرار گذاشتند و بچهها و سيد محمّد سه دستهي آنها تمام اموال آلمانيها را غارت كردند و مردم محله با اينكه خودشان نميتوانستند جلو بروند ولي لبخند شادي آنها نشان از رضايتشان بود. محمّد پيروزمندانه و سرافراز آخر از همه از خانهي فتح شده بيرون آمد و در آغوش مشتاق پدرش جا گرفت.
او بسيار مهربان و با همه گرم بود و از اقوام و خويشان بسيار استقبال ميكرد و هميشه آنها را به منزل دعوت ميكرد، اقوام و خويشان بيشتر صحبت از خوبيهاي محمّد ميزدند. از سن 12 سالگي نمازخوان شد و چون پدر بزرگش سيد امين بسيار فرد مومن و متعهدي بود و آن موقع او يكي از معلمان قرآن بچههاي شهر بود او نيز نزد پدربزرگش رمز سعادت دنيوي و اُخروي را فراگرفت. در سن 15 سالگي بود با اينكه در سوم راهنمايي درس ميخواند ولي پا به جبههي نبرد گذاشت همان جبههاي كه تنها آن لايق اين جوانان بود.
به مدت 4 سال در جبهه شركت كرد يعني تا سال چهارم رشته اقتصاد او در جبهه درس ميخواند و همان جا از او امتحان ميگرفتند و داراي مدرك ديپلم ناقص شد كه به مقام بلند شهادت نائل گرديد.
اولين اعزام او به جزيرهي مينو بود در سال 61 چون پدرش خود پاسدار شده بود، براي سركشي به منطقه مينو رفت و هم به بهانه ديدن عزيزش سيد محمّد و هم انجام مأموريت و سركشي و حتي مدتي پيش او ميماند.
سيد محمّد به عنوان تخريبچي در لشكر المهدي(عج) بين دهلوران شماليترين منطقه و فاو جنوبيترين منطقه مستقر بود. لشكر هر كجا مستقر ميشد سيد محمّد نيز همان جا همراه آنان ميرفت، پدر ايشان در لشكر فجر بود آنها در بيابانها بودند و پدر ايشان در اول شهر اهواز ولي گهگاهي پدرش به خاطر بردن تداركات به او سر ميزند و از حال يكديگر جويا ميشدند زندگي سيد محمّد شده بود جبهه وانتقام از دشمن، اگر هم همراه پدرش چند روزي به مرخصي ميآمد نميتوانست زياد دوام آورد و زود به جبهه ميرفت و ميگفت ميترسم كسي جايم بنشيند، ميخواهم بروم، كسي كه غيرت داشته باشد نميتواند آسوده باشد در صورتي كه زنان و دختران ما اذيت و آزار ميدهند، آواره ميكنند بنابراين با همين بهانهها دل از ديار و مادر و پدر و دو خواهرش ميشست و ميرفت تا در سايهي دل كندن آن موقع او ما بتوانيم آزاده باشيم، آزاد بيانديشيم و از دشمن خود ذرهاي ترس نداشته باشيم.
اگر مبارزات آنها نبود كجا و چطور ما ميتوانستيم اين چنين فرهنگ قرآن و سنت را در جامعه رواج دهيم.
گروه تخريب بسيار مخلص بودند، بر و بچههاي جبهه تعريف ميكنند كه آنها مخلصترين افراد بودند، به شكم و لباس و تفريح اهميت نميدادند شبهاي سرد و برفي زمستان لخت ميشدند و با تفنگ و فشنگ به شناسايي و پاكسازي منطقه ميرفتند. آنها زيادي غذاي ديگر رزمندگان را ميخوردند، براي خودسازي ميرفتند، آنها كنارهي نان خشك را ميخوردند در آب ميگذاشتند تا كمي خيس بخورد كه بتوانند بخورند، تا موقعي كه به ميدان مين ميروند يكدفعه هواي نفس غالب بر روح و معنويتشان نشود.
آري چنين ميزيستند كه چنين نامشان سردفتر متنها شده، بسم رب الشهداء و الصّدقين
سال 64 موقعي كه فاو گرفته شد، كلاً طي 24 ساعت تمام فاو را نيروهاي ايراني پر كرد، لشكر المهدي(عج) مأمور شد كه دكلهاي برق عراقيها را كه به وسيله آنها شناسايي ميكردند و بمب ميانداختند را منهدم كنند. سيد محمّد آن شب 10 كيلو تي.ان.تي در كوله پشتي خود گذاشت كه دكلها را شبانه منهدم كنند كه ناگاه خمپارهي 60 دشمن از خدا بيخبر دو انگشت دست او را قطع كرد و يكي از تركشها به قلب و زير گوش آن شهيد سختكوش اصابت كرد و از دم به لقاء الله پيوست.
