نام عبدالحسين
نام خانوادگی حمايتي
نام پدر حاجي آقا
تاریخ تولد 1345/01/01
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1366/06/02
محل شهادت كنگان
مسئولیت ف عمليات
نوع عضویت پاسداركميته
شغل پاسداركميته
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن بوشهر
شهيد عبدالحسين حمايتي فرزند حاجيآقا حمايتي در تاريخ پانزده خرداد 1345 شمسي مطابق با اربعين حسيني سال 1386 هجري قمري در بوشهر متولد شد. دو ساله بود كه همراه خانوادهاش به زيارت كربلاي حسيني رفت و آستان مقدس آن حضرت را بوسيد و پيمان خونين وفا را با مولايش ابا عبدالله (ع) امضا كرد.
حسين، دورهي ابتدايي را در مدرسهي «سعادت» و دوران راهنمايي را در مدرسهي «شهيد پاسدار» گذراند. از همان خردسالي در راهپيماييها شركت ميكرد و پس از پيروزي انقلاب نيز، همراه با يارانش به پاسداري از انقلاب در كلانتريها مشغول شد.
حسين، سال اول متوسطه را در دبيرستان شريعتي گذراند و در همين زمان بود كه جنگ تحميلي آغاز شد. او بلافاصله به عضويت بسيج سپاه پاسداران در آمد و در انجمن اسلامي«عبادالله» و «شهيد مختار» فعاليتهاي خود را گسترش داد. ايشان به دليل علاقه شديدي كه به انقلاب داشت، راهي جبهههاي نبرد عليه ظلمت شد و در عمليات «والفجر 2 » در سمتِ فرمانده گروهان همراه با همرزمانش به دشمن بعثي حمله كردند و تا سه شبانه روز به اتفاق پانزده نفر از يارانش در محاصره دشمن بودند و آنقدر جانانه مقاومت نمودند تا به لطف خداوند پادگان «حاج عمران» را فتح كردند.
شهيد حسين حمايتي، بارها و بارها به جبهه شتافت و در عمليات بزرگ «خيبر» نيز شركت كرد.
در خرداد 1363 با اعلام فتح 3 ، مجدداً بسوي جبهه شتافت و در گردان «مصطفي خميني» لشكر «فجر» مشغول خدمت گرديد. حسين، پس از بازگشت از جبهه به كمك تعدادي از همرزمان خود، در كميته شيلات به عنوان جانشين سرپرست آن كميته منصوب شد و مدت زيادي خدمت نمود و سپس در كميته انقلاب اسلامي بوشهر به عنوان مسئول واحد مبارزه با مواد مخدر انجام وظيفه نمود. او همچنين مدتي نيز مسئوليت واحد مبارزه با مواد مخدر شهرستان خورموج را عهدهدار بود.
با آغاز عمليات والفجر 8 ، بنا به درخواست مسئول لشكر 19 فجر، حسين بيدرنگ و با عجلهي فراوان خود را به جبهه رساند و در اين عمليات نيز شركت كرد. وي همچنين در عمليات آزادسازي بندر استراتژيك «فاو»، جزو اولين نفراتي بود كه همراه با فرمانده گردان حضرت فاطمه زهرا (س)، در آن بندر پياده شد. شهيد حسين حمايتي پس از اين پيروزي عظيم، با سر بلندي به بوشهر بازگشت و به خدمت در كميته انقلاب اسلاميادامه داد.
او همچنين مسئوليت اكيپي از امداد رسانان به سيلزدگان استان را به عهده داشت و با تمام توان به نجات و ياري سيلزدگان شتافت. او اگر چه، مسئوليت گردان دريايي كميته انقلاب اسلاميرا عهدهدار بود، كارهاي خود را رها كرد و به كمك مردم سيلزده استان رفت.
حتي هنگاميكه از صدا و سيما هم موضوع سيل اعلام شد و مردم حزبالله بوشهر به بسيج هجوم آوردند، ايشان با حدود 15 نفر به طرف خورموج و پل «مند» به راه افتادند و توانستند مأموريتشان را با تلاش فراوان، موفقيتآميز به پايان برسانند.
حسين در معاشرت با خانواده، آشنايان و دوستان، مهربان، متين، مؤدب و در حين حال جدي و پر جاذبه و نمونهي كامل اخلاق اسلاميبود. وي، تجسم عيني عدالت اسلاميبود و نه تنها در مصرف بيتالمال صرفهجويي ميكرد بلكه با سوءاستفادهگران نيز برخورد قانوني ميكرد.
تا جايي كه ميتوانست، كسي را از خود نميآزرد؛ اما دشمنان انقلاب و اسلام را نيز تحمل نميكرد. اشداء علي الكفار بود. خلاصه، شهيد حسين، همه وقت با دشمنان اسلام در ستيز بود، تا اينكه سرانجام در تاريخ 66/6/2 در يك درگيري نا برابر با اشرار و سوداگران مرگ، در كوهستانهاي اطراف «گاوبندی» به درجهي رفيع شهادت نايل آمد.
عمر پر بركت شهيد حسين، پر از تلاشهاي وقفه ناپذير بود و تمام زندگي كوتاه خود را در دفاع از اسلام عزيز گذراند.
ادامه مطلب
حسين، دورهي ابتدايي را در مدرسهي «سعادت» و دوران راهنمايي را در مدرسهي «شهيد پاسدار» گذراند. از همان خردسالي در راهپيماييها شركت ميكرد و پس از پيروزي انقلاب نيز، همراه با يارانش به پاسداري از انقلاب در كلانتريها مشغول شد.
حسين، سال اول متوسطه را در دبيرستان شريعتي گذراند و در همين زمان بود كه جنگ تحميلي آغاز شد. او بلافاصله به عضويت بسيج سپاه پاسداران در آمد و در انجمن اسلامي«عبادالله» و «شهيد مختار» فعاليتهاي خود را گسترش داد. ايشان به دليل علاقه شديدي كه به انقلاب داشت، راهي جبهههاي نبرد عليه ظلمت شد و در عمليات «والفجر 2 » در سمتِ فرمانده گروهان همراه با همرزمانش به دشمن بعثي حمله كردند و تا سه شبانه روز به اتفاق پانزده نفر از يارانش در محاصره دشمن بودند و آنقدر جانانه مقاومت نمودند تا به لطف خداوند پادگان «حاج عمران» را فتح كردند.
شهيد حسين حمايتي، بارها و بارها به جبهه شتافت و در عمليات بزرگ «خيبر» نيز شركت كرد.
در خرداد 1363 با اعلام فتح 3 ، مجدداً بسوي جبهه شتافت و در گردان «مصطفي خميني» لشكر «فجر» مشغول خدمت گرديد. حسين، پس از بازگشت از جبهه به كمك تعدادي از همرزمان خود، در كميته شيلات به عنوان جانشين سرپرست آن كميته منصوب شد و مدت زيادي خدمت نمود و سپس در كميته انقلاب اسلامي بوشهر به عنوان مسئول واحد مبارزه با مواد مخدر انجام وظيفه نمود. او همچنين مدتي نيز مسئوليت واحد مبارزه با مواد مخدر شهرستان خورموج را عهدهدار بود.
با آغاز عمليات والفجر 8 ، بنا به درخواست مسئول لشكر 19 فجر، حسين بيدرنگ و با عجلهي فراوان خود را به جبهه رساند و در اين عمليات نيز شركت كرد. وي همچنين در عمليات آزادسازي بندر استراتژيك «فاو»، جزو اولين نفراتي بود كه همراه با فرمانده گردان حضرت فاطمه زهرا (س)، در آن بندر پياده شد. شهيد حسين حمايتي پس از اين پيروزي عظيم، با سر بلندي به بوشهر بازگشت و به خدمت در كميته انقلاب اسلاميادامه داد.
