مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید مصطفی رئیسی

619
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام مصطفي
نام خانوادگی رئيسي
نام پدر علي
تاریخ تولد 1352/01/28
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1367/04/27
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن بوشهر
  • زندگینامه
  • خاطرات
  • شهيد «مصطفي رئيسي» در سال 1352 در خانواده‌اي مومن و انقلابي در روستاي محروم قلعه‌سوخته از توابع شهرستان بوشهر متولد شد. از همان دوران كودكي بسيار باهوش و زرنگ بود. دوره‌ي ابتدايي را در همين روستا گذراند و براي ادامه‌ي تحصيل در مقطع راهنمايي به شهرستان گناوه رفت و مدرك سوم راهنمايي را در همان شهرستان گرفت.

    مصطفي، استعداد خوبي داشت، بطوري كه معلم وي از او خواسته بود كه بصورت جهشي درس بخواند و در يك سال،  دو كلاس را بگذراند. البته او اين پيشنهاد را قبول نكرد و بصورت معمولي درس را ادامه داد.

    ايشان در كارهاي بيرون خانه نيز به پدر و مادرش كمك مي‌كرد و همواره بچه‌هاي روستا را به درس خواندن تشويق مي‌كرد. مصطفي، از نظر اجتماعي، فردي فعال بود و در بهداشت روستا در كنار پزشك كار مي‌كرد. او علاقه‌ي فراواني به حضرت امام خميني (ره) داشت و همواره به دوستان خود سفارش مي‌كرد كه اگر در سال 61 هجري، كوفيان، امام حسين (ع) را تنها گذاشتند، اكنون ما بايد از آن واقعه‌ي تلخ، درس بگيريم و در كربلاي ايران، امام امت را تنها نگذاريم.

    وي معتقد بود كه بايد با جان و دل، در راه آزادسازي وطن حركت كنيم و هيچ وقت دست از مبارزه بر نداريم. شهيد رئيسي، هنوز يك‌سال از ورودش به دبيرستان نگذشته بود كه  عازم جبهه شد و در سال 1367 پس از گذراندن دو ماه حضور فعال در جبهه (نهر شهيد بهشتي)، سرانجام در تاريخ 27/4/67 به آن چيزي كه واقعاً عاشق و لايق آن بود، رسيد.

    يادش گرامي و راهش مستدام!

     
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    راوي: مادر شهيد

    مصطفي از همان دوران كودكي بسيار فعال و پر كار بود و اگر چه سن و سال كمي ‌داشت، ولي هر وقت پدرش دست به كار مي‌شد، او نيز در كنارش بود؛ علي‌الخصوص در كارهاي كشاورزي.

    او، بدون اينكه ما اطلاع داشته باشيم، دوره‌ي آموزش نظامي را در شهر كازرون سپري كرد و بعد به خانه برگشت و به من گفت: «مادر! خيلي دوستت دارم، ولي من بايد به جبهه بروم. بايد به فرمان امام خميني (ره) لبيك بگويم. ما بايد از ميهن و ناموس خود دفاع كنيم!»

    و بعد ادامه داد: «مادر! صبح زود مرا بيدار كن! بايد بروم!» و من خود، صبح بيدارش كردم. با من و ديگر اعضاي خانواده و پدرش خداحافظي كرد و رفت و سرانجام به آن چيزي كه آرزويش را داشت، رسيد.

     

    راوي: همرزم شهيد

    مصطفي، در تمام طول زندگي، هميشه مهربان و خوش‌اخلاق بود و تلاش مي‌كرد تا  به خلق خدمت كند. سعي مي‌كرد كه در محل زندگي، اهداف عالي نظام اسلامي را ترويج كند و فرهنگ قرآني را در بين جوانان گسترش دهد.

