مشخصات شهید

X

"(ضروری)" indicates required fields

شهید محمد مظفری

1052
  • bale
  • eita
  • gap
  • soroush
  • telegram
  • whatsapp
نام محمود
نام خانوادگی مظفری
نام پدر علي
تاریخ تولد 1322/1/1
محل تولد بوشهر - خورموج - بوشهر - خورموج
تاریخ شهادت 1362/12/27
محل شهادت محور عملياتي طلائيه
مسئولیت رزمنده
نوع عضویت جهادگر
شغل كارمندجهاد
تحصیلات دوره ابتدايي
مدفن گلستان شهداي باغ شور كاكي
  • زندگینامه
  • وصیت نامه
  • مصاحبه
  • خاطرات
  • شعر
  • داستان
  • در اولين روز بهار سال يكهزار و سيصد و بيست و دو هجري خورشيدی، در خانواده‌ي باصفاي روستائي، كودكي پا به حيات مي‌گذارد كه مي‌خواهد در آينده تجليگاه عشق و معرفت دين خدا گردد. مردي با آرامش و روحيه‌اي خداجو كه سر تا پايش شوق و اشتياق به خدا و دين اسلام و مطيع بي‌چون و چراي حسين زمان خود خميني عزيز بود. جنگاوري شجاع و خستگی ‌ناپذير و جهادگری مخلص، كه رايحه بهشت را در سينه داشت. پدرش مرحوم مشهدي علي مظفر، مرد ساده و با صفاي روستا، اين كودك را محمود برمي‌گزيند. محمود دوران كودكي را در كنار خانواده با رنج و مشقت و كار و تلاش همدوش پدر به كشاورزي و باغداري و كشت گندم و جو و گاهي نيز ذرت كه در آن زمان در منطقه دشتي مرسوم بود مشغول مي‌شود.

    به علت نبود مدرسه در آن زمان و فقر و نداري كه سايه شوم خود را بر مردم اين سامان سايه افكنده بود. وي از نعمت سواد و علم بي‌بهره ماند. از آنجائي كه فردي تلاشگر و كوشا بود در سن (14) سالگي، براي كار و امرار معاش خود و خانواده راهي كشور بحرين مي‌گردد، اكثر جوانان جنوب ايران در آن روزگار به علت نبود شغل و درآمد در محل زندگي خود، راهي غربت مي‌شدند و در يكي از كشورهاي حوزه خليج فارس به كارهاي بنايي و ساختماني مشغول مي‌گرديدند. ايشان نيز پس از چند سال كار در بحرين به زادگاهش رجعت مي‌كند و در سال (1344) در حاليكه (22) سال از عمر اين جوان مي‌گذرد با دختري متقي و مومنه از بستگان ازدواج مي‌نمايد كه حاصل اين ازدواج سه پسر و سه دختر مي‌باشد. از آنجايي كه شهيد مظفري علاقه زيادي به زيارت مزار ائمه داشت در عنفوان جواني چندين بار به زيارت امام رضا(ع) مشرف گرديد، در يكي از اين سفرها كه در تابستان سال (1350) انجام گرديد. شهيد به اتفاق مادر راهي مشهد مقدس مي‌گردد كه در هنگام بازگشت، مادر شهيد به ديار باقي مي‌شتابد و شهيد از نعمت مادر محروم مي‌شود. ايشان فردي بسيار متواضع و فروتن بود با وجودي كه خود نيازمند بود از ايتام و فقراء دستگيري مي‌نمود. و همواره در رفع مشكلات روستا اهتمام مي‌ورزيد. در سال (1352) در نيروگاه اتمي بوشهر مشغول به كار گرديد و تني چند از مردم باغ شور كه بيكار بودند با خود به محل كار مي‌برد و آنها را مشغول به كار مي‌كند.