او همچنين مسئوليت اكيپي از امداد رسانان به سيلزدگان استان را به عهده داشت و با تمام توان به نجات و ياري سيلزدگان شتافت. او اگر چه، مسئوليت گردان دريايي كميته انقلاب اسلاميرا عهدهدار بود، كارهاي خود را رها كرد و به كمك مردم سيلزده استان رفت.
حتي هنگاميكه از صدا و سيما هم موضوع سيل اعلام شد و مردم حزبالله بوشهر به بسيج هجوم آوردند، ايشان با حدود 15 نفر به طرف خورموج و پل «مند» به راه افتادند و توانستند مأموريتشان را با تلاش فراوان، موفقيتآميز به پايان برسانند.
حسين در معاشرت با خانواده، آشنايان و دوستان، مهربان، متين، مؤدب و در حين حال جدي و پر جاذبه و نمونهي كامل اخلاق اسلاميبود. وي، تجسم عيني عدالت اسلاميبود و نه تنها در مصرف بيتالمال صرفهجويي ميكرد بلكه با سوءاستفادهگران نيز برخورد قانوني ميكرد.
تا جايي كه ميتوانست، كسي را از خود نميآزرد؛ اما دشمنان انقلاب و اسلام را نيز تحمل نميكرد. اشداء علي الكفار بود. خلاصه، شهيد حسين، همه وقت با دشمنان اسلام در ستيز بود، تا اينكه سرانجام در تاريخ 66/6/2 در يك درگيري نا برابر با اشرار و سوداگران مرگ، در كوهستانهاي اطراف «گاوبندی» به درجهي رفيع شهادت نايل آمد.
عمر پر بركت شهيد حسين، پر از تلاشهاي وقفه ناپذير بود و تمام زندگي كوتاه خود را در دفاع از اسلام عزيز گذراند.
صحبتهاي خود را شروع ميكنم، باشد كه خداوند، توفيق اطاعتش را به من عطا فرمايد. در لحظاتي شروع به نوشتن ميكنم كه عمليات تا 3 ساعت ديگر آغاز ميگردد. در اول عرايضم، به كليه برادران عزيز و حزبالله سفارش ميكنم جبههها را بيش از پيش گرم نگهداريد.
زندگي ميگذرد؛ سختيها و راحتيها، پستيها و بلنديها. ولي چيزي كه ميماند براي آخرت انسان، عمل خويش است. گر چه بايد بگويم كه عمل من نتوانست حداقل خودم را راضي كند، چه رسد به خدا؛ اما هميشه در اين آرزو باشيد، عاشق خدا شويد و به او نزديك شويد. دنيا را براي دنيا دوستان بگذاريد و هميشه پيرو خط رهبر عزيز حضرت امام خميني باشيد و پشتيبان قاطعِ نماينده و نمايندگان امام باشيد و گوش به حرف هيچ يك از مخالفين خط امام ندهيد كه اينان گمراهانند.
عرضي هم دارم خدمت امت عزيز، واقعاً شرمنده هستم كه ميبينم با وجود اين همه از خود گذشتگي و ايثار و فداكاري، نتوانستم خود را غرق در شما كنم. عزيزان! انقلاب را مانند هديه گرانقدري كه به شما از سوي رب سبحان رسيده است، با جان و دل محافظت كنيد و مانند حسين بن علي (ع)، خود و خانواده خود را فداي راه خدا كنيد و اين را با آخرت مبادله كنيد، چرا كه اين، بزرگترين و پر صرفهترين تجارت است.
خدايا! تو را شكر ميگويم كه در اين خط قرارم دادي! خدايا! از درگاهت تقاضاي بخشش ميكنم، چرا كه نتوانستم آن طور كه خودت صلاح
ميبيني، بندگيات كنم و همچنين تقاضا دارم آنهايي كه منحرفاند را هدايت و مغرضان را نابود بفرما! به اميد زيارت كربلا!
و در آخر، تقاضا دارم اگر به كربلا نرسيدم، به نيابت اين حقير به حرم سرورم برويد و به جاي من طواف حرم شريفش را انجام دهيد.
عبدالحسين حمايتي
1364/11/20
ادامه مطلب
زندگي ميگذرد؛ سختيها و راحتيها، پستيها و بلنديها. ولي چيزي كه ميماند براي آخرت انسان، عمل خويش است. گر چه بايد بگويم كه عمل من نتوانست حداقل خودم را راضي كند، چه رسد به خدا؛ اما هميشه در اين آرزو باشيد، عاشق خدا شويد و به او نزديك شويد. دنيا را براي دنيا دوستان بگذاريد و هميشه پيرو خط رهبر عزيز حضرت امام خميني باشيد و پشتيبان قاطعِ نماينده و نمايندگان امام باشيد و گوش به حرف هيچ يك از مخالفين خط امام ندهيد كه اينان گمراهانند.
عرضي هم دارم خدمت امت عزيز، واقعاً شرمنده هستم كه ميبينم با وجود اين همه از خود گذشتگي و ايثار و فداكاري، نتوانستم خود را غرق در شما كنم. عزيزان! انقلاب را مانند هديه گرانقدري كه به شما از سوي رب سبحان رسيده است، با جان و دل محافظت كنيد و مانند حسين بن علي (ع)، خود و خانواده خود را فداي راه خدا كنيد و اين را با آخرت مبادله كنيد، چرا كه اين، بزرگترين و پر صرفهترين تجارت است.
خدايا! تو را شكر ميگويم كه در اين خط قرارم دادي! خدايا! از درگاهت تقاضاي بخشش ميكنم، چرا كه نتوانستم آن طور كه خودت صلاح
ميبيني، بندگيات كنم و همچنين تقاضا دارم آنهايي كه منحرفاند را هدايت و مغرضان را نابود بفرما! به اميد زيارت كربلا!
و در آخر، تقاضا دارم اگر به كربلا نرسيدم، به نيابت اين حقير به حرم سرورم برويد و به جاي من طواف حرم شريفش را انجام دهيد.
عبدالحسين حمايتي
1364/11/20
نامه شهيد حمايتي به كميته انقلاب اسلامي
سلام عليكم
احتراماً باستحضار ميرساند در پي امر امام امت و همچنين مسئولين محترم در خصوص جنگ تحميلي و يكسره نمودن وضعيت جنگ، بدين جهت بنا است از اين استان گردان رزميبه جبهههاي حق عليه باطل اعزام شود. اين حقير در نظر دارد با موافقت شما مسئولين محترم در خدمت رزمندگان اسلام باشم. لذا خواهشمند است با رفتن اينجانب به جبهه حق عليه باطل موافقت نماييد، شايد بتوانم در اين زمينه اداي وظيفه نمايم.
اميدوارم با در نظر گرفتن وضعيت فعلي جنگ با درخواستم موافقت شود.
والسلام
عبدالحسين حمايتي
25/9/64
پاسخ كميته انقلاب اسلامي
بسمهتعالي
با توجه به علاقه و درخواست شديد نامبرده، اين معاونت بصورت موقت موافقت مي نمايد.
64/4/26
نامه شهيد مجيد بشكوه به شهيد
(رب اشرح لي صدري و يسر لي امري)
خدمت برادر عزيز و ارجمندم، حسين حمايتي
سلام عليكم!
با درود بر مهدي (عج) منجي انسانهاي در بند و نجات دهندهي مظلومين، محرومين و آزاد كنندهي ملل فقير و مستضعف و ياري دهندهي تماميايثارگران و همهي كساني كه در راه خدا جهاد ميكنند؛ و با سلام بر امام خميني، رهبر كبير انقلاب اسلاميايران و بنيانگذار جمهوري اسلامي و بنيان بر كن ظلم و بر قرار كنندهي اسلام راستين در ايران.
