مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید عباس توفیقی

781
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام عباس
نام خانوادگی توفيقي
نام پدر عبدالرضا
تاریخ تولد 1349/06/18
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1365/10/04
محل شهادت ام الرصاص
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن دهقايد
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    بسيجي شهيد عباس توفيقي در سال1349 در خانواده اي مذهبي و كشاورز در روستاي دهقايد چشم به جهان گشود.تحصيلات ابتدايي را در همان روستاي دهقايد سپري كرد و سپس وارد مدرسه راهنمائي ادب گرديد و تا كلاس دوم راهنمايي در آن آموزشگاه  ادامه تحصيل داد و سپس به منظور گذراندن كلاس سوم راهنمايي ، راهي مدرسه شهيد مصطفي خميني برازجان شد.در همان دوران  به شوق دفاع از ميهن اسلامي و مذهب در بسيج روستاي دهقايد ثبت نام كرد. با اينكه سن زيادي نداشت، حضور در جبهه جنگ را بر تحصيل ترجيح داد و به صف مشتاقان الله پيوست. عباس طي چند مرحله راهي جبهه جنگ حق عليه باطل شد.

    اوايل سال1365جهت لبيك گفتن به نداي رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني(ره) براي اولين بار رهسپار جبهه هاي جنوب شد.پس از مدتي با اصرار زياد فرماندهان ، جهت ديدار خانواده به روستاي خود مراجعت كرد.ولي دلش لبريز از عشق و رسيدن به هدف بود و به همين دليل در روزهاي مرخصي آرام و قرار نداشت و مجدداً در آذرماه سال 1365 با كاروان عاشقان كربلا راهي جبهه شد . هنوز چند روزي نگذشته بود كه عمليات كربلاي4 آغاز شد.او كه غرق در شور و شوق براي رسيدن به كمال انسانيت و معنويت بود. دوش به دوش هم رزمانش در اين عمليات همراه با شهيد مرادي به عنوان كمك تيرانداز شركت نمود و در حين عمليات بود كه با چشمي باز و دلي روشن سرانجام در تاريخ20/10/65 در منطقه شلمچه به ديدار معبود خود شتافت و مدت11سال خانواده داغ ديده او در غم هجران او بسيار شب ها و روزها مي سوختند تا بالاخره همانگونه كه با كاروان عاشقان رهسپار شده بود ، با كاروان لاله هاي پر پر شده پس از سال ها هجران و دوري به زادگاه خود برگشت تا چشم پدر و مادر خود را روشن كند .

     

    رفتار و اخلاق شهيد:

    جواني شاد و بشاش بود و در ميان هم سن و سالان از احترام خاصي برخوردار بود.هيچ گاه نشد كه از انجام تكاليف احساس ضعف و ناتواني كند . به علم آموختن علاقه شديدي داشت.همواره به دوستان، رفتن به مسجد و شركت در  فرايض ديني را گوشزد مي كرد.علي رغم جسم كوچكي كه داشت در پوست خود نمي گنجيد و هميشه پر جوش و پر خروش بود.در وفاي به عهد و احساس مسئوليت در برابر دوستان بسيار محكم و استوار بود،به همه سلام مي كرد و حتي در اداي احترام به شخصيت كودكان پيشتاز بود.در مقابل سخت ترين كارها مقاوم بود و هيچ واهمه اي نداشت.از شجاعت خاصي برخوردار بود.در كارهاي گروهي با خانواده همراهي و همگامي داشت.

     
    ادامه مطلب
    وصيت نامه شهيد :

    با سلام و درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي و با سلام و درود بر خانواده هاي معظم شهداء.اينجانب عباس توفيقي فرزند عبدالرضا به شماره شناسنامه1355 ،متولد 1349 صادره از روستاي دهقايد.به فرمان امام عزيز كه فرمودند:«به جبهه ها برويد و جبهه ها را خالي نگذاريد»من هم به سوي جبهه شتافتم تا حداقل من هم كمكي به اسلام عزيز كرده باشم و تنها آرزوي من در اين دنيا اين است كه در راه خدا كشته شوم و براي رضاي خدا بميرم.زيرا كه انسان مي خواهد از دنيا برود، پس چه بهتر است كه هر چه زودتر راه اسلام را پيموده و به سوي خداوند متعال و بزرگ پر كشد.