ادامه مطلب
بسم رب الشهدا ء
زندگي نامه شهيد سيد محمد حسيني:
قبل از اينكه به دنيا بيايد خالهاش نذر كرد كه بعد از به دنيا آمدن فرزند، اگر پسر باشد آن را به امامزاده سيدالشهداء(پائين شهر برازجان) ببرند و نون پوش كنن، يعني در اطرافش نان شيرين بچينند و بعد نانها را بين مردم تقسيم كنند. قبل از اينكه سيد محمّد بدنيا بيايد پدرش در خواب ميبيند تفنگ برنويي در دست دارد معمولاً پدرش ميافزايد كه من هر گاه خواب تفنگ برنو ميديدم پسردار ميشدم.
در سال 42 در زمستاني سرد سيد محمّد در خانوادهاي مذهبي و متدين چشم به اين جهان گشود همگان را با آفرينش مسرور كرد، پدرش از همان ابتدا قصد داشت كه خداوند هر چقدر پسر كه نصيبش كرد به بركت نام پيامبر حرف اول نام آنها«ميم» باشد، بمابراين نام اين پسر را گذاشت محمّد.تقريباً در كودكي پسري گوشهگير و بي سر و صدا بود، زياد علايق و خواستههايش را ابراز نميكرد و به قولي سرش در كار خودش بود. در كوچه نميرفت و كمتر دوستاني داشت.
در آن زمان كمتر كسي هم به فكر اين بود كه بچهها را از همان كودكي با مسجد و قرآن و اهل بيت آشنا كنند و شايد هم واقعاً اينطور نبوده ولي به هر حال در خانوادهي سيد محمّد به دليل مشغله كاري پدرش(رانندگي بر روي ماشينهاي سنگين) زياد به اين كار نميپرداختند و كمتر كسي به فكر رقابت براي آشنا كردن كودكان خود با اسلام و قرآن بود.
پدر سيد محمّد( سيد نصرالله حسيني) به دليل شرايط كاري از صبح زود بيرون ميرفت و شب ديروقت خسته و كوفته به خانه برميگشت طوري كه حتي چند روز ميشد كه وي بچههايش را نميديد و در اين ميان مادر سيد محمّد بود كه ايشان نيز بر اثر كارهاي سنگين خانه حوصله پرداختن به بچهها را نداشت يعني نه پدر و نه مادر خيلي وقت خود را صرف سيد محمّد نميكردند و به نظر ميرسد به خاطر همين هم او گوشه گير و منزوي شده بود و سرشت نيك ايشان بود كه توانست در سنين پائين مدارج عاليه را طي كند با اينكه در آن زمان زياد از مراسم عزاداري امام حسين(ع) خبري نبود فقط روز عاشورا را به درآوردن نعش بسنده ميكردند ولي سيد محمّد چنان شوق شركت در برگزاري مجالس مخصوص امام حسين(ع) را داشت كه براي رسيدن به ايام محرم لحظه شماري ميكرد و حتي اطرافيان خود را وادار ميكرد كه اين مراسم را هر چه باشكوهتر برگزار كنند و هميشه از كارهايشان انتقاد ميكرد با اينكه بسيار حرف نميزد و اظهار نظر نميكرد ولي در مورد اين مسئله گوئي تمام شرمش را كنار ميگذاشت و صحبت ميكرد با متانت از كارهاي اشتباه بزرگان ايراد ميگرفت.
چنان كه بزرگان بر دوشش ميزدند كه اي والله عجب شيري خوردي تو!
و البته به خاطر همين عشق ورزيها به سالارش حسين بن علي بود كه در سنين نوجواني به زمرهي حسينيان شتافت.
7 ساله بود كه روز اول مدرسه همراه با پدرش به مدرسهي فرخي( شهيد جاويد كازروني فعلي) رفت، درس و مدرسه را از همان روز اول بسيار خوب پذيرفت و تا كلاس پنجم در همان مدرسه جزء يكي از شاگردان ممتاز بود.