سلامتي شمـا را از درگاه خداوند منان كه پيـروزي مستـضعفين را بر مستكبرين وعده داده است خواستارم و اميد دارم كه در تمام اوقات، در تمام ايام روز و در تمام زندگي، در راه عبادت و در راه خدا موفق و مؤيد باشيد. اميدوارم كه هميشه وقت خود را در راه خدا و نيز بسوي ايزد تعالي و رسيدن به وي سپري كرده و كنيد.
برادرم! اگر از حال برادرت خواسته باشيد، سلامتي برقرار است. كسالتي در كار نيست و در اينجا به دعاگويي شما مشغول ميباشم.
برادرم! اكنون كه دارم براي شما نامه مينويسم، ميخواهم هم عرض ادبي كرده و هم جوياي سلامتي شما شوم. در سنگر، در كنار برادر بوشهري هستم. در اينجا همه چيز حالت عادي خود را دارد و الحمدالله اوضاع و احوال جبهه خيلي خيلي خوب ميباشد و ماشاءالله روحيهي برادران همگي خوب است.
در اينجا همه چيز رنگ الهي دارد و خدايي است. همين ديروز يك معجزه الهي را ديديم. يك خمپاره بر روي سنگر تداركات افتاد اما به حمدالله هيچ كس، حتي كوچكترين خراشي از اين خمپاره بر نداشت. اين تنها يك معجزه كوچك از معجزات الهي است. از اين نوع فراوان است و اينها همه از اين ميباشد كه شماها در پشت جبهه دعا ميكنيد و اين دعاها اين چنين اثر دارد و خداوند اثر آن را در جبهه نشان ميدهد. انشاءالله از اين دعاها دست بر نداريد.
برادرم! نميخواهم زيادهروي كنم و از حدّ ميانِ افراط و تفريط بگذرم.
برادر جان! دلم ميخواهد كه هميشه براي گنـاهكاران دعا كـنيد تا خداوند كمياز بار گناهان ما را ببخشد. تا شايد بتوانيم زير بار آن كه بر دوشمان سنگيني ميكند، كمر راست كنيم.
انشاءالله به گفتهي «اويس قرني»، مومنين بايد با دعا همديگر را ياد كنند و زماني كه به «جابر بن حيان» برخورد ميكند، در ضمن وداع به او
ميگويد: «اي جابر! مرا به خوبي ياد كن تا تو را به دعا ياد كنم.» و اين را هم بدين علت ميگويم كه ما، شما را به دعا ياد ميكنيم و شما ما را به دعا ياد كنيد.
برادرم! انشاءالله هميشه پيروز و موفق باشيد. شما نيز دعا كنيد تا ما پيروز شويم.
برادرم! دلم ميخواهد از ته قلب مرا حلال كني و مرا ببخشي. از اينكه تا بحال نتوانستم عرض ادبي كرده باشم، معذرت ميخواهم.
همه برادران سلام ميرسانند. هر كس از ما پرسيد، سلامش را برسان. به اميد پيروزي لشكريان اسلام بر كفر و استكبار جهاني و سركوبي آمريكا و جنايتكاران.
والسلام علي من االطبع الهدي
مجيد بشكوه 62/2/27
شهيد از زبان همرزمش (دكتر عبدالرحيم مهرور)
بعد از 20 ساعت خستگيِ راه، زمان اعزام فرا رسيد و سر انجام بعد از ظهر روز بعد، جهت استراحت به منطقهاي در جبهه رسيديم.
هنوز نيم ساعتي از استراحتمان نگذشته بود كه فرماندهان محترم به صورت اضطراري اعلام كردند كه به تعدادي نيروي شناگر و قايقران نياز داريم. از هر چند نفر نيروي اعزامي، با توجه به خستگي راه، دو نفر، داوطلبانه اعلام آمادگي كردند كه من و شهيد «حسين حمايتي» نيز از جمله اين افراد بوديم.
هنوز حسين را به خوبي درك نكرده بودم. بـا توجه به سن كـميكه داشت، به نظرم يك بسيجي تازه كار ميآمد؛ تا اينكه كم كم با خصوصيات و تواضع و فروتني وي آشنا شدم. هر چند ايشان از لحاظ سني كوچكتر از من بود، ولي از لحاظ رفتار، ادب و نزاكت چندين پله بالاتر از من قرار داشت؛ و همين موضوع، باعث خوشحالي من شد.
در نيمههاي شب، خسته و كوفته در منطقهاي به نام «حور» مستقر شديم. در اين منطقه به غير از تعداد زيادي قايق و يك سري قايقران از نيروهاي عمل كننده خبري نبود، و ما به همين دليل فكر نميكرديم كه اين منطقه عملياتي باشد. تا اينكه بعد از چند ساعت استراحت، فرداي آن شب، دستهبندي شديم. من با اينكه دوستان ديگري داشتم، ولي با توجه به خصوصيات حسين، ايشان را به عنوان مسئول خود انتخاب كردم و مفتخر بودم كه به عنوان نيروي كمكي ايشان در اين عمليات حضور داشتم.
پس از 24 ساعت، تجهيزات را تحويل گرفتيم و موتور قايق را آببندي كرديم. صبحگاه روز بعد، شاهد آمدن گروههايي از بسيجيان دلاور بوديم كه به طرف مقر عملياتي در حركت بودند. نيروها براي انجام عمليات، ثانيهشماري ميكردند؛ بويژه بچههاي لشكرهاي تبريز و اصفهان.
افرادي مثل حسين، بايد حداقل 18 ساعت قايقراني ميكردند تا به منطقه عملياتي ميرسيديم، بنابراين مسئوليت، سنگينتر از آن چيزي بود كه ابتدا تصور ميكرديم. ساعت 9 صبح به راه افتاديم. در اين لحظات، حسين همه بچهها را به خواندن آيهي «و جعلنا من بين ايديهم…» تشويق ميكرد.
قايق ما قايقي «باري» و ظرفيت آن محدود بود. بعد از ظهر آن روز درحاليكه مشغول نماز خواندن در وسط آبها بوديم، هوا دگرگون شـد؛ طـوري كه حتي چند متريِ خودمان را هم نميتوانستيم تشخيص بدهيم.
در همين حال، چندين فروند «ميگ» در ارتفاع بسيار كمي، بالاي سرمان عبور كردند. در اين وضعيت، حسين، نسخهي آيهي « وجعلنا…» را برايمان بازگو كرد. و براستي كه اگر در آن زمان، «ميگ»هاي دشمن ما را ميديدند، ميتوانستند كاروان 1000 نفري ما را متلاشي كنند. و البته اين خدا بود كه مثل هميشه، پشتيبان رزمندگان اسلام بود.
بعد از نيم ساعت، هوا بهتر شد و ما به راه خود ادامه داديم. حدود ساعت 1 شب بود كه به نزديكي يكي از پاسگاههاي عراق رسيديم. حسين، مصممتر از گذشته، ما را به خواندن آيه مذكور دعوت ميكرد.
نيروهاي ديگر، با موفقيت به منطقه عملياتي «جزيره مجنون» رسيده بودند؛ ولي گروه ما راه را گم كرده بود و سرگردان در روي محور آبها شناور بوديم. اگر به همين شكل راه را ادامه ميداديم، با كمبود بنزين هم روبرو ميشديم.