    با شروع راهپيمايي‌ها و تظاهرات مردم ايران عليه رژيم ستمشاهي، فعاليت‌هاي سياسي و مبارزاتي اين مرد خستگي ناپذير شروع مي‌گردد، شهيد مظفري با تبعيت از امام و ديگر روحانيت متعهد در اكثر راه‌پيمايي‌ها و تظاهراتها در صفوف جلوي مبارزان قرار داشت، و هنگامي كه از شهر به روستا برمي‌گشت با زبان آتشين خود مردم روستا را از اوضاع سياسي آن روز كشور آگاه مي‌كرد و در آگاهي اذهان مردم عليه رژيم نقش بسزايي را ايفاء مي‌نمود. يكبار در شهر بوشهر هنگامي كه در تظاهرات عليه رژيم شركت كرده بود توسط مأموران كلانتري دستگير مي‌شود و مدت دو شبانه‌روز تحت بازجويي و بازداشت بود كه در اين مدت مورد شكنجه روحي و جسمي زيادي قرار مي‌گيرد عاقبت با وساطت بعضي از افراد آزاد مي‌گردد ولي او دست از عقيده و مبارزه بر نمي‌دارد. زماني كه پسر بزرگ شهيد به مدرسه مي‌رود و چند كلاس درس مي‌خواند، از آنجايي كه شهيد از هوش و استعداد بسيار خوبي برخوردار بود و علاقه زيادي به تحصيل داشت، سواد خواندن و نوشتن را از او ياد مي‌گيرد.

    پس از پيروزي انقلاب، در سال (59) به استخدام شيلات استان بوشهر در مي‌آيد. و در آنجا مشغول به كار مي‌شود. با شروع جنگ ايشان مانند همه ايرانيان آزاده تب و تاب عجيبي براي رفتن به جبهه و دفاع از كشور وجودش را فرا مي‌گيرد و اخبار و گزارشات جنگ را هر زمان دنبال مي‌كرد. از آنجايي كه ايشان فردي بسيار مقيد و مذهبي بودند، به نماز و دعا علاقه به خصوصي داشت، بعد از اداي فرايض واجب افراد خانواده را جمع مي‌كرد، براي پيروزي و سرافرازي كشور دعا مي‌كرد و افراد خانواده آمين مي‌گفتند. دوستانش نقل مي‌كنند كه ايشان يكبار در نماز توفيق زيارت آقا امام زمان(عج) را پيدا كرده و زماني كه مي‌خواست به جبهه برود در عالم خواب به او الهام شده بود كه ايندفعه به شهادت مي‌رسد لذا هنگام رفتن به جبهه به تمامي بستگان و دوستان گفته بود كه من ايندفعه به جبهه مي‌روم و شهيد خواهم شد، لذا از همه حلاليت طلبيد، كه اين مورد در وصيت نامه‌اش نيز به وضوح روشن است. ايشان در زمستان (1362) عازم جبهه‌هاي نبرد گرديد، مدت سه ماه در منطقه عملياتي طلائيه به نبرد با مزدوران بعثي مشغول بود. عاقبت در مورخه (27/12/1362) در همان منطقه به علت اصابت تركش خمپاره دشمن به شهادت مي‌رسد. پيكر پاكش در مورخه (3/1/63) به كاكي منتقل مي‌گردد و با تشييع بسيار با شكوهي از طرف مردم قدرشناس اين منطقه در كنار ديگر شهيدان به خاك سپرده مي‌شود.

     

     

    مشخصات پدر شهيد محمود مظفری

    نام: مشهدی علی

    نام خانوادگی: مظفری

    نام پدر: مدفر

    سال تولد: 1290

    مرحوم مشهدی علی مدفر حدود سال 1290 هجری شمسی در روستای باغ شور در خانواده ای مذهبی ديده به جهان گشود، تقريباً تمامی عمر خود را در اين روستا گذراند، در اوان جوانی ازدواج نمود، حاصل اين ازدواج سه فرزند پسر به نامهای: درويش که در جوانی فوت می نمايد و ديگری محمود که در سال 63 به شهادت رسيد و هادی فرزند ديگر که اکنون در کاکی ساکن است و يک دختر به نام حليمه از ايشان به يادگار می ماند که اکنون ساکن شهر برازجان است.