    تنها وصيت من به شما برادران عزيز اين است كه راه خدا را بپيماييد.و به سوي خداوند تبارك و تعالي برويد.و تنها راه اسلام عزيز را انتخاب كرده و به سوي او بشتابيد.اي خداي بزرگ و مهربان؛من كوله باري از گناه همراه دارم از تو مي خواهم كه گناهان مرا بيامرزي و مرا از بندگان شايسته خود قرار دهي.پروردگارا؛ من تنها به درگاه تو روي مي آورم زيرا كه همه مشكلات را مي تواني حل نمايي. خدايا آن لحظه اي كه من از دنيا مي روم و به سوي تو پر مي گشايم از شب عروسي هم بهتر و زيباتر است.خدايا،خدايا تا انقلاب مهدي(عج) خميني را نگه دار.

    عباس توفيقي مورخه 7/9/65

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
     

    خاطره اي از شهيد:

    روزهاي قبل از عمليات،نماز ايشان،حال عجيب و غريبي پيدا كرده بودند به طوري كه در روستا و جاي ديگر چنين حالي از ايشان مشاهده نشده بود.خيلي مظلومانه نمازش را ادا مي كرد.زمان خواندن دعاهاي كميل و توسل ايشان خيلي گريه مي كردند.به اين خاطر كلمه مظلوم را به كار بردم چون ايشان سعي مي كردند گريه خود را از ديگران پنهان كنند.حتي شب ها هنگام خوابيدن نيز خيلي آرام و يا بي صدا، سر به زير پوش خود مي كرد و گريه مي كرد.از عرفان و پاكي او جداً زبانم قاصر است . و بجاي اين كه از آب و خيس شدن لباس هايش شكايت كند از همه ما خوشحال تر بود و مي گفت:«آن چه مي خواستم به دست آوردم»گفتم چه به دست آوردي؟گفت:« بالاخره غسل شهادت كردم.»هر سه نفر ، همراه گردان تقريباً4 كيلومتر ، وارد جزيره ام الرصاص عراق شديم.در بين دو سنگر مشغول شليك به عراقي ها بوديم كه ناگهان يك عدد گلوله خمپاره28 بين ما خورد كه من زخمي شدم و رفتم داخل سنگر،حدوداً دو ساعت داخل سنگر بودم.سپس با زحمت از سنگر بيرون آمدم و به طرف شهيد توفيقي رفتم،بر اثر اصابت گلوله خمپاره جفت پاهاي ايشان قطع شده بود . با خود زمزمه داشت . او را بغل گرفتم و بوسيدم.نگاهي به قيافه نحيف و كوچك او كردم كه حدوداً نيم متر از ايشان بيشتر باقي نمانده بود.به خاطر سختي هاي عمليات و فشار دشمن بعثي نتوانستيم آن ها را به عقب برگردانديم و در همان جا شربت شهادت نوشيد و جان عزيز خويش را فداي اسلام و انقلاب و امام عزيز كرد.تا اين درخت نوپا به رشد و نمو خود ادامه دهد.

     

    شرح زندگي از زبان مادر شهيد:

    در عين حال كه بازي گوش بود،اما علاقه زيادي به درس خواندن و رفتن به مدرسه داشت.شهيد نماز خواندن را در مسجد ياد گرفت و خانواده را به نماز خواندن و روزه گرفتن تشويق مي كرد و در انجام واجبات و ترك محرمات بسيار فعال بود.ايشان در مورد دين و مذهب و حجاب افراد خانواده اش ، تعصب شديدي داشت.و هر كجا رفتار غير اسلامي مي ديد با آن برخورد مي كرد تكاليف روزانه اش را فوري انجام مي داد،در حين تحصيل كار مي كرد . او در كوره آجرپزي مشغول به كار بود و با وجود سن كمش در گرماي تابستان هم كار مي كرد تا پول تو جيبيش را خودش در بياورد.هميشه با نمره خوب قبول مي شد. شهيد علاقه زيادي به تلاوت قرآن داشتند و ما را هميشه تشويق به تلاوت قرآن مي كردند.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاردهقايد
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x