بعد از چند ساعت سرگرداني روي آبهاي حور، صبحگاه به منطقهاي كه خشكي بود، رسيديم. همين كه ميخواستيم پياده شويم، تانكهاي عراقي را ديديم كه به طرف ما ميآمدند. فوري خودمان را در بيشهها مخفي كرديم. متوجه شديم كه اين منطقه هنوز دست عراقيهاست. دوباره به راه خود ادامه داديم و با توجه به مسيري كه طي كرده بوديم، متوجه شديم كه بايد در چه جهتي حركت كنيم تا به نيروهاي خودي برسيم.
سرانجام بعد از نيم ساعت حركت، به منطقه عملياتي رسيديم و خوشحالي مضاعفي به همه دست داد. حسين از خوشحالي مرا در آغوش گرفت و از شوق، اشك ريخت.
شهيد از زبان دوستش (رضا رضايی)
با شهید حمايتی در دبيرستان شريعتي همكلاس بودم و در اوايل جنگ، در بسيج مسجد قرآن، با همديگر نگهبانی می داديم. من در همان اوّلين روزهاي آشنايی با او، احساس یک برادر را نسبت او داشتم. آن شهيد بزرگوار با اينكه پنج سال از من كوچكتر بود، اما در متانت، غيرت، محبت، شجاعت، گذشت، سخاوت و شهادت براي من يك الگوي كامل بود.
شهيد حمايتي با تيزبيني و عرفان الهي خود، چنان شخصيت برجستهاي داشت كه هر كس در نگاه اول، متوجه متفاوت بودن او ميشد و با اينكه نوجواني بيش نبود، او را مورد احترام قرار ميداد.
اطرافيان، در اولين برخورد با آن شهيد، مجذوب او ميشدند. آن بزرگوار، در تمام مسايل شخصي، از خود گذشتگي داشت؛ بخصوص وقتي خطايي از برادر مؤمنش سر ميزد، سختيها و مصائب را تحمل ميكرد و حاضر نميشد او را سرزنش كند.
انتظار نداشت كه دوستان نزد وي بيايند، به همين خاطر خودش پيشقدم ميشد و نزد دوستان ميرفت. معتقد بود كه انتظارات بيجا، موجب جدايي ما از هم ميشود. هميشه روحيه، موقعيت و اخلاق ديگران را در نظر ميگرفت و با همه مهربان بود. وقتي دوستانِ خود را ميديد، خيلي خوشحال ميشد و معتقد بود كه نبايد بگذاريم كسي از ناراحتي ما با خبر شود؛ غير از كسي كه با او مشورت ميكنيم.
هميشه ميفرمود: «بايد دنبال پيدا كردن عيبهاي خود باشيم؛ نه عيوب ديگران!» ميفرمود: «اگر ديديد مسلماني خلاف ميكند، با لحني آرام و با اكرام و در خلوت، عمل خلافش را به او بفهمانيد!» اعتقاد داشت كه ما بايد در كارهاي فردي و اجتماعي با برادران مؤمن مشورت كنيم. ايشان رفتارش طوري بود كه در همان نوجواني، بنده و اعضاي خانوادهاش در تصميمگيريها با او مشورت ميكرديم.
هيچگاه در انجام كارهايش ـ حتي اگر ليوان آبي هم ميخواست ـ به كسي دستور نميداد. عصبانيت خود را بروز نميداد و با يك نگاه عميق و معنادار، ديگران را متوجه اشتباهشان ميكرد.
حسين، بعضي از كارهايش را به نام ديگران تمام ميكرد؛ تا خداي ناكرده خودبيني بر او مستولي نشود و هيچ وقت نميگفت كه فلان كار را من كردهام. در دلسوزي براي نوجوانان و جوانانِ گمراه، نمونه بود و با خوشرويي در هدايت آنها تلاش ميكرد. او حتي پس از شهادت نيز در خواب دوستان آمده و سفارش به هدايت جوانان نموده بود. مخفيانه و بدون معرفي خود، به خانوادههاي شهدا سر ميزد و به فقرا رسيدگي ميكرد. هنگام برگشتن از مأموريتها با تمام خستگي كه داشت، صبح ساعت 7، در محل كارش حاضر بود و به مردم خدمت ميكرد.
از زبان خودش شنيدم كه گفت: « يك روز به زيارت قبور شهدا در بهشت صادق رفته بودم. صدايي را به وضوح شنيدم كه گفت: حسين! بيا كه همه بچهها منتظر تو هستند!»
در زمان درگيرهاي حزبالله با منافقين در بوشهر، كه شهداي مسجد توحيد جلودار و در صف اوّل مبارزه با منافقين بودند، شهيد حمايتي با اينكه 15 الي 16 سال بيشتر نداشت، چنان با قاطعيت، جديت، شجاعانه و مخلصانه با منافقين درگير ميشد كه همه ما كه پنج سال يا بيشتر، بزرگتر از او بوديم، تعجب ميكرديم. منافقين نيز از دست او به ستوه آمده بودند.
در يك جلسه كه همهي بچهها حضور داشتند، برادر بزرگوارمان «حاج عبدالرحمان تنگستاني» به خاطر همين مبارزات شجاعانه، رسالهي امام خميني (ره) و دو كتاب ديگر را به آن شهيد جايزه دادند و از ايشان قدرداني نمودند.
شهيد از زبان دوستش (سيد احمد پور فرجي)
ايشان هميشه متبسم و خندان بود و به هيچ وجه مشكلات و ناراحتيهاي خود را در چهره نشان نميداد. موضوع مهميكه وجود داشت، روح بزرگ ايشان بود. او با وجود سن كم و بدون اينكه به كلاس عرفان برود، يك عارف واقعي بود.
سكوت او، كلامش، تصميمگيري او و كارهاي خيري كه انجام ميداد، حاكي از دل بزرگ و روح بزرگتر او بود كه ايشان را در سطح استان و نزد خيلي از مسئولين تهران، به يك چهرهي محبوب تبديل كرده بود.
وي، در دنيا احساس تنگي ميكرد؛ و به همين خاطر هميشه در صدد رفتن به جبهه بود و چندين بار نيز به جبهه رفت. يادم نميرود كه ايشان، در ساعتي از شب، در محل كميته استان، حدود نيم ساعت سرش را بر دوش من گذاشته بود و گريه ميكرد و ميگفت: «دعا كن من شهيد شوم!» البته او حق داشت، چون ميوه رسيدهاي بود و بايد چيده ميشد؛ آن هم توسط خداوند متعال.
او نامش حسين بود، و به همين علت، هم در قول و هم در عمل به امامش اقتدا كرد. او مثل مولايش امام حسين (ع)، چند روز زير آفتاب گرم و سوزان بود و قطعاً تشنه شهيد شد. وي در دنيا نيز مانند مقتداي خود، شهيد شد و مطمئناً در آن دنيا، نزد امام حسين (ع)، زندگي اخروي را دنبال ميكند. به همين دليل هم بود كه وقتي شفاي پدرش را از امام حسين (ع) خواست، امام (ع) روي ايشان را زمين نينداخت و كلام ايشان را به گوش جان خريد و پدر مهربان حسين را شفا داد.
نحوه شهادت، به نقل از همراهان
همراه با يك گروه 30 نفري از پاسداران بوشهر به سوي منطقه مورد نظر حركت كرديم. از بوشهر به كنگان و سپس به عسلويه رفتيم و شب را در آنجا استراحت كرديم. فردا صبح، نيروها با چندين دستگاه و ماشين مهمات و اسلحه به طرف كوههاي گاوبندي حركت كردند و قسمتي از مسافت را با ماشين طي كرديم، اما چون منطقه صعبالعبور بود، با پاي پياده كوههاي سر به فلك كشيده را طي كرديم.