    مشهدی علی مدفر به نقل از همولايتی هايش شخصی بزرگ منش و سخاوتمند بود و آنچه را از طريق زراعت و باغـــداری به دست می آورد، به فقرا و نيازمنــدان کمک می کرد سرانجام در سال 1359 به رحمت ايزدی پيوست.

    مشخصات مادر شهيد محمود مظفری

    نام: بيزار

    نام خانوادگی: مظفری

    نام پدر: مرحوم مشهدی محمد

    سال تولد: 1297

    مرحومه بيزار مظفری فرزند مرحوم مشهدی محمد حدود سال 1297 هجری شمسی در روستای باغ شور متولد گرديد، تمام دوران عمر خود را در همان روستا گذراند در آغاز جوانی مشهدی علی مدفر با زنی از طايفه ی خودشان بود ازدواج می نمايد و صاحب فرزندانی می گردد که ذکر آنها گذشت.

    بسيار شيفته ی اهل بيت عصمت و طهارت بود به نحوی که منزل آنها در ايام محرم و صفر محل عزاداری سالار شهيدان بود و ايشان زنی بسيار مهربان و صبور بود، حدود سالهای 50 الی 51 به همراه فرزند شهيدش محمود جهت زيارت امام هشتم راهی مشهد مقدس می گردد که در راه رفتن در شهر برازجان مريــض می شود و به رحمت خدا می رود و در همان شهر به خاک سپرده می شود.

     

     

     

    مشخصات  همسر شهيد محمود مظفری

    نام: ليلا

    نام خانوادگی: اکبری

    نام پدر: حيدر

    سال تولد: 1327

    محل تولد: باغ شور

    ايشان در خانواده ای مذهبی و متدين اهل روستای باغ شور متولد گرديد، حدود سال 1344 با شهيد مظفری که از نظر اخلاق و رفتار جوان بسيار آراستــه بود ازدواج می نمايد، حاصل اين زندگی مشترک 3 فرزند پسر به نامهای: ياسين، يامين و ياسر و 3 دختر به نامهای: نرگس، افسانه و سهيلا می باشد.

    ايشان بعد از شهادت همسرش صبورانه، زينب وار کمر همت می بندد و به تربيت و پرورش يادگاران شهيد می پردازد و با رشادت و بزرگواری در نبود پدر مونس و همدم اين عزيزان می شود، اين بار سنگين را با موفقيت و سرافرازی به دوش می کشد، اکنون ايشان در کنار فرزندانش در شهر کاکی سکونت دارد.
    ادامه مطلب
    بسم الله الرحمن الرحيم

    با درود بر رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران امام خميني بت شکن و با سلام و درود بر شهيدان گلگون کفن انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي و سلام بر خانواده شهدا که چون يعقوب صبر را پيشه کردند و دنباله رو شهيدان هستند. اينجانب محمود مظفري با اطلاع به اينکه جبهه حق عليه باطل نياز به نيرو و ياوري دارد بدون اينکه هيچ چيزي  خود را آماده جهاد در راه خدا نموده ام واکنــون عازم جبهه حق هستم و از جوانــان مي خواهم که گوش به فرمان امام امت و فرمانده کل قوا باشند و جبهه هاي نور را خالي نگذارند و سنگر خالي شده شهيدان را پر کنند و تفنگ افتاده عزيزانمان را بردارند وبا خشم زبون نبرد نمايند که وعده الهي حق است که حق پيروز و باطل نابود خواهد شد. اميدوارم که بتوانم با عشق و ايمان در راه خدا جهاد کنم و به فرزندانم و کسانيکه اين وصيت نامه را مي خوانند سفارش ميکنم پيرو ولايت فقيه باشند و هيچگاه از خط پر برکت امام منصرف نشوند که خط قرآن واسلام مي باشد. به فرزنــدم ياسين سفارش مي کنم که در فراگيري علم ودانش کوتاهي ننموده وقرآن کلام خدا را فراموش ننمايد که عزت و شرف ودين ما از همان قرآن کتاب خدا سرچشمه مي گيرد. فرزندم ياسين برادرانت  وخواهرانت را در راه اسلام پرورش ده و به مادرتان احترام خاص قائل شويد مخصوصاً يتيم هاي برادرم.

