مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید حسین خسروانی

874
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام حسين
نام خانوادگی خسرواني
نام پدر عبدالحسين
تاریخ تولد 1347/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1364/11/24
محل شهادت فاو
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل بيكار
تحصیلات پنجم ابتدايي
مدفن بوشهر
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • يادحماسه سازان

    وقتي صحبت از محله فقير ومحروم ولي‌درعين حال خونگرم جفره ماهيني در ساحل غربي بوشهر مي شود بدون هيچ مقدمه اي و تعبيري ياد يكي از جوانان برومند و رزمندگان و بسيجيان واقعي كه خود و زندگيشان را وقف دين و انقلاب و مردم كرده بودند بيش از هر عنوان ديگري جلب توجه مي‌كند و يكي از اين جوانان كه افتخار آن محله است شهيد حسين خسرواني است، شهيدي كه فقر ومحروميت را با تمام وجود لمس كرده و در آن بزرگ شده و آن را اسير اراده قوي خود ساخته بود.

     

    «دوران كوتاه درس وتحصيل»

    حسين متولد سال 1347 در شهرستان گناوه است. وي در همان كودكي به همراه خانواده به بوشهر مهاجرت مي كنند و تحصيلات خود را از سال اول دبستان شهيد عاشوري بوشهر شروع مي كند. پس از طي اين مرحله براي ادامه تحصيل در مقطع راهنمايي وارد مدرسه راهنمايي شهيد زاهدي بوشهر مي شود در اينجا بخاطر شروع مبارزات انقلاب اسلامي و فعاليتهايي كه با تني چند از همكلاسي هايش داشته اند از جمله شركت در راهپيمائيها و تظاهرات و پخش اعلاميه و شب نامه در محله با تعدادي از جوانان بسيجي و حزب اللهي محله بنمانع آشنا مي شود و همين موضوع در ادامه روند جريانات انقلاب و تشكيل ارتش بيست ميليوني انگيزه دعوت وي به سمت بسيج و فعاليتها و عضويت او مي‌گردد.

    ولي بخاطر نياز به حضور ايشان در بعهده گرفتن مسئوليتهاي بسيجي در محل جفره بود كه از ادامه تحصيل منصرف و درس را در كلاس دوم راهنمايي ناتمام گذاشت و آنگاه تمام وجود خود را وقف ماموريتهاي بسيج كرد.

     

    «حضور در جبهه، انتظار موعود»

    در واقع يكي از بنيانگزاران گروه مقاومت بسيج در محله جفره وتداوم بخش فعاليتهاي آن حسين است اينها همه يك طرف ماجرا بود زيرا با آغاز جنگ تحميلي حسين علاقه زياد به رفتن به جبهه داشت ولي بعلت سن كم اجازه پيوستن به جبهه را به او نمي دادند و او عاشقانه در انتظار لحظه موعود بود. تا اينكه با دستكاري كردن تاريخ تولد در فتوكپي شناسنامه مجوز ورود به جنگ را بدست مي آورد و به جبهه اعزام مي شود او چندين مرحله به جبهه اعزام شد و در عملياتها حضور داشت در عين حال هرگاه از منطقه عملياتي برمي گشت فعاليت شبانه روزي خود را در گروه مقاومت محل ادامه مي داد.

     

    «زوج حماسه آفرين محله»

    به حدي محله جفره وگروه مقاومت آن وابسته به ايشان وشهيد بهرام غريبي بود كه اين دو اعزام به جبهه اشان را بين خود تقسيم كرده بودند يعني وقتي حسين در جبهه بود بهرام به امورات گروه مقاومت رسيدگي مي كرد وبرعكس وقتي بهرام جبهه مي رفت حسين اين ماموريت را انجام مي داد.

    خستگي براي آنها معنا نداشت وهرگاه ميخواستيم ايشان را ببينيم يا در گردانهاي رزمي در منطقه عملياتي بود و يا در كانتيز گروه مقاومت در محل جفره و مكان سومي براي حسين وجود نداشت.