با توجه به اينكه ما در عمليات اسير نيز گرفته بوديم، كار و خطر دو چندان بود. همينطور كه داشتيم به ستون بر ميگشتيم، آقاي حمايتي با توجه به اينكه فرمانده ما بود، پشت سر همه راه ميرفت.
هنوز پاكسازي منطقه اطمينان نداشت و احتمال خطر براي آخرين نفر در ستون دو چندان بود. او مرتب تأكيد ميكرد: «مواظب اطراف خود باشيد! احتمالاً بين اين كوهها پنهان شده باشند!» در همين حين، يكي از بچههاي تهران و معاون عمليات قلبشان گرفت و توانايي راه رفتن را از دست دادند.
خود آقاي حمايتي، معاون اطلاعات و عمليات را در بغل گرفت و به او كمك كرد و ايشان را تا مسافتي آورد؛ تا اينكه حال معاون بجا آمد. بعد، آقاي حمايتي از همه خواستند كمياستراحت كنند تا بعد به راهمان ادامه بدهيم و به آبادي برسيم.
پاي ايشان در پوتين، بخاطر فشار كار، تاول زده بود. قصد داشت پوتينهايش را درآورد و پايش را استراحت دهد و يكي از پوتينها را نيز در آورد، كه يكدفعه ما را محاصره كردند و شروع به تيراندازي با آرپيجي و سلاحهاي سنگين به سمت ما كردند و ما را به رگبار بستند. حسين از بچهها خواست كه با تمام توان و قدرت مقاومت كننند و نگذارند حتي يكي از آنها فرار كند. تمام كوهستان را آتش گلوله فرا گرفته بود و هر كس به يك طرف ميرفت تا بتواند سنگر بگيرد. ميدويديم و تيراندازي ميكرديم. در همين حين، غلامحسين منصوري كه يكي از بچههاي گناوه و پاسدار و محافظ وفادار به فرماندهاش بود و هميشه و همه جا حسين را همراهي ميكرد، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت نائل آمد. آقاي حمايتي به شهيد حسين دستجردي كه از اهالي لامرد بود، دستور داد كه: «سريع خود را به بالاي كوه برسان و اطلاعات لازم را برايمان بياور!» همين كه آقاي دستجردي از كوه بالا رفت، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهيد شد.
تمام آتش دشمن روي حسين بود. او را محاصره كرده بودند. حسين با اينكه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود واز ناحيه پا و شكم خونريزي
زيادي داشت، با آنها مقابله ميكرد؛ مثل كسي كه اصلاً هيچ زخميبر نداشته است. سپس معاون اطلاعات و عمليات، بلافاصله پس از اصابت گلوله به آقاي حمايتي، دستور عقبنشيني دادند و اما بچهها سرپيچي كردند. ايشان گفتند: «حجم آتش آنها سنگين است و اگر عقبنشيني نكنيد، حتماً فرمانده به شهادت ميرسد و در اين صورت مسئول شهادت او شما هستيد. پس به خاطر اينكه او را اذيت نكنند، سريع عقبنشيني كنيد تا نيروي كمكي برسد.»
نيروها از يك درگيري سنگين به خاطر نجات فرمانده، عقبنشيني كردند. تا مسافتهاي دور كه به عقب ميرفتيم و مراقب اوضاع بوديم نيز صداي تكبير حسين را ميشنيديم. يعني هنوز مقاومت ميكنم، ايستادهام و زنده هستم. شنيدن صدا و تجسم موقعيت او، بسيار زجرآور و دلخراش بود.
بيسيم از كار افتاده بود. بلافاصله پس از راهاندازي بيسيم، از سپاه منطقه تماس گرفتند و نيروهاي عمل كننده فرسستادند كه آنها پس از پنج شبانهروز درگيري، با شكستن محاصره، جسد شهيد حسين را از دست اين دژخيمان نجات دادند.
وقتي كه به بالين حسين رسيدند، چهره او قابل شناسايي نبود و از روي خال گردن شناخته شد. حسين، چون مولايش ابا عبدالله در روز شهادت، وسط كارزار نماز را به وقت خواند و چون پيشواي خود تشنه لب به شهادت رسيد و چون مولايش، پيكرش چند روز در قتلگاه ماند.
در اين پنج روز كه حسين مفقود بود، زمزمههايي در شهر پيچيده شد و به همين خاطر، تعدادي از بسيجيان در بسيج مركزي جمع شدند و براي پيدا كردن حسين تقاضاي اعزام به منطقه كردند. وقتي خبر شهادت ايشان به شهررسيد نيز، شهر، سياهپوش شد.
آقاي ميرلوحي، يكي از فرماندهان استان تهران، نقل ميكند: «وقتي اطلاع دادند كه حمايتي شهيد شده است، تمام روز گيج و مبهوت و گريان بودم و باور نميكردم كه در اين عمليات، حسين، به اين راحتي به شهادت برسد. وقتي در بندرعباس با او آشنا شدم، از همان نگاه اول با ديدن آن چهره زيبا به اطرافيان گفتم كه ايشان از جمله كساني است كه توفيق شهادت را پيدا ميكند.»
ادامه مطلب
سلام عليكم
احتراماً باستحضار ميرساند در پي امر امام امت و همچنين مسئولين محترم در خصوص جنگ تحميلي و يكسره نمودن وضعيت جنگ، بدين جهت بنا است از اين استان گردان رزميبه جبهههاي حق عليه باطل اعزام شود. اين حقير در نظر دارد با موافقت شما مسئولين محترم در خدمت رزمندگان اسلام باشم. لذا خواهشمند است با رفتن اينجانب به جبهه حق عليه باطل موافقت نماييد، شايد بتوانم در اين زمينه اداي وظيفه نمايم.
اميدوارم با در نظر گرفتن وضعيت فعلي جنگ با درخواستم موافقت شود.
والسلام
عبدالحسين حمايتي
25/9/64
پاسخ كميته انقلاب اسلامي
بسمهتعالي
با توجه به علاقه و درخواست شديد نامبرده، اين معاونت بصورت موقت موافقت مي نمايد.
64/4/26
نامه شهيد مجيد بشكوه به شهيد
(رب اشرح لي صدري و يسر لي امري)
خدمت برادر عزيز و ارجمندم، حسين حمايتي
سلام عليكم!
با درود بر مهدي (عج) منجي انسانهاي در بند و نجات دهندهي مظلومين، محرومين و آزاد كنندهي ملل فقير و مستضعف و ياري دهندهي تماميايثارگران و همهي كساني كه در راه خدا جهاد ميكنند؛ و با سلام بر امام خميني، رهبر كبير انقلاب اسلاميايران و بنيانگذار جمهوري اسلامي و بنيان بر كن ظلم و بر قرار كنندهي اسلام راستين در ايران.
سلامتي شمـا را از درگاه خداوند منان كه پيـروزي مستـضعفين را بر مستكبرين وعده داده است خواستارم و اميد دارم كه در تمام اوقات، در تمام ايام روز و در تمام زندگي، در راه عبادت و در راه خدا موفق و مؤيد باشيد. اميدوارم كه هميشه وقت خود را در راه خدا و نيز بسوي ايزد تعالي و رسيدن به وي سپري كرده و كنيد.
برادرم! اگر از حال برادرت خواسته باشيد، سلامتي برقرار است. كسالتي در كار نيست و در اينجا به دعاگويي شما مشغول ميباشم.
برادرم! اكنون كه دارم براي شما نامه مينويسم، ميخواهم هم عرض ادبي كرده و هم جوياي سلامتي شما شوم. در سنگر، در كنار برادر بوشهري هستم. در اينجا همه چيز حالت عادي خود را دارد و الحمدالله اوضاع و احوال جبهه خيلي خيلي خوب ميباشد و ماشاءالله روحيهي برادران همگي خوب است.