    به خاطر حسن خلق، تواضع و فروتني كه داشت، هميشه دوستان از او به نيكي ياد مي‌كنند. من خودم به عنوان يكي از دوستان نزديك او، اقرار مي‌كنم كه در دوراني كه در جبهه با او بودم، از او چيزهاي زيادي ياد گرفتم.

    ***

    يك روز كه من و مصطفي در سنگر نشسته بوديم، از دماغ مصطفي خون سرازير شد. او، بلافاصله روي گوني سنگر، تصوير يك قلب را كشيد. در همان موقع، ناگهان سرش را بلند كرد و از ناحيه‌ي سر مورد اصابت تركش قرار گرفت و به درجه‌ي رفيع شهادت نايل آمد. همه چيز يكباره و سريع اتفاق افتاد. هنوز باور نمي‌كنم كه مصطفي در بين ما نيست.

    شهيد رئيسي، بسيار با هوش و ذكاوت بود و در مدرسه‌ي شهيد طالقاني گناوه در رشته‌ي علوم تجربي درس مي‌خواند.

    جواني با شور و نشاط‌ و فوتباليستي بسيار خوب و تكنيكي بود. او با چند تن از دوستانش، تيم فوتبال روستايشان را راه‌اندازي كرده بود و مرتب به روستاهاي همجوار مثل «مكابري» و «كره‌بند» مي‌رفتند و مسابقه مي‌دادند.

    مصطفي، در هيچ يك از اين بازي‌ها، با كسي درگير نشد و هميشه مسايل اخلاقي را رعايت مي‌كرد.

     

    درباره‌ي پدر و مادر شهيد

    شهيد رئيسي از پدري به نام «علي» و مادري به نام «خيري» متولد شده است. پدر و مادر او، هم‌اكنون در قيد حيات هستند و از راه كشاورزي امرار معاش مي‌كنند. آنها هنوز در روستاي قلعه‌سوخته ساكن هستند.

     

    راوي: تيمور رحماني

    6 الي 7 روز بود كه حضرت امام (ره) قطعنامه 598 را پذيرفته بودند. من معاون دسته‌اي از گروهان بودم و وظيفه‌ي دسته‌ي ما حفاظت و نگهداري از خط بود و خودم نيز مسئول اسكله و سنگرها و دو سنگر ديده‌باني بودم.

    آقاي رئيسي نيز اگر چه در منطقه‌اي ديگر انجام وظيفه‌ مي‌كرد و ديده‌باني مي‌داد، ولي جزء دسته‌ي ما بود.

    منطقه‌اي كه ايشان در آن مستقر بود، كاملاً در ديد دشمن بود، چرا  كه آنجا نمي‌شد خاكريز زد و كارهايي از اين قبيل انجام داد.

    عراقي‌ها هميشه بوسيله‌ي تانك و  كاتيوشا آن منطقه را مورد هدف خود قرار مي‌دادند.

    بعد از ظهر يكي از روزها، از ساعت 2 الي 4 ، سنگرهاي آنجا چهار بار مورد اصابت گلوله‌هاي تانك دشمن قرار گرفت.

    تقريباً ساعت 5 بعد از ظهر بود كه عده‌اي از بچه‌ها از جمله شهيد رئيسي، در حالي كه سايه‌ي سنگر نشسته بودند، كورد اصابت تركش قرار مي‌گيرند و به شهادت مي‌رسند.

    موقعي كه خبردار شديم عراقي‌ها آنجا را هدف قرار داده‌اند، به يكي از همرزمان به نام «الله‌كرم فرهمندصابر» كه امدادگر دسته بود، گفتم: «برو! شايد نياز به امداد باشد!»

    ايشان نيز رفت و بعد از ساعتي كه برگشت، ديدم چهره‌اش بسيار گرفته و غمجگين است. گفتم: «چه خبر است؟» فرهمند، با ناراحتي گفت: «تيمور! مصطفي نيز از ميان ما رفت. خودم پاره‌هاي تنش را جمع كردم!»
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربوشهر
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x