    «نحوه شهادت»

    سرانجام وقتي براي بار آخر قبل از عمليات والفجر 8 عازم جبهه شد در آنجا به علت آشنايي نيروهاي بوشهري يا قايق و دريا، ترابري رزمندگان را در اروند بعهده گرفتند وحسين يكي از قايقداران ترابري كننده در اروند بود كه قايق آنها مورد اصابت گلوله شيميايي دشمن واقع مي شود و ايشان بهمراه تمام افراد حاضر در قايق بشدت مجروح مي شوند و نهايتاً پس از اعزام او به بيمارستاني در تهران بر اثر شدت جراحت وارده ناشي از گازهاي شيميايي به فيض عظيم شهادت نائل مي گردد. روحش شاد و راحش پر رهرو باد.
    ادامه مطلب
    ولا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يزرقون

    آنهايي كه در راه خدا كشته مي شوند مرده نخوانيد، بلكه زنده‌اند و در نزد پروردگار خود روزي مي‌خورند.

    شهادت: شهادت دريچه آزادي من از دنيا. شهادت منتهي اليه حركت يك مسلمان. شهادت آرزوي قلوب عارفان. شهادت نهايت آرزوي مشتاقان وعاشقان. اي ملت آزاده ايران چه مي توانم براي شما بنويسم و چه سفارشي مي‌توانم براي شما بنمايم اين شما بوديد كه ما ها را پرورش داديد و اين شما‌ها بوديد كه ما را مشوق و راهنما بوديد اين شما ها بوديد كه ما را در ادامه راه اميد مي‌داديد و اكنون اين خونها چه ارزشي دارد كه در راه شما كه راه هستي مطلق هست ريخته شود.

    اي انقلاب عزيز ما سيراب شو از خون ما و به ايستادگي ادامه بده. اي بازوان انقلاب ما بجوشيد از خون ما و به تدوام انقلاب ادامه دهيد. اي اسلاميان برخروشيد و به رهبري اين رهبر بزرگ پرچم اسلام را در سرتاسر گيتي برپا كنيد.

    اي جوانان نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حسين در ميدان نبرد شهيد شد.اي جوانان مبادا در غفلت بميريد كه علي در محراب عبادت شهيد شد و مبادا در حال بي تفاوتي بميريد. كه علي اكبر حسين در راه حسين و با هدف شهيد شد.

    اي مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگيري كنيد. كه فردا در محضر خدا نمي‌تواني جواب زينب را بدهيد كه تحمل هفتاد ودو شهيد را نمود. همه مثل خاندان وهب جوانان را به جبهه هاي نبرد بفرستيد و حتي جسد او را تحويل نگيريد زيرا مادر وهب فرمود سري را كه در راه خدا داده ام پس نمي گيرم.

    اي اقوام و خويشان من بر من اشك نريزيد اگر واقعاً من را دوست داشتيد حالا، راهم را ادامه بدهيد و با شركت در جبهه و كمك‌هاي مالي پشت جبهه‌ها اسلام را ياري كنيد وگرنه من نمي‌خواهم بياييد و بگوييد بدبخت شدم فلان شدم من به بهترين آرزوهايم رسيده‌ام. واي برادران و خواهران استغفار را از ياد نبريد كه بهترين درمانها براي تسكين دردها است و هميشه به ياد خدا باشيد و در راه او قدم برداريد.

    اين شعر را برمزارم بنويسيد:

    ما زنده نمانيم    كه امام تنها بماند

    امام را دعا كنيد.

    خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.

    من آمن الله

    والسلام

    برادر حسين خسرواني

    11/8/62
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    «هميشه با وضو بود، الهام قبل از شهادت»

    حسين پسري با تقوي و مومن بود هميشه وضو داشت، كارهايش را هميشه با ياد خدا انجام مي داد هر چه از ايمانش بگويم كم گفته‌ام هميشه با وضو از منزل بيرون  مي رفت در چله زمستان و تابستان گرم با آب حياط وضو  مي گرفت و تا وضو نمي گرفت از حياط بيرون نمي رفت.

    قبل از آنكه به شهادت  برسد در عالم  خواب چيزهايي در مورد شهادت او برايم نمودار شده بود يكبار خواب ديدم در مقابل يك مسجد بسيار زيبا و عظيمي  قرار دارم از عظمت بشدت خوشحال بودم و شادي مي كردم مرحوم پدر حسين  كه همراهم بود گفت تو كه عادت نداشتي سرو صدا كني گفتم  مگر زيبايي اين مسجد را نمي بيني. يا اينكه يكبار ديگر خواب ديدم به خانه ما شيميايي زده‌اند تنها حسين شيميايي شد من به سمت او دويدم  و گفتم حسين چه شده او گفت مادر چيزي نيست و با دستمال سفيدي صورتش را پاك كرد.