    فرزندم بابت گندم 1300 تومان بدهکار محمد مالکي هستم رد نماييد آن وقت راجع به سنگي که براي ساختمان درکناري ريخته ام مبلغ 500 تومان به مشهدي حمزه پرداخت نموده و بقيه هم هـــــر چقدر گفت بدهيد 20000 تومان در بانک قرض الحسنه ريختــــه ام بگيريد و بدهکاري هايم را بپردازيد البته خمس وسهم آن هم جدا نکرده ام و مبلغ 200تومان در بانک تجارت دارم .

    برادرم هادي اميدوارم مرا حلال کني و فرزندانم را پس از خدا شما سرپرست باشيد و از همه خويشاوندان واقوامم وهمسايگان حلاليت مي طلبم واميدوارم که اگر خطايي از اينجانب سر زده به بزرگي خودتان عفو نماييد.

    در پايان پيروزي اسلام برعليه تمام کافران خواهانم.

    والسلام عليکم و رحمة ا... وبرکاته

    محمود مظفري
    ادامه مطلب
    مصاحبه با همسر شهيد محمود مظفري

    4 درمورد روحيات و خصوصيات اخلاقي شهيد آنچه مي دانيد بيان کنيد.

    ?ايشان فردي بسيار مهربان و خوش اخلاق بود، همه مردم را از خود راضي نگه داشته بود خصوصاً با اهل خانواده رابطه ي بسيار خوبي داشت.

    4 نحوه رفتارشان با والدين را توصيف نماييد.

    ?احترام خاصي نسبت به آنها قايل مي شد، آنها را خيلي دوست مي داشت، در رفع نيازهاي والدين اهتمام کامل مي ورزيد.

    4 با کدام يک از اعضاي خانواده ارتباط بيشتري داشت؟

    ?با همه ارتباط داشت، محبت و علاقه خود به فرزندان را تقسيم مي کرد و با همه به يک نحوه بر خورد مي کرد.

    4انس و علاقه شهيد به قرآن و ادعيه و ذکر خدا چگونه بود؟

    ?هميشه به نماز در اول وقت اهميت مي داد و ديگران را به انجام فرايض و واجبات خصوصاً نماز و روزه سفارش مي کرد. در تمامي مراسمات شرکت مي کرد، دعاهاي کميل و توسل که اغلب اوقات در مسجد روستا برگزار مي گرديد به همت اين شهيد بزرگوار بود، منزل ايشان هميشه جاي سوگواري اهل بيت(ع) خصوصاً حضرت اباعبدالله الحسين بود. اغلب اوقات روضه خوان هاي محلي را دعوت مي کرد و مجلس عزاي حسين را بر پا مي داشت و خودش در اين جلسات خادم شرکت کنندگان بود و به اين کارها افتخار مي کرد و از خداوند مي خواست که نعمت خدمت به امام حسين(ع) و برگزاري جلسات روضه را تا زنده است از او نگيرد.

    4 آيا در مبارزات سياسي قبل از انقلاب نيز فعاليت داشت؟

    ? بله، در اکثر راهپيمايي ها و تظاهرات هايي که در شهر بوشهر برگزار مي گرديد شرکت مي کرد و با شعارهاي انقلابي خود از رژيم پهلوي ابراز انزجار مي کرد که چندين بار توسط عوامل ساواک در بوشهر دستگير شد و يکبار که او را دستگير کرده بودند به او گفتند بايد بگويد« جاويد باد شاه» ولي او از گفتن اين جمله خود داري کرده بود که او را به خاطر نگفتن اين کلمه ايشان را بسيار کتک کاري کرده بودند که بعدها به واسطه افراد ذي نفوذ آزاد گرديد.شهيد چند بار به جبهه رفتند که به شهادت رسيدند و علاقه خاصي به ولايت و مرجعيت حضرت امام داشت.

