مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید حسین ایرج زاده

878
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام حسين
نام خانوادگی ايرج زاده
نام پدر مصطفي
تاریخ تولد 1347/02/08
محل تولد بوشهر - بوشهر
تاریخ شهادت 1363/11/25
محل شهادت شرق دجله
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت بسيج
شغل دانش آموز
تحصیلات دوره دبيرستان
مدفن بوشهر
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • خاطرات
  • زندیگنامه شهید

    حسين در سال 1347 در خانواده محروم از تمتعات مادّي  ،اما پارسا و ديندار در شهر برازجان ديده به جهان گشود  پدرش بنايي ميكرد و با عرق جبين و دستان پينه بسته خود، لقمه نان حلالي را در سفره خانواده مي گذاشت حسين در چنين خانواده اي كه مهر و عطوفت در آن سرشار بود ،رشد كرد و تربيت يافت. پدرش حاج مصطفي در ايمان و تقوا و اخلاق نيك زبانزد دوستان و آشنايان بود. او عاشق اهل بيت عصمت و طهارت بود . مادرش نيز در تقوا و ايمان سرآمد بود. هر آنچه از فضايل و زيبايي هاي معنوي را مي شود تصور كرد در اين خانواده پاك و وارسته در حد اعلايش وجود داشت. دامان پرمهر و محبت چنين پدر و مادري ، بستر رشد و پرورش اسلامي حسين را فراهم آورده بود.آنها آنچه را از ايمان به خدا و عشق به اهل بيت در دل داشتند، در ظرف جسم و روح حسين لبريز نمودند، ناگاه نبرد ،حسين سر به بازد و اسماعيل وار به قربانگاه عشق پا گذارد.

    دير زماني بود كه سردار سدره نشين ما با كروبيان ، باده مستانه مي زد و نامش را به خط نور،بر لوح سرخ فام شهادت نگاشته بودند،ولي او همچنان در ميان خاكيان مي زيست.

    حسين در خانه اي منور به نور ايمان و گرم به شعله هاي شور و اميد به زندگي ، رشد كرد و باليد و با تمام مهر،به ناكامي ها و تلخ كامي ها لبخند زد و هر چه شادي نصيبش شد،به عدالت بين دوستان و آشنايان تقسيم كرد.

    چهره دوست داشتني و رفتار مليح و دل پسند او از همان كودكي حسين را متمايز از هم سالان ساخته بود.

    دبستان را در مدرسه ابن سينا و دوره راهنمايي خويش را در مدرسه راهنمايي شهيد مصطفي خميني شروع كرد و اين دوره را با موفقيت پشت سر گذاشت. او از استعداد و هوش خوبي برخوردار بود، به طوري كه در تمام دوران تحصيل،شاگردي، موفق و برحسن اخلاق شهره بود. حسين هيچ گاه از شركت در مراسم مذهبي غفلت نكرد و همواره در كسب معارف و تقويت بنيه ي معنوي ،تلاش وافر داشت. شركت در مراسم مذهبي و محافل ديني را بر خود فرض مي دانست  . او در حين تحصيل،سه ماه تعطيل تابستان را كار مي كرد و خرج تحصيل خود را در مي آورد.
    ادامه مطلب
    «يا ولي المؤمنين يا غايه آمال العارفين يا غياث المستغيثين يا حبيب قلوب الصادقين و يا اله العالمين» اي دوستدار مؤمنين ! اي منتهاي آرزوي عارفان ! اي دادرس دادخواهان ! اي دوستدار دلهاي راستگويان و اي خداي جهانيان، گواه باش كه در اين دنيا به تنهايي زيستم اما تو را بهترين دوست و آمال يافتم. پس مرا به سوي خودت فرا خوان.! خدايا! شاهد باش از تمام مظاهر مادي بريدم تا شايد به تو بپيوندم . پس مرا به سوي خود بخوان! خدايا! من عاشق شهادتم نه به اين معني كه از اين دنيا خسته شده ام بلكه مي دانم اينقدر گناه و معصيت انجام داده ام كه مي خواهم  با ريختن خون و رنج كشيدن در راه تو جبران اين گناهان را بكنم. خدايا ! خوف آن دارم كه روزي بخواهم زير شلاق هاي دوزخ صداي «يا رب ارحم ضعف بدني» سر دهم. خدايا چگونه روز محشر جلوي اين شهداء سربلند كنيم، خدايا روسياهم. اي معشوقم ! مرا بسوي خودت فراخوان . چه سخت است موقعي كه بين عاشق و معشوق جدايي مي افتد يا كسي به آرزويش نمي رسد . خدايا من جواني غافل بودم، اي معبودم و پروردگارم و آقايم و مولايم ! براي چه چيز به تو شكايت كنم ؟ و براي كدام از آنها شيون و گريه نمايم، براي در عذاب ماندن و سختيش يا طول بلا و درازيش. اگر مرا هم رديف كني در عقوبت ها با دشمنانت و جمع كني ميان من و اهل بلايت، و جدايم كني از دوستان و اوليايت، گويم معبودا و مولايم و پروردگارم ! شكيبا شوم بر عذابت. ولي چگونه صبر كنم بر جدايي ات ،براستي قسم مي خورم اگر تنها گذاريم ميان اهل دوزخ، به درگاهت شيون دارم.خدايا ! اگر ميان آتش دوزخ هم باشم صدا دهم:«الهي و ربي من لي غيرك»، الهم فاقبل عذري، خدايا عذرم را بپذير».