در اينجا همه چيز رنگ الهي دارد و خدايي است. همين ديروز يك معجزه الهي را ديديم. يك خمپاره بر روي سنگر تداركات افتاد اما به حمدالله هيچ كس، حتي كوچكترين خراشي از اين خمپاره بر نداشت. اين تنها يك معجزه كوچك از معجزات الهي است. از اين نوع فراوان است و اينها همه از اين ميباشد كه شماها در پشت جبهه دعا ميكنيد و اين دعاها اين چنين اثر دارد و خداوند اثر آن را در جبهه نشان ميدهد. انشاءالله از اين دعاها دست بر نداريد.
برادرم! نميخواهم زيادهروي كنم و از حدّ ميانِ افراط و تفريط بگذرم.
برادر جان! دلم ميخواهد كه هميشه براي گنـاهكاران دعا كـنيد تا خداوند كمياز بار گناهان ما را ببخشد. تا شايد بتوانيم زير بار آن كه بر دوشمان سنگيني ميكند، كمر راست كنيم.
انشاءالله به گفتهي «اويس قرني»، مومنين بايد با دعا همديگر را ياد كنند و زماني كه به «جابر بن حيان» برخورد ميكند، در ضمن وداع به او
ميگويد: «اي جابر! مرا به خوبي ياد كن تا تو را به دعا ياد كنم.» و اين را هم بدين علت ميگويم كه ما، شما را به دعا ياد ميكنيم و شما ما را به دعا ياد كنيد.
برادرم! انشاءالله هميشه پيروز و موفق باشيد. شما نيز دعا كنيد تا ما پيروز شويم.
برادرم! دلم ميخواهد از ته قلب مرا حلال كني و مرا ببخشي. از اينكه تا بحال نتوانستم عرض ادبي كرده باشم، معذرت ميخواهم.
همه برادران سلام ميرسانند. هر كس از ما پرسيد، سلامش را برسان. به اميد پيروزي لشكريان اسلام بر كفر و استكبار جهاني و سركوبي آمريكا و جنايتكاران.
والسلام علي من االطبع الهدي
مجيد بشكوه 62/2/27
شهيد از زبان همرزمش (دكتر عبدالرحيم مهرور)
بعد از 20 ساعت خستگيِ راه، زمان اعزام فرا رسيد و سر انجام بعد از ظهر روز بعد، جهت استراحت به منطقهاي در جبهه رسيديم.
هنوز نيم ساعتي از استراحتمان نگذشته بود كه فرماندهان محترم به صورت اضطراري اعلام كردند كه به تعدادي نيروي شناگر و قايقران نياز داريم. از هر چند نفر نيروي اعزامي، با توجه به خستگي راه، دو نفر، داوطلبانه اعلام آمادگي كردند كه من و شهيد «حسين حمايتي» نيز از جمله اين افراد بوديم.
هنوز حسين را به خوبي درك نكرده بودم. بـا توجه به سن كـميكه داشت، به نظرم يك بسيجي تازه كار ميآمد؛ تا اينكه كم كم با خصوصيات و تواضع و فروتني وي آشنا شدم. هر چند ايشان از لحاظ سني كوچكتر از من بود، ولي از لحاظ رفتار، ادب و نزاكت چندين پله بالاتر از من قرار داشت؛ و همين موضوع، باعث خوشحالي من شد.
در نيمههاي شب، خسته و كوفته در منطقهاي به نام «حور» مستقر شديم. در اين منطقه به غير از تعداد زيادي قايق و يك سري قايقران از نيروهاي عمل كننده خبري نبود، و ما به همين دليل فكر نميكرديم كه اين منطقه عملياتي باشد. تا اينكه بعد از چند ساعت استراحت، فرداي آن شب، دستهبندي شديم. من با اينكه دوستان ديگري داشتم، ولي با توجه به خصوصيات حسين، ايشان را به عنوان مسئول خود انتخاب كردم و مفتخر بودم كه به عنوان نيروي كمكي ايشان در اين عمليات حضور داشتم.
پس از 24 ساعت، تجهيزات را تحويل گرفتيم و موتور قايق را آببندي كرديم. صبحگاه روز بعد، شاهد آمدن گروههايي از بسيجيان دلاور بوديم كه به طرف مقر عملياتي در حركت بودند. نيروها براي انجام عمليات، ثانيهشماري ميكردند؛ بويژه بچههاي لشكرهاي تبريز و اصفهان.
افرادي مثل حسين، بايد حداقل 18 ساعت قايقراني ميكردند تا به منطقه عملياتي ميرسيديم، بنابراين مسئوليت، سنگينتر از آن چيزي بود كه ابتدا تصور ميكرديم. ساعت 9 صبح به راه افتاديم. در اين لحظات، حسين همه بچهها را به خواندن آيهي «و جعلنا من بين ايديهم…» تشويق ميكرد.
قايق ما قايقي «باري» و ظرفيت آن محدود بود. بعد از ظهر آن روز درحاليكه مشغول نماز خواندن در وسط آبها بوديم، هوا دگرگون شـد؛ طـوري كه حتي چند متريِ خودمان را هم نميتوانستيم تشخيص بدهيم.
در همين حال، چندين فروند «ميگ» در ارتفاع بسيار كمي، بالاي سرمان عبور كردند. در اين وضعيت، حسين، نسخهي آيهي « وجعلنا…» را برايمان بازگو كرد. و براستي كه اگر در آن زمان، «ميگ»هاي دشمن ما را ميديدند، ميتوانستند كاروان 1000 نفري ما را متلاشي كنند. و البته اين خدا بود كه مثل هميشه، پشتيبان رزمندگان اسلام بود.
بعد از نيم ساعت، هوا بهتر شد و ما به راه خود ادامه داديم. حدود ساعت 1 شب بود كه به نزديكي يكي از پاسگاههاي عراق رسيديم. حسين، مصممتر از گذشته، ما را به خواندن آيه مذكور دعوت ميكرد.
نيروهاي ديگر، با موفقيت به منطقه عملياتي «جزيره مجنون» رسيده بودند؛ ولي گروه ما راه را گم كرده بود و سرگردان در روي محور آبها شناور بوديم. اگر به همين شكل راه را ادامه ميداديم، با كمبود بنزين هم روبرو ميشديم.
بعد از چند ساعت سرگرداني روي آبهاي حور، صبحگاه به منطقهاي كه خشكي بود، رسيديم. همين كه ميخواستيم پياده شويم، تانكهاي عراقي را ديديم كه به طرف ما ميآمدند. فوري خودمان را در بيشهها مخفي كرديم. متوجه شديم كه اين منطقه هنوز دست عراقيهاست. دوباره به راه خود ادامه داديم و با توجه به مسيري كه طي كرده بوديم، متوجه شديم كه بايد در چه جهتي حركت كنيم تا به نيروهاي خودي برسيم.
سرانجام بعد از نيم ساعت حركت، به منطقه عملياتي رسيديم و خوشحالي مضاعفي به همه دست داد. حسين از خوشحالي مرا در آغوش گرفت و از شوق، اشك ريخت.
شهيد از زبان دوستش (رضا رضايی)
با شهید حمايتی در دبيرستان شريعتي همكلاس بودم و در اوايل جنگ، در بسيج مسجد قرآن، با همديگر نگهبانی می داديم. من در همان اوّلين روزهاي آشنايی با او، احساس یک برادر را نسبت او داشتم. آن شهيد بزرگوار با اينكه پنج سال از من كوچكتر بود، اما در متانت، غيرت، محبت، شجاعت، گذشت، سخاوت و شهادت براي من يك الگوي كامل بود.