    4آيا در زمان حضور در جبهه براي شما نامه مي نوشت؟

    ?بله، در يکي از نامه هايش نوشته بود که ما در خط مقدم بوده ايم والان به پشت جبهه منتقل شديم و قرار است چند روز ديگر برگرديم و اگر به خانه برنگشتم مرا حلال کنيد و سرپرستي بچه هايم را به شما مي سپارم.

    4 توصيه هاي ايشان به شما چه بود؟

    ?درمورد حجاب بسيار سفارش مي کردند، درمورد تربيت فرزندان خيلي تأکيد داشتند و مي فرمودند: هرگز خدا را فراموش نکنيد و در کارهايتان خدا را در نظر بگيريد.

    4 چه آرزوها و خواسته هايي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟

    ?آرزو داشت در ميدان جنگ عليه کفر به شهادت برسد، زيرا شيرين ترين مرگ ها را شهادت در راه خدا مي دانست.

    4 اولين بار که به جبهه رفتند چند سال داشتند؟

    ?35 سال.

    4 نظر ايشان درمورد جبهه و جنگ چه بود؟

    ?ايشان دفاع از اسلام در مقابل کفر را امري واجب مي دانست و به دوستان و هم ولايتي ها سفارش مي کردند که جبهه ها را گرم نگه داريد و به دشمنان اجازه ندهيد که در صفوف شما رخنه کنند، درمورد دفاع از کشور و ميهن و ناموس بسيار سفارش مي کردند و هميشه اخبار و گزارشات جبهه را از طريق راديو دنبال مي کردند.

    4 چگونه از شهادت ايشان با خبر شديد؟

    ?شبي خواب ديدم کسي آمــد و گفت: امانتــي که به شما داده بودنــد الان از شما مي گيرند، بنده با ديدن ايــن خواب از درون يک حس عجيبـــي داشتــم و احساس مي کردم واقعه اي رخ خواهد داد، صبح روز بعد دو نفر از بنياد شهيد آمدندو از پدر شهيد پرسيدند، بعد متوجه شدم که خبر شهادت محمود را آوردند که ما از روستا به بنياد شهيد خورموج رفتيم و در آنجا از نحوه شهادت و تاريخ شهادت شهيد اطلاع حاصل کرديم.

    4 از اينکه خانواده شهيد هستيد چه احساسي داريد؟

    ?احساس غرور و افتخار مي کنم از اينکه شوهرم لياقت و شايستگي شهادت در راه خدا داشت و مرگ را در خدا را بر مردن در بستر ترجيح مي داد و عاقبت به آرزوي ديرينه اش رسيد.

    4 چه سخني با مردم و مسؤولين داريد؟

    ?از مردم و مسؤولين مي خواهم خانواده شهدا را از ياد نبرند و بدانند امنيت و آسايشي که الان هست به برکت خون شهدا است و با رعايت فرامين مقام معظم رهبري روح شهدا را شاد نمايند.
    ادامه مطلب
    خاطره اي از هنگام شهادت شهيد از زبان فرزند بزرگش :

    ياسين مظفري

    اين خاطره درمورد الهامي است در ايام شهادت پدرمان به من شده بود. يکي از روزهاي آغازين سال 63 تازه سال تحويل شده بود. در ايام تعطيلات عيد نوروز بوديم در زمين گلي فوتبال روستاي باغ شور با ديگر همکلاسي ها و دوستانم مشغول بازي بوديم که ناگهان پاي چپ من لرزش عجيبي پيدا کرد. من از کودکي به لرزش پا اعتقاد داشتم در قلبم خطور کرد که حتماً خبري مهم اتفاق خواهد افتاد. بعد از چند دقيقه متوجه شديم که اتومبيل بنياد شهيد وارد روستا گرديد، مستقيم به طرف زمين فوتبال آمد و از ما سؤال کرد که بچه خانه محمود مظفري کجاست؟ من تا اين جمله را شنيدم به سمت خانه دويدم انگار که به من الهام شده بود و با يک حالت عجيب مادر را صدا زدم، مادر! مادر! پدرم شهيد شده است همه افراد خانه دور من جمع شدندو از اين گفتارات من تعجب مي کردند. چند لحظه بعد اتومبيل بنياد شهيد درب خانه ما ايستاد برادران بنياد شهيد وارد شدند و پس از سلام و احوالپرسي چند دقيقه نشستند و خبر شهادت پدرم را اعلام کردند.