    اما سخني با شما اي جوانان و دوستان دارم:بيشتر به ياد خدا باشيد و هر كاري مي خواهيد بكنيد ، خدا را ياد كنيد ؛ چون اسلام به شما جوان هاي پاك احتياج دارد. مگر صداي« هل من ناصر ينصرني» حسين زمان را نمي شنويد؟ اين را بدانيد اين زمان با زمان پيامبر و امامان، و روز عاشورا كه حسين(ع) در صحراي كربلا صدا زد هل من ناصراً ينصرني هيچ فرقي نمي كند. چه زيبا گفت حسين(ع) :من مرگ با عزت را مي پذيرم اما زندگي زيرظلم را هرگز، و ما هم درس شهامت و شجاعت و شهادت را از سرور شهيدان آموخته ايم. خدايا من خجالت مي كشم فرداي قيامت بدن سالار شهيدان قطعه قطعه باشد و من سالم، خدايا ! قسمت مي دهم ، مرگ در رختخواب را نصيبم نكني و از تو مي خواهم هرگاه صلاح دانستي شهيد شوم ،بدنم قطعه قطعه شود.

    سخني با شما اي امت شهيدپرور ايران:اتحاد، اتحاد را در بين خودتان بيشتر كنيد زيرا اگر خداي ناكرده شيطان بزرگ خواست ضربه اي بزند با از بين بردن وحدت، ضربه خود را مي زند. اگر وحدت داشته باشيم يقيناً پيروزيم . هر چه امام گفت گوش كنيد و عمل كنيد كه امام مانند شمع است و ما هم پروانه .

    و سخني با شما خانواده ام:پدرم ! مي بخشيد كه نتوانستم حق فرزندي را ادا كنم ،صبر و شكيبايي را پيشه كن. مبادا در فقدان من گريه و زاري بكني اگر هم خواستيد گريه كني در خلوتي و بيادظهر عاشورا گريه كن. تو اي خواهرم، حجاب خود را حفظ كن كه حجاب تو برنده تر از خون سرخ من است و زينب وار استقامت و صبر كن.

    اي برادرانم ! هميشه خدا را ناظر بر اعمالتان ببينيد و هر كاري مي كنيد فقط براي رضاي الله باشد، طوري باشيد كه امام مي خواهد.