     

     «در كارهاي خانه عصاي دست من بود»

    هر وقت كه مي خواست به جبهه برود لباسهاي رزمش را خودم جمع و جور مي كردم و مي دوختم و بدرقه اش مي كردم آن وقت مرحوم پدرش مي گفت تو كه با شنيدن نام امام صلوات مي فرستي چرا بي تابي مي كني حسين به جبهه نبرد رفته و شهيد يا سالم بر مي گردد.

    حسين بسيار رفتار حسنه و نيكويي داشت چه در منزل و چه بيرون با دوستانش  با وجود  اينكه پسر بود و مشغلات بسيار هم داشت ولي در همه كارهاي خانه كمكم مي كرد در واقع عصاي دستم بود ما مديون او هستيم و در حق من و پدرش و اهل خانه خيلي خوبي و نيكي كرد. كارهايش هم خلوص داشت و قربهٌ الي الله بود. خيلي هم مودب بود و رعايت احترام را در حق كوچك و بزرگ مي كرد روزي بسيج مقداري آجيل آورده بود برادرش روح‌الله كوچك بود و بهانه مي گرفت من به او گفتم  چند دانه به برادرت بده تا آرام بگيرد او گفت نه اين آجيل ها متعلق به برادران بسيجي است و روح الله در آن سهمي ندارد و نبايد به آن دست زد.

     

     

    «خواب ديده بود با چمران»

    يك روز عصر با هم نشسته بوديم و حرف مي زديم حسين گفت: مادر ديشب خواب ديده‌ام گفتم چه خوابي گفت در يك باغ بسيار بزرگ و زيبا با دكتر چمران قدم مي زدم همانجا به دلم الهام شد كه تعبير خواب حسين شهادت است ولي به رويم نياوردم و به او گفتم: انشاالله خير است و به سلامت از جبهه بر مي گردي و چند روز بعد براي بار آخر به جبهه رفت و شهيد شد.

     

    «در عزايم از مردم و قوم و خويش متوقع نباشيد»

    بار آخر كه به جبهه رفت لباس رزمش را در خانه بتن كرد و پوتين‌هايش را پوشيد. خلي مرتب و آماده رزم، او هيچگاه دراين مدتي كه به جبهه مي رفت از درون خانه لباس نپوشيده بود بعد رفت بيرون از حياط كنار درب حياط ايستاد و گاهي هم راه مي رفت و آهسته قدم مي زد و زير لب زمزمه مي كرد  سپس سرش را بلند كرد و خطاب به من گفت: مادر  مي داني كه صدام خيلي خطرناك است  و به هيچ چيز احترام نمي گذارد و نبايد از او امن كرد  شايد خمپاره اي  كنارم اصابت كرد ولي تو اگر مرا دوست داري توقع نداشته باش كسي برايم لباس سياه بپوشد و يا از راه دور براي فاتحه اي بيايد از مردم و قوم و خويش متوقع نباش.

     

    «خدا را شكر مي‌كنم كه لايق خداوندي شدم»

    حسين براي نمازش خيلي اهميت قائل بود مخصوصاً به اول وقت خواندن آن هرگاه در منزل بود قبل از نماز آماده مي شد. براي نماز جماعت به مسجد مي رفت و اگر هم استثنائا در منزل مي خواند هميشه اول وقت به جا مي آورد. هر هفته هم به نماز جمعه مي رفت و هيچگاه در شهر نماز جمعه ايشان ترك نشد.

    از همين جهات نيك و حسنه ايشان است كه از بابت شهادت حسين  هيچ ناراحت نيستم چون واقعاً جايگاه رفيع ايشان و هدفي كه او براي  آن كشته شده را درك مي كنم و مي دانم كه پسرم حسين در راه اسلام  سهمي  بر عهده نگرفته ام.

    من آن وقت كه مجرد بودم و دختر خانه بودم شب عاشورا و روز عاشورا آب و غذا نمي خوردم هر چه به من مي گفتند چيزي بخور مي گفتم اهل بيت در اين روزها تشنه بودند چگونه من آب بنوشم از اين رو بعد از هر نماز ده بار شكر خدا مي كنم كه خداوند چنين فرزندي به من داده است و پسرم را به آرزويش و سعادت هميشگي رساند. خداوند مرا لايق دانست كه چنيين افتخاري داشته باشم تا زنده هستم خدا را شكر مي كنم كه چنين فرزند پاكي به من داد و با چه زيبايي او را نزد خود برد.