    خصوصيات اخلاقي و خاطرات شهيد مظفري از زبان همسر شهيد

    شهيد مظفري اخلاق بسيار خوبي داشت، هر کاري که انجام مي داد به نيت رضاي خدا بود نه براي ريا و فريبکاري. عشق و علاقه خاصي نسبت به امام حسين(ع) داشت و مي گفت اگر امام حسين(ع) در اين زمان بود من در کنار ايشان با يزيديان مي جنگيدم من هم به ايشان مي گفتم، الان نيز فرقي ندارد و جنگ ما هم جنگ دين عليه کفر است و تو مي تواني فداکاري کني. کار او در شيلات بود و مي گفت چند بار اجازه گرفتم که به جبهه بروم ولي مسؤولان شيلات هنوز با درخواستم موافقت نکرده اند. يکبار در خواب امام خميني(ره) را ديده بود که در عالم رويا به او فرمود: هر چه سريعتر و با شتاب به جبهه جنگ بيايد، و او به ما گفت من هم بايد بروم و خودم مي دانم سفر من بيش از يکبار نيست و برگشتن ندارد. هنگامي که به جبهه اعزام شد در پادگان به او گفته بودند که بايد مسؤول پخت و پز غذا باشد چون آشپز خيلي خوبي بود، ولي ايشان در جواب گفته بود که من آمده ام بجنگم و بايد به خط مقدم اعزام شوم بعد از پانزده روز نامه نوشت که من سالم هستم ولي پايش تير خورده بود، جهت رعايت حال بچه ها ما را خبر نکرده بود، بعد از اينکه از بيمارستان صحرايي ترخيص شد دوباره به خط مقدم برگشت و بعد از حدود 45 روز نامه اي براي ما نوشت و در نامه نوشته بود اگر وقتي فراهم شد برمي گردم ولي خواب ديده ام که بچه هاي برادرم مريض هستند، که البته خودش صبح بود در جواب نامه اش نوشتم که بچه هاي برادرت بيماری سرخک گرفته اند و اکنون حالشان رو به بهبودي است. وقتي از بنياد شهيد آمدند درب خانه را زدند و گفتند منزل محمود مظفري اينجاست، گفتم: بله اينجاست و آن خبري که شما مي خواهيد بگوييد خودمان مي دانيم و ما استخاره زده ايم و در جواب استخاره که به ما الهام شده بود که محمود شهيد شده است. هميشه مي گفت: خدايا! مي خواهم در راه خدا بجنگم و به شهادت برسم.

    هنگامي که مي خواست به جبهه برود خواب ديدم که قافله شتري است و زني با وقار و پرهيبت که نقاب بر صورت  دارد در جلو کاروانيان سوار بر يک شتر به من گفت: آمده ام مظفري را با خود ببرم، اگر شما اجازه بدهيد. در عالم خواب در نظرم گذشت اين زن زينب(س) باشد از فرط خوشحالي باور نمي کردم در جواب گفتم: که چگونه اين را باور کنم اگر اجازه بدهيد خودم هم مي آيم، هنگامي که بيدار شدم در فکر بودم که چه خواهد شد و خوابم را براي محمود تعريف کردم ايشان در جواب گفتند که خودم هم همين خواب را ديده ام و بايد با شتاب رفت.