    شما اي دوستانم و خانواده ! از تمام شما           مي خواهم ،  اگر شهيد شدم در فقدان من گريه و زاري نكنيد فقط بياد روز عاشورا و مظلوميت حسين (ع) گريه كنيد. براي همه ي شما صبر و شكيبايي از خدا مي طلبم. فرزندانتان را از رفتن به جبهه جلوگيري نكنيد، كه مرگ در رختخواب هم سراغ ما مي آيد. از تمام دوستان و آشنايان مي خواهم مرا حلال كنند.

    بنده گنهكار حسين ايرج زاده 22/3/63
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    كسي كه او را مي شناخت و از نزديك با خلق و خو و منش او آشنا بود، مي داند كه وسعت روح و عظمت باور و اعتقاد عميق «حسين» به دين اسلام و احكام نوراني اش تا كجا بود.

    نگارنده افتخار دارد ، چند ماهي در پشت ميز و نيمكت هاي مدرسه ي راهنمايي با او حشر و نشر داشته است وقتي سيماي پرفروغ و جذابش كه نشان از عالم ملكوت داشت را ياد مي آورد، به يقين مي رسد كه شهادت موهبتي الهي است كه فقط شامل مقربان و خاصان مي گردد.

    دايم الوضو بود و نيمه هاي شب براي عبادت و تهجد برمي خاست و شب زنده داري مي نمود. از 7سالگي شروع به نماز خواندن كرد. خيلي علاقه داشت نمازهايش را سروقت و به جماعت بخواند.هميشه ديگران را توصيه مي كرد در نمازهاي جماعت بويژه نماز جمعه شركت نمايند. مشوق و الگوي مناسبي براي دوستان خود در اين زمينه بود. مي گفت : خدا را در نظر بگيريد و هر كار مي كنيد براي رضاي خدا باشد! نماز صبح را كه مي خواند به تلاوت قرآن با صوت دلنشيني مشغول مي شد.

    عاشق دعاي كميل و توسل بود . وقتي دعا خوانده مي شد با سوز و گداز ناله مي كرد و اشك مي ريخت.بويژه در مراسم عزاداري ائمه خيلي گريه مي كرد.از خدا مي خواست! همچون اباعبدالله بدنش قطعه قطعه شود و مرگ در بستر نصيب او نشود.آرزوي او ديدار با آقا امام زمان و ظهور آن حضرت بود. دلش مي خواست به زيارت امام خميني نايل گردد.

    به روحانيت معظم عشق مي ورزيد و دوست  داشت ،  به خواندن علوم ديني بپردازد و به افتخار پوشيدن لباس روحانيت درآيد. ساكت و آرام بود وقتي شروع به صحبت مي كرد ، آرام و شمرده سخن مي گفت و با لبخندهاي جادويي و شيرينش دل ها را مسخّر خود مي كرد. چهره معصوم او مهرش را بر دلها ديكته مي كرد و ديگران را مجذوب خود مي ساخت.

    برگهايي از خاطرات سبز او


    حسين در سن 14سالگي عشق به سرزمين نور ، عنان اختيار را از كفش ربوده بود و طاقت دور ماندن از جبهه را نداشت. لذا با دست بردن در شناسنامه اش و تغيير تاريخ تولدش درصدد برمي آيد نظر مسؤولين اعزام كننده را جلب كند ، ولي آنها متوجه اين قضيه مي شوند و به بهانه اينكه فعلا احتياجي به نيرو ندارند از رفتن او ممانعت مي كنند.

    بار ديگر براي رفتن فكر ديگري مي كند و شناسنامه برادر بزرگترش ماشاءالله را بر مي دارد و از پاسباني مي خواهد كه به عنوان ولي همراه او بيايد و امضاء كند. خدايا!  اين جوانان به چه درجه از يقين و باور رسيده بودند كه براي رفتن به ميدان خطر و آتش و خون از هم سبقت مي گرفتند.

    بيشتر اوقاتي كه به مرخصي مي آمد بيشتر به پايگاه بسيج مي رفت و آنجا مي ماند.