شهيد حمايتي با تيزبيني و عرفان الهي خود، چنان شخصيت برجستهاي داشت كه هر كس در نگاه اول، متوجه متفاوت بودن او ميشد و با اينكه نوجواني بيش نبود، او را مورد احترام قرار ميداد.
اطرافيان، در اولين برخورد با آن شهيد، مجذوب او ميشدند. آن بزرگوار، در تمام مسايل شخصي، از خود گذشتگي داشت؛ بخصوص وقتي خطايي از برادر مؤمنش سر ميزد، سختيها و مصائب را تحمل ميكرد و حاضر نميشد او را سرزنش كند.
انتظار نداشت كه دوستان نزد وي بيايند، به همين خاطر خودش پيشقدم ميشد و نزد دوستان ميرفت. معتقد بود كه انتظارات بيجا، موجب جدايي ما از هم ميشود. هميشه روحيه، موقعيت و اخلاق ديگران را در نظر ميگرفت و با همه مهربان بود. وقتي دوستانِ خود را ميديد، خيلي خوشحال ميشد و معتقد بود كه نبايد بگذاريم كسي از ناراحتي ما با خبر شود؛ غير از كسي كه با او مشورت ميكنيم.
هميشه ميفرمود: «بايد دنبال پيدا كردن عيبهاي خود باشيم؛ نه عيوب ديگران!» ميفرمود: «اگر ديديد مسلماني خلاف ميكند، با لحني آرام و با اكرام و در خلوت، عمل خلافش را به او بفهمانيد!» اعتقاد داشت كه ما بايد در كارهاي فردي و اجتماعي با برادران مؤمن مشورت كنيم. ايشان رفتارش طوري بود كه در همان نوجواني، بنده و اعضاي خانوادهاش در تصميمگيريها با او مشورت ميكرديم.
هيچگاه در انجام كارهايش ـ حتي اگر ليوان آبي هم ميخواست ـ به كسي دستور نميداد. عصبانيت خود را بروز نميداد و با يك نگاه عميق و معنادار، ديگران را متوجه اشتباهشان ميكرد.
حسين، بعضي از كارهايش را به نام ديگران تمام ميكرد؛ تا خداي ناكرده خودبيني بر او مستولي نشود و هيچ وقت نميگفت كه فلان كار را من كردهام. در دلسوزي براي نوجوانان و جوانانِ گمراه، نمونه بود و با خوشرويي در هدايت آنها تلاش ميكرد. او حتي پس از شهادت نيز در خواب دوستان آمده و سفارش به هدايت جوانان نموده بود. مخفيانه و بدون معرفي خود، به خانوادههاي شهدا سر ميزد و به فقرا رسيدگي ميكرد. هنگام برگشتن از مأموريتها با تمام خستگي كه داشت، صبح ساعت 7، در محل كارش حاضر بود و به مردم خدمت ميكرد.
از زبان خودش شنيدم كه گفت: « يك روز به زيارت قبور شهدا در بهشت صادق رفته بودم. صدايي را به وضوح شنيدم كه گفت: حسين! بيا كه همه بچهها منتظر تو هستند!»
در زمان درگيرهاي حزبالله با منافقين در بوشهر، كه شهداي مسجد توحيد جلودار و در صف اوّل مبارزه با منافقين بودند، شهيد حمايتي با اينكه 15 الي 16 سال بيشتر نداشت، چنان با قاطعيت، جديت، شجاعانه و مخلصانه با منافقين درگير ميشد كه همه ما كه پنج سال يا بيشتر، بزرگتر از او بوديم، تعجب ميكرديم. منافقين نيز از دست او به ستوه آمده بودند.
در يك جلسه كه همهي بچهها حضور داشتند، برادر بزرگوارمان «حاج عبدالرحمان تنگستاني» به خاطر همين مبارزات شجاعانه، رسالهي امام خميني (ره) و دو كتاب ديگر را به آن شهيد جايزه دادند و از ايشان قدرداني نمودند.
شهيد از زبان دوستش (سيد احمد پور فرجي)
ايشان هميشه متبسم و خندان بود و به هيچ وجه مشكلات و ناراحتيهاي خود را در چهره نشان نميداد. موضوع مهميكه وجود داشت، روح بزرگ ايشان بود. او با وجود سن كم و بدون اينكه به كلاس عرفان برود، يك عارف واقعي بود.
سكوت او، كلامش، تصميمگيري او و كارهاي خيري كه انجام ميداد، حاكي از دل بزرگ و روح بزرگتر او بود كه ايشان را در سطح استان و نزد خيلي از مسئولين تهران، به يك چهرهي محبوب تبديل كرده بود.
وي، در دنيا احساس تنگي ميكرد؛ و به همين خاطر هميشه در صدد رفتن به جبهه بود و چندين بار نيز به جبهه رفت. يادم نميرود كه ايشان، در ساعتي از شب، در محل كميته استان، حدود نيم ساعت سرش را بر دوش من گذاشته بود و گريه ميكرد و ميگفت: «دعا كن من شهيد شوم!» البته او حق داشت، چون ميوه رسيدهاي بود و بايد چيده ميشد؛ آن هم توسط خداوند متعال.
او نامش حسين بود، و به همين علت، هم در قول و هم در عمل به امامش اقتدا كرد. او مثل مولايش امام حسين (ع)، چند روز زير آفتاب گرم و سوزان بود و قطعاً تشنه شهيد شد. وي در دنيا نيز مانند مقتداي خود، شهيد شد و مطمئناً در آن دنيا، نزد امام حسين (ع)، زندگي اخروي را دنبال ميكند. به همين دليل هم بود كه وقتي شفاي پدرش را از امام حسين (ع) خواست، امام (ع) روي ايشان را زمين نينداخت و كلام ايشان را به گوش جان خريد و پدر مهربان حسين را شفا داد.
نحوه شهادت، به نقل از همراهان
همراه با يك گروه 30 نفري از پاسداران بوشهر به سوي منطقه مورد نظر حركت كرديم. از بوشهر به كنگان و سپس به عسلويه رفتيم و شب را در آنجا استراحت كرديم. فردا صبح، نيروها با چندين دستگاه و ماشين مهمات و اسلحه به طرف كوههاي گاوبندي حركت كردند و قسمتي از مسافت را با ماشين طي كرديم، اما چون منطقه صعبالعبور بود، با پاي پياده كوههاي سر به فلك كشيده را طي كرديم.
با توجه به اينكه ما در عمليات اسير نيز گرفته بوديم، كار و خطر دو چندان بود. همينطور كه داشتيم به ستون بر ميگشتيم، آقاي حمايتي با توجه به اينكه فرمانده ما بود، پشت سر همه راه ميرفت.
هنوز پاكسازي منطقه اطمينان نداشت و احتمال خطر براي آخرين نفر در ستون دو چندان بود. او مرتب تأكيد ميكرد: «مواظب اطراف خود باشيد! احتمالاً بين اين كوهها پنهان شده باشند!» در همين حين، يكي از بچههاي تهران و معاون عمليات قلبشان گرفت و توانايي راه رفتن را از دست دادند.
خود آقاي حمايتي، معاون اطلاعات و عمليات را در بغل گرفت و به او كمك كرد و ايشان را تا مسافتي آورد؛ تا اينكه حال معاون بجا آمد. بعد، آقاي حمايتي از همه خواستند كمياستراحت كنند تا بعد به راهمان ادامه بدهيم و به آبادي برسيم.