     

    «درگير با مخالفان»

    يك روز نزديك غروب آفتاب به منزل آمد پايش ورم كرده بود يكي از دوستانش او را به منزل رسانده بود گفتم: حسين پايت چه شده گفت: پيچ خورده  وچيز مهمي نيست فرداي آن روز پايش بيشتر ورم كرد همسايمان كه خواهر شهيد بود به خانه ما آمد و گفت: حسين زرنگ شدي و ديروز شنيده ام  با مخالفان  درگير شده اي و پايت شكسته و حالا به مادرت مي گويي پايت پيچ خورده است. حسين سرش را پايين انداخته بود و گفت: پايم به جايي خورده  است آخر هم اصل ماجرا را به ما نگفت ما ايشان را به پزشك برديم و پايش را گچ گرفتيم و تا مرحله آخر كه مي خواست به جبهه برود هنوز از شدت درد پا  ناراحت بود.

    كارهايش را با رضاي خدا انجام مي داد و ما كمتر  از كارهايي كه او بيرون از خانه انجام مي داد خبر داشتيم لذا ماجراي درگيري آنها با مخالفان كه منجر به شكستن پايش شد بعد از شهادتش دوستانش به ما گفتند.

     

    «دستكاري شناسنامه براي اعزام»

    اولين باري كه به جبهه رفت 13 ساله بود او را اعزام نمي كردند چون سنش كم بود او رفت و كپي شناسنامه اش را دستكاري كرد و به جبهه اعزام شد خداوند اين شهداء را خدايي كرده بود و براي خودش آفريده بود، تا با پاكي رشد كنند و درآن سن كم ياري گر دين و امام خود باشند. ياران امام حسين ( ع ) دائم امام خود را مي ديدند و امام مقام بهشتي آنان را قبل از شهادت به ايشان نشان مي داد ولي شهداء عزيز ما حتي بعضي امام خود را نديده بودند. ولي ايمان به غيب و مبداء و معاد قوي داشتند بدون نياز به ادله و نشان دادن حقايقي از آن دنيا و فقط به عشق الهي و امام به جبهه مي‌رفتند.

     

     

     «چگونگي با خبر شدن از شهادت»

    قبل از شهادت شيميايي شد او را به بيمارستاني در تهران برده  و بستري كرده بودند  ما هم خبر نداشتيم  حوالي ساعت 10 بود من در حال لباس پوشيدن  بودم ناگهان درب حياط را زدند. من در را باز كردم از طرف بنيادشهيد بودند و گفتند كه حسين مجروح شده و بياييد او را ببينيد آن موقع مرحوم  پدر حسين  در صنايع دريايي بوشهر كار مي كرد. من گفتم برويد دنبال پدرش تا بيايد رفتند پدر حسين را آوردند من گفتم مرا هم همراه خود ببريد مي خواهم حسين را ببينم. اما پدرش موافقت نكرد. حالا من مي روم جايش را كه پيدا كردم آنوقت با هم مي رويم به ملاقات ايشان.

    پدرش با شهيد بهرام غريبي رفتند چند روز طول كشيد تا برگشتند بعد‌ها من فهميدم علت طولاني شدن سفرشان هم اين بوده كه حسين بسختي شيميايي شده بود و قابل شناسايي نبود لذا بعد از دو سه روزي پيكر شهيد را آوردند و آن موقع مطلع شدم  كه حسين شهيد شده است.

     

    «ايثار مادر»

    اگر خداي  نكرده باز جنگي  آغاز شود با رضايت كامل بقيه پسرانم  را در راه رضاي  خدا و آرمان هاي امام تقديم مي كنم اين امتحان الهي بود كه خدا كند  من از آن با موفقيت بيرون آمده باشم. در مورد تقديم  ديگر پسرانم  بدون هيچ گونه اكراه و چشمداشتي مي گويم من همين حالا هم از وقتي حسين شهيد شده خيلي كم به بنياد شهيد مراجعه كرده ام، مي توانيد از مسؤل بنياد بپرسيد كه من چقدر به آنجا مراجعه مي كنم. شايد شما باورتان نيايد كه چهار سال يكبار هم نرفته ام فقط يك دفعه براي خدمت سربازي روح الله مجبور شدم كه بروم و براي خدمت سربازي احمد هم شايد سري بزنم.

     

    «فوت مرحوم پدرش هم شهادت بود»

    ناگفته نماند پدر حسين هم كه بعد از شهادت او مريض شد و با همان حالت مريضي فوت كرد در واقع او هم شهيد شد، زيرا او هم در جبهه شيميايي شده بود ولي  چون خيلي كم بوده احساس نمي كرد تا اينكه بعداً عود كرد و روز به روز حالش وخيم تر مي شد. نوع مجروحيت ايشان عامل خون بود هم خودش بعدا پي برده بود و هم من مي دانستم.