راهنمايي را در مدرسهي فردوسي و در رشته اقتصاد در دبيرستان صداقت مشغول به تحصيل شد.
در اوضاع و احوال انقلاب و ورود امام خميني(ره) او نيز به عنوان عضوي فعال در پخش اعلاميهها و عكسها و سخنرانيهاي امام شركت داشت. البته به همراهي پدر بزرگواشان، پدرش در آن زمان جوشكاري داشت. دوستانش اطلاعيههاي مربوط به امام و اوضاع مملكت را به او ميسپردند و او از روي آنها تكثير ميكرد و به دست پسرش سيد محمّد به منظور رساندن آن به افراد مطمئن ميداد و او نيز كار خود را بدون اينكه كسي بويي ببرد انجام ميدهد سيد محمّد بر اثر همين كارها چشم و گوشش كمي باز شده بود. روزي سيد محمّد همراه با دوستانش تصميم گرفت كه آلمانيهايي را كه براي انتقال برق از شيراز به برازجان كه در همسايگي آنها بودند، را غارت كنند در آن موقع او 12 سال بيشتر نداشت، آنها يك شب با برنامهريزي قبلي به خانه آلمانيها ريختند، اول چشمشان به لانديور داخل حياط افتاد، لانديور را همگي به پهلو انداختند و بوسيلهي بنزين خودش آن را آتش زدند وقتي آلمانيها خبردار شدند كه دود از ماشين و لاستيك بلند شد آنها همگي پا به فرار گذاشتند و بچهها و سيد محمّد سه دستهي آنها تمام اموال آلمانيها را غارت كردند و مردم محله با اينكه خودشان نميتوانستند جلو بروند ولي لبخند شادي آنها نشان از رضايتشان بود. محمّد پيروزمندانه و سرافراز آخر از همه از خانهي فتح شده بيرون آمد و در آغوش مشتاق پدرش جا گرفت.
او بسيار مهربان و با همه گرم بود و از اقوام و خويشان بسيار استقبال ميكرد و هميشه آنها را به منزل دعوت ميكرد، اقوام و خويشان بيشتر صحبت از خوبيهاي محمّد ميزدند. از سن 12 سالگي نمازخوان شد و چون پدر بزرگش سيد امين بسيار فرد مومن و متعهدي بود و آن موقع او يكي از معلمان قرآن بچههاي شهر بود او نيز نزد پدربزرگش رمز سعادت دنيوي و اُخروي را فراگرفت. در سن 15 سالگي بود با اينكه در سوم راهنمايي درس ميخواند ولي پا به جبههي نبرد گذاشت همان جبههاي كه تنها آن لايق اين جوانان بود.
به مدت 4 سال در جبهه شركت كرد يعني تا سال چهارم رشته اقتصاد او در جبهه درس ميخواند و همان جا از او امتحان ميگرفتند و داراي مدرك ديپلم ناقص شد كه به مقام بلند شهادت نائل گرديد.
اولين اعزام او به جزيرهي مينو بود در سال 61 چون پدرش خود پاسدار شده بود، براي سركشي به منطقه مينو رفت و هم به بهانه ديدن عزيزش سيد محمّد و هم انجام مأموريت و سركشي و حتي مدتي پيش او ميماند.
سيد محمّد به عنوان تخريبچي در لشكر المهدي(عج) بين دهلوران شماليترين منطقه و فاو جنوبيترين منطقه مستقر بود. لشكر هر كجا مستقر ميشد سيد محمّد نيز همان جا همراه آنان ميرفت، پدر ايشان در لشكر فجر بود آنها در بيابانها بودند و پدر ايشان در اول شهر اهواز ولي گهگاهي پدرش به خاطر بردن تداركات به او سر ميزند و از حال يكديگر جويا ميشدند زندگي سيد محمّد شده بود جبهه وانتقام از دشمن، اگر هم همراه پدرش چند روزي به مرخصي ميآمد نميتوانست زياد دوام آورد و زود به جبهه ميرفت و ميگفت ميترسم كسي جايم بنشيند، ميخواهم بروم، كسي كه غيرت داشته باشد نميتواند آسوده باشد در صورتي كه زنان و دختران ما اذيت و آزار ميدهند، آواره ميكنند بنابراين با همين بهانهها دل از ديار و مادر و پدر و دو خواهرش ميشست و ميرفت تا در سايهي دل كندن آن موقع او ما بتوانيم آزاده باشيم، آزاد بيانديشيم و از دشمن خود ذرهاي ترس نداشته باشيم.