    شهيد مظفري هر وقت از شيلات بر مي گشتند تعدادي ماهي تازه مي آورد در ميان تمامي اهالي روستا تقسيم مي کرد و مي گفت: اگر لقمه نان داشته باشيم بايد همگي با هم بخوريم.
    ادامه مطلب
    شـده اينـك دلـم يـا رب روانــه          سـرودم شعـر غـم را عـاشقـانــه

    نهـان شـد چهـره محمـود زيبــا           زده غــم در دلـم بـي او جـوانـه

    بـود در راه قـرآن چـون جهادت           گـواهـي مـي‌دهـم اهـل جنـانـي

    دهد خـالـق تـو را پـاداش نيكـو          عــزيــزم رو سفيــد امتحـانــي

    تـو يــارا در دل شبهـاي جبهــه           نيـاســودي عـزيــز دل نخفتــي

    چـرا روي قشنگ و پاك خود را           تـو از مـا يــاور قـــرآن نهفتــي

    دلـم يـارا هـواي جبهــه كــرده           بــود جبهــه عبــادتـگـاه يـاران

    خـداونــدا درون خـاك جبهــه           چـه بسيـارنـد گلهـــاي بهــاران

    بيـا محمـود دشت ديـده‌هـايــم           بـه قلبـم هديه كن نـور خـدائـي

    فـرامــوشت نكــردم اي رفيقــا           سـرودم از غــم و درد جـدائــي

    دلم خواهد كه در اين قلب خونم           بيـايـد تـا ابـد اي گـل بمــانـي

    ببيـن ايـن بـوده هـر جـا آرزويم          تو گل جان پيش اين بلبل بمـانـي

    تـو داري عطـر و بوي باغ جنت           تو اكنون با شهيدان مست و شادي

    سلامت مي‌دهـم اي لالـه هـر دم          هميشـه زنــده در قلب جهــادي

    مــران راوي عـاشــق عـزيـــزا           دلش خواهـد دوا بخشي به قلبش

    بنــازم آن وفــاي بــي‌نظيــرت           دلش خواهد صفا بخشي به قلبش.

     
    ادامه مطلب
    «شهيدان پنجره‌اي رو به خدا»

     

    به نام آنكه شهدا به عشقش شهد شهادت را نوشيدند.

    سلام اي شهيد، سلامي از فرش تا عرش بر تو باد اي شهيد، اي هرگز فراموش نشده تاريخ، در روزي از روزهاي خدا كه عجيب از قفس تنگ دنيا خسته و گريزانم تو را به پاي همدردي خويش فرا مي‌خوانم، تويي كه از همه ما به خدا نزديك تري، تويي كه نامت، نامي جاودان بر صفحه زمان است و راهت، رازيست پر از عشقي فاش نشده. در اين روزهاي سرد و پر از دلتنگي در گوشه‌اي از دنيا خاكي نشسته‌ام تا عقده دل را با تو سر گشايم. كجاييد، اي پرستوهاي عاشق، اي آنهايي كه خونتان را به خون مولايتان حسين(ع) تبرك نموديد و از ميان ما خاكيان شتابان پر زديد و رفتيد، شما مثل پرستوها از زمين خاكي به آسمان كوچ كرديد و از ميان ما قافله عقب مانده رفتيد و اين كه ما خوانده‌ايم و چشماني پر از حسرت و پاهايي لنگ كه توان آمدن سوي شما را ندارند. اي لاله‌هاي سرخ، عزيزان جانم، شهيدانم! از فراقتان عجب بغض سنگين و تلخي گلوي ياران جا مانده را گرفته و از دوريتان زخمي عميق قلب عاشقمان را چنگ مي‌زند و تنها خداست كه مي‌داند چقدر از دوريتان مجنونم و چطور غبطه مقام والايتان را مي‌خوريم.

