مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمد تجاره

952
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمد
نام خانوادگی تجاره
نام پدر حسين
تاریخ تولد 1343/09/01
محل تولد بوشهر - دشتستان
تاریخ شهادت 1378/05/05
محل شهادت مهندسي برازجان
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل -
تحصیلات سوم راهنمايي
مدفن برازجان
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    شهيد محمد تجاره  فرزند حسين در مورخه 1/9/1343 در شهر مذهبي برازجان در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود.وي دوران كودكي را تحت پرورش و تربيت پدر و مادر گرامي خويش سپري نمود و وارد دوره دبستان گرديد ايشان دوره ابتدايي تحصيل خويش را با موفقيت سپري نمود و وارد دوره راهنمايي گرديد.شهيد تجاره در نوجواني خويش به سر مي برد كه انقلاب شكوهمند اسلامي به پيروزي رسيد. ايشان بعد از پيروزي انقلاب در تشكيل بسيج مستضعفين فعاليت نمود و همواره در پايگاه هاي مقاومت بسيج فعاليت داشت.شهيد تجاره با شروع جنگ تحميلي عراق بر عليه ايران درس را رها كرده و به ميدان نبرد حق بر عليه باطل شتافت. محمد در جبهه هاي نبرد به عنوان تخريب چي فعاليت مي نمود وي بعد از مدتي به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و به عنوان يك پاسدار وظيفه شناس مشغول به خدمت گرديد.شهيد محمد تجاره فردي مومن و با تقوا بود او به نماز اول وقت خود را مقيد مي دانست ودر نماز جمعه و جماعات شركت مي كرد،وي هميشه به فكر شهادت بود و آرزو داشت كه در ميدان جبهه و جنگ به اين درجه عظيم اخروي نائل آيد ولي اين آرزوي ايشان در آن موقع حاصل نشد و خداوند ايشان را براي ميداني ديگر نگه داشت.شهيد بعد از اتمام جنگ در انجام وظيفه از پاي ننشست و همواره در خدمت به نظام كوشا بود ايشان در تيپ مهندسي خندق برازجان به ادامه وظيفه همت گماشت تا اين كه هماي سعادت بر شانه هاي ايشان نشست و به آرزوي ديرينه اش كه عمري در طلب آن بود رسيد آري او براي انجام مأموريتي به دامنه كوههاي اطراف برازجان مأموريت يافت و به سوي رسيدن به شهادت قدم برداشت و در حال انهدام و كار با مواد منفجره در تاريخ 5/5/1378 بر اثر انفجار آن مواد به شهادت رسيد.
    ادامه مطلب
    .

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب

    خاطره همسر شهيد محمد تجاره  :


    سال 1372 در خواب ديدم كه باغچه اي در منزل داريم كه پر از گلهاي لاله است به نظرم آمد كه شهيد در ميان آن گلها رفت هرچه منتظر شدم او نيامد حدس مي زدم كه گم شده است وقتي از خواب بيدار شدم بيش از پيش يقين پيدا كردم كه او براستي شهيد خواهد شد و در تاريخ5/5/1378 بودكه به درجه رفيع شهادت نائل آمد . در منزل يكي از بستگان شهيد عكسي دارد وقتي از فرزند كوچكشان كه حدود يك سال ونيم داشت اگر در بدترين حالت گريه باشد ساكت مي شود يكروز زماني كه كودك روي پاي مادرش خوابيده بود خودبخود مي خندند از كودك مي پرسند چي بود در حالي كه اشاره به عكس شهيد مي كند كه عمو خنديد( جالب اينجاست كه كودك نمي تواسنته درست صحبت كند اما واضح دو مرتبه مي گويد عمو خنديد. )

    درست سي روز از شهادت ايشان گذشته بود كه او را بخواب ديدم گفتم اين مدت كجا بوده اي گفتند من ماموريت سربازي بوده ام و مي گويند شهيد شده او گفت مي بيني كه زنده هستم و در حالي كه مي گفت مي دانم برايت سخت است و مرا دلداري مي داد از خواب بيدار شدم .شبي در فكر بودم كه كاش مي دانستم شهيد تجاره در عالم آخرت چه جاه و منزلتي دارند شب هنگام من كه به خواب رفتم در عالم رويا ديدم كه ايشان به خواب رفته اند و فرزندان برادرش مي خواهند او را از خواب بيدار كنند و پسر شهيد در خواب گريه مي كند كه پدرم را اذيت نكنيد من هم به آنان گفتم مگر نمي بينيد كه بچه گريه مي كند چرا پدرش را اذيت مي كنيد و مانع خوابش مي شويد در همان حال سيدي را ديدم كه فكر مي كنم سيد محمد امين كه دركاكي است و چندين بار با صداي بلند تكرار مي كرد ( ضا حكه مستبشره ) و اين آيه را تكرار مي كرد در همان حال بيدار شدم و به سراغ قرآن رفتم تا معني آيه راپيدا كنم معني آن چنين است و شاد و مسرورند و خندان هستند  منظور اين است كه انسانهاي پاك و مومن جايگاه خوبي است .