اگر مبارزات آنها نبود كجا و چطور ما ميتوانستيم اين چنين فرهنگ قرآن و سنت را در جامعه رواج دهيم.
گروه تخريب بسيار مخلص بودند، بر و بچههاي جبهه تعريف ميكنند كه آنها مخلصترين افراد بودند، به شكم و لباس و تفريح اهميت نميدادند شبهاي سرد و برفي زمستان لخت ميشدند و با تفنگ و فشنگ به شناسايي و پاكسازي منطقه ميرفتند. آنها زيادي غذاي ديگر رزمندگان را ميخوردند، براي خودسازي ميرفتند، آنها كنارهي نان خشك را ميخوردند در آب ميگذاشتند تا كمي خيس بخورد كه بتوانند بخورند، تا موقعي كه به ميدان مين ميروند يكدفعه هواي نفس غالب بر روح و معنويتشان نشود.
آري چنين ميزيستند كه چنين نامشان سردفتر متنها شده، بسم رب الشهداء و الصّدقين
سال 64 موقعي كه فاو گرفته شد، كلاً طي 24 ساعت تمام فاو را نيروهاي ايراني پر كرد، لشكر المهدي(عج) مأمور شد كه دكلهاي برق عراقيها را كه به وسيله آنها شناسايي ميكردند و بمب ميانداختند را منهدم كنند. سيد محمّد آن شب 10 كيلو تي.ان.تي در كوله پشتي خود گذاشت كه دكلها را شبانه منهدم كنند كه ناگاه خمپارهي 60 دشمن از خدا بيخبر دو انگشت دست او را قطع كرد و يكي از تركشها به قلب و زير گوش آن شهيد سختكوش اصابت كرد و از دم به لقاء الله پيوست.
بسم رب الشهدا ء
وصيت نامه شهيد سيد محمد حسيني:
(ولنبلونكم بشيٍ من الخوف والجوع ونقصٍ من الاموال والانفس والثمرات وبشر الصابرين).وهرآن ما شما را آزمايش مي كنيم به چيزي مانند ترس، گرسنگي وكمبود در مال وجان وميوه ها وبشارت ده صابران را.
(يا ارحم الراحمين ارحمنا،يا اكرم الاكرمين اكرمنا،يا غياث المستغيثين اغثنا) خداوندا !تورا سپاس كه مرا در موقعيتي قرار دادي كه بسيار مناسب است اميدوارم كه موفق شوم وعاقبت يا سعادتي درانتظارم باشد.بارخدايا مرا در ياري نمودن به اسلام عزيزكمك كن تادين خويش را ادا نمايم، معبودا تو ميداني كه من بسيار ضعيف تر از آنم كه بتوانم خدمتي به اسلام نمايم ليكن جسمي ناتوان دارم كه آنرا درراه تو اي خالق بزرگ قرباني خواهم كرد. خداوندا !جز تو كسي را نمي يابم كه گناهانم را بيامرزد(يا ستار العيوب ويا غفار الذنوب)مرا ببخش.