    ايشان خيلي فرد با خدا و متديني بود خيلي هم تو دار ولي من ديگر براي درج مجروحيت و شهادتش به بنياد نرفتم چون واقعاً ديگر تواني برايم باقي نمانده بود.

     

     «آزار و اذيت در نگهباني»

    آدم خوب و بد همه جا هست و اين موضوع اجتناب ناپذير است ولي هر وقت حسين براي نگهباني شب به گروه مقاومت مي رفت بعضي از بد خواهان  خيلي او را اذيت مي كردند. به طرف آنها سنگ پرت مي كردند و آنها را تهديد به كتك و كشتن مي كردند. اما خودش از اين اوضاع و احوال چيزي تعريف نمي كرد.

    من از زبان دوست صميمي‌اش شنيدم كه يكبار  برايش پيغام فرستادند كه اگر امشب براي نگهباني بيرون بيايد تو را مي زنيم حسين گفته بود باشد اشكالي ندارد من امشب بدون اسلحه مي روم كاري نكرده ام كه جاي نگراني وجود داشته باشد.

    برادر بسيجي احمدي:

    «براي دوستانش ايجاد سرور مي‌كرد»

    يكي دو سال در مدرسه شهيد زاهدي با يكديگر همكلاسي بوديم و بعدا در بسيج هم با هم فعاليت داشتيم و اين مبناي آشنايي ما شد. حسين بسيار دوست داشتني بود از خصوصيات بارزش اين بود كه هرگز عصباني نمي شد و خوش رو بود و بسيار به نرمي و عطوفت با دوستانش برخورد مي كرد يك كمي هم طبع شوخ داشت.

    زيرا از خصوصيات افراد مومن آن است كه بين دوستانش ايجاد سرور كند بيشتر دوست داشت انبساط خاطر دوستانش را فراهم نمايد و هميشه لبخندي بر لب داشت گاهي هم بچه‌ها را در آغوش مي‌گرفت و يك كمي فشار مي‌داد ولي چون يك مقدار تنومند بود فكر نمي كنم دوستان وي آغوش كشيدن حسين را فراموش كرده باشند. رفتارش بيشتر جنبه ارشاد داشت.

     

    خدمه توپخانه

    در سال 63 من توفيق داشنتم  با ايشان در جبهه باشم. ما در لشكر 19 فجر  بوديم قرار بود عملياتي انجام شود، بچه ها خيلي تلاش مي كردند و خود را براي عمليات آماده مي كردند ولي متاسفانه عمليات انجام نشد و تعدادي از بچه ها را براي پدافند به جزيره مجنون بردند و بعد هم بر گشتند مجددا گروه ما را به توپخانه لشكر بردند و من و حسين با هم بوديم ابتدا يك تريلر مهمات بار كرديم.

    حسين خيلي شوخ بود مي گفت انگار ما را براي حمالي آورده‌اند بعد هم با همان  تريلر كه گلوله توپ بارش كرده بوديم به جزيره مجنون رفتيم آنجا ما را بين قبضه هاي توپ تقسيم كردند هنگام تقسيم مسؤل مربوطه حسين را به قبضه ما داد و گفت بيا اين آدم چاق براي شما و بعد برادر بيرقي را فرستاد و گفت اين آدم لاغر هم رويش.

     

    «نحوه شهادت در عين شجاعت»

    در عمليات والفجر 8 حسين در قسمت ترابري نيروها كار مي كرد خيلي فعال بود ومرتب با قايق نيروهاي لشكر را جابجا مي كرد رزمندگان را ازاروند عبور مي داد و به خط دشمن مي زدند در شب عمليات هم بعد از اينكه غواصان وگروه تخريب به خط مقدم دشمن در فاو حمله كردند حسين و ديگر قايقرانان كه عمدتا بچه هاي بوشهر هم بودند عمليات انتقال نيروها از اروند را با قايق ها آغاز كردند و بي وقفه پشتيباني عمليات مي كردند در يكي از همين رفت وبرگشت ها بود كه گلوله شيميايي به قايق او اصابت مي كند.وتعدادي درآن قايق ازجمله حسين شهيد ومجروح مي شوند وعاقبت آن عزيز به آرزويش رسيد وشربت شهادت نوشيد.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربوشهر
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x