پاي ايشان در پوتين، بخاطر فشار كار، تاول زده بود. قصد داشت پوتينهايش را درآورد و پايش را استراحت دهد و يكي از پوتينها را نيز در آورد، كه يكدفعه ما را محاصره كردند و شروع به تيراندازي با آرپيجي و سلاحهاي سنگين به سمت ما كردند و ما را به رگبار بستند. حسين از بچهها خواست كه با تمام توان و قدرت مقاومت كننند و نگذارند حتي يكي از آنها فرار كند. تمام كوهستان را آتش گلوله فرا گرفته بود و هر كس به يك طرف ميرفت تا بتواند سنگر بگيرد. ميدويديم و تيراندازي ميكرديم. در همين حين، غلامحسين منصوري كه يكي از بچههاي گناوه و پاسدار و محافظ وفادار به فرماندهاش بود و هميشه و همه جا حسين را همراهي ميكرد، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت نائل آمد. آقاي حمايتي به شهيد حسين دستجردي كه از اهالي لامرد بود، دستور داد كه: «سريع خود را به بالاي كوه برسان و اطلاعات لازم را برايمان بياور!» همين كه آقاي دستجردي از كوه بالا رفت، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهيد شد.
تمام آتش دشمن روي حسين بود. او را محاصره كرده بودند. حسين با اينكه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود واز ناحيه پا و شكم خونريزي
زيادي داشت، با آنها مقابله ميكرد؛ مثل كسي كه اصلاً هيچ زخميبر نداشته است. سپس معاون اطلاعات و عمليات، بلافاصله پس از اصابت گلوله به آقاي حمايتي، دستور عقبنشيني دادند و اما بچهها سرپيچي كردند. ايشان گفتند: «حجم آتش آنها سنگين است و اگر عقبنشيني نكنيد، حتماً فرمانده به شهادت ميرسد و در اين صورت مسئول شهادت او شما هستيد. پس به خاطر اينكه او را اذيت نكنند، سريع عقبنشيني كنيد تا نيروي كمكي برسد.»
نيروها از يك درگيري سنگين به خاطر نجات فرمانده، عقبنشيني كردند. تا مسافتهاي دور كه به عقب ميرفتيم و مراقب اوضاع بوديم نيز صداي تكبير حسين را ميشنيديم. يعني هنوز مقاومت ميكنم، ايستادهام و زنده هستم. شنيدن صدا و تجسم موقعيت او، بسيار زجرآور و دلخراش بود.
بيسيم از كار افتاده بود. بلافاصله پس از راهاندازي بيسيم، از سپاه منطقه تماس گرفتند و نيروهاي عمل كننده فرسستادند كه آنها پس از پنج شبانهروز درگيري، با شكستن محاصره، جسد شهيد حسين را از دست اين دژخيمان نجات دادند.
وقتي كه به بالين حسين رسيدند، چهره او قابل شناسايي نبود و از روي خال گردن شناخته شد. حسين، چون مولايش ابا عبدالله در روز شهادت، وسط كارزار نماز را به وقت خواند و چون پيشواي خود تشنه لب به شهادت رسيد و چون مولايش، پيكرش چند روز در قتلگاه ماند.
در اين پنج روز كه حسين مفقود بود، زمزمههايي در شهر پيچيده شد و به همين خاطر، تعدادي از بسيجيان در بسيج مركزي جمع شدند و براي پيدا كردن حسين تقاضاي اعزام به منطقه كردند. وقتي خبر شهادت ايشان به شهررسيد نيز، شهر، سياهپوش شد.
آقاي ميرلوحي، يكي از فرماندهان استان تهران، نقل ميكند: «وقتي اطلاع دادند كه حمايتي شهيد شده است، تمام روز گيج و مبهوت و گريان بودم و باور نميكردم كه در اين عمليات، حسين، به اين راحتي به شهادت برسد. وقتي در بندرعباس با او آشنا شدم، از همان نگاه اول با ديدن آن چهره زيبا به اطرافيان گفتم كه ايشان از جمله كساني است كه توفيق شهادت را پيدا ميكند.»
«تقديم به شهيد حسين حمايتي»
يـا رب مـددي بنما، بر اين دل و جان امشب
تا مـن بكـنم بهـرت، فريـاد و فغـان امـشب
هجــر رخ مه رويـان، بـي بـال و پـرم كـرده
سيـلاب سرشكـم شـد، از ديـده روان امشب
يـارم به بر حـق شـد، عرفان سوي مطلق شد
قدم ز غم هجـرش، گـرديده كمـان امـشـب
چـون سـر كنـم اين دنيا، بي روي چو ماه تو
ماتـم شـده از دردم، هـر پيـر و جوان امشب
اي الـگــوي حـزبالله، فرمـانـدهي جـندالله
در سـوگ تو مـينالم، فـرياد كنـان امــشـب
جـان بر كـف ثـارالله، خوش رفـت سـويالله
گرديده دل از هجرت، بيتاب و توان امشـب
از آه دل زارم، ويــن ســيـنـهي غمــبـــارم
غوغـا شـده بر پـا در، در جـنيّتـان امـشــب
يـاد تـو مـرا هـمدم، يـك لحظـه بيــا نـزدم
يك لحظـه بيـا نـزدم، اي راحت جان امشب
از وصف گل رويت، وان خصـلت نيـكويت
اي يــاور روحالله، درمـانـده بيـان امـشــب
شــوق رخ شـيدايـت، وان قامـت رعنـايـت
اسـرار دل مـن را، بنـموده عيـان امشب
هم رمز سعادت را، هم فيض شهادت را
معنـاي مبين كرديد، خونين كفنان امشب
وقـت است كه بسرايم، اشعار جدايي را
در سـوگ تـو عبدالله، فرياد كنان امشب
خـود آگهي از حـالم، وز هر الف و دالم
كز شـعر حـزين من، امت به فغان امشب
«رضا رضايي»
ادامه مطلب
يـا رب مـددي بنما، بر اين دل و جان امشب
تا مـن بكـنم بهـرت، فريـاد و فغـان امـشب
هجــر رخ مه رويـان، بـي بـال و پـرم كـرده
سيـلاب سرشكـم شـد، از ديـده روان امشب
يـارم به بر حـق شـد، عرفان سوي مطلق شد
قدم ز غم هجـرش، گـرديده كمـان امـشـب
چـون سـر كنـم اين دنيا، بي روي چو ماه تو
ماتـم شـده از دردم، هـر پيـر و جوان امشب
اي الـگــوي حـزبالله، فرمـانـدهي جـندالله
در سـوگ تو مـينالم، فـرياد كنـان امــشـب
جـان بر كـف ثـارالله، خوش رفـت سـويالله
گرديده دل از هجرت، بيتاب و توان امشـب
از آه دل زارم، ويــن ســيـنـهي غمــبـــارم
غوغـا شـده بر پـا در، در جـنيّتـان امـشــب
يـاد تـو مـرا هـمدم، يـك لحظـه بيــا نـزدم
يك لحظـه بيـا نـزدم، اي راحت جان امشب
از وصف گل رويت، وان خصـلت نيـكويت
اي يــاور روحالله، درمـانـده بيـان امـشــب
شــوق رخ شـيدايـت، وان قامـت رعنـايـت
اسـرار دل مـن را، بنـموده عيـان امشب
هم رمز سعادت را، هم فيض شهادت را
معنـاي مبين كرديد، خونين كفنان امشب
وقـت است كه بسرايم، اشعار جدايي را
در سـوگ تـو عبدالله، فرياد كنان امشب
خـود آگهي از حـالم، وز هر الف و دالم
كز شـعر حـزين من، امت به فغان امشب
«رضا رضايي»
در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید
0 دیدگاه ها و دلنوشته ها