    چه سخت و دشوار است از شما سخن گفتن. واژه‌ها در رساي شما شرمگين و خجلند و جمله‌ها چه سخت است پيوند خوردنشان. آي آلاله، اي شهيد، به خدا سوگند تنها ما نيستيم كه دلتنگ شماييم؛ مشت، مشت خاك جبهه‌ها بي‌قرار آن روزهاي با شما بودنند، چشم انتظارنند تا شما بار ديگر بياييد و تن سوخته‌اشان به نمازهاي پر از خلوص و پر از عشق در نيمه‌هاي شب مرهمي دهيد، آبهاي اروند هنوز هر موجش فريادي از دلتنگي شماست، شلمچه، هنوز تانك‌هاي كهنه و فرسوده شده با يادگار از شما در دل خود نگاه داشته تا روزي که شما با مولايتان آمديد ثابت كنند به عشق شما وفادار بودند. شهيدانم! از طلائيه و از دل بي‌قرارش برايتان چه بگويم؟ او هنوز
    چفيه هاي خونين شما را در خارسيم‌ها دارد و هويزه و دهلاويه، بستان و ... همه و همه يك صدا فرياد مي‌زنند كه زيباترين روزهاي عمرشان روزهايي بود كه قدم‌هاي استوار شما بر دلشان محكم كوبيده مي‌شد و ما اسيران دنيا با همه بدي‌هايمان به خدا سوگند هنوز شما را و مردانگي‌تان را، و بزرگي و شجاعتتان را از ياد نبرده‌ايم و به عشق شما هنوز همه سفره‌هاي هفت سين‌مان، در ياد مقلب القلوب شما در خاك جبهه‌ها پهن مي‌كنيم. مگر مي‌شود شما را از ياد برد، در حالي كه نفس زمين و زمان از شماست؟ عزيزان شهيدم! به خدا سوگند ما شما را از ياد نبرده‌ايم و نخواهيم برد اما كاش شما هم نظر لطفي به ما خاكيان بكنيد. شما چه آرام و سبكبال رفتيد و ما بي‌حضور شما چقدر تنها و غمگين مانده‌ايم؛ رفتيد و مانديم و كوله‌باري از خاطره جنگتان، از خاطرات (8) سال عاشقانه از ميهن و ناموستان دفاع كرديد، خاطراتي كه در هر غروب زندگيمان بيشتر دلمان چنگ مي‌زند، آخر غروب تداعي‌گر خون سرخ شماست. مائيم و خاطرات شما، خاطراتي كه وقتي پا به دل اروند مي‌گذاريم پر رنگ و پر رنگ‌تر مي‌شود، نمي‌دانيد موج‌هاي اروند رود چه مغرورانه از شما مي‌گويد و زمين شلمچه چه سرافرازانه از لحظه‌هاي عاشقانه شما قبل از عمليات‌ها مي‌گويد و راستي از گرمي و سوز اشك‌هاي بي‌ريايتان هنوز دل فاو خيس خيس است و جاي قدم‌هاي محكم و استوارتان هنوز در سينه طلائيه به يادگار مانده.

    مگر مي‌شود شما را از عمق قلب‌هايمان جدا كرد؟ به خدا سوگند قصه دليري و شجاعتتان را هرگز در هيچ زماني از خاطرها نمي‌رود و تا دنيا، دنياست و انساني در اين كره خاكي است قصه مردانگي شما سينه به سينه مي چرخد و به دست آيندگانمان پاس مي‌دهيم. مگر مي‌شود شما و يادتان را از ذهنمان بيرون كنيم در حالي كه ما هم آرامش امروزمان را مديون ديروز شما هستيم؟ من نمي‌توانم واقعيت شما را بيان كنم و آنچه از شما گفتم در حد فهم و درك خودم بود نه در مقام والاي شما.

    محال است بتوان هيبت و بزرگي شما را به قلم كشيد، كدام واژه توانگر بيان شماست، كدام قلم مي‌تواند معني واقعي ترا بگويد؟ تويي كه صلابت صداي الله اكبرت زمين و آسمان را به لرزه در آورد و دشمن را خاكستر كرد و خدايت مشعوف از صلابتت شد.

     

    «افسانه مظفري فرزند شهيد»

     

     

     
    ادامه مطلب
    اطلاعات مزار
    محل مزارگلستان شهداي باغ شور كاكي
    تصویر مزار
    موقعیت مکانی مزار
    در صورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

    فایل ها را به اینجا بکشید
    Max. file size: 64 MB, Max. files: 10.
      your comments
      guest
      0 دیدگاه ها و دلنوشته ها
      بازخورد (Feedback) های اینلاین
      مشاهده همه دلنوشته ها
      0
      ما را از دلنوشته های خود محروم نکنید ...x