واما بعد! امت حزب ا… وهميشه در صحنه قدر رهبر عزيز وگرانقدر خود را اين پير جماران كه چشم همه مستضعفين روي زمين است بدانيد، وبه فرامين او گوش كنيد وهمواره از خداي بخواهيد كه سايه اورا كم نكند.برادرم وخواهرم مرتب در نماز جمعه اين سنگر عبادي سياسي شركت كرده وبا شركت كردن خود مشت محكمي به دهان ياوه گويان شرق وغرب بزنيد بدانيد كه ان شاء ا… ما پيروز خواهيم شدزيرا قرآن هادي ماست وامام عصر(عج) ناجي.برادران بسيجي و رزمنده ام وحدت خود را حفظ كرده وهر چند وقت سري به جبهه بزنيد وجبهه ها را پر كنيد. امت حزب ا… قدر نماينده عزيز خود(شيخ عباس رحيمي)را كه به راستي معلم اخلاق همه برادران وخواهران حزب اللهي منطقه دراين مدت بوده بدانيد واز ايشان استفاده كنيد.پدر ومادر عزيزم اميدوارم مرا ببخشيد شما زحمت مرا زياد كشيديد ومن دراين مدت نتوانستم خدمتي به شما كنم از شما انتظار دارم كه از اين امتحان با روي سفيد بيرون آئيد چون مي دانم خدا از پدر ومادران ونزديكان انتظار شكيبايي دارد وشايد اين از بزرگترين امتحانات الهي در مورد شما باشد.برادران وخواهران عزيزم اميدوارم كه شما مرا ببخشيد چون ممكن است در اين مدت شما را ناراحت كرده باشم در پايان به مدت سي ويك روز روزه بدهكارم،بجاي من بگيريد .امام را دعا كنيد..والسلام
سيد محمد حسيني 29/11/64
- مصاحبه با پدر شهيد
- قبل از اينكه به دنيا بيايد خالهاش نذر كرد كه بعد از به دنيا آمدن فرزند، اگر پسر باشد آن را به امامزاده سيدالشهداء(پائين شهر برازجان) ببرند و نون پوش كنن، يعني در اطرافش نان شيرين بچينند و بعد نانها را بين مردم تقسيم كنند. قبل از اينكه سيد محمّد بدنيا بيايد پدرش در خواب ميبيند تفنگ برنويي در دست دارد معمولاً پدرش ميافزايد كه من هر گاه خواب تفنگ برنو ميديدم پسردار ميشدم.
در سال 42 در زمستاني سرد سيد محمّد در خانوادهاي مذهبي و متدين چشم به اين جهان گشود همگان را با آفرينش مسرور كرد، پدرش از همان ابتدا قصد داشت كه خداوند هر چقدر پسر كه نصيبش كرد به بركت نام پيامبر حرف اول نام آنها«ميم» باشد، بمابراين نام اين پسر را گذاشت محمّد.
تقريباً در كودكي پسري گوشهگير و بي سر و صدا بود، زياد علايق و خواستههايش را ابراز نميكرد و به قولي سرش در كار خودش بود. در كوچه نميرفت و كمتر دوستاني داشت.
در آن زمان كمتر كسي هم به فكر اين بود كه بچهها را از همان كودكي با مسجد و قرآن و اهل بيت آشنا كنند و شايد همواقعاً اينطور نبوده ولي به هر حال در خانوادهي سيد محمّد به دليل مشغله كاري پدرش(رانندگي بر روي ماشينهاي سنگين) زياد به اين كار نميپرداختند و كمتر كسي به فكر رقابت براي آشنا كردن كودكان خود با اسلام و قرآن بود.
پدر سيد محمّد( سيد نصرالله حسيني) به دليل شرايط كاري از صبح زود بيرون ميرفت و شب ديروقت خسته و كوفته به خانه برميگشت طوري كه حتي چند روز ميشد كه وي بچههايش را نميديد و در اين ميان مادر سيد محمّد بود كه ايشان نيز بر اثر كارهاي سنگين خانه حوصله پرداختن به بچهها را نداشت يعني نه پدر و نه مادر خيلي وقت خود را صرف سيد محمّد نميكردند و به نظر ميرسد به خاطر همين هم او گوشه گير و منزوي شده بود و سرشت نيك ايشان بود كه توانست در سنين پائين مدارج عاليه را طي كند با اينكه در آن زمان زياد از مراسم عزاداري امام حسين(ع) خبري نبود فقط روز عاشورا را به درآوردن نعش بسنده ميكردند ولي سيد محمّد چنان شوق شركت در برگزاري مجالس مخصوص امام حسين(ع) را داشت كه براي رسيدن به ايام محرم لحظه شماري ميكرد و حتي اطرافيان خود را وادار ميكرد كه اين مراسم را هر چه باشكوهتر برگزار كنند و هميشه از كارهايشان انتقاد ميكرد با اينكه بسيار حرف نميزد و اظهار نظر نميكرد ولي در مورد اين مسئله گوئي تمام شرمش را كنار ميگذاشت و صحبت ميكرد با متانت از كارهاي اشتباه بزرگان ايراد ميگرفت.
چنان كه بزرگان بر دوشش ميزدند كه اي والله عجب شيري خوردي تو!
و البته به خاطر همين عشق ورزيها به سالارش حسين بن علي بود كه در سنين نوجواني به زمرهي حسينيان شتافت.