    خاطره به روايت مادر شهيد


    هميشه در ساك دستي اش پارچه سفيد همراه داشت وقتي از او سوال مي كردم اين چيست؟مي گفت :  مادر جان ! اين كفن است كه هميشه مومن بايد براي خود آماده داشته باشد. ايام ماه محرم كه مي شد ، خاك بر سر خويش مي ريخت و در عزاداري امام حسين(ع) شركت مي كرد. پرنده اي داشت كه با او مانوس شده بود حسين و پرنده اش با هم انس گرفته بودند. وقتي حسين جبهه بود من در كنار پرنده اش مي نشستم و با او درد دل مي كردم تا اين كه خبر مفقود شدن پسرم را به ما دادند. آن پرنده هم پرواز كرد و رفت و ما ديگر او را نديديم.

    مادربزرگش دلش نمي آمد عكس هاي حسين را پيش خود نگهداري كند . حسين به او مي گفت:مادربزرگ من رفتني هستم و زياد در بين شما نمي باشم ، اينها را براي يادگاري مي گذارم و هيچ دلبستگي در دنيا ندارم پس لطفا آنها را نگه داريد.

    در ايام نوجواني در تابستان در نجاري كار مي كرد .  يك روز براي مراسم ترحيم شهيد حسين رحيمي رفته بودم . وقتي برگشتم ديدم حسين نيست . از مادربزرگش سؤال كردم ، حسين كجاست ؟ گفت : به نجاري رفته است . به دنبال او تا نجاري رفتم ولي او را آنجا هم نديدم. استادكارش گفت : به بسيج رفته است . فهميدم كه مي خواهد به جبهه برود.مقداري مواد خوراكي برايش خريدم و با خود به محل اعزام بردم. در هر ماشيني نگاه مي كردم او را نمي ديدم ؛ تا اينكه در يك ماشين متوجه شليك خنده ي برادران بسيجي شدم. فهميدم كه او نمي خواهد با من روبرو شود و او را ببينم . شايد ترسيده بود او را به خانه برگردانم. هر طور بود يكي از دوستانش رافرستاد تا ببيند من با او چه كار دارم. من هم وسايل همراهم را تحويل آن برادر دادم و رفتم. بعداً متوجه شدم كه از ترس من پشت ماشين قايم شده بود. بعد، از جبهه برايم نامه نوشت و گفت : مادرجان ! معذرت مي خواهم كه اين كار را كردم. تو در آن گرما براي ديدن من آمدي و من خودم را از چشم تو پنهان كردم. وقتي از جبهه برگشت خيلي سعي كرد كه اين مسئله را از دل من درآورد.

    يك بار هم وقتي به پادگان آموزشي كازرون اعزام شده بود ، من و پدرش به ديدن او رفتيم . هر چه او را صدا مي زدند نمي آمد ما را ببيند، خيال مي كرد مي خواهيم او را برگردانيم. او در پشت سيم خاردار ما را مي ديد ولي نمي آمد . تا اين كه با وساطت يكي از فرماندهان توانستيم او را ببينيم. از اهواز به ما تلفن زد،مي خواستيم به اهواز براي ديدنش برويم ولي چون يكي از برادرانش مريض بود براي انجام عمل جراحي او به شيراز رفتيم بعد از برگشتن از شيراز مي خواستيم به اهواز برويم كه خبر مفقودشدنش را به ما دادند. آخرين باري كه مي خواست به جبهه برود لباس خونين يكي از دوستانش را كه شهيد شده بود ، به تن كرد و براي رفتن آماده شد. كه من به ايشان اعتراض كردم. وقتي از زير قرآن مي گذشت و با ما خداحافظي مي كرد ، چشمانش را بست.كه عكسي با همين حالت از او گرفته شد.يكي از زنان همسايه در كنار من ايستاده بود از او سؤال كرد،  حسين جان چرا چشمانت را مي بندي ؟ او هم در جواب گفت:مي خواهم چشمم را بر اين دنيا ببندم تا خدا چشمانم را به روي آن دنيا باز كند. هرگاه رختخوابش را جمع مي كردم در زير آن يك قرآن كوچك و كتاب دعا  مي يافتم.