    يك روز پس از نماز صبح ايشان را به خواب ديدم كه مثل اينكه با تلفن با هم صحبت مي كند و مي گفت من به شما گفتم كه مرده ام اما نگفتم كه گريه كنيد اصلا دلتان فكر من نباشد تازه نمي دانيد كه آنجا چه وعده اي به من داده اند آنها به من قول يك منزل دو طبقه بزرگ داده اند. كه خودت و برادرت و هرچه ايل و تبار داري مي تواني با خود بياوري وقتي بيدار شدم دلم آرامش پيدا كردو دانست كه آنجا ارزش واهميت زيادي برايش قائل هستند.

    يكي از بستگان خواب شهيد را مي بيند كه در منزل نشسته و دخترش فاطمه را صدا مي زند وقتي فاطمه به نزد او مي رود مي گويد نگاه كن ببين من زنده هستم به مادرت بگو كه اينقدر گريه نكنند. عمه شهيد تعريف مي كند كه يك شب در حالي كه در منزل نشسته بودند بطور آشكار ا شهيد را مي بيند كه وارد يكي از اتاقهاي منزل مي شود مات ومبهوت مي ماند كه محمد شهيد شده اين كيست وقتي به دنبال او به داخل اتاق مي رود او محو شده بود و او مطمئن است كه شهيد تجاره بوده است . من واو با هم خيلي هم فكر بوديم وقتي فكر مي كرديم بدون اينكه حرفي بزنيم از ذهن هم خبر داشتيم يك روز كه براي خريد به بازار رفته بودم كه در آخر كار رفتم كه مقداري انار بخرم ديدم كه پول به اندازه كافي در كيفم نمانده است در همانجا با خود گفتم اگر محمد زنده بود الان تا من به منزل برسم او براي ما انار مي آورد .وقتي كه ظهر همانروز به خواب رفتم ايشان را ديدم كه ظرفي در دست دارد گفتم كجا بوده اي گفت رفته بودم برايتان انار بياورم اما نتوانستم برايت تهيه كنم . شبي در خواب از ايشان سوال  از ايشان نمودم كه آيا وصيت نامه نوشته بود ي گفت بله گفتم اما هرچه گشتيم پيدا نكرديم گفت كه دست شخصي به نام علي منصور است در بيداري پرس و جو كسي به اين نام را پيدا نكرديم. باز مجدداً مدتي بعد در خواب او را ديدم وقتي سوال كرديم وصيت نامه ات چه شده ما هرچه گشتيم پيدا نكريدم گفت فاني و چندين بار كلمه فاني را گفت يعني نابود شده است .شبي او را در خواب ديدم مي خواست از پيش ما برود گفتم نمي گذارم تا نگويي كه جايت كجاست گفت جايي جز داخل مسجد نيستم گفتم كدام مسجد آدرس بده من هم بيايم گفت دوستانم همراه منند و درست نيست كه تو آنجا بيايي

    چند ماه از  شهادت ايشان من و دخترم در هنگام  ظهر مي خواستيم منزل مادرم برويم خيابان و كوچه ها خلوت بود و احساس ترس داشتم و صداي پايمان را بخوبي مي شنيديم حس مي كرديم به غير از صداي پاي خودم و دخترم صداي پاي ديگري هم مي آيد فكر كردم كسي به دنبال ماست سر برگرداندم كسي را نديدم بازهم صدايي پا بهتر شنيده ميشد دخترم هم متوجه شد و به من گفت. خنديدم و گفت نترس پدرت با ما راه مي رود .

    در هنگام عيد سال چند روز قبل از تحويل سال 79 براي خريد لباس به بازار رفتم به همراه فرزندانم وقتي براي دختران لباس مي خريديم و به منزل برگشتيم دختر كوچكم دائماً بهانه گيري مي كرد و مي گفت كه من اين لباس را دوست ندارم و من چون خيلي عصبي شدم سرش داد كشيدم همان شب شهيد تجاره به خواب خاله اش مي آيد و مي گويد كه به همسرم بگو چرا حميده هرچه مي خواهد برايش نمي خري و خودت را اين قدر ناراحت مي كني و بگو هر چه مي خواهد برايش بخر. و جالب اينجاست كه خاله اش از بازار رفتن من و بچه و خريد كردن اصلاً خبر نداشت .

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربرازجان
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x