7 ساله بود كه روز اول مدرسه همراه با پدرش به مدرسهي فرخي( شهيد جاويد كازروني فعلي) رفت، درس و مدرسه را از همان روز اول بسيار خوب پذيرفت و تا كلاس پنجم در همان مدرسه جزء يكي از شاگردان ممتاز بود.
راهنمايي را در مدرسهي فردوسي و در رشته اقتصاد در دبيرستان صداقت مشغول به تحصيل شد.
در اوضاع و احوال انقلاب و ورود امام خميني(ره) او نيز به عنوان عضوي فعال در پخش اعلاميهها و عكسها و سخنرانيهاي امام شركت داشت. البته به همراهي پدر بزرگواشان، پدرش در آن زمان جوشكاري داشت. دوستانش اطلاعيههاي مربوط به امام و اوضاع مملكت را به او ميسپردند و او از روي آنها تكثير ميكرد و به دست پسرش سيد محمّد به منظور رساندن آن به افراد مطمئن ميداد و او نيز كار خود را بدون اينكه كسي بويي ببرد انجام ميدهد سيد محمّد بر اثر همين كارها چشم و گوشش كمي باز شده بود. روزي سيد محمّد همراه با دوستانش تصميم گرفت كه آلمانيهايي را كه براي انتقال برق از شيراز به برازجان كه در همسايگي آنها بودند، را غارت كنند در آن موقع او 12 سال بيشتر نداشت، آنها يك شب با برنامهريزي قبلي به خانه آلمانيها ريختند، اول چشمشان به لانديور داخل حياط افتاد، لانديور را همگي به پهلو انداختند و بوسيلهي بنزين خودش آن را آتش زدند وقتي آلمانيها خبردار شدند كه دود از ماشين و لاستيك بلند شد آنها همگي پا به فرار گذاشتند و بچهها و سيد محمّد سه دستهي آنها تمام اموال آلمانيها را غارت كردند و مردم محله با اينكه خودشان نميتوانستند جلو بروند ولي لبخند شادي آنها نشان از رضايتشان بود. محمّد پيروزمندانه و سرافراز آخر از همه از خانهي فتح شده بيرون آمد و در آغوش مشتاق پدرش جا گرفت.
او بسيار مهربان و با همه گرم بود و از اقوام و خويشان بسيار استقبال ميكرد و هميشه آنها را به منزل دعوت ميكرد، اقوام و خويشان بيشتر صحبت از خوبيهاي محمّد ميزدند. از سن 12 سالگي نمازخوان شد و چون پدر بزرگش سيد امين بسيار فرد مومن و متعهدي بود و آن موقع او يكي از معلمان قرآن بچههاي شهر بود او نيز نزد پدربزرگش رمز سعادت دنيوي و اُخروي را فراگرفت. در سن 15 سالگي بود با اينكه در سوم راهنمايي درس ميخواند ولي پا به جبههي نبرد گذاشت همان جبههاي كه تنها آن لايق اين جوانان بود.
به مدت 4 سال در جبهه شركت كرد يعني تا سال چهارم رشته اقتصاد او در جبهه درس ميخواند و همان جا از او امتحان ميگرفتند و داراي مدرك ديپلم ناقص شد كه به مقام بلند شهادت نائل گرديد.
اولين اعزام او به جزيرهي مينو بود در سال 61 چون پدرش خود پاسدار شده بود، براي سركشي به منطقه مينو رفت و هم به بهانه ديدن عزيزش سيد محمّد و هم انجام مأموريت و سركشي و حتي مدتي پيش او ميماند.
سيد محمّد به عناون تخريبچي در لشكر المهدي(عج) بين دهلوران شماليترين منطقه و فاو جنوبيترين منطقه مستقر بود. لشكر هر كجا مستقر ميشد سيد محمّد نيز همان جا همراه آنان ميرفت، پدر ايشان در لشكر فجر بود آنها در بيابانها بودند و پدر ايشان در اول شهر اهواز ولي گهگاهي پدرش به خاطر بردن تداركات به او سر ميزند و از حال يكديگر جويا ميشدند زندگي سيد محمّد شده بود جبهه وانتقام از دشمن، اگر هم همراه پدرش چند روزي به مرخصي ميآمد نميتوانست زياد دوام آورد و زود به جبهه ميرفت و ميگفت ميترسم كسي جايم بنشيند، ميخواهم بروم، كسي كه غيرت داشته باشد نميتواند آسوده باشد در صورتي كه زنان و دختران ما اذيت و آزار ميدهند، آوراه ميكنند بنابراين با همين بهانهها دل از ديار و مادر و پدر و دو خواهرش ميشست و ميرفت تا در سايهي دل كندن آن موقع او ما بتوانيم آزاده باشيم، آزاد بيانديشيم و از دشمن خود ذرهاي ترس نداشته باشيم.