    يك بار به روستايمان دشتي شبانكاره رفته بود متوجه مي شود يكي از بستگان ما مي خواهد عروسي كند.داماد ، حسين را مي بيند و به او مي گويد : اي كاش يك دوربين عكاسي گير مي آمد تا من از مراسم ازدواجمان عكس بگيرم. حسين سريع به خانه آمد و دوربين عكاسي و مبلغ 5000تومان پول براي او برد تا بتواند دل دامادي جوان را شاد كند. بعد از شهادت، آن فرد پول را براي ما پس آورد كه ما نمي خواستيم آن را بگيريم ولي او قبول نكرد و گفت آن موقع كه من خيلي اين پول را لازم داشتم او به من رساند و حالا مي خواهم آن را پس بدهم.

    وقتي 9ساله بود، براي زيارت مرقد مطهر امام هشتم امام رضا(ع) به مشهد مقدس رفتيم. بعد از پابوسي امام رضا(ع)خواستيم عكس يادگاري برداريم، وارد عكاسي شديم انواع لباس نظامي ،كت و شلوار و لباس هاي مدل دار ديگر براي پوشيدن حسين وجود داشت، ولي او لباس درويشي را برداشت و به تن كرد و كشكولي را كه بر آن يا ابوالفضل(ع) نوشته بود بر روي شانه انداخت و تبر زيني كه بر آن نوشته شده بود «يا علي(ع) » در دست راست گرفت از خواهرش هم كه كم سن و سال بود، خواست تا عبايي دخترانه به سر كند تا حجابي كامل داشته باشد.

    در نوجواني يكي از آرزوهايش اين بود كه طلبه شود در يكي از مأموريت هايي كه قبل از عمليات به مشهد مقدس داشت،عبايي براي پدرش آورده بود. آنرا به من داد و گفت مادرجان اين را بدهيد پدر با آن نماز بخواند تا ان شاءالله وقتي از جبهه برگشتم با خودم ببرم و در قم درس طلبگي را شروع كنم.

    به او نوشته بودند كه مادربزرگت از دوري تو تاب تحمل را از دست داده و گرية روز خود را با گريه شب پيوند مي زند.در نامه اي به مادربزرگش نوشت:مادرم ! من دارم مين هاي راه كربلا را جمع مي كنم و انشاء الله مي آيم و تو را كربلا مي برم.

    شجاعت و دليري فوق العاده اي داشت. به گفته دوستانش براي خنثي كردن مين هاي ضد تانك از بيل استفاده مي كرد.

    بعد از حمله كه به خانه برمي گشت ، مي ديديم كف دستش قرمز است. بعدها متوجه شديم رزمندگان اسلام در شب حمله،حنابندان دارند و چون دامادها بر دست و پاي خود خضاب مي بندند. گويي به حجله عروسي پا مي گذارند.

    حسين تخريب چي شد تا دل شيدايي اش را به نزديك ترين راه وصال دوست پيوند زند. در تاريخ 23/12/1363 در عمليات بدر در محل شرق دجله كه براي شناسايي به داخل عراق رفته بود، به فيض شهادت نايل آمد. ولي جسد مطهرش مفقودالاثر بود تا اينكه در عمليات تفحص پيكرهاي شهدا در سال 1376استخوان هاي دست و پا و قفسه سنيه بي سرش را كه نشان در بي نشاني يافته بود پيدا شد و در گلزار شهيدان بهشت سجاد به آغوش خاك سپرده شد. برادر شهيد نقل مي كند:دوست داشتم پيكر مطهر يكي از دوستان شهيدش را كنار قبر او به خاك سپارند.در قطعه شهدا هر شهيدي را به مكاني مي بردند و من نمي دانستم آن شهيد را كجا براي خاكسپاري برده اند . نااميد شدم و با ناراحتي به طرف قبر برادرم رفتم. ديدم دارند آن شهيد را كنار برادرم دفن مي كنند. آنجا فهميدم كه شهدا زنده اند و با هم ارتباط دارند.
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزاربوشهر
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x