اگر مبارزات آنها نبود كجا و چطور ما ميتوانستيم اين چنين فرهنگ قرآن و سنت را در جامعه رواج دهيم.
گروه تخريب بسيار مخلص بودند، بر و بچههاي جبهه تعريف ميكنند كه آنها مخلصترين افراد بودند، به شكم و لباس و تفريح اهميت نميدادند شبهاي سرد و برفي زمستان لخت ميشدند و با تفنگ و فشنگ به شناسايي و پاكسازي منطقه ميرفتند. آنها زيادي غذاي ديگر رزمندگان را ميخوردند، براي خودسازي ميرفتند، آنها كنارهي نان خشك را ميخوردند در آب ميگذاشتند تا كمي خيس بخورد كه بتوانند بخورند، تا موقعي كه به ميدان مين ميروند يكدفعه هواي نفس غالب بر روح و معنويتشان نشود.
آري چنين ميزيستند كه چنين نامشان سردفتر متنها شده،
بسم رب الشهداء و الصّدقين
سال 64 موقعي كه فاو گرفته شد، كلاً طي 24 ساعت تمام فاو را نيروهاي ايراني پر كرد، لشكر المهدي(عج) مأمور شد كه دكلهاي برق عراقيها را كه به وسيله آنها شناسايي ميكردند و بمب ميانداختند را منهدم كنند. سيد محمّد آن شب 10 كيلو تي.ان.تي در كوله پشتي خود گذاشت كه دكلها را شبانه منهدم كنند كه ناگاه خمپارهي 60 دشمن از خدا بيخبر دو انگشت دست او را قطع كرد و يكي از تركشها به قلب و زير گوش آن شهيد سختكوش اصابت كرد و از دم به لقاء الله پيوست.
پدر اين شهيد يكي از خاطرات با او بودن در جبهه را تعريف ميكند: ميگويند كه روزي من كه مسئول تداركات جبهه بودم براي سركشي به لشكر المهدي(عج) رفتم فرماندهي تخريبچيها جان تركي بود به نام اميرلو، آقاي اميرلو و سيد محمّد اصرار كردند كه ناهار پيش ما بمان، اضافه كنم كه من تعميرگاهي اول اهواز داشتم و تمام ماشينهاي فرماندهان براي تعمير زير نظر من بود و از اين جهت كه در شهر هم بودم خوراكمان عالي بود يعني تقريباً همهي ظهرها خوراك خوب ميخوردم، من فكر كردم كه گروه تخريبچي هم غذايشان امروز ظهر خوب است كه مرا دعوت كردهاند، قبول كردم و ظهر شد در چادري نشستيم كه غذا بياورند هنگام رسيدن غذا باد شديدي از سر گرفت و كاسهي ما كه تليت نون خشك و كنارههاي نون بود پر الز شن شد، گفتم آقا! من هر ظهر غذاي خوب ميخورم، مرغ و برنج، امروز شيطان شديدي و مرا سر اين سفره نشانديد، اين كه پر از شن شده زير دندانهايم صدا ميكنند. سيد محمّد گفت: آقا بخور، شكر خدا كن كنارههاي نون هم زيادي شده اگر اين كنارهها را ديگران ميخوردند كه امروز هيچي نداشتيم. آنها براي اسلام و قرآن رفتند، هدف دشمنان كه ايران نبود بلكه هدف آنها نابودي اسلام و قرآن بود. بسيج دانشآموزي و بسيج سپاه بايد تاريخ جگ و جبهه و ايثارگري جانبازان و شهدا را به صورت نمادين به جوانان نشان دهد تا جوان امروزه در اين دنياي به ظاهر متمدن از خدا بيخبر بداند كه اسلام خود، آزادي و آسايش او به راحتي به دست نيامده كه به راحتي از دست بدهد. تمام كشورها با ما سر ستيز بودند با آن همه سلاح پيشرفته ولي ما با دست خالي جهان متحد را شكست داديم.
اطلاعات مزار
محل مزاربرازجان
تصویر مزار
موقعیت مکانی مزار
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها